eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
230 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ پروردگارا، بار تکلیفی فوق طاقت ما بر دوش ما منه، و بیامرز و ببخش گناه ما را، و بر ما رحمت فرما، تنها آقای ما و یاور ما تویی، پس ما را بر گروه کافران یاری فرما. بقره_286 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
1_2428066293.pdf
1.6M
🔖 : 📌 متن کامل خطبۀ فدکیۀ حضرت‌زهرا(س) به همراه ترجمۀ فارسی نسخۀ مناسب مطالعه در تلفن همراه + ترجمۀ مقابل 👇🏻دریافت نسخه موبایل: ▫️heyat.co/download/4064 👇🏻دریافت نسخه چاپ: ▫️heyat.co/download2/6425 👇🏻دریافت نسخه word: ▫️heyat.co/download2/6426 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
اعداد رند همیشه قشنگن، مثل 1800😍 با معرفی کانال ما به دوستانتون، این عدد رو به ما هدیه بدید😊 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
امروز بعد از شهید آوردن... شهید گمنام! اولین بار نبود که زینبیه آورده بود، ولی حال و هوایی که امروز داشت رو دفعات پیش تجربه نکرده بودم. انگار همه امروز یه طور خاص گریه میکردن... یه طور خاص عزاداری میکردن... شاید دلیلش اینه که تو این مدت معنای شهید رو بهتر فهمیدیم، یا شاید هم این بخاطر حضور خواهر بوده... حال و هوای امروز فرق داشت! در عین شلوغی انگار تنهایی رو حس میکردی یه جورایی میشد بودن رو فهمید... نمیخوام شعار بدم اما؛ انگار بعد از تمام ماجراهای این چند ماه کشور، بهتر تونسته بودیم که معنای غربت، معنای اشک های امام علی و حضرت زهرا، معنای و معنای شدن رو بفهمیم.... بماند به یادگار ای از ۵ دی ۱۴۰۱ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : شب شهادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها شهید گمنام آوردن... داشتن از پله‌ها میومدن بالا که مداح گفت مهمونتونو آوردن . . . همون لحظه داشتم به این فکر می‌کردم که شهید مهمون ماست یا ما مهمون شهید ؟؟ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : 🔲امروزه نیز جنگ بر سر جامعه زنان است! چرا که جامعه ی زنان یک قدرت پنهانی دارد، که از این قدرت پنهان نباید غافل شد.. 🔳این قدرت پنهان، جامعه ی زنان است که میتواند در اجتماع، حرکت کند.. برای رسیدن به این هدف همچنین باید در این جامعه زنانی نیز باشند که بتوانند نقش رهبری جامعه را برعهده داشته باشند..! و این همان نقشی است که حضرت زهرا(س) داشتند.. ◾️ گزیده سخنرانی ۱۴۴۴ 🎙سخنران: سرکار خانم نظری 🔺 برای دریافت صوت کامل سخنرانی به کانال ما در بله مراجعه کنید. https://ble.ir/zeynabiyehgolshahrkaraj 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
◾️بسم الله الرحمن الرحیم◾️
🔖 وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُٓ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا و در خانه‌هایتان قرار و آرام گیرید، و [در میان نامحرمان و كوچه و بازار] مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [كه برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همه‌جا ظاهر می‌شدند] ظاهر نشوید، و نماز را برپا دارید و زكات بدهید، و خدا و پیامبرش را اطاعت كنید، جز این نیست كه همواره خدا می‌خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت [كه به روایت شیعه و سنی محمّد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم‌السلام‌اند] برطرف