eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❁﷽❁ ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ خواب دیدم که بقیـع حال و هوایی دارد یوسف فاطمه هم صحــن و سـرایی دارد نام زیبـــای حســـن حک شده بر گنبد آن چــه رواقی ، عجــب ایوانِ طـلایی دارد مــوج زوّار به دور حرمــــش می گردند چه طوافی چه شکوهی چه صفایی دارد روبرو ، گنبد خضرای پیمبـــر پیداست مثل بین الحرمین است ، نمــــایی دارد سفــره ای باز شده در دل بین الحرمین دور آن خــوان کرم ، شاه و گدایی دارد روضــه خوان ، مرثیهٔ آل عبا می خواند غزلــش رنگ غــم و ســوز و نوایی دارد صحبت از مرد کریمی که غریب وطن است او که بر سـائل خود جود و عطایی دارد می رسد وقت گریزش به دل کوچهٔ تنگ روضهٔ کوچه ، خودش کرب و بلایی دارد نام زهـــرا شده ورد لب هر پیــر و جوان هر کسی در دل خود ، سوز و نوایی دارد شـاعری زمزمه دارد خبــری در راه است خبــــر از آمــــدن ســبز_قبــــایی دارد کاش تعبـیر شود معنی خوابم به ظهور که حضــور گل نرگـس چه صفایی دارد ┈••✾•🏴✾🏴•✾••┈ ✍شعر:رقیه سعیدی (کیمیا) ۱۴۰۲/۶/۱
1_6339851165.mp3
3.86M
جبرئیل این روزا تو جاده کربلاته...
ماه شهریور برایم فرق دارد چون در این ماه آمد یک پری از آسمان روی زمین مادرم تاج سرم غمخوار و یار و یاورم از خدا ممنون که هستی در کنارم نازنین کمترین پاداش شد در زیر پایت یک بهشت من ببوسم خاک پایت را بهشتم شد همین شعر من در وصف خوبی‌های تو عاجز شده دوستت دارم تو را ای ماه من ای بهترین از خدا خواهم که این ایام را قسمت کند تا که باشیم این زمان در کربلا تا اربعین
یک دل سوخته و آه جگر دارم من تلخی یک سفر پر ز خطر دادم من از غم مرگ پدر یا که برادرهایم آه جانسوز و دو تا دیده تر دارم من بر تنم زخم فراوان و به دل داغ بزرگ سینه ام سوخته چون شمع شرر دارم من چون نهالم که سر از خاک برون آوردم بر تنم ضربه ی خونین تبر دارم من گر چه در شام سیاهم به دل مخروبه در دل کوچک خود صبح و سحر دارم من از دل سوخته ی عمه ی خود آگاهم از غم عمه ی خود خوب خبر دارم من کوری چشم حسودان سیه دل بر نی اکبر و اصغر و هم شمس و قمر دارم من از چنین فاجعه ی تلخ و جنایت ها من شکوه از سنگدلی های بشر دارم من بارها گرچه زمین خورده ام و افتادم سوی معراج خداوند نظر دارم من همچو لعلم که به دل خون فراوان دارم در خرابه شده ام گوهر و زر دارم من با سرانگشت گره وا کنم از هر مشکل کوچکم ، در همه آفاق اثر دارم من پرده افتاد ز روی پدرم ، داد زدم ایهاالناس بدانید پدر دارم من
‌ 😊شعرطنز به مناسبت روز پزشک😊 از پزشکان نمی‌گویم... گفتم ،بگویم از پزشکان نیز چیزی البته قدری با مزاح و طنزِ ریزی وجدان من اما به من فرمود ناگاه شوخی نکن با او که در وقت مریضی درمان کند با دانش خود دردها را با مبلغی ناچیز در حدِ پشیزی او که‌ نمی‌گوید تمام ثروتت را باید در آن هنگام بر پایش بریزی او که ندارد هیچ رسمِ گربه‌بازی وقتی که جایی باز باشد درب دیزی اویی که کاری می‌کند در ناتوانی گیری توان و روی پایت بر بخیزی او که به تن پوشیده روپوش سفیدی هست از لباس و کار از اهل تمیزی افسردگی‌ها را کند درمان، به خوبی از جمله‌اش،مردم‌ستیزی، خودستیزی پایی شکسته گاه اگر در چاله چوله یا در زمستان