✳️ به داغهای مکرر شیراز...
در قامت شقایق در خون نشسته؛ ما
آیینهای مقابل قلب شکسته؛ ما
در ازدحام زخم، جنونخیزتر ز درد
در التهاب معرکههای خجسته؛ ما
ما ساکنان حضرت دلهای عاشقیم
جان میدهیم در قدمش دستهدسته؛ ما
خون میشویم در رگ جغرافیای عشق
از هرچه بُهتِ سختِ سکوت است، خسته؛ ما
با زخمها حکایت ما عاشقانههاست
ای تیرهای حرمله! این دستهدسته؛ ما
هرجا که زخم هست همانجا جهان ماست
با ما سخن شکسته بگویید، رسته؛ ما
شیراز کربلاست همان کربلای سرخ
شیراز نینواست همان نینوای سرخ
از خون لاله شاهچراغ آفتاب شد
آلاله بر ضریح نشست و شراب شد
نام شهید در نَفَس شهر پخش شد
در لحظه صحنهای حرم رنگ عرش شد
گلدستهها به نام تو فریاد میکنند
از حنجرِ بریدهٔ حق یاد میکنند
ما زنده میشویم به این درد و داغها
رزمنده میشویم بهسوی چراغها
حافظ نوشته است ز راه و مرام ما:
«ساقی به نور باده برافروز جام ما»
#حامد_حجتی
@Ab_o_Atash
✳️ زمان شاه رسم بود که اصناف روز بیست و هشتم مرداد را به هم صنفهای خود و همچنین به شاه تبریک میگفتند در یکی از این سالها، صنف قصاب پلاکارد بزرگی در یکی از خیابانهای تهران میآویزد که روی آن با حرف درشت نوشته شده بود: «۲۸ مرداد، روز قیام ملی ایران را به عموم قصابان ایران علیالخصوص شاهنشاه آریامهر تبریک میگوییم.»
#علی_صلحجو
#نکته_های_ویرایش
صفحه ١٢٤.
@Ab_o_Atash
✳️ حساب قلم و دوستی فرق میکند
از تجربه با «همایون» این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد؛ از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشرِ مغبون و از این مزخرفات. اما با «[ابراهیم] #گلستان» این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستیها نیز باید جدا کرد. دوستی، آدمیزاد را از تنهایی در میآورد اما قلم، او را به تنهایی بر میگرداند؛ به آن تنهایی که جمع است، به بازی قُدما. قلم، این را میخواهد. که چه مستبدی است! دوستیِ تو را و رعایت تو را هیچکس تحمل نمیآورد.
#جلال_آلاحمد
#یک_چاه_و_دو_چاله
(چاپ اول، تهران: انتشارات رواق، خرداد ۱۳۴۳)
صفحهٔ ۲۱.
@Ab_o_Atash
✳️ سالِ قبولی
وسط خیابان مانده بودیم بین ماشینهای دیگر و مشغول تماشا بودیم که یکدفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. میخندیدند و میگفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی.»
امیر چند لحظه مبهوت نگاهشان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تنمان بود؛ ولی نمیدانم چه در ذهن امیر گذشت که یکدفعه شروع کرد به بالاپایینکردن دستهایش و رقصیدن. اشک از چشمهایش میآمد؛ اما میرقصید و با دستهایش اشکهایش را پاک میکرد. هر دو گریه میکردیم.
#آزاده_فرزامنیا
#امسال_قبول_میشویم
برگی از زندگی #عفت_نجیب_ضیا
(چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱)
صفحه ۲۰۹.
@Ab_o_Atash
✳️ کاسبی به شیوه یک دیندار!
جناب شیخ [رجبعلی خیاط] بر مبنای روش و ادب اجاره در اسلام، اجرت کارش را با مشتری تمام میکرد. اما از آنجا که نمیخواست بیش از آنچه کار کرده از مشتری اجرتی دریافت کرده باشد، اگر پس از انجام کار، میدید کمتر از مقداری که پیشبینی کرده بوده کار انجام داده، مبلغی را که به نظرش اضافه گرفته بود، به مشتری باز #پس_میداد!
یکی از روحانیون نقل میکند که: عبا و قبا و لبّادهای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟ گفت: «دو روز کار میبرد؛ چهل تومان.» روزی که رفتم لباسها را بگیرم، گفت: «اجرتش بیست تومان میشود.» گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت: «فکر کردم دو روز کار میبرد، ولی یک روز کار برد.»!
دیگری میگفت: شلواری بردم بدوزد، گفتم: چقدر باید بدهم؟ گفت: «ده تومان»، همانوقت اجرت او را دادم. موقعی که برای تحویلگرفتن لباس رفتم، دیدم که دو تومان روی آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان.»
