eitaa logo
آتشِ دل
89 دنبال‌کننده
17 عکس
5 ویدیو
7 فایل
دل‌مشغولی‌های یک طلبه در عصر انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک جزء مهم از جنگ ما (به بهانه‌ی آسان‌تر کردن دسترسی به برخی سکوهای غیر ایرانی) ▫️چند سال پیش وقتی پس از رونمایی از یکی از دست‌آوردهای افتخارآمیز فضایی ایران از سردار حاجی‌زاده‌ی عزیز پرسیدند که در مسیر رسیدن به این نقطه، آیا موانعی هم در کار بودند؟ در پاسخ در یک جمله گفت: «این‌ها هم جزء کار است.» یعنی بلأخره اگر نقطه‌ای را هدف گرفتی و در ضرورت رسیدن به آن یقین داری، دیگر نمی‌شود و نمی‌توانیم نداریم، باید به نحوی آن‌ها را هم حل کنی. البته باید ملتفت هم باشی که مانع هم جزء کار است و گرنه آن را غیرقابل حل خواهی دانست یا اصلاً با آن توجه نخواهی کرد. ▪️اگر چند سال قبل می‌گفتیم وسط جنگیم، شاید خیلی‌ها باور نمی‌کردند. این روزها ولی خیلی بیش‌تر از قبل حس می‌کنیم در میانه‌ی یک جنگ قرار داریم. جنگ است... واقعیِ واقعی... می‌زنی، می‌خوری. بالا دارد و پایین. خوف است و رجاء. زخم است و فقدان یا آسیب به دشمن. یمن یافا را می‌زند و جولانی هم با رعایت فاصله‌ی قانونی از جولان، جولانی می‌دهد؛ یا مثلاً آن ناکشور درد حیفا را در در ضاحیه تلافی می‌کند. اما جنگ فقط در این لایه نیست. ▫️فقط نَقل وعده‌های صادق نیست. ما هم روزانه داریم در میانه‌ی این جنگ نقش‌آفرینی می‌کنیم. اصلاً جزئی از صحنه‌ی این جنگیم. بخواهیم یا نخواهیم. نَقل خواستن ما نیست. جنگِ واقعیِ این روزها، در زمین رسانه هم هست؛ در زمین ساخت‌دهی به ذهن‌ها. یک سرزمین اول در ذهن‌ها سقوط می‌کند و بعد بر روی زمین. یک رزمنده هم اول ذمام ذهنش را از دست می‌دهد و بعدتر سلاحش را. ▪️یک کار مهم در این میدان، درست فهمیدن است. چه از جهت اطلاعاتی که پرحجم در حال تولید است و چه از جهت تحلیل‌هایی که روز به روز در حال جهت‌دهی ناخودآگاه ذهن من و شماست. می‌خواهد فلان سکو فیلتر باشد یا نباشد، داخلش باشی یا نباشی، بهمان سکو را چه کار می کنی؟ این‌که دسترسی‌ها را آسان کنند یا سخت، محل بحث من نیست، سر جای خود باید پرداخت و البته نباید در آن میدان جنگ نیز واداده عمل کرد، روی سخن با کاربران است. بلأخره که با یک جایی که نسبتاً شلوغ است سر و کار داری. ▫️در این جنگ جمع‌آوری اطلاعات صحیح جزئی از اقدامات جنگی است. در این رسیدگی جدی به ذهن و فکر و استفاده از تحلیل‌های صواب جزئی از است. همان‌طور که مرز خاکی کشور را باید سفت نگه داشت، از مرز ذهن و فکر خودمان نیز باید مراقبت کنیم. «فلینظر الإنسان إلی طعامه» یعنی ببین از کجا تغذیه می‌شوی؛ یعنی حواسمان باشد که در این میانه، به خودِ روندِ به اطلاعات و تحلیل رسیدن هم توجه کنیم که «این‌ها هم جزء کار است.» جزء مهمی از جنگ ماست. @AatasheDel
