زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت اول.
یه جورایی سفر #اربعین خاصه
از کوله جمع کردن تا رسیدن و ...
باید هم #سبکبار باشی و هم چیزی جا نذاشته باشی ...
این وسواس آدم رو برای انتخاب سخت تر میکنه!
از دیشب که داشتم لیست وسایل لازم رو مینوشتم همش این فکر تو ذهنم بود راستی برای #آخرت چی؟
قسمت #سخت اونجاست که طبق لیست همه چی رو دور خودت میچینی و میبینی نمیتونی تو کوله جا بدی!
چقدر یاد #مرگ کردم ....
کلی تو زندگیت عمل انجام دادی ولی نمیتونی ببری!
کاش #اخسرین اعمال نشیم.
باز هم انتخاب میکنی و مهمتر ها را جا میدی،،
حالا کوله پشتی #سفر آماده شده و منتظری که ندای حرکت سر داده بشه.
اما دلشوره رهات نمیکنه ...
کلا #کربلا اینطوریه تا پات نرسه و چشمت ضریح امام #حسین علیه السلام رو نبینه باورت نمیشه که رسیدی و دلشوره داری نکنه تو آخرین لحظه امام بگه فردوه....
عادت دارم برای #اربعین خودم رو از همه زیور آلات خالی کنم تا یه کم شبیه زنان اهل بیت بشم..
دو سه تا تکه زیور آلات رو در میارم ...
انگار با هر کدوم یه بخشی از تعلقاتم از تنم جدا میشه.
یه نگاه به اونها میکنم و روی میز پرت میکنم ...
کاش دم #مرگ هم همینطور راحت بتونم ازشون بگذرم ...
اما روی یه انگشتر که بهم هدیه دادن متوقف میشم ...
انگار دلم میخواد همراهم باشه...
دوباره دستم میگیرم و بهش نگاه میکنم
راستی چرا؟
بخاطر انگشتر یا صاحب انگشتر ؟
یه کم تامل ...
خوب که فکر میکنم بخاطر صاحب انگشتره.
میزارمش کنار،
ترجیح میدم به نیابتش زیارت کنم.
حالا نوبت #وصیت نامه هست.
با اینکه سالی یه بار نگاهش میکنم ولی بد نیست یه بار دیگه بهش سر بزنم.
#وصیت نامه را که تو یه دفترچه سبز نوشتم در میارم یه نگاهی بهش میکنم.
دلم میخواد بعضی جاها رو تغییر بدم.
یه حرفهای جدیدی برای گفتن دارم ولی وقت نیست.
میخونم و دوباره میزارم سر جاش.
وصیت نامه قبلی تو یه دفترچه جلد کاهی نوشته شده.
اون هم حال و هوای عجیبی داره.
هر دو رو کنار هم میزارم پیش مدارک دیگه...
غذای بچه ها رو درست میکنم ...
چند مدل غذا ولی باز هم میدونم که برای این مدت کافی نیست.
یهو تو دلم میگم خوب اگر من بر نگردم چکار میکنند این چند روز هم همان کار را بکنند!
انگار دارم آماده سفر آخرت میشم.
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#یک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت دوم.
موقع خروج از منزل کوله را برداشتم و یه نگاهی به پشت سرم کردم، خانه خالی بود.
یه نگاهی به کوله و یه یا #علی.
از زیر قرآن رد شدم و سوار آسانسور.
همینطور که میآمدم پایین به این فکر میکردم که چقدر راحت باید بزاری و بری!
دیگه نمیخواستم پشت سرم را #نگاه کنم.
قلبم بی تاب #ارباب بود.
از خانه که بیرون آمدم همه را #نیت کردم.
به نیابت همه اساتیدم، اموات، ذوی الحقوق، فامیل، دوستان و همسایه ها، اهالی زینبیه اعم از خادمین و شاگردها و مخاطبین و کانال زینبیه و پیج و ....
موقع اذان مغرب زینبیه بودم.
السلام علیک یا #زینب کبری.
چه خلوت زیبایی....
#کنیز آخرین وداع رو با خانم خود میکند.
راستی مرگ هم به همین راحتیه؟!
بعضی ها برای بدرقه آمده بودند. میان اشک و گریه و التماس دعا ...
از زیر #قرآن رد میشیم و سوار اتوبوس.
با چند صلوات که یکی از همسفران گرفت راه افتادیم...
حس شب #عاشورا را دارم.
یعنی #امام میپذیرد؟
خبر های که میرسه خوب نیست!
و ما که اول راهیم.
حسین میکشی مرا ....
پرچم #شهیدی که به من افتاده شهید رزاقی هست.
به پارکینگ ایران خودرو رسیدیم.
اتوبوسهای #عراقی ردیف ایستاده بودند و زائرهایی که دور آنها بودند یه حس خوب و شیرین داشت...
انگار یه مرحله نزدیکتر شدیم!!
حضور غیاب زائرها و #انتظار برای رسیدن بقیه ...
تو این فاصله شام خوردن زائرها و تجدید وضو.
شب و هوای خنک تقریبا و بدون ازدحام .
انتظار سخته...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#یک
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت سوم.
ساعت ۱ بود که گفتند سوار اتوبوسها بشیم.
یه نفر اضافه بود.