فرزند شیخ میگوید: روزی عبایی را که با مشتری طی کرده بود به ۳۵ریال بدوزد، مشتری آمد و عبای خود را برد. مقداری که دور شد، دیدیم پدرم #به_دنبال_او_دوید و پنج ریال به او پس داد و گفت: «من خیال میکردم این عبا فرصت بیشتری را از من میگیرد ولی اینطور نبود.»
#محمد_محمدی_ریشهری
#کیمیای_محبت
یادنامه مرحوم #شیخ_رجبعلی_خیاط
(چاپ نهم، تهران: مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، ۱۳۸۰)
صفحات ۳۵ و ۳۶.
@Ab_o_Atash
✳ چنین کنند کریمان...
مردی نامهای به امام حسن مجتبی «علیهالسلام» داد که در آن اظهار حاجت کرده بود. حضرت بدون آنکه نامه را بخواند، فرمود: حاجتت را بر آورده میکنم.
کسی به ایشان عرض کرد: خوب بود نگاهی به نامهاش میانداختید و طبق آن عنایت میفرمودید.
حضرت فرمود: همین اندازه که او ذلیلانه پیش روی من بایستد، تا نامهاش را بخوانم مورد سؤال خداوند قرار خواهم گرفت.
#حسن_بن_علی «ع»
#کاظم_سعیدپور
#چهل_موضوع_۳۳۹_داستان
صفحه ؟
@Ab_o_Atash
✳ سروده ویکتور هوگو برای پیامبر
در کشور ما ایران به دلیل شاهکار پرآوازه #هوگو یعنی #بینوایان، تقریباً هیچ کتابخوان ایرانی نیست که نام او را نشنیده باشد. اما شاید کمتر کسی اطلاع داشته باشد که این ادیب بزرگ، شعری در وصف پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد«ص» سروده باشد. و این شاید خلأی بزرگ در شناخت ویکتور هوگو باشد. واقعیت آن است که هوگو تاریخ و فرهنگ اسلام را بخوبی میشناخته است. ریزهکاریهای در سرایش «سال نهم هجرت» حاکی از آن است که وی مطالعه دقیقی در باب زندگی پیامبر اکرم«ص» داشته است. فیالمثل هنگامی که میسراید: «هنوز در محاسن سیاهش ۲۰ تار موی سفید نبود»، بخوبی به روایاتی اشاره میکند که گفتهاند پیامبر اکرم«ص» پیش از وفات، ۱۴ موی سپید در محاسن خود داشتند.
#ویکتور_هوگو
#سال_نهم_هجرت
#ویدا_رامین
انتشارات باغ آبی
صص ۵ و ۶ (مقدمه).
@Ab_o_Atash
✳️ پنج نصیحت پیغمبر«ص»
يا اباذر! إغْتَنِم خَمساً قَبلَ خَمس؛ شَبابَكَ قَبلَ هرَمِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقْمِكَ، وَ غِناكَ قَبلَ فَقْرِكَ، وَ فَراغَكَ قَبلَ شُغْلِكَ، وَ حَياتَكَ قَبلَ مَوْتِكَ.
ای ابوذر!
پنج چیز را پیش از آنکه پنج چیز به تو روی آورد، غنیمت دان:
۱- جوانی را پیش از پیری،
۲- تندرستی را پیش از بیماری،
۳- توانگری را پیش از نیازمندی،
۴- فراغت بال خود را پیش از گرفتاری،
و
۵- زندگیات را پیش از مرگ.
#رسول_اعظم «ص»
#ای_ابوذر
پندهای گرانمایه پیامبر اکرم«ص» به #ابوذر_غِفارى
#ابوطالب_تجلیل_تبریزی
(چاپ دوم، تهران: انتشارات پیام آزادی، ۱۳۶۴)
صفحه ۱۲.
@Ab_o_Atash
✳ مواظب آمریکا باشید؛ معلوم نمیکند!
برای اینکه شیرفهم بشوی عرض میکنم!
یکی بود یکی نبود. در روستایی، زارعِ فقیری بود که ناگهان ثروتمند شد. همکارانش سؤال کردند. گفت: کیسهای از بادمجان (محصول مزرعه) پُر کردم و برای حاکم شهر هدیه بردم، در عوض آن به من کیسهای طلا بخشید!...
روزی یکی دیگر از زارعینِ تنگدست برخاست و به همین خیال، راهی شهر و قصر شد. اما چون این بار شرایط زمانی مساعد نبود، امیر از دیدن آن بادمجانها عصبانیتر شد و به جای اعطای طلا دستور داد که...! بیچاره زارعِ بخت برگشته(!) مرتباً و لحظه به لحظه میگفت: خدا آخر و عاقبت مرا بخیر کند(!)... چون این جمله را زیاد تکرار کرد، امیر پرسید ماجرا چیست؟ گفت: یادم آمد که وقتی در ده خواستم کیسه را از بادمجانها پُر کنم، چند تا کدو حلوایی هم در تَهِ جوال گذاشته بودم(!)
