eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
43 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
با کلید عشق قفلی بر دلم بست و برفت گفت در سودای ما دیوانه را زنجیر باد
پابند توام در شب من زلف میفشان دیوانه‌ی آرام که زنجیر ندارد هُرمی که لبت دارد و داغی که دل من خورشید پدرسوخته‌ی تیر ندارد
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ چه‌روزها که یک‌به‌یک غروب شد نیامدی چه‌بغض‌ها که در گلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین‌سخن، تبر به دوش بت‌شکن خدای ما دوباره سنگ‌و‌چوب شد نیامدی برای ما که خسته‌ایم و دل‌شکسته‌ایم نه ولـی برای عـده‌ای چه خـوب شد نیامدی تمــام طـول هـفته را به انتظـار جـمعه‌ام دوباره صبح،ظهر، نه! غروب شد نیامدی ━━━━💠🌸💠━━━━
. ‌‌‌‌‌ تبسم ڪردے و چہ زیبا شد دل افروزم خوشا چشمی ڪہ او بہ لبخندِ تو وا گردد.....!! ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ♡⇨♥️⇦♡ 💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ نامش چـکید از لـب ما و شراب شد مِهرش نشست بر دل ما و ثواب شد مقصود بود، خـاک قدم‌های او شدن از این جهت وجود بشر از تراب شد کـعبه برای خـویش پی قبله‌گاه بود ایوان طلای شهر نجف انتخاب شد گفتیم ما چگونه بهای جنان دهیم؟ گفتند با محـبت حـیدر حـساب شد ━━━━💠🌸💠━━━━ 2⃣ روز تا
کمی بیشتر بخند امروز و کمی بیشتر مهربان باش بگذار لبخندت، چراغِ دلی شود و مهربانی ات، صبحِ کوچکی به قدرِ مرز شانه های یک نفر...
خانه ی قلبم خراب از یکّه تازی های توست عشق بازی کن که وقت عشق بازی های توست چشم خون، حال پریشان، قلب غمگین، جان مست کودکم! دستم پر از اسباب بازی های توست تا دل مشتاق من محتاج عاشق بودن است دلبری کردن یکی از بی نیازی های توست قصّه ی شیرین نیفتاده است هرگز اتفاق هر چه هست ای عشق از افسانه سازی های توست میهمان خسته ای داری در آغوشش بگیر امشب ای آتش، شب مهمان نوازی های توست
ای شمع فروخفته چه دانی ز تلاطم من سوختم و سوختم از سوختن او
از ما قبول کن نمِ چشمانِ خسته را چنگی به دل نمی‌زند این خنده های ما...
گفتے ‎ڪه تڪرارے شده،تمام شعر دفترت! شرمنده ام جز عشق تو فڪرے نمے آیدبه سر..
هُرم داغ بوسه را تب‌های من فهمیده‌اند روزهای بی تو را شب‌های من فهمیده‌اند ظـهر تابـستان بـوشهر است گـرمای لبت این حرارت را فقط لب‌های من فهمیده‌اند
. 💠 الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکینَ بِوِلایَةِ أَمیرِالْمُؤْمِنین 🌺 آیت‌الکبرای حق نمی‌دانم چه بنویسم علی جان در ثنای تو که گفته مدح و وصفت بهتر از هرکس خدای تو به‌جز احمد که می‌داند که هستی؟ تو یداللهی به‌جز زهرا که باشد غم‌گسار و آشنای تو؟ به‌جز کعبه که باشد سینه‌چاکت، حجت مطلق؟ همه جان‌ها فدای تو، همه عالم گدای تو تویی شاهی که بر سر تاج فخر "إنّما" داری تویی که آسمان‌ها مانده مات "هَل‌ْأتا"ی تو تو با حق هستی و حق با تو، حق در تو تجلی کرد تو هستی آیت‌ُالکبرای حق، عالم عطای تو تویی اول تویی آخِر تویی ظاهر تویی باطن تو اسم اعظمی، قرآن همه وصف و ثنای تو ندارم جز تو در ویرانۀ دل یا علی، گنجی همه داروندار من بوَد مهر و ولای تو نسیم صبح چون آورد بویی از سر زلفت دلم برد و نشد دیگر برون از سر هوای تو تو داری صدهزاران بهتر از من عاشقت اما ندارم از تو من بهتر که بنشانم به جای تو چه شغلی بهتر از اینکه گدای درگهت هستم چه پاداشی از این بهتر که هستم مبتلای تو نمی‌دانم چه می‌خواهد دگر، آن‌که تو را دارد! نمی‌دانم چه دارد آن‌که سر ننْهد به پای تو! چه در دنیا چه در عقبی تویی داروندار من پدر، مادر، خودم، اهلم، سرم، مالم فدای تو ✍️ 💐
گشته چون آینه روشن، دل بی‌کینه‌ی ما تا فتد عکس جمال تو در آیینه‌ی ما غمزه‌ات ناوکِ بیداد نیاورده به زِه؛ دل به خون گشته ز مژگان تو در سینه‌ی ما گرمی سلسه‌ی عشق ز داغ دل ماست گوهرِ درد بَرَد عشق ز گنجینه‌ی ما عشق، پیوسته به تعلیم جنون مشغول است رسم آزادشدن نیست در آدینه‌ی ما دوش بودیم ز وصل تو چو «قدسی» محروم هست تا روز جزا حسرت دوشینه‌ی ما...
خوش آمد میگم به اعضا جدید🌸🌸🌸🌸💐💐💐💐🌺🌺🌺
در ستایش حضرت امیرالمؤمنین علی «علیه‌السلام» 🌷🌸   نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست نه هر عقلی کند این راه را طی نه هر دانش به این مقصد برد پی نه هرکس در مقام «لی مع الله» به خلوتخانهٔ وحدت برد راه نه هر کو بر فراز منبر آید «سلونی» گفتن از وی در خور آید «سلونی » گفتن از ذاتی است در خور که شهر علم احمد را بود در چو گردد شه نهانی خلوت آرای نه هرکس را در آن خلوت بود جای چو صحبت با حبیب افتد نهانی نه هرکس راست راز همزبانی چو راه گنج خاصان را نمایند نه بر هرکس که آید در گشایند چو احمد را تجلی رهنمون شد نه هر کس را بود روشن که چون شد کس از یک نور باید با محمد که روشن گرددش اسرار سرمد بود نقش نبی نقش نگینش سراید «لوکشف» نطق یقینش جهان را طی کند چندی و چونی کلاهش را طراز آید «سلونی» به تاج «انما» گردد سرافراز بدین افسر شود از جمله ممتاز بر اورنگ خلافت جا دهندش کنند از «انما» رایت بلندش ملک بر خوان او باشد مگس‌ران بود چرخش بجای سبزی خوان جهان مهمانسرا، او میهمانش طفیل آفرینش گرد خوانش علی عالی‌الشان مقصد کل به ذیلش جمله را دست توسل جبین آرای شاهان خاک راهش حریم قدس روز بارگاهش ولایش «عروةالوثقی» جهان را بدو نازش زمین و آسمان را ز پیشانیش نور وادی طور جبین و روی او «نور علی نور» دو انگشتش در خیبر چنان کند که پشت دست حیرت آسمان کند سرانگشت ار سوی بالا فشاندی حصار آسمان را در نشاندی یقین او ز گرد ظن و شک پاک گمانش برتر از اوهام و ادراک رکاب دلدل او طوقی از نور که گردن را بدان زیور دهد حور دو نوکّ تیغ او پرکار داری ز خطش دور ایمان را حصاری دو لمعه نوک تیغ او ز یک نور دوبینان را ازو چشم دوبین کور شد آن تیغ دو سر کو داشت در مشت برای چشم شرک و شک دو انگشت سر تیغش به حفظ گنج اسلام دهانی اژدهایی لشکر آشام چو لای نفی نوکّ ذوالفقارش به گیتی نفی کفر و شرک کارش سر شمشیر او در صفدری داد زلای «لافتی الاعلی » یاد کلامش نایب وحی الاهی گواه این سخن مه تا به ماهی لغت فهم زبان هر سخن سنج طلسم آرای راز نقد هر گنج وجودش ز اولین دم تا به آخر مبرّا از کبایر و ز صغایر تعالی اله زهی ذات مطهر که آمد نفس او نفس پیمبر دو نهر فیض از یک قلزم جود دو شاخ رحمت از یک اصل موجود به عینه همچو یک نور و دو دیده که آن را چشم کوته بین دو دیده دویی در اسم اما یک مسما دوبین عاری ز فکر آن معما پس این شاهد که بودند از دویی دور که احمد خواند با خویشش ز یک نور گر این یک نور بر رخ پرده بستی جهان جاوید در ظلمت نشستی نخستین نخل باغ ذوالجلالی بدو خرم ریاض لایزالی ز اصل و فرع او عالم پدیدار یکی گل شد یکی برگ و یکی بار ورای آفرینش مایهٔ او نموده هر چه جزوی سایهٔ او کمال عقل تا اینجا برد پی سخن کاینجا رسانیدم کنم طی
هرانکس دید مولا را فراوان یاعلی میگفت عدو از هیبت ایشان چو یاران یاعلی می‌گفت در خیبر که از جا کَند، در حتی برای او خودش دائم به بازویش علی جان یاعلی میگفت به وقت جنگ و جنگیدن سراپا ترس میگشتند که عمر عبدود هم نامسلمان یاعلی میگفت جوانمردی به نامردی که چون با هم برابر نیست اگر میدید نامردی،به ایشان یاعلی میگفت گهی سیر از جهان میشد ولی هنگام خوردن بود نمک یا نان جو قوتش،نمکدان یاعلی میگفت برای بخشش آدم ،برای ترک اولاشان شبیه یونس و یوسف،سلیمان یا علی می‌گفت و شعرم لا فتی الا علی لا سیف الا گفت غزل با ذوالفقار آمد نیستان یاعلی میگفت خوشت بادا که مولایت امیرالمومنین گشته و جنت شیعه میخواهد که سبحان یاعلی میگفت
به "والضالین" دلم خوش بود با دو نخ موی تو شدم گمراه چشمهایم زبان نمی فهمند دین ندارد که مرد خاطرخواه ❤️
وقتی بدون زخم دلم را ربود و رفت دیگر مسلم است که سارق غریبه نیست .
یک عده می گویند رب، یک عده انسانش یک قوم عبدش خوانده و یک قوم سبحانش از کعبه می دانم که آدم در نمی آید حیدر خدائی می کند با دین و ایمانش مولا به دور فاطمه مست طواف است و زهرا میان عرش ، پیچیده علی جانش احمد شب معراج با حیدر سخن می گفت هر جا خدا را دیده بود از قبل و الآنش هر شب دم میخانهء او مست می کردم یک شب سپرد ارباب، دستم را به سلمانش خرما فروشی هم‌ برای دوستش کرده میثم نرفت امروز ... او رفته به دکانش شوق نجف دارم ولی آلوده دامانم امشب قرار غسل دارم زیر بارانش حیف است ذکری غیر یا الله و یا حیدر وقتی که می آیم حرم در زیر ایوانش جانم به قربان علی و چار فرزندش جانم به قربان ضریح و چار گُلدانش حیدر به روی شانه اش انداخت مَشْکَش را عباس اما مشک را دارد به دندانش آن سمت عمو در پشت نخلی گیر افتاده این سمت، گفتند العطش لب های طفلانش بر حرمله لعنت که از نزدیک تیر انداخت برحرمله لعنت که مسموم است پیکانش بر روی سرنیزه سر عباس می چرخید وقتی که زینب در حرم میسوخت دامانش 🔸شاعر : ========================
🌸🍃 داده ست چه قوّتی به دل با اعجاز تفسیر شد عاشقانه این راز و نیاز با ذکرعلی علی علی یک عمر است در حال عبادتیم و مشغول نماز! 🌸🍃
قبول کردن و رد کردنش به دست علی ست نـخـست سـمـت نجـف مـی رود دعـاى هـمـه