هیچ کس دلش نمی اومد بگه پیاده بشه!
نه مدیر #کاروان و نه مسافرها.
تا تونستیم او را جا بدیم.
دلمان مثل چی میلرزید.
اما بالاخره بعد ۴۵ دقیقه تمام شد و یک نفس راحت کشیدیم...
بعد از این قسمت نوبت #سخت ماجرا شروع شد .
نمیدونستم کدام مرز و چطوری هست.
آدم یاد برزخ میفته....
منتظری ببینی بالاخره نتیجه نکیر و منکر چی میشه و کدام طرفی میری.
حسین جان ...
آقای من ....
زندگیمو دستت دادم ....
احساس #سبکی خاصی تو این بامداد صبح شنبه وجود داره ...
یاد آن روایت افتادم که با اولین قدم که #زائر برمیداره و از منزل خارج میشه همه #گناهانش پاک میشه...
پس #مراقب باشم که دوباره نامه عملم رو کثیف نکنم
توی مسیر که وسط اتوبوس دراز کشیدم به زیر اندازی که روش خوابیده بودم فکر کردم.
حدود هفته پیش یه بنده خدایی که مهاجرت کرده بود خارج کشور، جزو وسایل آفرود و تفریحشون بود و چون نمیخواست با خودش ببره ، بهم داده بود.
یه نگاهی بهشون کردم و تو دلم گفتم اشیا هم عاقبت بخیری دارند ...
بعد یه عمر استفاده در تفریحات مادی حالا تو مسیر #اربعین، زیر انداز زائران شده....
دستی بهش کشیدم و گفتم چقدر التماس خدا کردی که عاقبت بخیرت کنه؟!
چشمهایم را که بستم گفتم خدایا منم #عاقبت بخیر کن.....
با هر تکان ماشین چشمهایم یک بار باز و بسته میشد و هر بار یه یا #حسین.....
من آن #خستگیهای تو راه را میخوام....
اگر بهم نخندید باید بگم آنقدر جا تنگ بود که یاد قبر و فشار #قبر افتاده بودم.....
اما چه لحظات سخت قشنگی که میدونی بعدش دیدار مولایت #حسین است...
کاش توی #قبر هم بدونی که هر لحظه مولایت #حسین علیه السلام وارد میشود!
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#سه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت چهارم.
نزدیک مرز هستیم.
توی راه #توفیق شد در مورد چند تا حدیث با دوستان مباحثه کردیم.
نکات خوبی مطرح شد.
انشاالله که این نکات، نگاه جدیدی در این #مسیر بهمون بده و باعث بشه بیشترین بهره وری رو داشته باشیم.
حس اینکه ۶ تا امام #معصوم اون طرف مرز منتظر هستند و آغوش باز کردند آدم رو دیوانه میکنه!
جلوه معشوق بر #عاشق فتاد
ما به او محتاج بودیم و او به ما #مشتاق
انبوه ماشین های سر #مرز که تو بیابان رها شده نشان از عشق بی حد داره...
ماشین های که شاید تمام #سرمایه زندگی یه آدم باشه!
و حالا صاحبش به عشق #امام رهاش کرده و رفته.
چه حس کوچکی تو این دریا #عشق دارم!!
سوار اتوبوس شدیم و به عشق امام حرکت.
از مرز عبور کردیم بالاخره...
اما خیلی #سریع و شگفت انگیز
چقدر خوبه درست همون جایی که همه باید بارهاشون رو بگردند یهو یکی بیاد بهت بگه نمیخواد شما برو!!
چند ساعتی تا نجف زمان داشتیم.
هر چه به خانه #پدری نزدیکتر میشدیم حس بهتری پیدا میکردم.
#نجف که رسیدیم رفتیم سراغ یه موکب.
ولی هیچ جا نبود. خیلی شلوغ بود.
به همین دلیل کوله ها رو یه گوشه گذاشتیم و رفتیم حرم مولا #علی علیه السلام.
از لابلای ازدحام عبور کردیم و دیدیم تمام صحن و حرم ها تعطیل شده و بسته.
ظاهراً بدلیل ازدحام چند نفر خفه شده بودند.
خدا نکنه هیچ کس پشت در بسته بمونه!!
به زور جای نماز پیدا کردیم و بعد نماز بیهوش شدیم از #خستگی.
نفهمیدم چند ساعت خوابیدیم.
ولی با صدای یکی از #همسفران بیدار شدم.
چه خوبه خوابیدن تو خانه پدر!!
خیلی #آرامش داره...
انگار همه خستگیهای وجودت یک جا خارج میشه
نزدیک #مغرب یه #زیارت و روضه کوچک و چند کلمه صحبت...
نماز #جماعت رو با هم خوندیم و کوله ها رو جمع کردیم که راه بیفتیم.
اما یکی کم بود...
مجبور شدیم #صبرکنیم تا بیاد.
چشمهام رو بستم، کلی حرف های درگوشی با بابام داشتم ....
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#چهار
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت پنجم.
چشمهایم را بستم کلی حرف های درگوشی با #بابام داشتم.
پدری که همه چیزمان رامدیون او هستیم.
یه گریه مفصل تو بغل #پدر ...
مثل دخترهایی که احساس نا امنی دارند و تو بغل پدر آروم میشن.
