زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت نهم.
نزدیک #اذان آماده نماز شدیم و بحث در مورد نحوه رفتار با مربی پیش آمد و نکاتی را مطرح کردم که از امیر المومنین علیه السلام در #نهجالبلاغه یاد گرفته بودم و لازم بود تذکر بدم.
تو این فاصله با #رفیقم هم ارتباط گرفتم الحمدلله آنها هم رسیدند.
بعد از نماز و #شام در رستوران آماده حرکت شدیم ولی چون یکی از بچه ها پایش آسیب دیده بود مجبور شدم دو نفر رو بزارم پیشش که با ماشین بیایند.
تو همین لحظه یکی از بچه ها از #کربلا خبر داد که اصلا جا نیست تو #موکب ها.
لذا برنامه را
یک تغییری دادیم به این ترتیب که تا عمود ۱۲۳۷ حرکت کنیم و بعد بقیه را پنجشنبه بعداز ظهر نزدیک غروب بریم که دیگه به موکب احتیاج نباشد.
راه افتادیم با ذکر #بسم الله...
یک بحثی بشدت #ذهنم رو مشغول کرده بود.
تا اومدم تو افکارم خودم غرق بشم.
یکی از بچه ها شروع کرد به سوال کردن، فهمیدم #ماموریت الان من این هست.
سعی کردم هر چی بلد هستم رو بگم.
در ضمن حرف زدن #توسل مثل همیشه چاشنی بود.
چون معتقدم که #مربی حقیقی پروردگار است و بس...
لذا اوست که باید تربیت کند.
بعد از کلی صحبت فکر کنم بازم منظور من رو خوب درک نکرد.
چقدر متاسفم از اینکه بعضی از افراد کتابهای زندگینامه عرفا را میخوانند و دچار #توهم میشوند.
فکر میکنند که با دو روز #عبادت و نه عبودیت میتوانند به کشف و شهود و... برسند.
غافل از اینکه خود این امر خلاف #بندگی است!
و خداوند عبارات را برای رسیدن به بندگی وضع کرده است
به هر حال من فقط گوینده هستم و اثر گذاری با #پروردگار...
بعد از اینکه صحبتم باهاش تمام شد،
بچه هایی که صحبت ما را شنیده بودند استفاده های خودشان را از بحث گفتند.
هر کس #رزق خودش را دریافت کرده بود.
بعد از آن در #افکار خودم فرو رفتم موضوع "قبول" ذهنم رو در گیر کرده!
اینکه حضرت زهرا سلام الله علیه و امام حسین علیه السلام هم به مقام قبول رسیدند.
قبول همه چیز از طرف پروردگار...
بحث مهمی است!!
تو این سفر در گیر ماجرایی شدم که برام سخت بود و این چند روز ذهنم در گیر بود.
#امشب گفتم خدایا خیلی درد داره ولی قبول کردم!
بعد یهو ذهنم رفت سراغ علت #پیاده_روی و اثر گذاری اش.
میتونه یکی از نیت های پیاده روی در جهت #تحقق هدف خلقت باشه که با آمدن ولی عصر ارواحنا به الفدا محقق میشه.
انگار سیر تاریخ از جلوی #چشمم رژه میره!
میدونم خیلی زود دلم برای این شبها تنگ میشه...
رفتیم تا به دانشگاه #عمید رسیدیم.
موکب خانم ام البنین.
آنقدر خسته بودیم که نای راه رفتن نداشتیم لذا به مدیر موکب که یک خانم عراقی مهربان بود گفتم : نحن تعبان...
او هم به خادمهای آنجا یک چیزی گفت و ما را راهنمایی کردند
همه جا پر شده بود لذا تو محیط چمن #دانشگاه تشک دادند و خوابیدیم.
#ماه شب هجدهم داشت میدرخشید و ستاره ها چشمک میزدند.
یاد ایوان خانه #پدرم در طالقان افتادم.
همیشه آسمان برای من نشان معنویت و نزدیکی به خدا داشت...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#نه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_دوم:
پیاده شدیم،
همونجا بیرون اردوگاه برای زائران اسفند دود کردن و خوشامد گفتن،
اون جمله که #حقیقتش برام مسجل بود، رمزآلود بودن و تاریکی شب، بوی خوش اسفند ، شور و شوق زائران و استقبال گرم خادمان شهدا ، #دعوت_کنندگی خوبی برای دلم داشت .😊
کوله هامون رو تحویل گرفتیم و از سردر عبور کردیم و از یک مسیر باریک به سمت پشت ساختمان اردوگاه رفتیم تا وضو بگیریم،
زودتر از بقیه از وضو خانه خارج و توی حیاط منتظرشون شدم،
با کنجکاوی به محوطه اردوگاه که اطرافش خالی از ساختمان و #شلوغی_های شهر بود نگاه کردم و با خودم گفتم
یعنی تو روزهای آینده چی در انتظارمونه ؟
آیا احوالم موقع برگشت با حالا فرق می کنه؟
دوست داشتم فرق کنه، این #من رو، برده بودم اونجا که تغییر کنه...
یادمه چند سال پیش که می خواستم از طرف #دانشگاه به اردوی #راهیان_نور برم و پدر و مادرم اجازه ندادن،
یکی از همکلاسی هام به نام فرزانه که خیلی هم مذهبی نبود به هوای سفر و #خوش_گذرونی با دوستانش راهی شد ،البته هدف من هم غیر از این نبود☺️
بعد از سفر، وقتی به خوابگاه رسیدن، به اتاقش رفتم ولی انقدر #منقلب شده بود که نتونست چیز زیادی از خاطراتش تعریف کنه ،
زمانی که اسم #فکه رو می آورد به معنای واقعی به پهنای صورت اشک می ریخت و من #مبهوت از احساسی که #پاکی و عمیق بودنش رو با تمام وجودم درک می کردم،😢
از همون سال ها اون #ابهام توی ذهنم مونده بود و می خواستم بدونم چی به فرزانه گذشته که با زبان، قادر به بیان کردن نبود.
از جایی که ایستاده بودم یک فضای مربع شکل که چند متری ازش فاصله داشتم و نمی دونستم دقیقا کدام قسمت محوطه قرار گرفته توجهم رو جلب کرد،
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f