دوست پانزده ساله‌ی من! عزیزی که سال ۱۳۸۸ یا کمی قبل و بعد آن به دنیا آمدی و الآن نوجوانی‌ات را می‌گذرانی! سلام! 🌱 امیدوارم که روز‌به‌روز موفق‌تر و داناتر و تواناتر بشوی و مسیر رشد به سمت خدا را سریع طی کنی. می‌خواهم برایت خاطره بگویم؛ از سالی که تقریباً من، هم‌سن‌وسال الآنِ تو بودم. 🌱 دبیرستانی بودم. امتحان‌های نهایی سال سوم بود و برنامه‌ی هر روز ما این بود که درس‌ها را بخوانیم، شب و عصر را به دیدن برنامه‌های نامزدهای انتخاباتی بگذرانیم. فردا قبل و بعد امتحان با رفقا درباره‌ی این‌ها گپ بزنیم و یک دور ستادگردی کنیم و به خانه برگردیم. اولین دوره‌ی انتخاباتی هم آن‌سال برگزار شده بود. چهار نامزد و شش مناظره‌ی دونفره‌ی روبه‌رو. 🌱 پرشور بود. هیجان در اوج خودش بود. بگذریم از برخی بی‌اخلاقی‌ها که تذکر رهبر را هم همان‌موقع در سخنرانی حرم امام گرفت، ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ یک انتخابات خاص داشتیم. ۸۵ درصد مشارکت مردم در انتخابات ریاست‌جمهوری خیلی ویژه بود. شیرین بود. رئیس‌جمهور منتخب بیش از بیست‌وچهار میلیون رأی آورده بود. نفر دوم هم بیش از سیزده میلیون رأی. 🌱 آقا که تبریک گفت، این را هم گفت که: «گمان بر این است که دشمنان بخواهند با گونه‌هایی از تحریکات بدخواهانه، شیرینی این رویداد را از کام ملت بزدایند. به همه‌‌ی آحاد مردم و به‌ویژه جوانان عزیز که سرزنده‌ترین نقش‌آفرینان این حادثه‌ی شورانگیز بودند، توصیه می‌کنم که کاملاً هشیار باشند.» ولی این تذکر آن روزها خیلی برجسته نشد. 🌱 کم‌کم زمزمه‌ی اعتراض به نتایج انتخابات بلند شد. نفر دوم، نتیجه را نمی‌پذیرفت و خود را پیروز انتخابات معرفی می‌کرد. اعتراض به شورای نگهبان ارائه شد. مهلت قانونی اعتراض را هم آقا تمدید کرد. کم‌کم کار به خیابان کشید. راهپیمایی‌های اعتراضی در شهرهای مختلف. گسترش پیدا کرده بود. 🌱 خیلی از شخصیت‌های برجسته و معروف دچار ابهام شده بودند و فضای غبارآلودی بود. نفر دوم مرتب بیانیه می‌داد و روی آتش بنزین می‌ریخت. کمابیش زدوخوردهایی هم شکل می‌‌گرفت. برخی کار نظام را تمام‌شده تصور می‌کردند. ، که قبلاً در چند کشور جواب داده بود، به ایران رسیده بود. این بود تا به ماه محرم رسیدیم. 🌱 یادم نمی‌رود که مسافرت بودیم و حوالی عاشورا به خانه رسیده بودیم. شب که اخبار را دنبال کردیم، تصاویر عجیبی پخش شد که بهت‌زده شدیم. تصاویری که هرچند بعدها بسیار عجیب‌ترش را در این کشور دیدیم، ولی در آن زمان این خیلی تلخ و گزنده بود. جسارت به عزای سیدالشهدا و عزاداران و پرچم امام حسین علیه‌السلام بود. صحنه‌ی بهت‌زدگی‌ام در سر سفره‌ی شام را دقیق در ذهن دارم. 