شب ساعت ۱۲ بود که راه افتادیم.
حس اینکه پدر بدرقه ات میکند و دعا گو.
حال خوبی بود...
شاید هم حضرت #زهرا سلام الله علیه آب میپاشد پشت زائرین.
بسم الله گفتیم و شروع کردیم....
تا #عمود ۱ طریق الحسین حدود ۳۰۰ عمود را فقط در #نجف باید طی کنی تا برسی به طریق الحسین....
وای که در این مسیر #عشق چه صحنه های دیدنی پیدا میشه.
این التماس کردن برای طعام دادن.
اشک ها را جاری میکند!
چند تا پسر بچه #چادرم را گرفته بودند و التماس میکردند که مبیت موجود!!
هر چه تشکر میکردم آنها آپشن های بیشتری میگفتند.
طعام، نوم، وای فای، اینترنت...
هر چه میگفتم میخوام برم #مشایه.
چادرم را رها نمیکردند!
میگفتن مبیت #قریب، مشایه بعید
چشمهایم پر #اشک شد...
کجا بودید به اهل بیت جا بدید وقتی آمدند از این شهر عبور کنند؟!
گذشتیم از این مرحله....
کاش میشد همه آنچه میبینی رو در #چشمهایت ذخیره کنی و به دیگران نشان دهی!
ولی متاسفانه بعضی از تصاویر رو حتی نمیتونی توصیف کنی!
جوانهایی که با تعدادی زیاد تسبیح عرض جاده رو بسته بودند و به #زائرها هدیه میکردند.
خلاصه که باید دید...
ما چون شام خورده بودیم لذا از هفت خوان نعمت به حسرت گذشتیم.
زیارت عاشورا را شروع کردم و ....
در ضمن زیارت #عاشورا داشتم به لعن و سلامها فکر میکردم.
چقدر #کتاب مرام نامه تشکیلاتی شیعه را اینجا بیشتر حس میکردم.
بعد زیارت عاشورا با صد لعن و سلام جاتون خالی یه کباب ترکی بر بدن زدیم!
دیگه گشنمون شده بود.
نزدیک اذان صبح بود که تو جاده طریق الحسین به عمود ۹۲ رسیده بودیم.
بچه ها بریده بودند.
گفتم بعد نماز استراحت کنید.
خوشحال شدند.
گفتم تاااااا ساعت ۷...
البته بعد نماز ساعت ۵ شده بود!
این تا ساعت ۷ را فقط آنها که با من همسفر بودند میدونند که چطور باید بخوانند 😁
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#پنج
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت ششم:
مثل دیروز بیهوش شدیم ...
با صدای یکی از همسفران از خواب بیدار شدم ساعت ۸ بود ...
بقیه #بیهوش تر...
بزور بیدارشون کردیم و راه افتادیم ...
تا #عمود ۱۴۴ که رسیدیم گرما شدید شد نمیشد ادامه داد.
لذا رفتیم تو یه #موکب و استراحت و حمام و شستن لباس...
بعد استراحت دوباره غروب حرکت کردیم.برای نماز مغرب رسیدیم عمود ۲۸۵
آقای #پناهیان و سید رضا نریمانی برنامه داشتند.
نماز مغرب جماعت را خوندیم ...
خیلی #گرسنه بودیم.
یکی از همسفران رفت و بادو تا سینی برگشت...
یکی ساندویچ #فلافل و یکی هم پر چای و دم نوش
یادم رفت بگم دیشب تو #پیاده روی خیلی روی نیت و #حدیث امام صادق علیه السلام فکر کردم...
ساعت ۸ که از خواب بیدار شدم برای بچه ها گفتم.
شبهای پیاده روی را خیلی دوست دارم وقت مناسبی برای تفکر هست.
به بچه ها هم #توصیه کردم روی چند تا موضوع فکر کنند.
بعد از برنامه دیشب میخواستم راه بیفتیم ولی بچه ها #آمادگی نداشتند .
خوابیدیم و بعد نماز صبح راه افتادیم.
#الحمدلله خیلی هوا خوب بود،
اول صبحانه را خوردیم و بعد شروع کردیم به پیاده روی
تازه زیارت #عاشورام تمام شد که یهو دیدم همه گم شدند .
نمیدونم #شایدم من گم شده بودم .
خلاصه یهو از جمع ۲۰ نفره دیدم سه نفر با من ماندند.
البته شایدم من تند رفته بودم.
یا آنها #بازیگوشی کرده بودند.
خیلی معطل شدم تا شاید پیداشم ولی هیچ خبری نبود، از اینکه کسی #بخواد من را پیدا کنه...
بدتر از همه اینکه گوشی و پول و همه چیزتوی کیفم گذاشته بودم و کیف را هم به رسم #محبت یکی از همسفران ازم گرفته بود و حالا من تو کشور #غریب مونده بودم ...
به هر حال با سه نفر #باقیمانده حرکت کردم و تو افکارم #غرق شدم ...
چه خوبه که اینجا بی هیچ عجله ای تو مسیر پیاده روی #فرصت فکرکردن به چیزهایی را داری که قبلانداشتی ...
به خودت
به#احوالت...
به رابطه هایی که شاید نیاز به اصلاح داره مثل #رابطه با خدا و امام و ...