این شنیـدم غریب خستـه‌دلی دل شـب زد درِ سـرای علـی گفت ای خاک مقدمت شاهی! یا علـی میهمـان نمی‌خواهی شیرحق، آن بـزرگ‌مرد حجاز در به رویش گشود با روی باز کای برادر خوش آمدی از راه میهمــان عزیــز! بســم‌الله! کـرد آن مظهـر تمـام کمـال میهمـان را به خنـده استقبـال از کرم چون شبیر و شبر خویش میهمان را نشاند در بر خویش گفت میـل طعـام هـم داری؟ گفت جـانم تـو را فـدا! آری! شیرحق تـا چنین جواب شنید پشت پـرده ز فاطمـه پـرسید کای نبـی را خجستـه ریحانه! هسـت آیــا طعـام در خانــه؟ گفـت باشـد کمـی طعـام، ولی که فقـط از بـرای تـوست علی آن گشـوده بـه میهمان آغوش کـرد ناگـه چـراغ را خامــوش سفـره گستــرد بـا دلــی آرام نزد مهمـان نهـاد ظـرف طعام میهمـان همچنـان غـذا خـورد لقمه از خوان هل‌اتی مـی‌خورد اســـدالله نیــز بــا مـهمــان دست می‌برد سـوی سفـرۀ نان خود به صـرف غذا تظاهـر کرد کـام خـود از گرسنگـی پر کرد میهمان سیر شد در آن شب تار لیـک مـولا گرسنـه رفت کنـار الله‌الله کــه در جــوانمـــردی چون علی نیست در جهان فردی شمع خامـوش کرد مظهر هو تا که مهمان خجل نگردد از او ای وجودت همـه جوانمـردی کـرده بـا اهـل درد هم‌دردی حق ز روی تو پرده‌ها انداخت جز محمّد کسی تو را نشناخت درد عالـم گـواه هـم‌دردیـت هـل‌اتـی قصـۀ جوانمـردیت جان پاک رسول در تن توست دست پیغمبران به دامن توست این تویی ای به نفس خویش امیر که به دشمن عطا کنی شمشیر روز در رزم، خشـم طـوفـانی شب ز اشـک یتیـم، لـرزانی روز، بر اوج تخت عزت و جاه دل شب هم‌سخن شوی با چاه روز، شیــرخـدا بـه پیکـاری شب بـه بیمارهـا پـرستـاری روز، قلب سپـاه را زده چاک شب نهی روی بندگی بر خاک روز، سلطـان آفتــاب استی شب که آیـد ابوتـراب استی پشت دینی و جوشنت بی‌پشت در ز خیبـر گرفتـه با انگشت آسمـان داغـدار تـاب و تبت مرغ شب کشتـۀ نمـاز شبت تو همان نفس احمدی مولا! هم علی هـم محمّدی مولا! تــو امامــی امــام قرآنــی پـای تــا سـر تمـام قرآنـی دست تو دست اقتدار خداست ذوالفقار تو ذوالفقـار خداست تو بـه محشـر زمامـداری تو تو قسیـم بهشت و نـاری تو ای همــه انبیــا مسلمـانت خلد، مشتـاق روی سلمـانت گـه بـه مسنـد گهـی بیابانی تـو کشـاورز یـا کـه سلطانی؟ تیغ در دست و بیل بـر دوشت عقل گردیده محو و مدهوشت تـو خداونـد را ولــی هستـی هر که هستی همان علی هستی گرچـه «میثم» تو را ثنا خواند کیستـی؟ کسیتـی؟ نمـی‌داند استاد
قبول کردن و رد کردنش به دست علی ست نـخـست سـمـت نجـف مـی رود دعـاى هـمـه
چه دارد سفره‌ات؟ جنت دهانش آب افتاده سلیمان می‌دهد بر کاسه لیسیِ تو جاهش را
ناز -با لحن زیر و بم- داری باز گفتی که دوستم داری از سر سادگی ندانستم سر جور و سر ستم داری تو هم آری دل مرا بشکن مگر از دیگران چه کم داری تو بیا و سر از تنم بردار بیش از این حق به گردنم داری! من سراسیمه می شوم تو بخند تا تو داری مرا، چه غم داری؟ راستی چیز حیرت انگیزی است این دل آدمی... تو هم داری؟!