...الغرض(!)، مقصود این است که آمریکا موجود خطرناکی است. کسانی که به طرف آمریکا حرکت میکنند، باید بدانند که همیشه طلا نمیدهند(!) ماجرای عراق و کویت [در زمان جنگ خلیج فارس] و امثالهم شاهد مثال خوبی است.
#جلال_رفیع
#در_بهشت_شداد!
(چاپ هشتم، تهران: انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۹)
صفحه ۳۷۵.
@Ab_o_Atash
✳️ برای سید حسن نصرالله
ای یل شرزهٔ خراباتی
رَشک حکام ماضی و آتی
شهسوار عرب تویی، دگران
همه در عیش و بیمبالاتی
چون حریفان نبُردهای در غرب
شرف خویش را به سوغاتی
به تو گویند جانیان: تروریست
جانیان فکل کراواتی
سخنانت پر از حقایق محض
دشمنانت ولی خیالاتی
شد ز سِحر کلام تو عاجز
ساحرِ عبریِ خرافاتی
عزتت را چگونه برتابند؟
مبتلایان به ذلت ذاتی
ایل غاصب ز تیرت ایمن نیست
چه تلآویوی و چه ایلاتی
پشت لبنان به قامتت گرم است
مثل عون و نبیه و میقاتی*
#افشین_علا
آبان ۱۴۰۲
* سران لبنان: میشل عون(رئیسجمهور)، نبیه بری(رئیس مجلس) و نجیب میقاتی (نخستوزیر).
@Ab_o_Atash
✳ اشتباه میکنید؛ اسرائیل نمیماند!
[بالاخره] حکم دادگاه اعلام شد: «سمیر قنطار [محکوم میشود به] ۴۹۵ سال حبس برای کشتن پنج نفر، ۴۷ سال حبس برای مجروح کردن ۱۲ نفر؛ مجموعاً ۵۴۲ سال و شش ماه.»
برایم مهم نبود که همان ۴۷ سال برایم کافی است که در زندان بمیرم؛ اما شش ماهِ اضافی حیرتزدهام کرد. آن ششماه برای چه بود؟
به قاضی گفتم: «این حق من است که بدانم ششماه حبس به چه اتهامی است.» قاضی گفت: «به اتهام ورود غیر قانونی به خاک اسرائیل.» گفتم: «دفعه بعد میروم رأسالناقوره، ویزا میگیرم و وارد میشوم!» [بعد گفتم:] «پنج بار حبس ابد یا نه بار برای من فرقی ندارد. من خوشحالم که به اینجا، فلسطین آمدهام. شما هم اگر توقع دارید دولت اسرائیل تا ۴۵۲ سال و شش ماه دیگر باقی میماند، باید بگویم که اشتباه میکنید.»
#حسان_الزین
#داستان_من
خاطرات خودگفته شهید #سمیر_قنطار
انتشارات دارالساقی
صفحات ۱۰۹ و ۱۱۰.
@Ab_o_Atash
✳️ با اینها میخواهی بروی جنگ با اسرائیل؟!
درست است که فرق میان اسرائیل و اعراب، فرق میان قرن بیستم و ماقبل تاریخ است. اسرائیلیِ از اروپا یا آمریکا مهاجرتکرده، مرد تكنيك این قرن است و عرب خاورمیانهای همان مرد اهرامساز «ایدول»پرست. و اسرائیلی با درآمد سرانهٔ هزاردلار در سال و اعراب با ۷۵ دلار. و خرج روزانهٔ آوارگان فلسطینی بین ۷ تا ۱۱ سنت یعنی ۷-۸ قِران [ریال]. وحشتآور نیست؟ ناچار اسرائیلی میبَرد.
اما چه کسی مرد عرب را در دورهٔ اهرامسازی نگهداشته؟ جز استعمار؟ و جز کمپانی؟ و جز اعوان و انصارش؟ و تجربهٔ کوبا و الجزایر و چین نشانداده که دست استعمار را فقط با تبر میتوان برید نه با وعده و وعید و قول و قرار و اصولِ بشری و انساندوستی! این است واقعهٔ حتمی که اعرابِ خاورمیانه هم فهمیدهاند. و خطر اینجاست. پس سر ژاندارمهای محافظ لولههای نفت به سلامت باد! و من از این #ناصر چنان کلافهام که نگو. تو که با ملک حسين و امیر سعودی میخواهی بهچنین جنگی بروی آیا نمیدانی که کور خواندهای؟
#جلال_آلاحمد
#سفر_به_ولایت_عزرائیل
صفحه ۱۰۰.