بعد از صد تا عمود دیگه دوباره کمی #منتظر همسفرهای گم شده بودم ولی فایده نداشت .
تصمیم گرفتیم بیاییم سر جایی که قرار گذاشتیم.
خواستیم کمی ماشین سوار شیم ولی کو ماشین ...
چون هوا #گرم شده بود همه به سمت ماشین سوار شدن رفته بودند لذا پیدا نشد.
کمی که #منتظر شدم ..
خسته شدم ...
علیرغم اینکه برای این موارد مزاحم اهل بیت نمیشم ولی یواشکی گفتم یا #ابوالفضل ع یه کاری کن..
یه ماشین کولر دار...
از همه جا عرق سرازیر بود...
اصولاً من معتقدم ما #مهمان امام هستیم و او به هر نحو که بهترین هست از ما پذیرایی میکند لذا اینکه ماشین و غذا و ... درخواست کردن از امام نوعی #بی ادبیه...
ولی با شرمندگی در خواست کردم و زود هم #اجابت شد ..
وقتی به محض نشستن توماشین راننده کولر بالا سرم را روشن کرد ...
بیشتر #شرمنده شدم و از حضرت تشکر کردم ...
شرمنده از اینکه چقدر #کریمانه عنایت میکنند...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#شش
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت هفتم.
خلاصه بعد از پیاده شدن فهمیدیم آدرس رو اشتباه دادند و ۱۰۰ تا عمود دیگه باید بریم.
دیگه هوا #گرمتر شده بود و ما هم خسته تر.
تاولهای پام بشدت میسوخت.
دردلم روضه ای برپا بود...
گاهی روضه عطش و گاهی #روضه پاهای تاول زده و ...
ولی از تازیانه و #جسارت 😭😭 خبری نبود.
هر چه هم نگاه میکردم هیچ چشم هیزی نبود و 😭
خلاصه عالمی بود و روضه #مصوری...
با هر تعارف #آب و شربت یک لعنت بر #یزید نثار میشد
چقدر دلم برای #رفیقم تنگ شده بود که برام روضه بخونه...
کم کم به #کربلا نزدیکتر میشدیم به #اربعین هم نزدیکتر...
و صدای کاروان #زینب سلام الله علیها هم بیشتر بگوش میرسید.
هر کار کردیم با #همسفر ها نمیتونستم تماس بگیریم.
تا اینکه تو یه #موکب خدمت رسانی امام رضا علیه السلام ۵ دقیقه وای فای مجانی دادن و ما تونستیم بفهمیم کجا رفتند.
بازم امام رضا علیه السلام بداد رسید.
چقدر دلتنگش شدم یهویی...
راستی قبل اینترنت ما چطوری زندگی میکردیم؟
هیچی یادم نمیاد! انگار همیشه بوده ...
زندگی بدون #اینترنت غیر ممکن شده!
به موکبی که رسیدیم جای سوزن انداختن نبود.
سالنهای شلوغ و #گرم و ...
ولی چاره ای نبود..
چون پاها دیگه حتی برای یک قدم هم همراهی نمیکرد.
چند دقیقهای فقط افتادم. عرق از سر و روم سرازیر بود ...
به زور وضو گرفتم و #نماز خوندم و بدون غذا فقط دراز کشیدم.
بعد از یک ساعتی سرو کله بقیه پیدا شد.
فهمیدم که #بازیگوشی کردن و به جای اینکه دنبال من بیان رفتند استراحت و باعث شده گم بشن.
چشم هام رو بستم و پیش خودم فکر کردم، پس علت اینکه منم تو این دنیا #گم شدم بازیگوشیه!
چند ساعتی به حمام و لباس شستن گذشت.
خدا خیرش بده یکی از بچه ها خیلی کمکم کرد تو پهن کردن و جمع کردن لباسها.
#تاولهای پا ترکیده بود و حسابی میسوخت!
به سختی راه میرفتم و واقعا به کمکش احتیاج داشتم.
هر کار کردم با این #گرما خوابم نرفت.
پاها را پانسمان کردم و نماز و شام ...
سعی کردم #چشمهایم را ببندم بلکه خوابم ببره.
از نماز صبح تا حالا نخوابیده بودم
به سختی خوابم برد....
فکر کنم چشم خوردم از بس گفتند سرت رو میزاری زمین میخوابی!
حالا اصلا خوابم نمیبرد ...
بشدت افکار مختلف تو #ذهنم جولان داشت.
انگار مغزم خاموش نمیشد!
بعد از کلی زمان بالاخره ساعت ۱۳ خوابم رفت و ساعت ۲ با صدای یکی از #همسفران بیدار شدم و بقیه رو هم بیدار کردم.
آماده شدیم و راه افتادیم نماز شب رو تو راه خواندیم.
صبحانه خوردیم و موقع اذان صبح تو یه موکب ایستادیم برای نماز...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#هفت
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت هشتم:
بعد نماز و مناجات و زیارت #عاشورا که تو راه خواندیم ...
نوبت #تفکر های هر روز رسید.
نمیدونم بقیه تو این راه به چی فکر میکنند...
ولی من خیلی اراده و #استقامت برام پر رنگه
حس میکنم دقیقا همین ها برای #ظهور لازمه...