در زمان لیز‌لیزی ایشان بچسباند به لطف خویش آن را او نرم سازد هر کت و کولی به فیزی چون یو ترابی جا نشد در بیت قبلی مشکل شده با این‌چنین ترفند ایزی او که برایت قرص و شربت می‌نویسد وقتی به سر داری صدای ویز ویزی وقتی که معتادی به گوشی و مرتب این سو و آن سو در پیِ شارژ و پریزی وقتی ز قوز و چشم درد و زخمِ بستر یا دیگر آفات مجازی مستفیضی درمان کنند این دردها را با محبت دکتر خدا وردی نشد، دکتر حفیظی کم کردم از تیزیِ بعضی حرف‌هایم وقتی که دیدم توی دست اوست تیزی در اوج نامردی‌ست هی گویی گلایه از این‌چنین لطفِ خدادادِ عزیزی او که نمی‌گوید: تویی دکتر؟ و یا من تا آنکه در درمان خود گویی تو چیزی اما فقط یک جمله می‌گوییم طبیا!!! لطفا نگیر از دردمندان ، زیر میزی چون بعد حال و هولِ این دنیای فانی حتما به پاگردد بساطِ رستخیزی ... با طنز گفتم شعری از آنان ولیکن از ذکر خوبی‌شان کجا باشد گریزی؟ ممنونم از آنان که رد کردند ما را با لطفشان از دوره‌ی ویروس‌خیزی
برگی از انتظار می چینم هست دردی و نیست تسکیم این و آن دین شان دروغ و ریاست من نه با آنم و نه با اینم هستم و هیچکس ندیده مرا در الفبای شعر تنوین ام دین اگر عاشقی به چشم تو نیست اینم هم از اعتراف: بی دین ام شده بر پا قیامتی در من از قد و قامتی که می بینم نذر یک لحظه دیدنت ، چشمم وقف یک عمر بودنت، دینم شده ذکر من هفت بند مبین تو بیا آیه های یاسین ام خواب دیدم طلوع را درشب مات تعبیر ابن سیرین ام که تو می آیی از سفر فردا عاقبت تا کنار بالینم
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
❤️ وقتی که آمد عشق، دین دیگر آوردم تسبیح را تعطیل کردم ساغر آوردم مانند من عاشق شدی اما نمی‌گفتی ازحال‌وروزت عاقبت من سر درآوردم آن‌روز که گفتی عزیزم دوستت دارم تردید را کشتم به‌جایش باور آوردم بگذار که در ساحلت آرام باشم عشق! پارو نمی‌خواهم عزیزم لنگر آوردم هی شعرها را پشت هم چیدم برای تو شاهد برای عشق خود یک لشکر آوردم چاقوی دنیا بال عشقم را برید اما ای آسمان‌جان! با خیالت پر درآوردم @eitaaparvanegi
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
چه اهمیتی داره؟ حالا یه‌کم قافیه این‌ور و اون‌ور بشه
هیچ اهمیتی نداره خانم نجفی عزیز😊😊👏
بیستون شب من تیشه خور مژگان شد خواب را سهمیه ی گور نگه داشته ام
هم سیرت و صورت پیمبر دارد هم جلوه ای از مرام حیدر دارد آقا و کریم اهل بیت است حسن اینها همه را به لطف مادر دارد
می خواست ذکر ما بکند یا «کریم» را بخشید هرچه داشت فقیر و یتیم را مظلوم و خاکی است و به نام حسن خدا شاید که آفریده چنین «یا کریم» را یکبار نه، دو‌مرتبه از هستی اش گذشت در سایه اش گرفت غریب و مقیم را اهل کرامتند همه، منتها حسن شد شهره سفره داری باب النعیم را یاور نداشت با خود و تسلیم صلح شد آن نعمت عطا شده ذبح عظیم را شد عقده های جنگ جمل تیر و می زدند بر پیکرش تلافی زخم قدیم را بی خادم است گرد بقیع و خدا گذاشت جارو کش مزار شریفش نسیم را
هر چه از چشم بیفتد بشود خوار و ذلیل آنچه از چشم بیفتد و نیفتد اشک است.. علیرضا تیموری
یجا یه تعریف قشنگی از اشک خوندم که میگفت: «و اشک تاوانی است که چشم ها باید بابت درست ندیدن بپردازند» حواستون باشه واسه کی دارید تاوان میدین..
