#خاطرات_ادمین.
▪️برداشت اول.
#پیاده_روی شروع شده بود، باران سنگینی رو در نجف پشت سر گذاشته بودیم و با خنکای نسیمی راهی #کربلا شدیم...
کمی که گذشت، مسیر #پیاده_روی دو قسمت شد.
جاده ای مخصوص پذیرایی و جاده ای به موازاتِ همان جاده مخصوص "ذکر گفتن"، "سینه زدن"، "کمک کردن" و ...
برای اولین بار وارد جاده ی پذیرایی شدیم، مرد تنومند #عراقی بلند دعوت میکرد که: بفرمایید بامیه!
یکی از آقایان همراه ما جلو رفت و کمی گرفت، به محض خوردنش #لبخندی زدیم و داشتیم تعریف میکردیم که از دور ما رو دید،، اشاره کرد بیا!
بامیه های داغِ داغ رو با دستهایش برداشت و ریخت روی نون و داد به ما!!
اونقدر زیاد بود که همگی تعجب کردیم اما مرد عراقی با لبخندی میگفت: #خوش_آمدید...
همینقدر گرم و شیرین و مهربان مسیر بهشت شروع شد...
#عکس
#خاطرات
#دلتنگی
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f