البته ایثار و ... هم هست.
ولی این دو تا پر رنگتر هست.
با صدای #کربلا کربلا ما داریم میآییم ...
به خودم آمدم .
صدای میثم مطیعی بود که از یک باند بزرگ روی چرخ دستی پخش میشد .
خدا رحمت کنه خواننده اولیه این نوحه را اکبر شریعت که در زمان جنگ وقتی این نوحه رو میخوند هیچ وقت فکر نمیکرد که یک روزی در جاده #طریق الحسین خونده بشه ...
یاد آن #شهدایی که به این نیت حرکت کردند و شهید شدند بخیر...
به عمود ۱۰۰۰ که رسیدیم احساس کردم #تاولها ترکیده ...
با اینکه دیروز پانسمان کرده بودم ولی بیشتر میسوخت.
درد پاها و ... هم اضافه شد.
باز هم یاد اهل بیت و #روضه مصور
اصلا انگار خدا این دردها را میده تا موقع روضه بیشتر بفهمیم.
وقتی بچه ها تقاضای استراحت میکردند ...
تو دلم میگفتم راستی وقتی اهل بیت امام حسین علیه السلام #خسته میشدند آیا تقاضای استراحت میکردند یا اینکه کسی اصلا به تقاضاشون توجه میکرد؟!!!!!
خلاصه به سختی خودمان را رساندیم به عمود ۱۰۶۶ ...
مدینه الحسن ...
انگار این #موکب را گذاشتند تا مهمان های امام حسین علیه السلام قبل ورود به کربلا توسط #برادر پذیرایی بشن
وارد موکب شدیم .
البته به یک شهرک بیشتر شبیه بود.
هیچی مثل آغوش کرامت امام حسن ع آرامبخش نبود...
دیگه به سختی میتونستم راه برم با آخرین قوا خودم را کشیدم بالا
و تو سالن محمد بن ابی بکر افتادم و خوابیدم.
بعد یک ساعت خواب با صدای زنگ تلفن بیدار شدم .
یادم رفته بود خاموش کنم دیگه هم خوابم نرفت...
تا #غروب ماندیم همان جا ...
خنک بود و فضایی کاملا متفاوت با تمام موکب هایی که تجربه کرده بودیم.
تو این فاصله با یکی از بچه ها گفتگویی داشتم.
#سفرنامه
#هشت
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت نهم.
نزدیک #اذان آماده نماز شدیم و بحث در مورد نحوه رفتار با مربی پیش آمد و نکاتی را مطرح کردم که از امیر المومنین علیه السلام در #نهجالبلاغه یاد گرفته بودم و لازم بود تذکر بدم.
تو این فاصله با #رفیقم هم ارتباط گرفتم الحمدلله آنها هم رسیدند.
بعد از نماز و #شام در رستوران آماده حرکت شدیم ولی چون یکی از بچه ها پایش آسیب دیده بود مجبور شدم دو نفر رو بزارم پیشش که با ماشین بیایند.
تو همین لحظه یکی از بچه ها از #کربلا خبر داد که اصلا جا نیست تو #موکب ها.
لذا برنامه را
یک تغییری دادیم به این ترتیب که تا عمود ۱۲۳۷ حرکت کنیم و بعد بقیه را پنجشنبه بعداز ظهر نزدیک غروب بریم که دیگه به موکب احتیاج نباشد.
راه افتادیم با ذکر #بسم الله...
یک بحثی بشدت #ذهنم رو مشغول کرده بود.
تا اومدم تو افکارم خودم غرق بشم.
یکی از بچه ها شروع کرد به سوال کردن، فهمیدم #ماموریت الان من این هست.
سعی کردم هر چی بلد هستم رو بگم.
در ضمن حرف زدن #توسل مثل همیشه چاشنی بود.
چون معتقدم که #مربی حقیقی پروردگار است و بس...
لذا اوست که باید تربیت کند.
بعد از کلی صحبت فکر کنم بازم منظور من رو خوب درک نکرد.
چقدر متاسفم از اینکه بعضی از افراد کتابهای زندگینامه عرفا را میخوانند و دچار #توهم میشوند.
فکر میکنند که با دو روز #عبادت و نه عبودیت میتوانند به کشف و شهود و... برسند.
غافل از اینکه خود این امر خلاف #بندگی است!
و خداوند عبارات را برای رسیدن به بندگی وضع کرده است
به هر حال من فقط گوینده هستم و اثر گذاری با #پروردگار...
بعد از اینکه صحبتم باهاش تمام شد،
بچه هایی که صحبت ما را شنیده بودند استفاده های خودشان را از بحث گفتند.
هر کس #رزق خودش را دریافت کرده بود.
بعد از آن در #افکار خودم فرو رفتم موضوع "قبول" ذهنم رو در گیر کرده!
اینکه حضرت زهرا سلام الله علیه و امام حسین علیه السلام هم به مقام قبول رسیدند.
قبول همه چیز از طرف پروردگار...
بحث مهمی است!!
تو این سفر در گیر ماجرایی شدم که برام سخت بود و این چند روز ذهنم در گیر بود.
#امشب گفتم خدایا خیلی درد داره ولی قبول کردم!
بعد یهو ذهنم رفت سراغ علت #پیاده_روی و اثر گذاری اش.