نماید، و شما را چنان كه شایسته است [از همه گناهان و معاصی‌] پاك و پاكیزه نگه دارد. (۳۳) احزاب - 33 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : امان از پیامک های کتابی مادرانه! اگر مادر زمینی مان چنین است، محبت شما چقدر شگفت انگیز خواهد بود! آنقدر که عشق و زندگی تان را فدا کردید تا علی علیه السلام بر سر ما بماند... ای مادرترین مادر.... چقدر امروز دلتنگتان هستم! از دیشب تا حالا مدام احساس میکنم حرفهای نگفته دارید بامن... کجا می شنوم؟! چکار می شنوم؟! چه می شنوم؟! 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ✅ دستاورد های دولت سیزدهم: 4⃣ از هزاران تن آرد و روغن یارانه ای جلوگیری کرد. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_20221227_131632118_1.mp3
1.83M
💠یک رهبر اجتماعی باید انس با تسبیحات حضرت زهرا داشته باشه... 🎧 پیشنهاد دانلود 🔺برای دریافت صوت کامل سخنرانی به کانال ما در پیام رسان بله مراجعه کنید. https://ble.ir/zeynabiyehgolshahrkaraj 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : در دوران طلبگی روزی یکی از دوستانش، مهمانی را که طلبه بود به منزل مشترک طلبگی آورد.. آقای باهنر که مسئول خرید بود انار تازه با ارزش و گران قیمت برای مهمان خرید؛ در واقع پول آخر ماه را داده بود؛ به طوری که بعد از اینکه مهمان می رود، دیگر پولی برای آخر ماه نمانده بود.. یکی ازدوستان به این عمل ایشان اعتراض می کند! و دکتر باهنر در پاسخ می گویند: «ارزش مهمان بالاتر از این حرف ها است و باید برای او سنگ تمام گذاشت» این نمونه هایی از مناعت طبع ایشان است.. ایشان گاهی گرسنه می ماند اما آبروی خود را حفظ می کرد.! دکتر باهنر در کتمان فقر الگویی بی نظیر بود.. همیشه با گردن افراشته، لباس خیلی تمیز و زیبا راه می رفتند.. 🔰 برای شهید محمد جواد باهنر صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همگی😊 عزاداری هاتون قبول درگاه حق ان‌شاءالله. ان‌شاءالله از امشب ، نوشته‌ی آقای محمدرضا حدادپورجهرمی را منتشر می‌کنیم. ♨️داستان هایی بر اساس واقعیت که آگاهی‌مان را از اتفاقات اخیر بالا می برد ! هر شب همین حوالی منتظر ما باشید😊🌸
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل اول🔹🔹 ««قسمت اول»» منطقه کوهستانی مرز ماکو هر کس فقط یک بار به منطقه کوهستانی مرز ماکو رفته باشه، غیر ممکنه که بتونه از لابه لای درختان جنگلی و فراوانی که آنجاست، کوه را به طور معمولی ببیند. انگار پشت سرِ جمعیت زیادی ایستادی و هر چه روی نوک پاهات میایستی، نمیتونی بفهمی که چقدر راه مونده و کِی میرسی به پایین کوه! کلی راه میری و وقتی بیش از چهار ساعت در نوار جنگلی مرز راه رفتی، بدون اینکه بدونی کم کم داری میری بالا، متوجه میشی که نفس کم آوردی و ترجیح میدی که همین راهو برگردی. اما دیگه نمیشه. باید یکی دو ساعت دیگه ادامه بدی تا برسی به جایی که بتونی یکیو پیدا کنی که برسونتت به راهِ ماشین رو. اینا همش در حالتی هست که در نوار مرزیِ خودمون پرسه بزنی و نخوای بری اون طرف. اگه مثل بابک بخوای بری اون طرف، باید یکی باشه که قبل از عبور از کوه بیاد دنبالت و با راه بلد بری. وگرنه میشه چیزی که نباید بشه. از بس دویده بود، پاهاش دیگه جون نداشت. پهن شد رو زمین و یکی دو تا غلت خورد. دیگه نمیتونست جُم بخوره و پیش خودش ناله میکرد. چند دقیقه