@Ab_o_Atash
✳ لحظات حقارتبار یک رئیسجمهور
هواپیمای بوئینگ ریاست جمهوری بهآرامی روی باند فرودگاه تلآویو به زمین مینشیند. در برابر یک دستگاه تلویزیون در بیروت نشستهام و صف فشرده شخصیتهای اسرائیلی را مینگرم که روز نوزدهم نوامبر ۱۹۷۷ منتظر ورود سادات هستند. قیافههای بعضی از آنها آشنا و مألوف است. به محض متوقف شدن هواپیما قیافههای ناشناس، عکاسان، مأموران امنیتی با لباس شخصی و کارمندان با شتاب از پلکان هواپیما پایین میآیند. گروهی از رهبران صهیونیست به سرکردگی مناهیم بگین، راست و شق در پای پلکان هواپیما به انتظار ایستاده و نگاههای خود را به درِ خروجی هواپیما دوختهاند. پرتگاه مهیبی است. نفس میکشیم. امید احمقانهای مرا در بر میگیرد مبنی بر اینکه سادات از هواپیما خارج نخواهد شد! در آخرین لحظه تصمیم گرفته به اسرائیل نرود!
چشمم سیاهی میرود. بغض گلویم را میگیرد. رئیسجمهور مصر ظاهر میشود. نورافکنها پرده شب را شکافتهاند، دستها در یکدیگر فشرده میشوند. جلّادان خلق ما جلوی چشمان میلیونها نفر رژه میروند: بگین، دایان، شارون و ژنرالها با لباسهای رسمی.
سادات این فاتحِ جنگ اکتبر، در برابر اشغالگران به احترام میایستد و سرود صهیونیسم نواخته میشود. بر روی گونه بسیاری از رفقایمان قطرات اشک دیده میشود. عملاً ۴۸ساعت تمام چشم از تلویزیون برنداشتم. لحظه به لحظه این دیدارِ بیشرمانه و نامردانه را تعقیب کردم.
فردای آنروز سادات با لطف و مهربانی به نطق بگین در کنشت گوش کرده و در پایان بهگرمی برای او دست میزند. دیگر عصبانیتم صدچندان میشود. آیا ممکن است رئیسجمهور مصر مثل من احساس نکرده باشد که نخستوزیر اسرائیل سیلی محکمی به ما زده است؟ نطق او از اولین تا آخرین کلمه، حاکی از یک نوع ناسیونالیسم تهاجمی و نوعی قومیت متعصبانه و نژادپرستانه بود. اشاره به بیانیه بالفور مرا سخت عصبانی کرد. مردی که مدعی است با انگلیسیها مبارزه کرده برای انکار حقوق خلقی که قرنهاست در سرزمین خود ریشه دارد، متوسل به آرای امپریالیسم بریتانیا میشود! او برای ادعای خود دایر بر اینکه یک یهودی «فلسطینی» است به دلایل و توجیهاتی متوسل میشود که مطابق آنها من هم میتوانم ادعا کنم که مثلاً یک یهودی لهستانی هستم! از رزمندگان صهیونیستی نام میبرد و خاطرهشان را گرامی میدارد که «سرزمین مادریشان را آزاد کردهاند»! در حالی که این سرزمین من است، همان سرزمینی که از خون فلسطینیها که به وسیله او و نظایر او قتل عام شدند، رنگین شد. قتل عام دیر یاسین به خاطرم آمد، این قتل عام توسط طرفداران بگین در آوریل ۱۹۴۸ سازمان یافته و اجرا شده بود. شکم زنان باردار را دریده و اطفال و پیران را براحتی سر بریده بودند...
تا لحظه آخرِ نطقِ بگین سعی میکردم به خود بقبولانم که رئیسجمهور مصر، اینهمه بدگویی و تحقیر و توهین نسبت به تمامی ملت عرب را تحمل نخواهد کرد. او را در خیال خود تصور میکردم که به طرف تریبون رفته و اظهار میدارد: «از بابت دعوت شما متشکرم، اما من باید فوراً به قاهره بازگردم. لطفاً از این بابت مرا ببخشید؛ اشتباه کرده بودم، اسرائیلیها را نشناخته بودم...»
#ابو_ایاد
#فلسطینی_آواره
خاطرات ابوایاد مسئول بخش اطلاعات و امنیت ساف
#اریک_رولو
#حمید_نوحی
انتشارات گام نو
صفحات ۴۲۳ تا ۴۲۵.