میتونه یکی از نیت های پیاده روی در جهت #تحقق هدف خلقت باشه که با آمدن ولی عصر ارواحنا به الفدا محقق میشه.
انگار سیر تاریخ از جلوی #چشمم رژه میره!
میدونم خیلی زود دلم برای این شبها تنگ میشه...
رفتیم تا به دانشگاه #عمید رسیدیم.
موکب خانم ام البنین.
آنقدر خسته بودیم که نای راه رفتن نداشتیم لذا به مدیر موکب که یک خانم عراقی مهربان بود گفتم : نحن تعبان...
او هم به خادمهای آنجا یک چیزی گفت و ما را راهنمایی کردند
همه جا پر شده بود لذا تو محیط چمن #دانشگاه تشک دادند و خوابیدیم.
#ماه شب هجدهم داشت میدرخشید و ستاره ها چشمک میزدند.
یاد ایوان خانه #پدرم در طالقان افتادم.
همیشه آسمان برای من نشان معنویت و نزدیکی به خدا داشت...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#نه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت دهم.
خوابیدم و باز #ذهنم جولان پیدا کرد در معنی #ولایت و #قبول و ....
برای نماز صبح که بیدار شدم قطرات #شبنم همه جا رو پوشانده بود و بشدت سرد..
یخ کرده بودم.
همه #رختخوابم خیس شده بود.
نماز صبح را زیر آسمان خواندیم و دوباره خوابیدیم.
ساعت ۷ با تابش گرم #آفتاب بیدار شدیم. رختخواب خشک شده بود و یکی از بچه ها هم بعد نماز روی من #پتو کشیده بود.
دیگه از شدت سوزش آفتاب نمیشد خوابید!
بلند شدیم که حرکت کنیم ولی همسر یکی از بچه ها پیدا نشد لذا دوباره اتراق کردیم اما اینبار تو سالن.
اول رفتم حمام و لباس هام رو شستم.
وقتی داشتم #غسل میکردم نیت غسل #شهادت هم کردم، به تاسی از شهدای مدافع حرم ...
موقع لباس شستن داشتم به این فکر میکردم که ما با اینکه میدونیم الان حرکت می کنیم و خیلی زود گرد و خاک لباسها رو کثیف میکنه ولی از شستن کم نمیذاریم.
درست مثل #خدا که با وجود اینکه میدونه من بنده دوباره خودم رو با گناه کثیف میکنم ولی از پاک کردن و شستن من به #بهانه های مختلف کم نمیگذاره!
محبت بیشتری نسبت به خدا با یادآوری این موضوع تو دلم #احساس کردم.
سرتاسر لباس شستن به این فکر میکردم و #عشق میکردم...
باز یکی از بچه ها کمک کرد و لباسها رو پهن کردم.
آمدم بخوابم ولی غیر ممکن بود تو این همه سرو صدا!
دوستان لطف کردند و جای من رو عوض کردند تا یک کم تونستم بخوابم.
قبل اینکه خوابم ببره کوله رو مرتب کردم چند تا چیز بود که از اول سفر استفاده نشده بود و فقط سنگینی آنها رو تحمل کرده بودم.
نه میتونستم از خودم جدا کنم و نه هیچ بهره ای برام داشتند.
چشمهایم رو که بستم به این فکر کردم که اگر روزقیامت ببینیم یک عمرچیزهایی رو #حمل کردم و #سنگینی و زحمت آن رو کشیدیم در حالیکه هیچ بهره ای برام نداره چه حالی پیدا میکنم؟؟
وای خیلی وحشتناک هست!
باید بعد برگشت یا طول #سفر خیلی روی این موضوع فکر کنم که اینها تو زندگی من چه چیزهایی هست و پیداشون کنم.
بعضی از همراهان فکر میکنند وقتی چشمهایم بسته هست خوابم ولی نمیدونند که میبندم تا تمرکز در فکر کردن داشته باشم!
قبل اینکه خیلی دیر بشه ...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#ده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت یازدهم.
نفهمیدم کی خوابم رفت که با ضربه جانانه یک زائر #عراقی به سرم بیدار شدم!
تا اومدم بفهمم چی شده آن یکی کوله رو کوبوند تو سرم ...خدا رو شکر کلا بعضی ها راحتند!!
در کل عراقی ها دو دسته هستند.
یک دسته فوق العاده #مهربان و خدمتگزار به زائر و یک دسته #خودخواه و متنفر از ما ....
البته دسته دوم کم هستند و اکثریت رو گروه اول تشکیل میده.
خادمین این موکب از گروه اول هستند و فکر کنم همه تحصیل کرده اند. از نوع رفتارها و #اخلاقشون پیداست.
نماز و ناهار و قرآن و ذکر ...
دارم سعی میکنم کمی بخوابم چون امشب رو دوست دارم اگر #حسین علیه السلام بپذیرد در کنار مادرش برایش گریه کنم انشاالله.
نشد که بخوابم!!
سرو صدای زیاد و ...
حدود ساعت ۴/۳۰ آماده شدیم که راه بیفتیم.
یکی از بچه ها حالش خوب نبود.
هر چه #اصرار کردم ماشین سوار بشه و بره قبول نکرد.
تا عمود ۱۳۰۰ که راه آمدیم دیدم بزور خودش رو میکشه.
