eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رد شد از بیخ گوشتان تیری که گذشت از گلوی کودک من این فقط گوشه‌ای از آن ترسی است که چشیده است طفل کوچک من چه شبی بود از آسمانِ خدا خوشه خوشه ستاره می‌بارید دیدم از کاخ‌های غصبی‌تان به مُخَیّم پناه می‌آرید خانه‌ای که مرا از آن روزی با تفنگ و لگد درآوردید سرپناه شما نخواهد شد دیدم از آن فرار می‌کردید دل به کوتاه گنبدی بستید غافل از گنبدی که دوّار است آن شب از آسمان پیام آمد دست بالای دست بسیار است به ثریا اگر بیاویزید مردمانی ز فارس می‌آیند می‌کشانند ظلم را پایین آسمان را به حق میارایند می‌رسند اهل وعدهٔ صادق لیسوءوا وجوهکم آری راه وا کن لیدخلوا المسجد تا که عهد خدا شود جاری فادخلوا الباب سجداً مردم که زمینِ مقدس است اینجا باید اینک نماز آزادی خواند در صحن مسجد الاقصی بعد عمری به خانه برگشتم روستامان چقدر پیر شده بوی یافا چرا نمی‌آید؟ باغ زیتونمان کویر شده می‌نشینم کنار باغچه‌مان مثل ابر بهار می‌بارم در همین خاک آبدیده به اشک باز زیتون تازه می‌کارم
با نور تو راه مستقیمی داریم در صحن تو جنةالنعیمی داریم دلتنگ کریم اهل‌بیتیم ولی صد شکر که سَیّدالکریمی داریم
آئینه‌ی پر نور حدیث و سخنی راوی احادیث همه پنج تنی پیداست ز نقش پرچم گنبد تو برما، که نواده‌ی امام حسنی
بریدم ، کمی سوز و آهم بده شفایی به قلب سیاهم بده تو شاه خراسانی از لطف خود به آغوش مهرت پناهم بده
سلام. صبحتون بخیر🌼
نِدایِ صُبح بِخیر از نَوایِ مَستی اش با ‌عَجب صُبحِ قَشنگی شُد دَر مَن ... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یک‌بار است زندگانی! یک‌بار، همان یک‌بار که نسیم صبح را به سینه فرو می‌دهیم، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می‌نشانیم، همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می‌کنیم، یک‌بار... یک‌بار و نه بیشتر. زندگانی یک‌بار است، در هر فصل...
تمام ثانیه‌هایم به انتظار گذشت ببین چگونه بر این خسته روزگار گذشت برای داشتن تو گذشتم از دنیا جوانی‌ام همه پای همین قمار گذشت تمام پنجره‌ها بسته‌اند از آن شب شبی که از سرِ من نقشه‌ی فرار گذشت بدون خنده‌ی تو بزم شاعرانه‌ی من به صرف چای و غزل‌خوانی سه‌تار گذشت به حرمت غم من چشم آسمان ابری‌ست هنوز وانشده غنچه‌ها، بهار گذشت....