@Ab_o_Atash
✳️ تکدعای امام خمینی
از مرحوم آقای اشراقی -داماد حضرت امام- نقل میکنند که ایشان گفته بود: من با حضرت امام «رحِمَهُالله» قدم میزدیم. حضرت امام رو کردند به من و گفتند: «اگر از عالم ملکوت به تو بگویند یک دعای مستجاب داری، چه دعایی میکنی؟» آقای اشراقی گفته بود که آقا! سؤالش را خودتان کردید، جوابش را هم خودتان بدهید. حضرت امام هم فرمودند: «اگر از عالم ملکوت به من بگویند یک دعای مستجاب داری، میگویم: «اللّهُمّ اجعَل عاقِبَةَ أمرنا خيراً» دعا میکنم که عاقبت به خیر شوم.»
#حسین_مظاهری
#درس_زندگی
کتابستان معرفت
صفحه ۴۴.
@Ab_o_Atash
✳️ علی «ع» به زبیر چه گفت؟
حالا من يک قضيۀ تاریخی را برایتان نقل میکنم که غالب شما شنیدهاید.
در جنگ جمل، طلحه و زبير بيعتشان را با علی شکستند! علی «علیه السلام» وقتی که با آنها مقابل شد، زبیر را صدا زد که زبير! بيا کارت دارم.
حضرت خودش را خلع سلاح کرد و با لباس عادی جلو رفت! امّا زبير با همان پوشش مسلحانهاش جلو آمد!
علی «علیه السلام» به زبیر فرمود: چرا به جنگ من آمدهای؟ او هم پاسخی داد که مورد بحث من نیست. بعد علی «علیه السلام» گفت: اين مطلبی را که میگويی، دروغ است! زبیر هم نتوانست حرف حضرت را انکار کند! یعنی زبیر پذیرفت که دلیلش برای جنگ با علی، دروغ و خلاف واقع است. لذا محکوم شد که ادعايش دروغ است.
بعد اميرالمؤمنين به زبیر گفت: من میخواهم جريانی را برايت يادآوری کنم؛ روزی به دیدار پیغمبر آمده بودی و حضرت سوار بر مرکب بود. همینکه چشم حضرت به من افتاد، سلام کرد. يعنی پیغمبر پیش از من، به من سلام کرد. تو آنجا خنديدی و گفتی: يارسولالله! علی از تکبّرش دست بر نمیدارد! یادت هست که پیغمبر فرمود: علی اصلاً تکبّر ندارد. بعد رو به تو کرد و فرمود: آيا علی را دوست داری؟ تو هم گفتی: به خدا قسم که او را دوست میدارم! بعد پيغمبر به تو فرمود: والله که روزی از روی ظلم با او خواهی جنگید. یادت هست؟!
زبیر نتوانست انکار کند و همینکه ماجرا را شنید، گفت: «استغفرُالله ربّی و اتوب و اليه» من اين ماجرا را فراموش کرده بودم. اگر اين جریان يادم بود، به جنگ با تو نمیآمدم؛ ولی چهکار کنم که کار از کار گذشته، دو لشکر مقابل هم صف کشيدهاند و بيرون رفتن از جنگ برای من عار است!
علی به او فرمود: عار بهتر از نار نيست؟! زبير هم برگشت و رفت. عبدالله پسرش جلو آمد و گفت: اين صحبتها چه بود؟ زبیر هم گفت: علی مطلبی را به ياد من آورد که فراموش کرده بودم؛ من ديگر دست از جنگ برداشتم و به جنگش نمیروم. برای همین کنارهگيری کرد و رفت.
من يک مثال زندۀ تاريخی زدم که قابل انکار نيست.
اين چه تفکّری بود که زبیر را به این نتیجه رساند که صحنه را ترک کند و برود؟ چرا زبیر وقتی فهمید این کارش باطل است، رفت و همراه علی نشد؟!
برای اینکه فکر میکرد آدم میتواند نه با حق باشد و نه با باطل؛ خیال میکرد اینطوری میتواند خودش را نجات دهد.
درست است که با ترک میدان جنگ، به شقاوت رویارویی با امیرالمؤمنین دچار نشد، ولی این آخر کار نبود. یعنی حتّی با این کار، به راه حق نرفت؛ چون انسان يا با حق است و در راه درست، یا با باطل است و در گمراهی!
#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل ششم: حق و باطل
انتشارات مؤسسه فرهنگی پژوهشی مصابیحالهدی
جلسه ۱۳، ۸ اسفند ماه ۱۳۸۶.
@Ab_o_Atash
✳️ خودشکستن!
بگذارید برایتان داستانی بگویم که هر وقت به یادم میآید، دلم میلرزد و برای شیخ بهلول دعا میکنم که خداوند درجات عالی او را متعالی بگرداند. شئونات را به وقت ضرورت و کشیدن مهار نفس، زیر پا انداخته بود.
معمولأ چنین داستانی را نبایست روایت کرد. اما این داستان برای همیشه به یادتان میماند.
