eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
قلب های متفاوتی که می توانید با دست بسازید کسی که نام تو را می برد فقط خودمم! همیشه ناز تو را می خرد فقط خودمم! برای دیدن تو چیستان عاشقی است پرنده نیست ولی می پرد، فقط خودمم! نه گول می خورد و گول هم نمی زندت و آب و دانه نمی گسترد، فقط خودمم! نه یوسف است که از پشت پیرهن-چاک است که دل به شوق دلت می درد، فقط خودمم! درون چشم چمن گونت آب می نوشد، کسی که در تو به خود بنگرد، فقط خودمم! چه طاقتی است ببیند ولی نگوید هیچ؛ و از کنار تو هم بگذرد، فقط خودمم! بخیل هیچ کسی نیست جز رقیبانش، که نامی از تو نمی آورد، فقط خودمم!
کُهنه قُماری اَست غَزَل ساختن...! یک شَبه،دَه قافیه را باختَن...! دَست خَراب اَست،چرا سَر کُنم؟ "آس" نِشانَم بِده باوَر کُنم...!
دانه را خوشه کند بخت عزیزان و به عکس بختِ شوریده ما خوشه کند خرمن را
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا! نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا! اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا» شناسنامه ی تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور سلامِ ما به تو ای باران، درودِ ما به تو ای دریا کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا
بیا که چشم به راهی، برید امانم را به لب رساند، غم انتظار، جانم را بیا و وحشتی از شب مکن که چون دو چراغ دلم به راهِ تو آویخت، دیدگانم را بیا به خامه‌ی آتشفشان خویش، بکش چنان شهاب، خطی روشن آسمانم را به چشم شب، شود اشکی و افتد از مژه‌اش اگر به ماه بگویند داستانم را کجاست دوست که عشقش مگر گشاید باز پس از سکوتِ فراوانِ من زبانم را...
کسی رو برای دوست داشتن انتخاب کن که.....
از نو شکفت نرگس چشم انتظاری‌ام گل کرد خارْخار شب بی‌قراری‌ام تا شد هزارپاره دل از یک نگاه تو دیدم هزار چشم در آیینه کاری‌ام گر من به شوق دیدنت از خویش می‌روم از خویش می‌روم که تو با خود بیاری‌ام بود و نبود من همه از دست رفته است باری مگر تو دست بر آری به یاری‌ام کاری به کار غیر ندارم که عاقبت مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری‌ام تا ساحل نگاه تو چون موج بی‌قرار با رود رو به سوی تو دارم که جاری‌ام با ناخنم به سنگ نوشتم : "بیا"، بیا زان پیشتر که پاک شود یادگاری‌ام
اگر درد مرا درمان فرستی وگر كشت مرا باران فرستی وگر آن میر خوبان را به حیلت ز خانه جانب میدان فرستی وگر ساقی جان عاشقان را میان حلقه مستان فرستی همه ذرات عالم زنده گردد چو جانم را بر جانان فرستی وگر لب را به رحمت برگشایی مفرح سوی بیماران فرستی به دربان گفته‌ای مگذار ما را مرا هر دم بر دربان فرستی منم كشتی در این بحر و نشاید كه بر من باد سرگردان فرستی همی‌خواهم كه كشتیبان تو باشی اگر بر عاشقان طوفان فرستی مرا تا كی مها چون ارمغانی به پیش این و پیش آن فرستی دل بریان عاشق باده خواهد تو او را غصه و گریان فرستی یكی رطلی گران برریز بر وی از آن رطلی كه بر مردان فرستی دل و جان هر دو را در نامه پیچم اگر تو نامه پنهان فرستی تو چون خورشید از مشرق برآیی جهان بی‌خبر را جان فرستی چه باشد ای صبا گر این غزل را به خلوتخانه سلطان فرستی
ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند؟ گفته بودم مردم اينجا بدند ديدي آخر ساقه جانت شكست ؟ آن عزيزت عهدوپيمانت شكست؟ ديدي اي دل درجهان يك يار نيست؟ هيچكس در زندگي غمخوار نيست؟ آه ديدي سادگي جان داده است؟ جاي خود را گِل به سيمان داده است؟ ديدي آخر حرف من بيجا نبود؟ از براي عشق اينجا ، جا نبود؟ نوبهار عمر را ديدي چه شد؟ زندگي را هيچ فهميدي چه شد؟ ديدي اي دل دوستيها بي بهاست؟ كمترين چيزي كه مي يابي وفاست؟ ديده اي گلها همه پژمرده اند رنگها در دود و سرما مرده اند آري اي دل ! زنده بودن ساده نيست بين آدمها يكي دلداده نيست بايد اينجا از خود اي دل گم شوي عاقبت همرنگ اين مردم شوي !. مجتبی پویان
آبادی شعر 🇵🇸
ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند؟ گفته بودم مردم اينجا بدند ديدي آخر ساقه جانت شكست ؟ آن عزيزت عهدوپيم
اعضا محترم ببخشید اسم شاعر رو نمیدونستم. و میدونم قرارمون این بود که اشعار حتما اسم شاعر داشته باشه. ولی خب یهو یاد این شعر افتادم گذاشتم🙏🌸
خواستم پر بزنم با تو به معراج خیال آسمان دور شد از روی حسادت با من 👤 جلیل صفربیگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️﷽❤️ وقتی سعی می کرد در هر فرصتی به گلستان شهدای اصفهان برود... اصفهانی های عزیز ، هر وقت دلتون واسه حاج قاسم تنگ شد، بروید سر مزار یادگار بهترین دوران عمرش تا دلبسته آن شوید.🩸