لذا یه #ماشین گرفتم و سوار شدیم.
همه کلی خوشحال شدن :)
ما را تا عمود ۱۳۸۰ آورد.
اونجا پیاده کرد و چند تا عمود بعد گنبد حضرت #عباس علیه السلام دیده شد.
فقط کسی که تجربه #پیاده روی رو داشته میتونه بفهمه این تصویر چه حس و حالی داره.
تو راه نماز مغرب شد.
کنار خیابان فرش پهن کردیم و نماز خواندیم.
بعد نماز حرکت کردیم به سمت موکب #البرز...
حدود یک ساعتی راه رفتیم تا رسیدیم.
موکب استان البرز خیلی دورتر از #حرم بود سر راه هم نزدیک حرم حضرت عباس شدیم و سلام دادیم و هم حرم امام حسین علیه السلام.
از کنار #خیمه گاه هم عبور کردیم تا بعد از عبور چند خیابان شلوغ به #موکب رسیدیم.
الحمدلله یکی از بچه ها تو موکب برای ما جا گرفته بود.
لذا رفتیم و در مکان خودمان #مستقر شدیم.
بعد اینکه مستقر شدیم بعضی از بچه ها میخواستند برن حرم ...
قبل رفتن کمی صحبت کردیم و دعای #کمیل و روضه و...
خدا را شکر #امام خوب پذیرایی کرد.
یاد همه دوستان کردیم.
بعضی ها رفتند حرم و بقیه هم خوابیدند.
منم جز گروهی بودم که خوابیدم هر چه فکر کردم #حجتی پیدا نکردم که لابلای این همه مرد و فشار بریم سمت حرم علاوه بر این که میدونستم بدلیل #ازدحام نمیتوانند نزدیک شوند.
پاهام از درد فریاد میکرد. با #ماساژی که یکی از بچه ها داد کمی آروم تر شد.
یکی گفت خوب #سنی ازتون گذشته...
راست میگفت این چند روز هر بار جلوی آینه رفتم بیش تر از هر چیزی موهای #سفیدم جلوه میکرد..
بی اختیار زمزمه کردم #نوکرت داره پیر میشه....
حواست هست به #موهای سپید سرم...
از گذشته #شکسته ترم ....
قبل اینکه بیام یکی میگفت چرا صورتتون ریخته...
تو دلم گفتم داغ و #عزای حسین ریختن صورت هم داره!!
یکی میگفت چرا #قلبتون آنقدر فشار روش هست...
و من تو دلم #زمزمه میکردم وای از قلب حجه بن الحسن...
وای از دل زینب
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#یازده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت دوازدهم.
کنیز اگر ذره ای شبیه مولای خودش نشود که کنیز نیست
خلاصه دو تا مسکن خوردم که یکی خواب آور بود .
خوابیدم .
قبل اذان صبح بیدار شدم سرم بشدت درد میکرد فکر کنم منم سرما خوردم.
بعد نماز صبح زیارت اربعین را خوندیم و راه افتادیم .
جلو در موکب منتظر بقیه شدیم .
بعد خوردن صبحانه به طرف محل اتوبوسها حرکت کردیم .
هر چه از حرم دور تر میشدم غم بیشتری وجودم را میگرفت .
باز گفتم وای از دل زینب....
راستی وقتی خانم داشت از کربلا برمیگشت چه حالی داشت...
هر چه فکر کردم بازم نتونستم درک کنم....
فقط گفتم بمیرم برات....
مشغول زیارت عاشورا شدم .
دلم میخواست قبل خروج از کربلا تمام بشه...
به میدان ساحه الزهرا رسیدیم ولی از ماشینها خبری نبود شروع به حرکت کردیم .....
تقریبا از شهر کربلا داشتیم خارج میشدیم ولی از ماشین خبری نبود ...
البته برای منی که دلم مانده بود تو کربلا همین هم غنیمت بود...
دوست نداشتم حرف بزنم ...
حال عجیبی بود
بالاخره زیر سایه یک نخل قرار شد استراحت کنیم .
چشمهایم سنگین شد و روی کوله خوابم رفت ...
انگار صدای زنگ کاروان تو گوشهام طنین انداز بود ...
قافله زینب داشت میرسید به کربلا ...
چشمهایم را بستم و .....
خیلی معطل شدیم تا اتوبوسها آمد.
باز دلهره های قشنگ شروع شده ....
یعنی امامین عسکریین و امامین جوادین میپذیرند جهت عرض ادب خدمت برسیم ؟!!!!
هنوز معلوم نیست
الان از کاظمین حرکت کردیم به سمت مرز ..
الحمدلله توفیق زیارت امامین جوادین را خدا نصیب کرد.
نمیدونم همه این حس را دارند یا نه؟
ولی من آرامش عجیبی تو حرم این دو امام دارم .
انگار تمام دلتنگیها و ... تمام میشود.
بعد وضو گرفتن یهو به خودم آمدم که دیدم جلوی حرم ایستادم...
اصلا یادم رفته بود اذن دخول بخونم ...
جالبه که زیارت نامه هم دستم نبود 😃
آمدم برگردم زیارت نامه پیدا کنم .
پشیمان شدم ....