در آستانه صدسالگی بود. در منزل یکی از اعیان متدین شيراز که خانهاش همیشه محفل عالمان و در دوران انقلاب در خدمت انقلاب بود، اهل اصطلاح بود و با اهل علم نشست و برخاست و مؤانست داشت، محفلی به افتخار حضور شیخ بهلول آراسته بودند. شیخ بهلول پوستی و استخوانی بود، مردی که خلاصهٔ خود بود! با چشمانی سرشار از زندگی و شور که بارقهٔ تیزهوشی از آن میتابید، و طنین صدا و لهجهای که گویی روستایی خراسانی در صحرایی دوردست اما آشنا با شما حرف میزند. وقتی با او دست میدادی، سرپنجهٔ استخوانیاش محکم بود. مثل گیرهای قایم دست را نگاه میداشت. در چشمانت نگاه میکرد و مکث میکرد.
مرا معرفی کردند: «ایشان نماینده شیرازند!» گفت: «بِچه جانم! نماینده اخلاص باش؛ الخلاص فی الاخلاص!» این تعبیر مرا با خودش برده بود.
نشستیم. جمعی حدود پانزده تا بیست نفره. مرحوم آیتالله محیالدین حائری شیرازی امامجمعه شيراز هم بود. گفتوگوهایی و از هر دری سخنی.
ناگاه صدای ناخوشایندی به گوش رسید! زود چند نفر که نزدیکتر به بهلول بودند، به نوجوان ده دوازده سالهای که در گوشهای نشسته بود، نگاه تندِ ملامتآمیزی کردند، که یعنی ماجرا از ایشان است.
بهلول برخاست. به طرف نوجوان که چهرهاش قرمز شده بود رفت. دو زانو جلوی نوجوان نشست، خم شد صورت و دست نوجوان را بوسید، گفت: «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. إنّ النفس لَامّارة بالسوء الا ما رحم ربّی. آقایان عزیز! من نزدیک صد سالمه، مریض هم هستم، این صدای ناخوشایند از من بود. از همه شما معذرت میخواهم. از این نوجوان صد بار معذرت میخواهم که نگاه شما او را شرمنده کرد و چهرهاش سرخ شد و سرش را پایین انداخت.» چه مجلسی شد! بغضهایی که ترکید و آيتالله حائری که سر بر زانو نهاده بود و با صدای بلند گریه میکرد.
در راه که برمیگشتیم، آقای حائری سکوت کرده بود؛ سکوتی سنگین. من هم در بهت و سکوت بودم. ناگاه رو به من کرد و گفت: «شیخ بهلول در خاکسار کردن نَفْسش بیرحم است. برای همین به او عنایت شده است. چیزهایی به او دادهاند که به هر کسی نمیدهند.»
زمزمه کرد:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی به زمین خاکنشینانی چند
#سیدعطاءالله_مهاجرانی
#روزنامه_اطلاعات
یکشنبه ۲۸ آبانماه ۱۴۰۲
صفحه ۲.
@Ab_o_Atash
✳ واکنش آیتالله العظمی خویی به شعارهای بعد از نماز
در مجلسی که جمع کوچکی از فضلای معتمد نزد آیتالله خویی حضور داشتند، یک نفر از حاضرین میگوید که چندی است در ایران مسئله جدیدی رسم شده است. ایشان میپرسند: چه رسم شده است؟
آن طلبه میگوید: رسم انداختهاند که بعد از نمازها بگویند: خدایا خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا!
آیتالله خویی میگوید: خوب چه اشکالی دارد؟ یکی از حاضرین میگوید: [احتمالاً] نوعی بدعت بعد از نماز در تعقیبات نماز ایجاد شده…
ایشان در جواب میگوید: دعاست و بدعت نیست.
یک نفر از حاضرین میگوید: بنابراین شما این امر را صحیح میدانید؟
آیتالله خویی میفرمایند: بلکه واجب میدانم.
#سیدعبدالهادی_شاهرودی
#تداوم_اندیشه
خاطرات و مبارزات آیتالله سیدعبدالهادی حسینی شاهرودی
(تهران: مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)
صفحات ۱۷۱ و ۱۷۲.
@Ab_o_Atash
✳️ اگر این آیه وارونه نازل شده بود...
من گاهی اینطور فکر میکردم که اگر این آیه، وارونه نازل شده بود. یعنی اینگونه نازل شده بود که «تَعاونوا علی الاثمِ و العُدوان وَ لا تعاونوا علی البّر و التقوی»، آیا اینها بعد از پیغمبر، بیش از این هم میتوانستند اثم و عدوان کنند؟! یعنی اگر خودِ خدا امر کرده بود به اثم و عدوان، آیا بیشتر از آنچه کردند هم میتوانستند ستم کنند؟! من معتقدم که بیش از این دیگر امکان نداشت. آنچه اینها کردند بالاتر و فراتر از تصور است.