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
ممنونم از لطفت🌷 آبادی شعر! آباد باشی همیشه🍀
قابل شما رو نداشت😊 زنده باشید خانم نجفی عزیز🌸
ای سایه‌ات فتاده به روی سرم حسین معنای واقعی اصول‌الکرم حسین یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند تسکین دردهای دل مضطرم حسین یادم نمی‌رود که همه عزتم تویی من پای سفره‌ی تو شدم محترم حسین لطفی که کرده‌ای تو به من مادرم نکرد ای مهربان‌تر از پدر و مادرم حسین من سال‌هاست دربه‌در روضه توام داغ تو را به جان و دلم می‌خرم حسین در کوچه‌های سینه‌زنی سالیان سال در حسرت هوای حرم می‌پرم حسین کابوس من شده غم دوری کربلا در خواب هم ذکر لب من حرم، حسین تا گفتم اسم کرب‌وبلا را دلم گرفت مانند خواهری که صدا زد دلم حسین اینجا کجاست؟ خواهرت افتاد از نفس رحمی نما به سینه‌ی شعله‌ورم حسین اینجا عجیب بوی فراق تو می‌رسد یک دم نگاه کن تو به چشم ترم حسین زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا یک ذره حق بده نشود باورم حسین مجموع حرف‌های من اینجا خلاصه شد در یک کلام: ای همه‌ی باورم حسین حسین‌صیامی
با غرِّش آسمان گره خورد بهم بی وقفه و ناگهان گره خورد بهم یک عشق میان ابرها شکل گرفت وقتی که نگاهمان گره خورد بهم
صلی الله علیک یا امام حسن مجتبی تاب بیان غم را حتی قلم ندارد دفتر توان این‌قدر اندوه و غم ندارد یاران بی‌وفایش، خنجر در آستینند یاران این‌چنینی افسوس کم ندارد از کوفیان نوشتند بسیار... در مدینه مظلوم دوم دهر یک هم‌قسم ندارد او حضرت کریم است اما برای درکش دل‌های مرده‌ی شهر یک‌ جو کرم ندارد بیرون خانه دشمن دارد ولی عجب نیست آن‌ جا عجب که یاری در خانه هم ندارد باز این چه رستخیزی‌ست در جان کائنات است مصراع نیمه جان ماند، او محتشم ندارد روی کفن سپاهی با تیر می‌نوشتند دنیا غریب دارد، از این رقَم ندارد قلبم حضور در صحن، دستم ضریح می‌خواست یک لحظه یادم افتاد، آقا حرم ندارد.... در غربت بقیعت ای کاش جان سپاریم عین بقاست این مرگ، اصلا عدم ندارد
حسادت بگردم دور تو، دور نگاهت، دور باطل ها مرا دیوانه می خوانند، امثال تو عاقل ها پری رویی، نه... زیباتر، سر زیبایی ات بحث است به طرزی که کم آوردند توضیح المسائل ها حسادت می کنم با هر که دستش لای موهایت... حسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها مرا از دور میدیدی، خودت را جمع می کردی بیا یک بار دیگر هم شبیه آن "اوایل ها..." و من معنی بعضی شعرها را دیر می فهمم "که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها" مرتضی عابدپور لنگرودی
بی تو مهتاب شبی... بی تو مهتاب شبی... نه... شب بارانی بود رشت، آبستن یک گریه ی طولانی بود راه می رفتم و هی خون جگر میخوردم در سرم فکر و خیالی که نمیدانی بود لشکر چادر تو خانه خرابی ها کرد چادرت چشمه ای از دوره ی ساسانی بود آه دریاب مرا دلبر بارانی من ای که معماری ابروی تو گیلانی بود توبه ها کردم و افسوس نمیدانستم آخرین مرحله ی کفر، مسلمانی بود همه ی مصر به دنبال زلیخا بودند حیف، دیوانه ی یک برده ی کنعانی بود مرتضی عابدپور لنگرودی
مردم شهر! خداحافظتان من رفتم کسی از کوچهٔ غم آمده دنبال دلم زارع