🌱صحنه روشن شده بود. مردم استان‌های مختلف به خروش آمدند. ششم دی، بود. اما کل ایران عاشورایی بود. نوای مداحی حاج سعید که در جمعیت بسیار زیاد خیابان‌های تهران می‌خواند و از تلویزیون پخش می‌شد از یادم نمی‌رود: «در ماه عزا حرمت ارباب شکستند/علمدار کجایی؟» همین کار را تمام کرد. تقریباً دیگر تمام شد و ماجرا فیصله یافت. حکایت هشت‌ماه فتنه‌گری، با حضور باطل‌السحر مردم، تومارش پیچیده شد. ناقه‌ی فتنه پِی شد و ماند. 🌱 بله، روز آن‌سال هم در تاریخ ماند؛ آن هم یک روز متمایزی شد. شاید به یک معنا بشود گفت که در شرایط آن‌وقت - که شرایط غبارآلودگىِ فضا بود - آن حرکت مردم اهمیت مضاعفی داشت؛ کار بزرگی بود. هرچه انسان در اطراف آن قضایا فکر می‌کند، دست خدای متعال را، دست قدرت را، روح ولایت را، روح حسین بن علی (علیه السّلام) را می‌بیند. آن‌کارها کارهایی نیست که با اراده‌‌‌‌ی امثال ما انجام بگیرد؛ آن‌ها کار خداست، آن‌ها دست قدرت الهی است. این‌ها را همان روزها آن حکیمی می‌گفت که صحنه را تدبیر می‌کرد. حکیمی که هنوز هم به لطف خدا با ماست. 🌱 امروز هم سال‌روز آن حماسه است. واقعاً فکر نمی‌کردم پانزده سال گذشته باشد از آن‌روزها و تویی که دوست این‎روزهای منی، آن‌روزها متولد شده باشی. ان شاء الله برقرار باشی و شکوه بیش‌تر ایران عزیزمان را ببینی.🇮🇷🇮🇷🇮🇷 امضا: دوست ندیده‌ات @AatasheDel
✝️ اشاره: چند سال پیش، به جهت آن‌که به خانه‌ی یکی از بستگان در محله‌ی وحیدیه‌ی تهران رفته بودیم-که خدا رحمتش کند، تازگی‌ها به رحمت خدا رفت- از سر کنجکاوی، به کلیسایی که در آن حوالی بود، سری زدم. گزارش این بازدید را همان موقع نوشتم و منتشر کردم. به مناسبت ایام میلاد حضرت عیسی علیه‌السلام و عجل‌الله ظهوره مع صاحب العصر و الزمان ارواحنافداه، و آغاز سال جدید میلادی، بازنشر آن خالی از لطف نخواهد بود. @AatasheDel
بخش نخست: عشای ربّانی ▫️امروز فرصتی پیش آمد، تا در روز یکشنبه، روز مذهبی مسیحیان، به یکی از کلیساهای ارامنه‌ی تهران بروم و از نزدیک شاهد «مراسم مذهبی» ایشان باشم؛ کلیسای تارگمانچاتس مقدس، واقع در منطقه ی وحیدیه‌ی تهران، محله‌ی زَرکِش. ▫️در بدو ورود، ابتدا مانند دکه‌های بلیت‌فروشی مجموعه‌های تاریخی، متصدی‌ای نشسته بود که از وی پرسیدیم آیا می‌توانیم داخل کلیسا برویم که موافقت کردند. یعنی اساساً مانعی نبود. در گوشه‌ای از حیاط کلیسا، سنگ یادبودی برای شهدای ارمنی بود که ادای احترام کردیم. ▫️تقریباً حوالی ساعت ده‌و‌نیم صبح بود، که وارد سالن اصلی کلیسا شدیم که گویا اوایل مراسم بود. خانم‌ها‌ و آقایان، روی صندلی‌هایی نشسته، و رو به محراب که کشیش و بعضی دیگر هم، در آن محراب بودند. کشیش دعاها و سرودهایی را می خواند و با موسیقی متن، هم‌خوانی چندتن دیگر و گاه با هم‌خوانی همه‌ی حاضرین، مراسم را به پیش می‌برد. (بعضی جاها می‌خواستم صلوات بفرستم! یعنی جاش بود!