که گذشت، برگشت و رو به آسمون خوابید. نفسش هنوز جا نیومده بود. دستش بُرد طرفِ قفسه سینه اش و یه کم آروم ماساژ داد و تلاش کرد نفس های عمیق بیشتری بکشه. اما نور خورشید داشت اذیتش میکرد و به خاطر همین، با بدبختی بلند شد نشست. یه نگاه به سمتی کرد که از اون طرف اومده بود. یه نگاه هم به طرفی کرد که باید ادامه میداد. فقط دوست داشت از اون منطقه بزنه بیرون. گوشیش درآورد و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «12:33» دستپاچه شد. فورا جمع و جور کرد و از جاش بلند شد و با همه توانش شروع به دویدن کرد. یه کم که رفت، صدای چند تا سگ را از راه دور شنید. وایساد و نگاهی به اطرافش انداخت. یادش اومد وقتی که نشسته بود رو صندلی و داشت با دقت به صحبت های سعید گوش میداد. سعید که همیشه کت شلوار خاکستری میپوشه، یه دستش تو جیبش بود و با یه دست دیگه اش، در حالی که نقاطی روی نقشه و پرده پاورپوینت نشون میداد میگفت: وقتی به این نقطه رسیدی و صدای سگ شنیدی، باید بری سمت چپ. فقط 45 درجه. دو یا سه بار بیشتر صدای این گونه سگ ها را نمیشنوی. یادش اومد که سعید با فشاردادن دکمه ای، صدای دو سه نمونه سگ خاص را براش پخش کرد و ادامه داد: بابک خوب دقت کن! اگه گرفتارِ این سگ ها شدی، تیکه بزرگت گوشِت هستا. دیگه کارِت به پلیس و مرزداری و این چیزا نمیکشه. تکرار میکنم؛ فقط دو سه بار میشنوی و هر بار باید بری سمت چپ! حله؟ حواست پیش منه؟ بابک تو اون جنگل، وقتی صدای سگ ها را شنید، مسیرش را به سمت چپ کج کرد. یه کم هول شده بود. ترس را از چشماش میشد فهمید. بعضی جاها میدوید و بعضی جاها تند تند راه میرفت و هر از گاهی به اطرافش نگاه میکرد. تا اینکه به تپه ای رسید که بالاش یه آنتن بزرگ مخابراتی بود. ایستاد و عرقش پاک کرد. به تنه بزرگ یکی از درخت ها تکیه داد. صدای سگ ها کمتر شده بود. قمقه اش درآورد و گلویی تازه کرد. دوباره گوشیش آورد بیرون و به ساعت گوشیش نگاه کرد. نوشته بود «13:46» انگار خیالش یه کم راحت شده بود. همونجا نشست. کیف کوچک کمری را باز کرد و دو تا شکلات انداخت تو دهنش. در حال جویدن شکلات ها بود که یه قوطی کوچیک پلاستیکی از جیبش درآورد و به همراه اون، همه محتویات جیبش رو هم بیرون ریخت. همشو گذاشت روبروش. حتی گوشی ساده ای که داشت. بعدش سر اون قوطی را باز کرد و روی همش ریخت. کبریت درآورد و با اولین چوب کبریت، همشو آتیش زد. همین جور که داشت اونارو میسوزوند، مرتب به این طرف و اون طرف نگاه میکرد و همه جا را میپایید. نگران شده بود که یه وقت دود این چیزا که داره میسوزونه، جلب توجه نکنه. به خاطر همین مدام وسایل رو این ور و اون ور میکرد که زودتر بسوزن و از شر همش راحت بشه. وقتی خیالش از سوختن وسایلش راحت شد، سرش را آروم گذاشت کنار تنه درخت و برای چند ثانیه چشماشو بست که یهو با شنیدن صدای وحشتناکِ سگی که فاصله زیادی باهاش نداشت به خودش اومد و وحشت کرد. متوجه شد که صدای سگی که داره میشنوه، مثل یکی از صداهایی هست که سعید بهش معرفی کرده بود و گفته بود ازش بترس! پاشد و شروع به دویدن کرد. فقط و فقط میدوید. اما متاسفانه صدای سگ به صدای سگ ها تبدیل شد و مرتب داشتن بهش نزدیک و نزدیک تر میشدند. تا اینکه همین جور که داشت تند تند میدوید و مثل عزرائیل دیده ها فرار میکرد، یه لحظه برگشت تا ببینه فاصله اش با سگ ها چقدره؟ 🆔https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