eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
من نمی‌دانم تو کجایی  ولی من  همیشه کنار تو هستم    
‌🌱○• من قصہ فراق تو را خاك کردہ ام حاصل چہ شد؟! جوانہ زدے ! بیشتر شدي!
در‌آن‌مجلس‌که‌اوراهمدم‌اغیار‌می‌دیدم اگر‌خودرا‌نمی‌کشتم‌بسی‌آزارمی‌دیدم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم فاضل نظری ‌
ذکرِ تو از زبانِ من، فکرِ تو از خیالِ من ... چون بِرود، که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم
مثلا من الکی خواب بمانم دم صبح تو بیایی و نوازش بکنی موهایم من خودم را بزنم خواب که شاید گیرم بوسه ای از تو، وصول طلب لبهایم 🍂
قفل قفس باز و قناری ها هراسان دل کندن آسان نیست! آیا می توانم ؟!
. صبح بر خورشید می‌لرزد ز آه سرد ما کوه می‌دزدد کمر در زیر بار درد ما از رگ خامی نباشد میوۀ ما ریشه‌دار پختگی پیداست چون آتش ز رنگ زرد ما فتح ما آزاد مردان در شکست خود بود گو دل از ما جمع دارد دشمن نامرد ما می‌شود مژگان آتش‌بار، هر خاری که هست بر گلستان بگذرد گر آه غم‌پرورد ما بازی ما گرچه اول خام می‌آید به چشم در عقب دارد تماشاهای رنگین، نرد ما دامن صحرا ز اشک آهوان شد لاله‌زار روی در حَی کرد تا مجنون صحراگرد ما نازپرورد خرام قامت رعنای اوست برنمی‌خیزد به تعظیم قیامت، گرد ما این جواب آن غزل صائب که طالب گفته است بعد از این از خاک، معشوقانه خیزد گرد ما 🍃
آن‌چنان جای گرفتی تو به چشم و دل من که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا 🌴💙🌴
ما را به جز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجاة ور قبول 🌴💙🌴
غریبم... قصه ام چون غصه ام بسیار... 🌴💙🌴
در طبع روزگار وفا و کرم مجوی کین هر دو مدتیست که در روزگار نیست عطار
این پریشان حالی از جامِ "بلی" نوشیده ام این "بلی" تا وصلِ دلبر، بی بلا دمساز نیست...
در مشام جان به دشت یاد ها یاد صبح و بوی بارانی هنوز...
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
هر که بر کوچه ی دلبر گذرش افتاده اشک از گوشه ی چشمان ترش افتاده آن درختیم نظر خورده که هر فصل بهار غرق گل بوده ولی بیشترش افتاده باغبان اهل صفا بود،پُرش کردی تو تا که امروز به یاد تبرش افتاده هرکه وارد شده در بازی بی منطق عشق یا فنا رفته و یا شور و شرش افتاده شوکران ریخت به کام من مجنون کوچت آمدی تا که ببینی اثرش افتاده!؟ بزم میلاد زمستان شده من پاییزی که پی یورش چشمت سپرش افتاده مات و مبهوتم و با بغض گلاویز گلو همه گفتند که یاد پدرش افتاده...
یوسف اَگر مَنَم ؛ به زُلِیخایی‌اَت قَسَم ما کارِمان به جامه دَریدَن نِمی‌رَسَد...
دل به هوای آتشت این همه دود می‌ڪند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مثل سنگی که بیفتد ته آب به شعاعی که شود حاصل آن دور گشتم ز تو من موج به موج به خیالی که رَوم عمق وجود وسط قلب تو بوده است هدف ناگهان سهم دلم شد نوسان
كبوترها، كبوترها، به دلجويی از آن بالا نگاهی زير پا گاهی اسيران قفس ها را! خوشا پروازتان با هم، بلند آوازتان با هم به ياد آريد ما را هم در آن پرواز كردن ها... كبوترها، كبوترها، هوای پر زدن دارم، ولی با من نمی آيد، نمی آيد دلم، دردا! چه ديدی ای دل اينجا تو، كه ماندی در گل  اينجا تو شدی بی حاصل اينجا تو، بیا با هم رويم آنجا شكن حصر و قفس ديگر، رهايی را بكن باور بزن در آسمان ها پر، به پرواز آ، به پرواز آ... هوا گر بسته پايت را لگامی زن هوايت را بده دست ولايت را، غزلخوانان بيا با ما فريبت داده گر دنيا، فريبی ده تو هم او را بگير اوجی به ناگاه و بزن پا بر سر دنيا درنگت چيست هان ای دل؟ همه رفتند تا منزل چرايی اين چنين غافل، بيا، دير است تا فردا 🕊🕊🕊🕊🕊 هلا ای خيل آدم ها، ببينيد اين كبوتر را منم، آن خويش گم كرده، كه خود را كرده ام پيدا تو هم رستی ز بند ای دل، بيا نزديك شد منزل بگو با من، چه می بينی درآن آفاق ناپيدا؟!... منبع: كتاب گزيده شعر جنگ و دفاع مقدس، انتخاب و توضيح: حسن حسينی، ص48
تغافل عاشق بی تاب را بی تاب تر سازد به فریاد آورد خاموشی ، را
السلام علیک یا صاحب الزمان نقش جمال یار را تا که به دل کشیده‌ام یک سره مهر این و آن از دل خود بریده‌ام هر نظرم که بگذرد جلوه‌ی نوری از رخش بار دگر نکوترش بینم از آن‌چه دیده‌ام عشق مجال کی دهد تا که بگویمی چسان تیر بلای عشق او بر دل‌وجان خریده‌ام سوزم و ریزم اشک غم، شمع صفت به پای دل در طلبش چه خارها بر دل خود خلیده‌ام چاک دل از فراق او می‌زنم و نمی‌زند بخیه به پاره‌های دل، کز غم او دریده‌ام این دل سنگم آب شد، ز آتش اشتیاق شد بس‌که به ناله روز و شب، کوره‌ی دل دمیده‌ام شرح نمی‌توان دهم سوزش حال خود به جز ریزش اشک دیده و خون دل چکیده‌ام حیران تا کی از غمش اشک به دامن آورد چون دل داغدار خود، هیچ دلی ندیده‌ام
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده‌ست به تو به تو اصرار نکرده‌ست فرایندش را ..