پاسخ:
✅ یک سجده محسوب می شود و اشکال ندارد.
📚مرجع:آیت الله خامنه ای📚
#احکام
#سجده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت آخر.
دلم نمیخواست این #دقایق تمام بشه ولی نگاهم روی #ساعت که افتاد فهمیدم باید برم.
دستم را به نیت #بیعت با امام گرفتم به ضریح و همین طور از امام کاظم شروع کردم تا امام جواد علیه السلام....
بعضی حس ها قابل بیان نیست.
آمدیم تو مسجد و اول #نماز ظهر و عصر و بعد هم دو تا نماز زیارت...
سر به #سجده که میذاری وقت گفتن حرفهای در گوشی با خداست.
دلم نمیخواست بلند شم ولی #ساعت هی میگفت وقت تمامه!
آمدم از #حرم بیرون و با بچه ها هر چی گشتیم #غذا پیدا نکردیم آخر تصمیم گرفتیم بخریم
چاره ای نبود تا مرز دیگه هیچ جایی برای غذا نبود و از صبح هم چیزی نخورده بودیم.
توی راه بحث #خلقت نوریه اهل بیت بشدت ذهنم را مشغول کرده بود.
میخواستم برای بچه ها بگم ولی چون طلبی نبود گذشتم و #سکوت کردم.
دیگه وقت دارم تا #مرز یه چرت بزنم.
هر چند دلم مونده پیش امامین #عسکریین که توفیق زیارت حاصل نشد.
ما با خیال تو چه محتاج شرابیم
مستی به یک کرشمه ساقی سپرده اند
برای نماز مغرب تو منزل یک #عراقی توقف کردیم چه بی ریا کمک کردند تا وضو بگیریم و نماز بخوانیم.
عکس دو #شهید زینت بخش دیوار منزلشان بود از تاریخ شهادتشان پیدا بود که مربوط به جنگ با #داعش است.
اصولاً هر جا شما رنگ و بوی #ایثار میبینید شهادت هم کنارش هست.
اللهم الرزقنا توفیق الشهاده
سجاده ها را پهن کرده بودند و آماده...
نماز را خواندیم و سوار ماشین شدیم.
حالم داشت هر لحظه #بدتر میشد بشدت درد داشتم فکر کنم سرما خورده بودم.
چند تا مسکن خوردم و سعی کردم تا مرز بخوابم.
همسفران هر کاری میکردند تا از شدت درد من کمتر بشه ...
یکی ماساژ میداد.
یکی آب و #عسل درست میکرد و ...
به مرزکه رسیدیم کمی بهتر شده بودم.
الحمدلله از مرز هم با سرعت گذشتیم
آنطرف بچه ها شام خوردند هم سپاه ایلام موکبش شام میداد و هم آستان قدس
دوباره سوار ماشین شدیم حدود دو نیمه شب بود که به سمت #تهران حرکت کردیم.
#بدرقه امام حسین علیه السلام را با همه وجودم حس میکردم.
دلم مانده بود ولی باید بر میگشتیم.
دوباره دردها شروع شد و دیگه آروم نمیشد.
#تب و لرز کردم.
کلا بیماریهای بعد #زیارت برای من علامت خوبیه ...
نمیتونم بگم چرا ...
ولی الحمدلله رب العالمین
تو دلم #زمزمه میکردم ..
گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را
تو مسیر خواستم یه #آمپولی بر بدن بزنم که متاسفانه پیدا نشد.
کلا من آدم #صبوری تو درد هستم ولی خیلی طاقت فرسا شده بود.
ترافیک بود راهی که باید در ۱۲ ساعت طی میشد ۱۵ ساعت طول کشید.
کلا اربعین برای من آغاز حرکت و #جهاد در راه امام است.
همانطور که در زیارت اربعین هم میخوانیم
ونصرتی لکم معده
بنابر این همیشه اربعین همراه با تقسیم #ماموریت و جهاد است.
جهادی که طبق نظر حضرت آقا به معنای مبارزه با دشمن هست.
همینطور که چشمهایم را بسته بودم و درد میکشیدم به مسیر پیش رو فکر میکردم که باید پر #قدرت تر از قبل حرکت کنیم انشاالله.
اشکالات و نواقص برطرف شود و نقاط قوت تقویت.
کلا اربعین آغاز حرکت جهادی #تشکیلات ها باید باشد
امتحانات من هم که با #بیماری شروع شد برای همین بود.
ظرفیت و وسعت وجودی باید بالا بره.
تحمل باید زیاد بشه
ماشین برای بچه های #زینبیه هماهنگ شد و من هم گفتم که بیان دنبالم ولی...
بگذریم اینم امتحانی دیگر...
یه راست همسفران من را بردند درمانگاه تب ۴۰ درجه داشتم سرم ودوتا آمپول سهم من شد و کلی داروی دیگه که تو کیسه دستم دادند
آمدم منزل بچه ها ناراحت شدند از اینکه #مریض هستم ....
تیکه هایی هم نثارم کردن...
همین طور که بزور داشتم خودم را میشستم زیر دوش...
به #غربت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گریه کردم
نماز خوندم خوابیدم....
تا انشاالله حالم خوب بشه و آماده برای جهادی دیگر ....
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#سیزده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_سوم:
نمی خواستم چیزی از نظرم #پنهان بمونه و سعی می کردم هر آنچه که باید رو #دریافت کنم.