#مجتبی_تهرانی
#سلوک_عاشورایی
منزل اول: تعاون و همیاری
(چاپ اول، تهران: مؤسسۀ پژوهشی- فرهنگی مصابیح الهدی، ۱۳۹۰)
صفحه ۱۹۰.
#روضه_حضرت_زهرا «س»
@Ab_o_Atash
✳️ دوش میآمد و رخساره... نگویم بهتر!
دردِ سر، بینِ گذر، چندنفر، یک مادر...
شده هر قافیهام یک غزلِ دردآور
ای که از کوچهٔ شهر پدرت میگذری
امنیت نیست، از این کوچه سری[ع]تر بِگُذر
دیشب از داغِ شما فال گرفتم، آمد:
دوش میآمد و رخساره… نگویم بهتر!
من به هر کوچهٔ خاکی که قدم بگذارم
ناخودآگاه به یاد تو میافتم مادر!
چه شده؟! قافیهها باز به جوش آمدهاند:
دمِ در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...
#کاظم_بهمنی
@Ab_o_Atash
✳ برای پیروزی از تانک دشمن نترسید!
فرانتس فانون که یکی از نویسندگانی بود که بیش از همه مورد علاقه من بود، در #دوزخیان_روی_زمین که چندین بار آن را خواندهام، میگوید: فقط مردمی که از تانک و توپ دشمن نمیهراسند قادرند انقلاب را تا به آخر به پیش برند.
فانون به این وسیله میخواهد بگوید اگر قرار بود ناسیونالیستهای الجزایری در موقعی که جنگ را آغاز کردند از عدم تعادل نیروها وحشت میداشتند، به هیچ چیز دست نمییافتند. در آنزمان میشد بخوبی مشاهده کرد که تا چه حد حق با وی بود. در سراسر جهان سوم، خلقها علیرغم محرومیت از همه چیز، برای کسب آزادی و استقلال خود مسلح میشوند.
#ابو_ایاد
#فلسطینی_آواره
خاطرات ابوایاد مسئول بخش اطلاعات و امنیت ساف
#اریک_رولو
#حمید_نوحی
انتشارات گام نو
صفحه ۱۰۰.
@Ab_o_Atash
✳️ صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟
خبر پشت خبر، غم روی غم ریخت
به ذهنم باز شعر محتشم ریخت
صدای سیلی آمد، زن زمین خورد
به خود پیچید کوچه، زن به هم ریخت
زنی دیدم، دلِ گمگشتهای داشت
گلی در زیر پا دیدم، دلم ریخت
در این غم، از غیوری دم گرفتم:
«صبوری طرفه خاکی بر سرم» ریخت
صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟
مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟
زمین لرزید، آه! آوار، هاوار!
به روی خاکها خرمای بم ریخت
زبانم لال شد از داغ کرمان
دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت:
ببین که تیغ کج باز، ای علمدار!
چه سرهایی به پای این علم ریخت
بهپا خیز، ای عموی اهل ایران!
حرامی بعد تو دور حرم ریخت
#احمد_بابایی
@Ab_o_Atash
✳ دستورالعمل آيتالله قاضی درباره ورود ماههای رجب، شعبان و رمضان
مرحوم قاضی میفرمودند: انسان بايد به خدا پناه ببرد و خداوند خيلی كمككننده و خيرالمُعين و پسنديده و اختيار كننده است. اما دستورالعمل اين سه ماه:
- عليكم بالفرائض في أحسن أوقاتها! دستورالعمل آن است كه #نمازهای_واجب را در بهترين اوقات خودش انجام دهيد همراه نوافل آن! (كه مجموعاً پنجاه و يك ركعت میشود، اگر نتوانستيد چهل و چهار ركعت) و اگر شواغل دنيا شما را منع كردند، صلاة أوّابين را كه همان نماز ظهر است، ترك نكنيد، چون خيلی اهمّيّت دارد! خصوص نماز ظهر خيلی اهميت دارد و آن بواسطه وقت آن و خصوصيت و موقعيت آن در بين اوقات ديگر است! و «صلاة وسطی» را كه در قرآن آمده، تفسير به نماز ظهر كردهاند، و «صلاة اوّابين» يعني آنها كه خيلی توجه به پروردگار دارند، يعنی رجوعكنندگان به خدا؛ زيرا رجوعكنندگان به خدا به آن تمسك میكنند.