😄) ▫️از آن‌جایی که زبان کل مراسم، ارمنی بود، هیچ چیز از محتوا نفهمیدم و بیش‌تر توجهم به قالب مراسم بود. البته بعد که پرسیدم، گفتند اظهار ندامت از گناهان و وصف حضرت مسیح علیه‌السلام و فرازهایی از انجیل بود که خوانده می‌شد. ▫️در بین این نیایش‌ها، گاه همگی از جا بلند می شدند و آن حرکت نمادین صلیبی خودشان را انجام می دادند؛ گاهی هم کشیش رو به مردم برمی‌گشت و با یک دست، همان حرکت را رو به آن‌ها انجام می داد. به کرات، در طول مراسم، این حرکت نمادین انجام می‌شد؛ حتی با کتاب مقدس و یا صلیب مقدس. (منظورم از این حرکت، همانی است که فوتبالیست‌های مسیحی، در ابتدای ورود به زمین بازی انجام می‌دهند و دستشان را می‌بوسند.) ▫️پس از پایان دعاها و سرودهایِ دسته‌جمعیِ گروهِ‌کُر مانند، کشیش رو به مردم کرد و طی سخنانی، آن‌ها را موعظه کرد. در طول این خطبه، صلیبی در دستان او بود که با توجه به دیگر بخش‌های مراسم، شباهت زیادی با مراسم نماز جمعه‌ی‌ خودمان داشت؛ عبادت، خطبه و صلیبی به جای سلاح! ▫️در پایان این بخش هم، نان تبرکی با دستان کشیش، در قطعه‌هایی کوچک، طی صفی که حاضرین تشکیل داده بودند، به آن‌ها داده می‌شد؛ بسیاری از مردم، زن و مرد، دهان خود را باز می‌کردند تا پدر روحانی، خودش نان را در دهانشان بگذارد! ▫️با بوسیدن کتاب مقدس، در محل مربوطه، و نیز جمع کردن کمک‌ها و هدایای حاضرین، در صندوق‌های مخصوص، این بخش از آیین مذهبی ارامنه، با عنوان به پایان رسید. ✅ @AatasheDel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه‌ی توزیع نان تبرکی در پایان آیین کلیسای تارگمانچاتس مقدس ✝ @AatasheDel
بخش دوم: رستاخیز مریم و برکت سلطان میوه‌ها؛ انگور ▫️از قضا، حضور اتفاقی ما، با دو مراسم سالانه‌ی آن‌ها، مصادف شد. ، که به‌نوعی روز یادبود حضرت مریم علیهاالسلام است، با خواندن دعاها و سرودهای مربوطه، به انجام رسید. ▫️آن‌ها، هر ساله، به‌پیروی از پیشینیان، انگور را، به عنوان سلطان میوه‌ها، با خواندن ذکری مخصوص، با و ، می‌دهند. طبق قول کشیش این کلیسا، در گذشته، با همه‌ی میوه‌ها این کار صورت می‌گرفت، ولی الآن منحصر در انگور شده است. آن‌چه طبق نقل البته نادقیق دو نفر از حاضرین فهمیدم، متدینین ایشان، قبل از برکت‌دادن، از انگور نمی‌خورند. (البته این حرف ممکن است غلط باشد.) ▫️طَبقی پر از انگور قرمز و سبز، در نزدیکی محراب، روی سِن، قرار داده بودند، و جناب کشیش، با همکاری چند دستیارش، رو به مردم و پشت به محراب، اورادی را می‌خواند و با صلیب در دستش، انگور را متبرک می‌کرد. فرد کناری