eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمُرد...
❣️خدایا دوستت دارم❣️ پناه من میان موج غم‌ها دوستت دارم نگاهت دردهایم را مداوا دوستت دارم چرا با نا‌امیدی سر کنم وقتی که می‌دانم برایم هست آغوش تو مأوا دوستت دارم همیشه حاجت این بنده را پیش از بیان خواندی شدم حاجت روا قبل از تقاضا دوستت دارم همیشه از رگ گردن به من نزدیک تر هستی نخواهم ماند با لطف تو تنها دوستت دارم بدی‌های مرا هرگز به روی من نیاوردی نبردی آبروی بنده‌ات را دوستت دارم مرا با بی‌وفایی‌های بی‌اندازه، بخشیدی همیشه کرده‌ای با من مدارا، دوستت دارم برای هر گنهکاری که دم زد از پشیمانی بساط عفو و غفرانت مهیا دوستت دارم همیشه بند بندم می‌زند فریاد، عشقت را خدای من، خدای من، خدایا دوستت دارم
ندارد امت اسلام، جز او مادری دیگر... 🏴
من بودم و سعدی که بعداً حافظ آمد حالا نبین شاعر فراوان است در شهر
به آمدنت چنــد بار جــان بایــد داد؟
باز میپرسی چه طور این گونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار شاعر می شود ...
قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا می‌کنی خوب می‌دانی چه داری با دلِ ما می‌کنی خوب می‌دانی قرارِ ما از اول این نبود با تمامِ خوبی‌ات بد با دلم تا می‌کنی لب فرو می‌بندم از شِکوه ؛ مبادا بشکند بغضِ ابری را که در چشمم تماشا می‌کنی زیرِ لب آرام می‌گویی «خداحافظ عزیز» آتشی در سینه با این جمله بر پا می‌کنی تا نبینی اشکِ من را ؛ سر می‌اندازی به زیر از تو ممنونم که تا این حد مدارا می‌کنی آسمان هم گریه‌اش می‌گیرد از «بدرودِ» تو می‌زند باران به شیشه تا که در وا می‌کنی باشد اشکالی ندارد ؛ بیخیالِ آنچه بود بیخیالِ عشقِ پنهانی که حاشا می‌کنی زندگی یعنی نمایشنامه‌ای با درد و آه آخرین نقشِ خودت را خوب ایفا می‌کنی می‌رسد روزی که برمی‌گردی و من نیستم جایِ من این شعر را با گریه پیدا می‌کنی...
با رقیبان گفت؛ آه از دوری اش ناراحتم چشمک رندانه ی او بعد آهش را نگاه...
امام خامنه ای: دورهٔ نظام جمهوری اسلامی تا امروز یک دوران استثنائی در تاریخ ما است، یک قطعهٔ زرین است. 🇮🇷 داریم سرافرازی و نورِ ایمان از برکتِ جمهوری اسلامیِ مان در مرکزِ تاریخ؛ شبیه خورشید یک قطعهٔ زرین شده خاکِ ایران!
یک نفر مثل تورا قسمت من گرداند گر خدا عاقبت خیر مرا می‌خواهد مهربان و صنمی صالح و قانع،شاکر با حیا و عملا دختر خوبی باشد اللهم الرزقنا زوجه الصالحه ودودا قنوعا شاکرا غیورا
گفتم به کام وصلت خواهم رسید روزی گفتا که نیک بنگر شاید رسیده باشی... 🌻😉
کار زلف توست مشک‌افشانی و نظارگان مصلحت را تهمتی بر نافهٔ چین بسته‌اند
حواس نگذاشته‌ای برای دلم مدام پرتِ دوست داشتنِ توست...!
شیوه‌ی عُشّاق چون اشک است در راه‌ِ نیاز ابتدا، سرگشتگی‌ها؛ انتها، افتادگی...
اگر بد خلق اگر ساکت اگر تنها اگر سردم ولی بعد از تو عمری با خیالت زندگی کردم
بی تو دلهای ما بی قرار خسته ایم از تب انتظار العجل وعده ی کردگار حال و روز زمین گشته تار درد ها مهلک و بی شمار از پس پرده بیرون بیا با قدومت بیاور بهار بی حجابی شده افتخار رفته از مردها اختیار چشم و دلها به فحشا دچار نهی منکر گرفتار عار کیست دیگر به فکر وقار؟ حق علی گفت و شد یادگار «لعن اللهُ مَن لا یُغار» گرچه این نیست پایان کار سبز خواهد شد این شوره زار یک شب از قلب گرد و غبار بر کمر بسته ای ذوالفقار از خم جاده، ای تک سوار می رسی و عدالت شود در جهان با شما برقرار
سر من را ببرید و عملم را ندهید گر قرار است دلم را ز حسین قطع کنید
تقدیم به ساحت مقدسه ی حضرت ام المومنین خدیجه کبری سلام الله علیها **************************** عوالم قطره و دریا خدیجه است/ شود دریا دلی که با خدیجه است/ دلیلی آسمانی دارد آری / اگر ذکر پیمبر یا خدیجه است / کسی که داشت حتی قبل از اسلام/ مدالِ عفت و تقوا خدیجه است/ زنی که رحمت للعالمین گفت: / ندارد ثانی و همتا خدیجه است/ همان بانو که دین مصطفی شد/ ز یمن ثروتش احیا خدیجه است/ هر آنچه داشت در راهِ خدا داد/ سخا و جود را معنا خدیجه است/ شده قبل از غدیرخم ، غدیری/ نخستین شیعه ی مولا خدیجه است/ امیرالمومنین غیر از علی نیست/ و ام المومنین تنها خدیجه است / کسی که مومنین را در قیامت / چو مادر می کند پیدا خدیجه است / برای مدح او یک جمله کافی است/ همین که مادر زهرا خدیجه است / مرید فاطمه هستیم و امشب / مراد دست های ما خدیجه است / شب مادر بزرگ اهل بیت است / که نجوای لبِ دنیا خدیجه است / **************************** رضا یزدی اصل
‌ حالم شبیہ شانه‌ے بیچاره‌ایست ڪہ در لابہ لاے موے تو گم ڪردہ راہ را
جنــابِ شعر های من حواست هست دلتنگم؟! ...
غزل شمارهٔ ۶۹۹ یک بار بی‌خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوری‌ات چو شام غریبان گرفته‌ایم از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ تا چند در لباس توان کرد عرض حال؟ یک ره به خلوتم چو تهِ پیرهن درآ مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را بیرون در گذار و به این انجمن درآ خونین‌دلان ز شوق لقای تو سوختند خندان‌تر از سهیل، به خاک یمن درآ دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است بند قبا گشوده به آغوش من درآ آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست ای سنگدل! به صائب شیرین‌سخن درآ
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ تـو قــهـوه‌ات را تـلـخ مـی‌نـوشـی این زندگی با عـشق شـیرین‌ است بـایـد هـمیـشـه یــک نــفـر بـاشــد دنـیا بـدون عــشق غــمگین‌ اسـت ━━━━💠🌸💠━━━━
آبادی شعر 🇵🇸
اجرای زنده از جناب حسین مرادی