eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
66 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
با چه وضعی ته گودال کشیدند تو را ما شنیدیم ولی زینب کبری دیده .. 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چون چاره نیست میروم و می‌گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت🥀 🌾🌸🌾
با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست! وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد... ▪️عقیق شعر
آتش گرفت خیمه میسوخت پا به پایش خورشید شعله ور شد در آسمان برایش زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند ‌زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا از دست پیرمردی افتاد تا عصایش یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک آرام گریه میکرد با ذکرِ سجده هایش یادِ محاسنی که خون می چکید از آن یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش! 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام کاروان اسرای کربلا 🕯نگین آرامش قلب اهل حرم یعقوب کربلا، ابن الارباب 🕯بزرگ مرد مناجات حضرت سجاد(ع) 🕯را به امام زمان(عج) وهمه عاشقانش تسلیت عرض میکنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شراب می چکد از چشمش استکان بدهید برای مزه لبش را فقط ؛؛ نشان بدهید عجیب تشنه ام و از طراوتِ لبهاش_ مجالِ بوسه ی شیرین و بی امان بدهید میان دشتِ نگاهش غزال می رقصد کمان به دست منِ پیرِ ناتوان بدهید هنوز فاصله ای مانده قدرِ پیراهن برای فتحِ تنش لحظه ای زمان بدهید نمانده روح به جسمم میان آغوشش مرا به شیوه ی تلقین کمی تکان بدهید قیامتی ست رطبهای نخلِ طنازش برای شادیِ روحم فقط از آن بدهید
مانند غنچه ای که بگیرند از او گلاب ما را گره‌گشایِ دلِ تنگ، گریه بود
تا آب ،خرابه، سایه ای دید ،گریست غم خورد ،چهل سال نخندید ،گریست یک عمر ندای العطش در گوشش از کرب و بلا هرآنکه پرسید، گریست
قرار بود که آقا فقط شهید شود بنا نبود شناسایی اش بعید شود