زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت پنجم.
چشمهایم را بستم کلی حرف های درگوشی با #بابام داشتم.
پدری که همه چیزمان رامدیون او هستیم.
یه گریه مفصل تو بغل #پدر ...
مثل دخترهایی که احساس نا امنی دارند و تو بغل پدر آروم میشن.
شب ساعت ۱۲ بود که راه افتادیم.
حس اینکه پدر بدرقه ات میکند و دعا گو.
حال خوبی بود...
شاید هم حضرت #زهرا سلام الله علیه آب میپاشد پشت زائرین.
بسم الله گفتیم و شروع کردیم....
تا #عمود ۱ طریق الحسین حدود ۳۰۰ عمود را فقط در #نجف باید طی کنی تا برسی به طریق الحسین....
وای که در این مسیر #عشق چه صحنه های دیدنی پیدا میشه.
این التماس کردن برای طعام دادن.
اشک ها را جاری میکند!
چند تا پسر بچه #چادرم را گرفته بودند و التماس میکردند که مبیت موجود!!
هر چه تشکر میکردم آنها آپشن های بیشتری میگفتند.
طعام، نوم، وای فای، اینترنت...
هر چه میگفتم میخوام برم #مشایه.
چادرم را رها نمیکردند!
میگفتن مبیت #قریب، مشایه بعید
چشمهایم پر #اشک شد...
کجا بودید به اهل بیت جا بدید وقتی آمدند از این شهر عبور کنند؟!
گذشتیم از این مرحله....
کاش میشد همه آنچه میبینی رو در #چشمهایت ذخیره کنی و به دیگران نشان دهی!
ولی متاسفانه بعضی از تصاویر رو حتی نمیتونی توصیف کنی!
جوانهایی که با تعدادی زیاد تسبیح عرض جاده رو بسته بودند و به #زائرها هدیه میکردند.
خلاصه که باید دید...
ما چون شام خورده بودیم لذا از هفت خوان نعمت به حسرت گذشتیم.
زیارت عاشورا را شروع کردم و ....
در ضمن زیارت #عاشورا داشتم به لعن و سلامها فکر میکردم.
چقدر #کتاب مرام نامه تشکیلاتی شیعه را اینجا بیشتر حس میکردم.
بعد زیارت عاشورا با صد لعن و سلام جاتون خالی یه کباب ترکی بر بدن زدیم!
دیگه گشنمون شده بود.
نزدیک اذان صبح بود که تو جاده طریق الحسین به عمود ۹۲ رسیده بودیم.
بچه ها بریده بودند.
گفتم بعد نماز استراحت کنید.
خوشحال شدند.
گفتم تاااااا ساعت ۷...
البته بعد نماز ساعت ۵ شده بود!
این تا ساعت ۷ را فقط آنها که با من همسفر بودند میدونند که چطور باید بخوانند 😁
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#پنج
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت ششم:
مثل دیروز بیهوش شدیم ...
با صدای یکی از همسفران از خواب بیدار شدم ساعت ۸ بود ...
بقیه #بیهوش تر...
بزور بیدارشون کردیم و راه افتادیم ...
تا #عمود ۱۴۴ که رسیدیم گرما شدید شد نمیشد ادامه داد.
لذا رفتیم تو یه #موکب و استراحت و حمام و شستن لباس...
بعد استراحت دوباره غروب حرکت کردیم.برای نماز مغرب رسیدیم عمود ۲۸۵
آقای #پناهیان و سید رضا نریمانی برنامه داشتند.
نماز مغرب جماعت را خوندیم ...
خیلی #گرسنه بودیم.
یکی از همسفران رفت و بادو تا سینی برگشت...
یکی ساندویچ #فلافل و یکی هم پر چای و دم نوش
یادم رفت بگم دیشب تو #پیاده روی خیلی روی نیت و #حدیث امام صادق علیه السلام فکر کردم...
ساعت ۸ که از خواب بیدار شدم برای بچه ها گفتم.
شبهای پیاده روی را خیلی دوست دارم وقت مناسبی برای تفکر هست.
به بچه ها هم #توصیه کردم روی چند تا موضوع فکر کنند.
بعد از برنامه دیشب میخواستم راه بیفتیم ولی بچه ها #آمادگی نداشتند .
خوابیدیم و بعد نماز صبح راه افتادیم.
#الحمدلله خیلی هوا خوب بود،
اول صبحانه را خوردیم و بعد شروع کردیم به پیاده روی
تازه زیارت #عاشورام تمام شد که یهو دیدم همه گم شدند .
نمیدونم #شایدم من گم شده بودم .
خلاصه یهو از جمع ۲۰ نفره دیدم سه نفر با من ماندند.
البته شایدم من تند رفته بودم.
یا آنها #بازیگوشی کرده بودند.
خیلی معطل شدم تا شاید پیداشم ولی هیچ خبری نبود، از اینکه کسی #بخواد من را پیدا کنه...
بدتر از همه اینکه گوشی و پول و همه چیزتوی کیفم گذاشته بودم و کیف را هم به رسم #محبت یکی از همسفران ازم گرفته بود و حالا من تو کشور #غریب مونده بودم ...
به هر حال با سه نفر #باقیمانده حرکت کردم و تو افکارم #غرق شدم ...
چه خوبه که اینجا بی هیچ عجله ای تو مسیر پیاده روی #فرصت فکرکردن به چیزهایی را داری که قبلانداشتی ...
به خودت
به#احوالت...
به رابطه هایی که شاید نیاز به اصلاح داره مثل #رابطه با خدا و امام و ...
بعد از صد تا عمود دیگه دوباره کمی #منتظر همسفرهای گم شده بودم ولی فایده نداشت .
تصمیم گرفتیم بیاییم سر جایی که قرار گذاشتیم.
خواستیم کمی ماشین سوار شیم ولی کو ماشین ...
چون هوا #گرم شده بود همه به سمت ماشین سوار شدن رفته بودند لذا پیدا نشد.
کمی که #منتظر شدم ..
خسته شدم ...
علیرغم اینکه برای این موارد مزاحم اهل بیت نمیشم ولی یواشکی گفتم یا #ابوالفضل ع یه کاری کن..
یه ماشین کولر دار...
از همه جا عرق سرازیر بود...
اصولاً من معتقدم ما #مهمان امام هستیم و او به هر نحو که بهترین هست از ما پذیرایی میکند لذا اینکه ماشین و غذا و ... درخواست کردن از امام نوعی #بی ادبیه...
ولی با شرمندگی در خواست کردم و زود هم #اجابت شد ..
وقتی به محض نشستن توماشین راننده کولر بالا سرم را روشن کرد ...
بیشتر #شرمنده شدم و از حضرت تشکر کردم ...
شرمنده از اینکه چقدر #کریمانه عنایت میکنند...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#شش
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f