eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
  دو چشمت از عسل لبریز و لب هایت شکر دارد بیا هرچند می گویند شیرینی ضرر دارد زدم دل را به حافظ دیدم او امشب برای من «لبش می بوسم و در می کشم می» در نظر دارد اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است کمر چون مو ندارد او ولی مو تا کمر دارد لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ درشت و نرم را آمیخته با خیر و شر دارد به یاد اولین بیت از کتاب خواجه افتادم شروع عشق آسان است بعدش دردسر دارد...
بین شیرین دهنان، شهره به آفاق تویی بین خوبان جهان، منفرد و طاق تویی مستمندیم و گدا! روزی مان یک بوسه تا خداوند تویی، صاحب انفاق تویی لطف کردی و هوا سمت دلم آبی شد سردی و سوز دلم ، راحت و ییلاق تویی می و مشروب لبت ، ساقی سیمین ، بدنت با خماران همین بادیه ، تریاق تویی گاه قندان دو لبت ، گاه نمکدان نمک وین عجب از هنرت ، خالق و خلاق تویی                  
چون طفل سِرتقی که کِشد مادرش به خاک دل خواسته "تو" را و‌ برایم نمی‌خرند
چهره اش دایم پریشان و نژند قد او کوتاه طبع او بلند پر ز وصله کفش و جورابش بود جیب او سوراخ همچون یک سرند هست مستاجر ز بعد بیست سال با چنین اوصاف باشد مستمند چون حقوقش را به خانه می برد همسرش بر او زند بس نیشخند با حقوق کل ماهش می خرد یک حلب روغن دوتا هم کله قند هم اضافه کارها کم گشته و کارت های هدیه دیگر نیستند نیست دیگر حق ماموریتی تا رود رشت وخراسان وسهند بس که نسیه برده او از سوپری کاسبان شهر هم با او بدند وام هایش بی شمار و سوددار می زند بر فیش او هرماه گند بعد عمری کار باشد روزمزد کس نپرسیده خرت اما به چند آرتروز دیسک کمر اعصاب خرد صد مرض بر جسم او زد پوزخند هست ارباب رجوعش بس زیاد می رسد آسیب و گاهی هم گزند بعد عمری قسط دادن این بشر یک لگن بگرفته نام آن سپند تا که استخدام گردد خوانده است بز بیاری در چرای گوسفند چونکه پرسیدم ز شغل و حرفه اش خنده ای کرد و بگفتا کارمند
40.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴اگه با شنیدن اسم خانم رقیه (س) یاد محرم و روضه و مصیبت می افتی این نماهنگ مخصوص توئه🫵 ✍کم کاری های ما در حوزه تولیدات رسانه ای و فرهنگی از اهل بیت اونقدری بوده که بچهامون حضرت رقیه رو اگر بشناسن فقط به روضه و مصیبت می‌شناسن و این خوب نیست چون ممکنه با حضرت اُنس نگیرن یکسری بچهای سوریه و ایران در حرم حضرت رقیه (س) برای دردانه اباعبدالله یه جشن تولد با کیک و بادکنک آرایی ضریح گرفتن پیشنهاد میکنم سیده رقیه رو حتما ببینید👌 صفحه این تیم تو ایتا رو براتون میذارم شما هم دنبالشون کنین و محتواهاشونو برای بچهاتون بذارین تا با اهل بیت اُنس بگیرن👇 https://eitaa.com/zaamir_media
آنکه آسوده‌ی خواب است به بازوی رقیب بالشِ نَم‌زده از گریه، چه می‌داند چیست؟
با آنکه رفته‌ای و مرا برده‌ای ز یاد          می‌خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز بر سینه پر آتش خود می‌فشارمت
یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید- -با اضطراب، با نگرانی که ایستاد گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی! مردی فرونشست -زبانی که ایستاد- ناگفته ماند حرف نگاهی که اشک شد در خود فروشکست همانی که ایستاد زن رفته بود و سایه‌ی مردی معلق است در بهتِ کافه، در جریانی که ایستاد در انجمادِ یک شبِ برفی به خواب رفت دستی که سرد شد، ضربانی که ایستاد...
«مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت» میان این همه آدم منم مسحور جادویت همان یک لحظه کافی بود و من گشتم اسیر تو تو هستی آسمانِ منْ و منْ هستم پرستویت رها کن جسم و جانت را میان بازوان من که من بی تاب می گردم از آن عطر و از آن بویت ندارم جز تو یاری و نیابی چون منی عاشق به قربان دو چشم تو به قربان دو ابرویت ولی افسوس و صد افسوس، دارد اختیارت را کَسی دیگر به غیر از من کَسی دور از بر و رویت شبی دیگر “شکیبا” را به رویای خوشت دریاب که من آرامشی یابم از آن چشمان آهویت «شکیبا»
عشق را در خلوت احساس می جویم هنوز قصه ی جانسوز دل با خویش می گویم هنوز وقت شب می چینم از تاک نگاهم خوشه ای تا برافروزد فضای تیره ی کویم هنوز قطره قطره می فشانم اشک از مینای چشم نرم نرمک دامن مهتاب می شویم هنوز بی تو حتی چلچراغ آرزوهایم شکست تا برافروزم چراغی در تکاپویم هنوز لاله سان داغی به دل در خارزار آرزو دیده در امواج خون لب تشنه می رویم هنوز می گشاید چشم در من خفته ای دیر آشنا می گریزم گرچه اما بنده ی اویم هنوز در ستاره آسمان سینه ام را شسته اند تا بیابم کهکشانی راه می پویم هنوز گرچه سنگین است بر دل کوه غم ای دوست لیک من به این شادم که آری شعر می گویم هنوز  
مُهم نیست که شانه هایَت تجسم است و آغوشت خیال همه یادت اینجاست نگاهَت.. صدایَت.. خنده هایَت.. دیگر چه میخواهَم..؟
عشـق را آرام نجــوا می کنم، آواز نه جلد دستان تو هستم،در پی پرواز نه اهل موسیقی نبودم هیچ گاه، اما شدم تـار موی محشـرت را می‌نوازم، ساز نه مثل خضرم در کنارت، تشنه‌ی آب حیات گـرمی آغـوش تـو، کم دارد از اعجاز؟ نه سینه‌ات طور است و من پیغمبری گم‌کرده راه گـوشـه‌ای از عشــــــــــق را رو کرده‌ای، ابراز نه رمــز شـاعــر بودنم را از نـگـــاه خـود بپرس هست جز مشکی چشمت،حکمت این راز؟نه گـاه از ناکوکی سازت پریشان می‌شوم نازنین ،طناز می‌خواهم تو را، لجباز نه بی‌نهایت را کنار عشق تو حس کرده‌ام انتها دارد مگر یک راه بی آغـــــــاز، نه... @avayesokut
🌼
زائری بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من ! ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه ی زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟
جدایی از تو اگر طالع سیاه من است  به چشم‌های تو دلبستن اشتباه من است هر آن‌قدر که تو را سیر دیده باشم هم همیشه حسرت دیدار در نگاه من است تو آفتابی و من همچو شام تاریکی که شوق دیدن روی تو در پگاه من است به چشم‌های خودم دیده‌ام هزاران بار که رد چنگ پلنگی به روی ماه من است شبیه سینه‌ی آتشفشان پر از داغم  و شعرها فوران‌های گاه گاه من است به عمر بعد تو دیگر چه اعتباری هست  که بی تو چشم حریص اجل به راه من است       
یوسفی هستم که از تنهایی بی حد خویش نیمه های شب دلم یاد زلیخا میکند
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست درد تو به جان خسته داریم ای دوست گفتی که به دلشکستگان نزدیکم ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
دقیقا همینجاست که باید گفت: ای با تو پیر گشتن از هر شباب خوش تر..
من از این عشق که در سینه مشرّف دارم به خدا ، بر همه کس یکسره اَشرف دارم سخن از صافی می نیست به ساقی سوگند دو سه جامی عسل از چشمِ تو مصرف دارم مَفَکن پرده ، که ترسم به حسادت خیزد مه و خورشید ، کزان ترسی مضاعف دارم تو به بازوت اگر ناس و فلق می بندی به سرم سلسله در سلسله مصحف دارم چه مثال آوَرَمَت تا که بدانی چونم؟ فعلِ مُعتَل شده ام حالتِ اَجوَف دارم نه صدف هست تو را قابل و نی گوهر، جز غزلی تازه و پُر عاطفه در کف دارم به فدایت همه عالم ، نه فقط باغ و بهشت که به فردوس برین لولو و رَفرَف دارم م . ح - شاد عضو کانال
بس که از بودن جان در بدنم مشکوکم هی صدا می زنمش : جان ! که ببینم مانده ... ؟!
شعـرسـازان جـان فداي شعرخوانان مي‌كنند
من دلم می‌ خواهد خانه‌ ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوست‌ هایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو… هر کسی می‌ خواهد وارد خانه پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند. شرط وارد گشتن شست و شوی دل‌ هاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می‌ کوبم روی آن با قلم سبز بهار می‌ نویسم ای یار خانه‌ ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر «خانه دوست کجاست؟!»
به بر و بحر نخواهی دید کسی چنین که منم آتش دو سوم بدنم آب است، تو سوم بدنم آتش نهنگ شعله‌وری هستم که می‌توانم اگر باشی میان آبیِ اقیانوس محیط را بزنم آتش چه کرده داغ تو با قلبم که با تپیدن این کوره رسوخ کرده به جای خون، به پاره‌های تنم آتش؟ چه کرده‌ای که منِ آرام میان پیله‌ی ابریشم چو اژدها شوم و یکسر بریزد از دهنم آتش؟ چه دوزخی‌ست حیات من که روز واقعه هم حتی بعید نیست که چون ققنوس، برآید از کفنم آتش نه شیخم و نه ز صنعانم، جوان کافر زنجانم که چشمِ خیره‌سری انداخت میان پیرهنم آتش زهی زبان پر از قندی، که سوخت جان مرا چندی نداد آب حیات اما، نهاد در سخنم آتش
باید که دوباره بی خبر سبز شوم اینبار ولی جور دگر سبز شوم عشق است و نترسیدن و بی پروایی باید که در آغوش تبر سبز شوم...
تنم می‌لرزد از گریه تنم می‌لرزد از غم چرا دیگر کسی از من نمیگیرد سراغم تقاضای لب و بوسیدنت با حسرتش ماند چه خواهش های بیجایی،چو بوی خوش ز شلغم!!