ای غنچه های گرم دعا صبحتان بخیر
ای بلبلان نغمه سرا صبحتان بخیر
شب رفت و چشمهای زمین غرق نور شد
ای بندگان خوب خدا صبحتان بخیر
#صفیه_قومنجانے
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
ما را که به هیچ میفروشند
ای خواجه نمیخری غلامی؟
#نشاط_اصفهانی
ای رفتگان، حقیقت دنیای ما چه بود؟
ای تازه باخبر شدگان، ماجرا چه بود؟
در رنج زیستیم و بلا را گریستیم
رنج از برای چیست؟ مراد از بلا چه بود؟
گر با دعای خود به جهان پا گذاشتم
در حیرتم که فلسفهٔ آن دعا چه بود؟
دل بردی از جهان و نپرسیدی از خودت
راهی که میرسید به قلب خدا چه بود؟
اقرار میکنم به گناه و بعید نیست
منکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟
#سجاد_سامانی
طمع وصل تو میدارم و اندیشهی هجر
دیگر از هرچه جهانم نه امید است و نه بیم
#سعدی
سکوت میکنی و رنج میکشی و خوشی
که خوب میشود این روزگار از فردا...
#مریم_حسینزاده
چقدر زود!...
چقدر زود به پایان رسید مهمانی
گذشت ماهی و گویی که رد شده آنی
تو را به عالم باقی خدات خواند ولی
دریغ دل نبریدی ز عالم فانی
به بند بود برای رفاهِ تو شیطان
عجب از آنکه خودت در مرامِ شیطانی
گذشت فرصت خوبی برای خودسازی
چه ساختی؟ به جز این تپه ی پشیمانی
چه حاصلی به کف آورده ای از این ماهی
که گشت نعمتِ بی حد برایت ارزانی
خدا برای تو قدری شریف قائل شد
دریغ آنکه تو قدر خودت نمی دانی
خدا برای تو پوشاند جرمهایت را
تو بی خیال که چشم از گنه بپوشانی
تو را به اشرفِ مخلوق ها نشان بخشید
چرا گذشتی از این افتخارِ انسانی
ز خوانِ لطف خدا دل بریدی و رفتی
به شور و شوق، که کورش زده ست کمپانی
چرا به سمت تَتّلو شدی چنین مایل؟
چه داشت کمتر از او در صدا مگر بانی؟
بیا و باش در این راه یارِ صدّیقی!
نباش بهر وطن خاوری و زنجانی
خدا برایِ تو جویِ عسل فراهم کرد
تو روزه می خوری اما برایِ یک رانی!!
سوار شو به قطارِ عروج تا جا هست!
بترس از آن که بیایی و بشنوی ؛ جا نی!
نه اینکه شعر برای تو بوده، در این حال
شبیه توست یقین شرحِ حال ماها نی...
"ز"توی قافیه ی جایش نبود پس اینجاست
چقدر سست شدند این دوبیت پایانی😂
#احمد_رفیعی_وردنجانی
سرشارم
از شعرهای نچیده،
روزهای نیامده،
اتوبوسهایی مملو آدمیانی که به تعطیلی میروند،
قلبی که روی دست بهار مانده است،
کفهای پر کشیده بر پر مرغانی که به سمت شمال می روند...
سرشارم
از شکایت سنگها
وقتی که در ترنم رودخانه ترک میخورند...
سرشارم از برف،
از ترنم انگور،
نور ...
و در انتظارم
از بُن تاریکی آفاقم را روشن کنی،
من برخیزم
و در درخشش روزی دیگر
باقی زندگی را پی گیرم...
#شمس_لنگرودی
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
دلم زبانهٔ آتش، دلم خرابهٔ شام
مرا به خاطر این خانهٔ خراب ببخش..
تمام عمر حواست به حال و روزم بود
تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش
اگر شکستهپر و روسیاه آمدهام
مرا به نور حسین بن آفتاب ببخش
حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است
مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش
همیشه جانب او گفتم «السلام علیک...»
مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش
شنیدهام که تو با کودکان رفیقتری
مرا به گریهٔ ششماههٔ رباب ببخش
#ناصر_حامدی
ماه رمضان است کریمانه ببخش!
ما جمله گداییم و تو شاهانه ببخش!
ای شاه دخیل آستانت شده ایم
مانند کبوتران به ما دانه ببخش!