دوستانم اومدن و همگی به #حسینیه اردوگاه رفتیم و نماز مغرب و عشا رو به جا آوردیم ،
بعد از نماز، زهرا که پیش کسوت جمع محسوب می شد😄
(بقیه سفر اولی بودیم ) و طی دو سال #کرونا از این سفر ِ #دلخواسته محروم شده بود مثل بچه ای که بعد از مدت ها به آغوش #مادرش برگشته، های های گریه می کرد ،حالشو دوست داشتم.
من هم سر به #سجده گذاشتم و خدا رو بابت این رزق ابتدای سال #شکر کردم.😍
اولین دیدارمون با #شهدا از همون اِلمانی که از دور معطوفم شده بود آغاز شد،
وسط اون فضای مربع شکل که از دو طرف، سه چهار تا پله می خورد و با لوازم و قاب عکس شهدا تزیین شده بود #مزار یک شهید #گمنام قرار داشت که خانم ها دورش نشسته بودن و #دعا می خوندن.
همون جا خانم نوری و خانم بابایی(از دوستان هستن) رو دیدیم که #وداع می کردن ، چند روز زودتر از ما رفته بودن و به وقت #دل_کندن، دلتنگ بودن و التماس دعا داشتن😭
راستشو بخواید به نظرم اومد که دارن #بزرگ_نمایی میکنن و انقدر هم #دلتنگی نداره😒
وقتی #درکشون کردم که برای بار آخر از اردوگاه بیرون می رفتم و اطراف رو خوب نگاه می کردم که اون حال و هوا رو، در ذهن و دلم #ذخیره کنم .
در کل ِمحوطه صدای مداحی پیچیده بود و با چای و دمنوش از مهمانان پذیرایی می کردن
بعد از صرف غذا به داخل اردوگاه رفتیم و مستقر شدیم.
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_نهم:
در راه برگشت به اردوگاه شهید کلهر با کارت هایی که به #نام شهدا نامگذاری شده بودند بازی کردیم، مسئول اتوبوس نام شهید منتخب ما رو حدس میزد.
من حاج قاسم رو انتخاب کرده بودم و با حدس صحیح او به ده هزار ذکر #صلوات هدیه به سردار متعهد شدم.
بعد از پایان بازی، شیوه درست حدس زدن رو بهمون یاد داد.
سوالاتی هم در قالب مسابقه درباره شهدا پرسیده و به کسانی که پاسخ درست دادن، #کتاب هدیه شد.
بماند که سیستم صوت اتوبوس چقدر در حال خوبمون نقش داشت:
(ای خدای #مکتب شهادت
تو، ذکر #سجده شب شهادت
جان، پر شده دل از #تب شهادت....)
بعد هم دو خادم شهدا که از کاروان خودشون جا مونده و به ما ملحق شده بودن،
از #هفت_سین شهدای تازه تفحص شده یک سیب به مسئول اتوبوس دادن و بینمون تقسیم شد.
ما هم نیت کردیم که در صورت روا شدن حاجتمون تا سال آینده، سیب نذری پخش کنیم.😊
برای بار دوم به اردوگاه شهید کلهر رسیدیم بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم #اختتامیه برگزار شد.
برای دل گرفته مون، روضه خوندن...
و به کسانی که قرعه به نام اونها افتاد بابت دلنوشته، قاب عکس هدیه دادن،
وسایلمون رو جمع کردیم و ورودی اردوگاه دسته جمعی عکس گرفتیم.😎
قبل از سوار شدن به اطراف نگاه کردم و تو دلم گفتم کاش من هم زائر محسوب بشم و این سفر مقبول باشه.
از پله های اتوبوس بالا رفتم همین که خواستم بنشینم #پیکسل تصویر سردار رو روی صندلیم دیدم،
خوشحال شدم، خیلی خوشحال😁
انگار برام نشونه بود،
دوست داشتم نگهش دارم،
ولی حتما صاحب داشت، پیگیر شدم و به دخترک تحویلش دادم.
از خودش آموختم چیزی که مال من نیست، نباید داشته باشمش، حتی اگر دو تا توت خشک باشه!
یاد داستان حضرت موسی افتادم،
زمانی که فرعون برای اثبات خدایی خودش، به ساحِران دربارش گفت:
اگر با موسی همراه بشید دست ها و پاهاتون رو چپ و راست قطع میکنم و ...
و ساحران که حالا حق رو دیده و طعم محبت بی منت خدارو چشیده بودن،
گفتن شاید بتونی جسم مارو بگیری ولی #یاد خدای موسی رو نه،
ما راهمون رو انتخاب کردیم و کاری از تو برنمیاد.
دشمنان ما هم به خیال خودشون #سردار و دیگر عزیزان مون رو گرفتن، ولی یادشون رو نمیتونن از دلمون بگیرن.
و ما که به #حقانیت شون ایمان داریم،
برای #هم_مسیر شدن با اونها به اسباب جهان نیازی نداریم.😌
تنها دلی
که #ساکنانش اهل #آسمان باشن
مرا بس.😍
اتوبوس حرکت کرد و مسیر برگشت شروع شد.
دلم رو بین رمل های کانال کمیل ،
لابلای موج های متلاطم اروند ،
در افق غروب شلمچه
و در تک تک ذرات غبارآلود این هوا
جا میذارم و میرم😔
دل من باشه و نگاه معصوم شما.❤️
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f