او هم، کتاب مقدس به‌دست، هر از چندی، با همان کتاب، آن حرکت معروف نمادین را تکرار می کرد و حاضرین هم همین‌طور! ▫️با پایان این بخش و کشیده‌شدن پرده‌ی سِن، جمعیت، در حالی که کتاب مقدس را در جایگاه کنار جایگاه اسقف می‌بوسیدند، از درب جلویی سالن، از کلیسا خارج می‌شدند و به صفِ تحویل‌گرفتن انگور می‌پیوستند. عده‌ای هم البته، برای راز و نیاز بیش‌تر، در سالن می‌ماندند. ▫️در بیرون از سالن کلیسا، صفی طولانی، برای گرفتن انگور تبرکی تشکیل شده بود. افراد، پس از گرفتن یک بسته انگور، به خانه‌هایشان برمی‌گشتند. ▫️یکی از آقایانی که با او هم‌کلام شده بودم، یک بسته انگور برایم آورد تا در صف نایستم! هر چند قصد ایستادن هم نداشتم. پ.ن: متاسفانه یادم رفت از خود انگورها، عکس بگیرم. ببخشید! ✅ @AatasheDel
جناب کشیش، پشت به محراب، در حال خواندن دعا برای برکت‌دادن به انگور در ظرف مخصوص، با و @AatasheDel
دو صف نسبتاً شلوغ و طولانی در خروجی کلیسای تارگمانچاتس مقدس، برای دریافت انگور تبرکی پس از پایان مراسم @AatasheDel
✝️ بخش سوم: حاشیه‌هایی جذاب‌تر از متن! 🌿 در گوشه‌ای از کلیسا، جایگاهی ویژه برای نوزادان بود. کودکان را در همان ابتدای بعد از تولد، به کلیسا می‌آورند و با آبی خاص و دعا، شست‌و‌شو می‌دهند. 🌿 دور تا دور سالن اصلی، تابلوهای نقاشی‌ای بود از تصاویر حضرت عیسی و حضرت مریم علیهما السلام، در واقعه‌های مختلف؛ به نوعی یادبود صحنه‌های تاریخی. 🌿 در سمت راست، همان ابتدای ورود، محدوده‌ای خاص برای شمع روشن‌کردن بود با تهویه و غیره که افراد زیادی هنگام ورود یا خروج به آن‌جا می‌رفتند و شمع روشن می‌کردند. «شمع کهنه‌ی خاموش را نباید دوباره روشن کرد!» باید رفت و از ورودیِ کلیسا شمع تازه و نو خرید! 🌿 کشیش و همراهانش، لباس‌های مخصوصی به تن داشتند و البته لباس کشیش فاخرتر و خاص بود. رنگ سبز هم در لباس پدرِ روحانی و هم در تزیین منطقه‌ی جلوی کلیسا، زیاد بود. 🌿 پیشاپیش صندلی‌ها، و قبل از سِن، جایگاه ویژه‌ای بود برای زمانی که جناب اُسقُف در کلیسا حاضر باشد.(جایگاه قهوه‌ای رنگ در عکس معلوم است.) 🌿 اهتمام همگی به سکوت در حین دعاخواندن‌ها و خطابه‌ی کشیش، جالب‌توجه بود. 🌿 اغلب خانم‌های حاضر، حتی دختربچه‌ها، با لباس‌های تمیز و گاه، نو و با آرایش حاضر شده بودند. (حکم شرعی نگاه به زنان اهلِ‌کتاب، با زنان مسلمان تفاوت اندکی دارد!) 🌿 غیر از من و همسرم، دو خانم مسلمان دیگر هم در کلیسا بودند. یکی از خانم‌ها که خودش چادری بود، در داخل سالن کلیسا چادرش را برداشته بود!! ⚠️و به نظرم از همه مهم‌تر که درباره‌ی آن در قسمت بعد خواهم نوشت ان شاء الله: 🌿 قریب به نزدیکِ نیم ساعت بعد از پایان مراسم، منتظر ماندم تا جناب کشیش لباس‌هایشان را عوض کنند تا بروم و با ایشان صحبت کنم. اما با جوابی عجیب و غیرمنتظره روبه‌رو شدم!!! آیا شما برای ، دارید؟!... ✅ @AatasheDel