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عشق ستار العيوب است هر چه با من بد کنی خوب تر می‌بينمت
گیرم که با هر وعده خامم کرده باشی با دلبری مشتاق دامم کرده باشی گیرم که گاهی با همان شیرین زبانی زهر کلامت را به کامم کرده باشی گیرم که با تحقیر از خود رانده باشی در فکرِ قدری انتقامم کرده باشی بی رحمی ات گاهی تو را گم کرده باشد چشم انتظار یک پیامم کرده باشی اما حلالت می کنم حتی شبی که یک خوابِ راحت را حرامم کرده باشی شادم ز عطر خاطرات عاشقانه حتی اگر غم را به نامم کرده باشی
مژده‌ی وصل به من کاش نیارد قاصد ترسم از شوقْ شوَم کشته و قاتل نرسَد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو طبع مرا به شعر شکوفا کن و برو رویت نشد عزیزم اگر آشتی کنی باشد؛ بیا سراغم و دعوا کن و برو! این درد سالیان دراز سکوت را حتی به یک سلام مداوا کن و برو حتی به اخم هم شده چیزی به من بگو حتی به اشک بغض مرا واکن و برو! پاییز را که پخش شده در حیاطمان با چشم های خیس تماشا کن و برو در پیش روی آینه بختمان بایست خود را دوباره در دل من جا کن و برو در زیر سقف چوبی و آرام شعر من بد بگذران دمی و مدارا کن و برو تا باورم شود که نفس می کشی هنوز گاهی بیا در آینه ها ها کن و برو کاری به هم نداشتن اصلا قشنگ نیست گاهی بیا مرا و تو را "ما" کن و برو گاهی بیا سکوت مرا بشکن ای عزیز! گاهی بیا زبان مرا وا کن و برو!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهادت حضرت حمزه سید الشهدا تسلیت 🌷مداحی مهدی رسولی
کاش دلتنگی آسمان تموم میشد گریه هاش داره خونه خرابمون میکنه 🚶‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی ابتکار یک کارگر برای دریافت انگشتر آقا جواب می‌دهد!😁 حاشیه‌ای از دیدار امروز رهبر انقلاب با کارگران
شب های جمعه بی حرم می مردم آقاجان ممنون که بخشیدی به ما عبدالعظیمت را
عاقبت بعد از هزاران زنگ و پیغام آمدی خانه‌ام را موزه کردند و سرانجام آمدی آمدی تشریف بردی بی سلام و بوسه‌ای مثل ماموران تشریفات اعدام آمدی احتمال سکته‌ام را پیش‌بینی کرده.ای یا که از ناز تو بود آرام آرام آمدی ماه را دیدم لبش لرزید حرف اما نزد چارده شب بعد از آن شب که لب بام آمدی دل به دستت دادم و گفتی که سیرم، می روم روزی‌ات بوده بیا بنشین سرشام آمدی ریسمان‌ها دور دست و پای من پیچیده بود آمدی اما برای دیدن دام آمدی در خودم پیچیده بودم ناگهان برخاستم با دوای قطعی درمان سرسام آمدی
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم که رویت می‌کند هشیار و بویت می‌کند مستم
بهار آمده اما هوا هوای تو نیست مرا ببخش اگر این غزل برای تو نیست به شوق شال و کلاه تو برف می آمد و سال هاست از این کوچه رد پای تو نیست نسیم با هوس رخت های روی طناب به رقص آمده و دامن رهای تو نیست کنار این همه مهمان چقدر تنهایم میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست به شیشه می خورد انگشت های باران،آه شبیه در زدن تو،ولی صدای تو نیست تو نیستی دل این چتر، وا نخواهد شد غمی است باران،وقتی هوا هوای تو نیست  
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
روی دیوار دلم سایه‌ای از قامت توست مثل تنهایی من قد بلندی داری...
در می.زنی دارد بهار انگار می‌آید دارد کسی با جامه ی گلدار می‌آید وقتی که برمی‌داری از سر آن کلاهت را حتی سلام ساده هم دشوار می‌آید اخمت چه تلخ است و نگاهت گونه‌ای دیگر در آن زمان که لحظه‌ی دیدار می آید من شیوه‌ی خندیدنت را دوست می‌دارم لبخند هم کنج لبت بسیار می.آید تنها من از دیدار تو قلبم دگرگون شد یا بر سر دیوار هم آوار می‌آید؟! قدری بمان و زندگی کن بین ابیاتم اینجا برای قافیه اصرار می‌آید             
چقدر خوب که دیگر مرا نخواهی دید برو که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید بزن به نیل تنت را!زمان معجزه نیست که بعد ازاین اثری از عصا نخواهی دید تو در "گذشته" ای و من چقدر بی "حالم" نقاط مشترکی بین ما نخواهی دید سوای خاطره هامان، سوای دلتنگی- تو روی آنچه گذشت ست را نخواهی دید هنوز توی سرم فکرهای ناجور است میان سیل غزل ناخدا نخواهی دید! مسیر پر زدنت را به گریه شستم من بــــرو! که پشت سرت ردِّ پا نخواهی دید