- نوافل شب را هيچ چارهای نيست، مگر آنكه آنها را بهجا آوريد، نه خيال كنيد #نماز_شب ساقط است و آن سد سكندری است كه هيچ شكسته نمیشود! عجب از كسانی كه قصد دارند، دنبال كنند مرتبهای از كمال را در حالی كه شبها قيام نمیكنند؛ ما نشنيدهايم كسی به مرتبهای از كمال برسد، مگر به قيام شب و نماز شب.
- عليكم بقرائة القرآن! بر شما باد به #قرائت_قرآن كريم با صوت حزين و باآهنگ و غنا! يعنی با صدای خوش بخوان كه تو را تكان دهد و در روايات داريم كه قرآن را با تغنّی بخوانيد. امام زينالعابدين تغنّی به قرآن میكردند، اين تغنی در قرآن برای انسان بسيار مفيد است.
- بر تو باد زيارت #مشهد_أعظم در هر روز! [كه منظور از «مشهد أعظم» أميرالمؤمنين«ع» است، چون مرحوم قاضی در #نجف بودهاند] و زيارت مساجد معظمه! [كه منظور كوفه و سهله است] و در بقيه #مساجد عبادت خود را بهجا آوريد! چون مؤمن در مسجد مثل ماهی است در آب؛ همانطوری كه حيات ماهی به آب است، حيات مؤمن هم در مسجد است؛ ماهی را از آب بيرون اندازند، میميرد.
- بعد از نمازهای واجب، #تسبيح حضرت صديقه طاهره«س» را ترك نكنيد! زيرا كه آن ذكر كبيره شمرده شده و لااقل بعد از هر نماز يك بار بگوييد و اگر توانستيد دو يا سه بار بگوييد بهتر است.
- از لوازم مهم، #دعا_برای_فرج حضرت حجت بقية الله الأعظم است در قنوت نماز وتر، و از آن گذشته در هر روز، و در جميع دعاها برای حضرت دعا كنيد.
- زيارت جامعه را روزهای جمعه بهجای آوريد! مقصود، زيارت جامعه معروف است: زيارت #جامعه_كبيره.
- قرآن كه میخوانيد، در اين سه ماه از #يك_جزء كمتر نباشد، در هر روز يك جزء.
- زيارت و #ديدار_برادران خود را زياد كنيد! (مقصود رفقای طريق هستند) خيلی آنها را زيارت كنيد و ببينيد؛ زيرا اينها هستند برادران طريقی شما كه در طريق و عقبات نفس و تنگناها كه انسان گير میكند، كمك انسان میكنند و نجات میدهند.
#سیدمحمدحسین_حسینی_طهرانی
#مطلع_انوار
انتشارات مکتب وحی
جلد ۲، برگزیده از صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۳.
#سیدعلی_قاضی
@Ab_o_Atash
✳️ امانت را دست قالتاقها نسپرید!
روح اين نظام اين است كه شما ملت مبارزِ قيامكردهٔ قهرمان، حضورتان را براى هميشه در صحنه حفظ كنيد؛ معيارها را دقيقاً بشناسيد و دقيقاً رعايت كنيد. چند روز ديگر مىخواهيد #نمايندگان_مجلس، شوراهاى استان، شهر، بخش، روستا و كارگاه و مزرعه و كشتزار و جاهاى ديگر را تعيين كنيد. همهجا مراقب باشيد آدمهاى قالتاق را در اين دستگاه پيچيده راه ندهيد.
ببينيد زمام امورتان را به دست چه كسى مىسپاريد.
برادر من! خواهر من! اگر پانصد تومان پول داشته باشى و بخواهى به امانت بدهى، به چه كسى مىدهى؟ چقدر دقت مىكنى؟ مراقب باش سرنوشتت را به دست كه خواهى سپرد، سرنوشت خود و انقلاب و سرنوشت جامعه را.
#سیدمحمد_حسینی_بهشتی
#مبانی_نظری_قانون_اساسی
انتشارات روزنه
صفحه ۵۷.
@Ab_o_Atash
✳️ همهجا با خدا
و گفت: «مؤمن را همهٔ جایگاهها مسجد بُوَد و روز، همه آدینه بود و ماه، همه رمضان بود».
یعنی هر کجا که بود با خدای بود.
#محمد_عطارنیشابوری
#تذکرة_الأولیاء
ذکر شیخ #ابوالحسن_خرقانی
مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
جلد اول، صفحه ۷۷۱.
@Ab_o_Atash
✳️ خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش میرساند. ولی يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه «...سربازها را چه به روزه گرفتن!»
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
ابراهيم با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييكها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا میكردند سرلشكر ناجی سر برسد.
ناجی در درگاه آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پای سرلشكر شكسته بود و میبايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتند.
#يادگاران
(شهيد محمدابراهيم همت)
#مریم_برادران
انتشارات روایت فتح
صفحه ۱۱.
@Ab_o_Atash