لحظه‌ای از خواندن دعا ۱. محل غسل نوزادان ۲. جایگاه ویژه‌ی جناب اُسقُف ✝ @AatasheDel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی از خواندن سرود مذهبی در کلیسای تارگمانچاتس مقدس ✝ @AatasheDel
✝️ بخش چهارم(پایانی): یک جمع‌بندی مختصر عرض کردم که در پایان مراسم، وقتی نزد کشیش رفتم برای پرسیدن چند سؤال درباره‌ی مسیحیت، از من خواستند. 🍂 هدف من از پرسیدن سؤال‌ها، هم کسب اطلاع دقیق‌تر و از نزدیک، راجع به باور‌های مسیحیت بود، بی‌واسطه و غیر از دانسته‌های کتاب‌ها؛ هم محک‌زدن وضعیت فکری عالم این دین و فهم نحوه‌ی دفاع از باورهایشان بود. 🌾 به‌هرحال، به من این‌طور گفتند: باید بروی، از حوزه‌ی علمیه نامه بگیری(چون طلبه‌ای) و ببری دفتر خلیفه‌گری مرکز(خیابان کریم‌خان) و مجوز بگیری! آن‌ها یا خودشان پاسخ می‌دهند و یا کلیسایی را بهت معرفی می‌کنند. واقعاً مبهوت شدم. هر چه‌قدر هم اصرار کردم فایده‌ای نداشت. هر‌چه می‌خواستم نزدیک سؤالاتم شوم، همان حرفش را تکرار می‌کرد! 🌾 می‌خواستم بپرسم شما، چگونه تثلیث را با توحید جمع می‌کنید؟! مگر تناقض ندارد؟! می‌خواستم بپرسم، جایگاه عمل، و مبارزه برای هدف، در دین شما، چگونه است؟... می‌خواستم چیزهای زیادی بپرسم...که نشد. 🌾 با خودم فکر می‌کردم اگر پرسیدن سؤال، از مراجع، یا حتی طلبه‌های ما، نیاز به مجوز داشت، آیا به ما حمله نمی‌کردند که شما با مخالفید؟... آیا هزار جور بدوبی‌راه نثارمان نمی‌کردند؟!... با خودم گفتم، آیا همین اقدام، نشانه‌ای بر عدم حقانیت باورهای آنان نیست؟...ترس از رویارویی فکری با مخالف! 🌾 منِ طلبه‌ی معمولیِ نوعی در حد مطالعات خودم، هیچ باکی از مباحثه و مناظره با طالبان حقیقت ندارم، چه‌طور یک عالم دینی مسیحیت، این‌طور نیست؟!... بگذریم...سؤال زیاد است...فقط باید اندیشید.. 🍂 اما یک نکته‌ی دیگر راجع به این بازدید. چیزی که بنده از معنویت حاضرین در کلیسا دیدم، یک‌ بود. با توجه به بعضی صحبت‌هایی که با حاضرین داشتم، حس کردم که در متن زندگی‌شان، راحتند. راحت به این معنی که خیلی در چارچوب قیدوبندهای دینی نیستند. یعنی یا چارچوب خاصی نیست، یا اگر هست، خیلی نرم و سست و قابل رعایت‌نکردن است. یعنی عمده‌ی دین‌داری، محدود به کلیسارفتن در یکشنبه‌ها (و اخیراً جمعه‌ها) است و عمده‌ی همین‌کار هم، از جنس سرود و شمع‌روشن‌کردن و از درون با مبدأ عالم ارتباط‌گرفتن است. همان‌چیزی که از آن به‌عنوان می‌توان یاد کرد. معنویتی که تعهدی به زندگی اجتماعی ندارد و فقط نقش درونی دارد که البته در آن هم خیلی موفق نیست. ✅ @AatasheDel