گفتم همانطور که بی دق الباب مرا پذیرفتند حتما قراره بی زیارتنامه هم زیارت کنم.
لذا تکیه دادم به دیوار و نگاهم به ضریح و دلم با امام شروع کرد به حرف زدن
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#دوازده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت آخر.
دلم نمیخواست این #دقایق تمام بشه ولی نگاهم روی #ساعت که افتاد فهمیدم باید برم.
دستم را به نیت #بیعت با امام گرفتم به ضریح و همین طور از امام کاظم شروع کردم تا امام جواد علیه السلام....
بعضی حس ها قابل بیان نیست.
آمدیم تو مسجد و اول #نماز ظهر و عصر و بعد هم دو تا نماز زیارت...
سر به #سجده که میذاری وقت گفتن حرفهای در گوشی با خداست.
دلم نمیخواست بلند شم ولی #ساعت هی میگفت وقت تمامه!
آمدم از #حرم بیرون و با بچه ها هر چی گشتیم #غذا پیدا نکردیم آخر تصمیم گرفتیم بخریم
چاره ای نبود تا مرز دیگه هیچ جایی برای غذا نبود و از صبح هم چیزی نخورده بودیم.
توی راه بحث #خلقت نوریه اهل بیت بشدت ذهنم را مشغول کرده بود.
میخواستم برای بچه ها بگم ولی چون طلبی نبود گذشتم و #سکوت کردم.
دیگه وقت دارم تا #مرز یه چرت بزنم.
هر چند دلم مونده پیش امامین #عسکریین که توفیق زیارت حاصل نشد.
ما با خیال تو چه محتاج شرابیم
مستی به یک کرشمه ساقی سپرده اند
برای نماز مغرب تو منزل یک #عراقی توقف کردیم چه بی ریا کمک کردند تا وضو بگیریم و نماز بخوانیم.
عکس دو #شهید زینت بخش دیوار منزلشان بود از تاریخ شهادتشان پیدا بود که مربوط به جنگ با #داعش است.
اصولاً هر جا شما رنگ و بوی #ایثار میبینید شهادت هم کنارش هست.
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده
سجاده ها را پهن کرده بودند و آماده...
نماز را خواندیم و سوار ماشین شدیم.
حالم داشت هر لحظه #بدتر میشد بشدت درد داشتم فکر کنم سرما خورده بودم.
چند تا مسکن خوردم و سعی کردم تا مرز بخوابم.
همسفران هر کاری میکردند تا از شدت درد من کمتر بشه ...
یکی ماساژ میداد.
یکی آب و #عسل درست میکرد و ...
به مرزکه رسیدیم کمی بهتر شده بودم.
الحمدلله از مرز هم با سرعت گذشتیم
آنطرف بچه ها شام خوردند هم سپاه ایلام موکبش شام میداد و هم آستان قدس
دوباره سوار ماشین شدیم حدود دو نیمه شب بود که به سمت #تهران حرکت کردیم.
#بدرقه امام حسین علیه السلام را با همه وجودم حس میکردم.
دلم مانده بود ولی باید بر میگشتیم.
دوباره دردها شروع شد و دیگه آروم نمیشد.
#تب و لرز کردم.
کلا بیماریهای بعد #زیارت برای من علامت خوبیه ...
نمیتونم بگم چرا ...
ولی الحمدلله رب العالمین
تو دلم #زمزمه میکردم ..
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
تو مسیر خواستم یه #آمپولی بر بدن بزنم که متاسفانه پیدا نشد.
کلا من آدم #صبوری تو درد هستم ولی خیلی طاقت فرسا شده بود.
ترافیک بود راهی که باید در ۱۲ ساعت طی میشد ۱۵ ساعت طول کشید.
کلا اربعین برای من آغاز حرکت و #جهاد در راه امام است.
همانطور که در زیارت اربعین هم میخوانیم
ونصرتی لکم معده
بنابر این همیشه اربعین همراه با تقسیم #ماموریت و جهاد است.
جهادی که طبق نظر حضرت آقا به معنای مبارزه با دشمن هست.
همینطور که چشمهایم را بسته بودم و درد میکشیدم به مسیر پیش رو فکر میکردم که باید پر #قدرت تر از قبل حرکت کنیم انشاالله.
اشکالات و نواقص برطرف شود و نقاط قوت تقویت.
کلا اربعین آغاز حرکت جهادی #تشکیلات ها باید باشد
امتحانات من هم که با #بیماری شروع شد برای همین بود.
ظرفیت و وسعت وجودی باید بالا بره.
تحمل باید زیاد بشه
ماشین برای بچه های #زینبیه هماهنگ شد و من هم گفتم که بیان دنبالم ولی...
بگذریم اینم امتحانی دیگر...
یه راست همسفران من را بردند درمانگاه تب ۴۰ درجه داشتم سرم ودوتا آمپول سهم من شد و کلی داروی دیگه که تو کیسه دستم دادند
آمدم منزل بچه ها ناراحت شدند از اینکه #مریض هستم ....
تیکه هایی هم نثارم کردن...
همین طور که بزور داشتم خودم را میشستم زیر دوش...
به #غربت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه کردم
نماز خوندم خوابیدم....
تا انشاالله حالم خوب بشه و آماده برای جهادی دیگر ....
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#سیزده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f