#صفيه_قومنجانی
@nabzeghalam
34.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ نکاتی دربارهٔ قالب رباعی
🟠 استاد #علی_داوودی
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم
شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم
قلب تو قله ی قاف است و زُمرُّد بدنی
ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم
توی این کوچه کسی منتظر آمدن است
در به در می زنم انگشت به هر در که منم
خسته ای، خسته از این درد نباید بشوم
سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم
هی ورق می زنی و پلک... کجا می گردی؟
آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم
فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان
کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم
می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی
بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم
#حسین_آهنی
بیا از گوشهی چشمم بچین اشک و دعایم کن
دعا کن دورباشد چشـــم شوریهای بعد از تو
#آرش_شفاعی
خواهند اگر ببخشند از مجرمی گناهی
اول ورا نوازند با سوز و اشک و آهی
دریای عفو جوشد از اشگ دردمندی
اوراق جرم سوزد از آه صبحگاهی
اینجا گناه بخشند کوهی به کاه بخشند
بیچاره من که با خود ناورده پّر کاهی
ای وای اگر برای افشای هر گناهم
گردند روز محشر هر عضو من گواهی
هر چند روسیاهم با آنهمه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
یارب چگونه سوزد آن کو در آستانت
رخسار خویش سوده بر خاک گاه گاهی
بار گناه سنگین ره منتهی به بن بست
در پیش رو ندارم جز باب تو به راهی
از من گنه بود زشت از تواست عفو، زیبا
ای عفو از تو زیبا العفو یا الهی
تن خسته پا شکسته درها تمام بسته
جز باب رحمت تو نبود مرا پناهی
عمری گناه کردم دل را سیاه کردم
من اشتباه کردم یارب چه اشتباهی
آلودگی دل را با اشگ تو به شویم
تا در دلم نماند آثاری از گناهی
با کثرت گناهم مپسند روسیاهم
کاوردهام علی را در عین روسیاهی
مهر علی است (میثم) مهر نجات عالم
بی حب او نباشد طاعات جز تباه
#استاد_سازگار
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
#عبید_زاکانی
با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شد
هرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزبر شد
تا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شد
از چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!
در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شد
#حسین_دهلوی
زلفِ موّاج و لبِ برّاق و چشمی لات داشت...
هم نجیب و ناز بود و... هم که تحصیلات داشت!
عشق فیزیک و خصوصاً بخش مغناطیس بود
برق چشمش نسبتی با اُهم و وُلت و وات داشت...
خارج از موضوع درسی، اهل «منطق» بود و «شعر»!
از همین رو منطقی مایل به احساسات داشت...
چشمهایش مملو از: «ای دوست! من میخواهمت...»
اخمهایش هیبتی سرشار از «هیهات» داشت!
مردم آزاری و شهرآشوبی و عاشق کشی
ماه من از بخت بد خیلی از این عادات داشت!
مثل حوّا مِهر خود را خوشه ای گندم نهاد...
گرچه انبار خدا از هر دری غلّات داشت!
#کاظم_ذبیحی_نژاد
تلخی شکست را چشیدی؟ هرگز
لــرزیـدن کــــــوه را ندیدی هرگز
افـتـادم از آخـریـن نـگاهت حـتی
فـریـاد سـکـوت را شنیدی؟ هرگز
#محمدحسن_محمدی
ْز بس کردم گنه ترسم که روزِ حشر میزان را
شکست افتد گهِ سنجیدنِ بار گناه من
#امیر_همایون
((ای خورده شکست، اسب رفتن زین کن))
یک قبر برای خود بخر آذین کن
آهسته بگو چه موشکی می خواهی؟
نابودی خویش را خودت تعیین کن
این پیکر نیمه جان که ماندست ز تو
خود محترمانه گوشه ای تدفین کن
کنوانسیون ویَن نمی دانی چیست؟
وحشی ! به قوانین جهان تمکین کن
در غزه شکست خورده میدانی
یک بارِ دگر شکست را تمرین کن
هرگاه که قصد جنگ با شیر کنی
(( ای موش تو اندکی سبک سنگین کن))
این گلشن ما پر از گل زاهدی است
هر گل که پسندیده دلت گلچین کن
#سردار_شهید_محمدرضا_زاهدی
#زائر
#اکبر_اسماعیلی_وردنجانی
۱۴۰۳/۱/۱۵
نه سراغی، نه سلامی، خبری میخواهم
قدرِ یک قاصدک از تو اثری میخواهم
خواب و بیدار شب و روز به دنبال من است
جز مگر یاد تو یار سفری میخواهم؟
در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافیست
رو به بیرون زدن از خویش دری میخواهم
بعد عمری كه قفس وا شد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری میخواهم
سر به راهم، تو مرا سر به هوا میخواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری میخواهم
چشمِ در شوقِ تو بیدارتری میطلبم
دل در دامِ تو افتادهتری میخواهم
در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری میخواهم
#مهدی_فرجی
کاش عُذرم را بخواهـــی، با توام ای زندگـــــــی
من برایت بعد او، اسباب زحمت می شوم...
#طلا_کاظمی