eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🏴 السَّلامُ عَلَيْكُما يا أَبْناءَ الزَّیْنَب ما بلبلان خوش‌نفس باغ داوریم نوباوگان طاهر نسل پیمبریم ما ذوالفقار ساختۀ دست حیدریم دو نهر باطراوت از انهار کوثریم ما لاله‌های عاشق گلزار زینبیم در کربلا تجلی ایثار زینبیم ما را نوشته خالق هستی اسیر عشق بودیم از الست اسیر امیر عشق پرورده دخت فاطمه ما را به شیر عشق ما کودکیم و یک‌شبه گشتیم پیر عشق در عشق سیدالشهدا پیر کاملیم از مکتب عقیله و مستان عاقلیم مستیم چون حبیب و زهیر از کلام دوست دل بسته‌ایم بر در دارالسلام دوست گشتیم همچو عالم و آدم غلام دوست خورده است مِلک جان و دل ما به نام دوست ما را فداییان حسین آفریده‌اند ما را به عشق یاری او پروریده‌اند در یاری حسین کفن‌پوش می‌شویم کی با خروش معرکه خاموش می‌شویم؟ در این جهاد، همدل و همدوش می‌شویم با تیر و تیغ و نیزه هماغوش می‌شویم هرچند کوچکیم به چشم نظامیان چون شیر می‌رویم به جنگ حرامیان در ما صفای جعفر طیّار را ببین مهر و وفای احمد مختار را ببین جنگاوری حیدر کرّار را ببین غوغای ما به پهنۀ پیکار را ببین میراث‌دار صف‌شکن خیبریم ما شاگرد درس رزم علی‌اکبریم ما ما نیز همچو اکبر و قاسم شدیم مست مست از سبوی عشق حسین و می الست جان را گرفته‌ایم به راه خدا به دست تا بگذریم از من و از ما و هرچه هست در راه وصل دوست ز هر بند رسته‌ایم چون پای درس زینب کبری نشسته‌ایم در مکتب حقایق زینب شدیم مَرد با ما هرآنچه کرد ولای حسین کرد گشتیم اهل عزت و گشتیم اهل درد داغ مدینه در جگر ما نگشت سرد ماییم کربلایی و خون‌خواه فاطمه از دشمنان پست نداریم واهمه عون و محمدیم و از اولاد احمدیم ما یادگار حیدر و پور محمدیم قربانیان زینب در راه ایزدیم با پای عقل و عشق به این مسلخ آمدیم اینجا شدیم آبروی زینبِ حسین رفتیم تا شود ابدی مکتب حسین
«زبان حال حضرت رقیه س» قبل از این من طفل بودم حال اما پیرزن غصه بعد از رفتنت بر قلب من آوار شد این‌قدَر غم دیده‌ام از دست من خارج شده کی به دنیا آمدم صدسالِ من انگار شد این خدانشناس‌ها انگار عادت کرده‌اند بی جهت سیلی زدن عادت سپس رفتار شد مادرت در پشت آن در مثل گل پژمرده شد باز هم این ماجرا در کربلا تکرار شد مادرت در کوچه من در کربلا خوردم کتک باز هم تکرار آن از کوفه تا بازار شد آه من دیدم که دیگر خواهرت محرم نداشت خوب شد رفتی ندیدی دیدنش دشوار شد بارها جان کنده ام تا اینکه اینجا بینَمت راه رفتن با سرت بابای من کِش‌دار شد جان بابا واقعا جانی ندارم پا شوم در زمانی آمدی پیشم که تن بیمار شد راستی بابا ببخشم اینکه من هم زنده‌ام اینکه باشم زنده بعداز رفتنت اجبار شد جان زهرا مادرت زودی مرا با خود ببر دیگر از دنیای بی تو روح من بیزار شد
از هجوم اشک ما بیدل مپرس یار می آید، چراغان کرده ایم
زودتر فهمیده بودم کاش جز عشق حسین هرچه باشد نیست غیر از عشقهای زرگری...
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺آبروداری کن .... 🎥 مداحی احساسی و حال و هوای خاص و پر از احساس حسینیه معلی 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی حجاب از منظر مادر می افتد حجب و حیا هم از سر دختر می افتد شرمنده ایم از چادر خاکی زهرا امروز اگر چادر زیاد از سر می افتد
شاعرم شاعر شعری که ردیفش عشق است ریزش واژه از انگشت ظریفش عشق است واژه معروف به عنوان حجاب است ولی در لغت‌نامهٔ حق شرح شریفش عشق است هالهٔ نور به سر می‌کند آن باغ حیا که گل و میوهٔ دامان عفیفش عشق است گوهر پیکر زن در صدف چادر خود زیر چتری است که الیاف لطیفش عشق است چشم دشمن شده کور از شرف و هیبت او و نداند که در این رزم حریفش عشق است @bareshe_ghalam
وقتی که موج تیرها بر جان قاسم می نشست وقتی تبر آن شاخه ی سرو حسن را می شکست وقتی فلک این صحنه را بر پرده ی عالم کشید دیدم که کوه از صبرشان مجنون شد و از پا نشست در گلشن سبز حسن پیچیده شب باد خزان افتاده در هر گوشه ایی یک نخل سبز نوجوان عطر کلام آخرین دیوانه می سازد حسین گوش فلک کر می شود از ضجه های بی امان اکبر به میدان می رود ،دارد تماشا مادرش خونابه ریزد جای اشک از دیدگان خواهرش تیری سه شعبه می درد چون طفل شش ماه رباب بر هر قلم جوهر شود تا حشر خون حنجرش زینب به میدان می برد ، دردانه های جان خویش تا در ره جانان دهد هم جان و هم جانان خویش بر بوم هستی حک شود تا «مارآیت الا جمیل» با خون فرزندان سزد ، امضا کند پیمان خویش با آب دیده می زنم در کربلا اکنون قدم شاید که شعرم تر شود از چشم شعر محتشم یا از غبار چادر مادر بگیرم رزق خود یا که شوم جاروکش هر ذاکر و اهل قلم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
یوماً ما قلنا لن نفترق إلا بالموت…  تأخّر الموت و افترقنا... روزی گفتیم فقط مرگ می‎تواند ما را از یکدیگر جدا کند… مرگ دیر کرد و ما از یکدیگر جدا شدیم…
از قلب صدف کشیده بیرون دُر را تا زنده کند رسم رضـا قلـدر را آینده به عمق درد پی خواهد برد نسلی که نداشت حـرمت چادر را
حیف است که درحال تکاثر باشی درهجمه ی شبهه بی تفکر باشی تاریخ به انتخاب تو می بالد وقتی که میان کوفیان حر باشی