کسی را می شناسی چهره ی شاداب بفروشد؟ به یک بیمار افسرده کمی اعصاب بفروشد؟ گلویَم سخت خشکیده، خریدار دوخط شعرم کسی‌ را می شناسی شعر جایِ آب بفروشد؟ در این تاریکیِ مطلق که خورشیدی نمی تابد یکی پیدا نشد تا اندکی مهتاب بفروشد به عکس مبهم اسطوره های شهر می خندم کسی را می شناسی قصه هایِ ناب بفروشد؟ که از تکرار این افسانه هایِ پوچ بیزارم دکانی می شناسی رستم و سهراب بفروشد؟ دهان باغ را بسته غم گُل هایِ خشکیده یکی باید به ما نیلوفرِ مرداب بفروشد من از بیداریِ کابوس وارم سخت می ترسم کسی‌را می شناسی این حوالی خواب بفروشد؟
شرح ایثار شهیدان می دهد دل را جلا آفرین بر رزم و ایثار شهیدان خدا عارفان از درک ایثار شهیدان مانده اند می زند در خون قلم شاعر به وصف ماجرا خطّ تیر چلچله در جبهه تا صف می کشد گوئیا بر مرد عاشق نامه آمد زان سَرا سوت خمپاره چو رعدی ناگهان سر میرسد مرد می افتد به خاک و ذکر او مهدی(عج) بیا بیقرارش کرده او را شوق دیدار خدا خنده بر لب دیده گویا آن شهید کربلا آن طرف در پشت جبهه کنج خانه همسری بر دلش افتاده شوری و نمی داند چرا زین سبب آشفته گشته و مو بریدش بی هوا دختری زین حال مادر، سر زنان نوحه سُرا لُکنتی افتاده در نطق و کلام منبری مادری آمد به هیئت با چه عکسی باصفا
آرزو کرده‌ام از تو، متنفر بشوم...! هرکه از هرچه بدش آمده، آمد به سرش! :)
تو جور كردى و خواهم به تو جزا نرسد خدا كند كه به فرياد من خدا نرسد ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
قصدِ رفتن مکن ای دوست که با رفتن تو دل ز ما می رود و، نیمه‌ی جان میماند!
ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت بر سینه می فشارمت، اما ندارمت ای آسمان من که سراسر ستاره ای تا صبح می شمارمت، اما ندارمت در عالم خیال خودم چون چراغ اشک بر دیده می گذارمت، اما ندارمت می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان در باغ دل بکارمت، اما ندارمت می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت
ابروانت خط نستعلیق، چشمان تو ثلث گیسوان تو سیه مشق و چلیپا گونه ها ابروانت عطر نسرین، چشم ها با عطر رز گیسوانت بوی یاس و گونه بوی پونه ها ابروانت جای تیغ و چشم هایت سرمه دان گیسوانت جای شانه ، گونه جای بوسه ها طعم تلخی فراقت را ندارد ذره ای... هرچه خوردم قهوه و چایی میان بوفه ها "عاصی" 🍃❤️🍃😔
جانا برایم بمان ، سخت محتاجم تو را...
🍃🌹 حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای سرو سبزم از چه رو خونین‌کفن برگشته‌ای؟ از کجا می‌آیی ای عطر دل‌انگیز بهشت از کنار چند آهوی ختن برگشته‌ای؟ تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟ خفته در تابوت حالا سوی من برگشته‌ای با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت با کمان آرش از مرز وطن برگشته‌ای خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب با تو ای شمعی که بعد از سوختن برگشته‌ای. سرد گشته آتش اما شعله‌ور مانده غمت باز پیروز از نبردی تن به تن برگشته‌ای
💌تقدیم به همسرم💌 بعد عمری باز هم چشمش شکارم می‌کند شـورِ هسـتی را نـصـیـب روزگارم می‌کند بـاز در بیچـارگی‌ها غـمگسـارم می‌شود باز هم در چاره‌ی مهرش دچارم می‌کند خش‌خش پاییز را تا در دلم حس می‌کند می‌رسـد آرام و بـا یـک گـل بهارم می‌کند خستگی‌های جهان را می‌گذارم پشت در یـک سبـد لبـخـنـد را وقتی نثارم می‌کند او شـده عمـری قـرار بیقراری‌های من بیقرارش می‌شوم او برقرارم می‌کند بگذرم تـا از غـم دلواپسی‌های جهـان باز بر قالیچه‌ی زلفش سوارم می‌کند می‌شود آبی به روی آتش، بدخُلقی‌ام بـاز هم با مهربـانی شرمسارم می‌کند نیست جایی هم اگر با من دعایش با من است صـبـح‌هــا بـا «اِنْ یَــکــادَشْ»رهسپارم می‌کند عطر ناب مادری پر می‌شود در خانه، تا مــهــر را آویــزه‌ی گــوشِ نگارم می‌کند خنده‌یِ شیرینِ فرهادِ من از الطاف اوست کـس نمی‌داند که لبخنـدش چِکارم می‌کند هرچه دارم را از او دارم، خدا را شکر او سـازگـاری بـا مـن و هر چه ندارم می‌کند احمدرفیعی وردنجانی
بی او سحر کی می‌شود این شام؟ یلدا جان! اینقدر امشب را مکش تو بر درازا، جان! ماه من امشب کامل اندر آسمان تابد امشب شب مهمان‌نوازی‌هاست دریا جان! آواره در صحرای آغوش تو خواهم مرد حالا که دل را کرده‌ای دیوانه، لیلا جان! یک لحظه کاش این عشق را از یاد می‌شد برد دیگر رسیده بر لبم از دست غم‌ها، جان سهم من از چشمان او دیدار در خواب است ممنون که هستی همره این خسته، رویا جان! بی‌ روسری بیرون نیا در کوچه‌ها لطفاً شهری شود آشفته‌ی موی تو زیبا جان! ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