نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است
من اگر شعر نباشم، به خدا میمیرم
#مجتبی_سپید
دور از تو در آمیخته با مرثیه بودم
پر بود از آوای غماهنگ نمودم
دور از تو از این شاخه به آن شاخه پریدم
در سایه ی خار و خس و خاشاک غنودم
زندانی اوهام خودم بودم و یکبار
در خویش دری رو به رهایی نگشودم
از هرچه کم و بیش سخن گفتم و افسوس
از خود غزلی مانع و جامع نسرودم
حال آمده ام بر در درگاه تو ای خوب
تا یا بکشی یا بدهی اذن ورودم
وقتی بکشی دست نوازش به سر من
سرسبزتر از باغ بهشت است وجودم
#محمدعلی_ساکی
آن روز که تعلیم تو می کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
#هلالی_جغتایی
درست نیست دو رنگی میانِ ظاهر و باطن
بگو شکسته نویسند توبهنامهی ما را!
#واعظ_قزوینی
در قنوتِ خود دعا کردم فراموشت کنم،
حاجتم در سجده اما دیدنِ رویِ تو شد!
#امیر_اکبرزاده
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نِشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
#وحشی_بافقی
بس که دنبالِ تو گشتم شُهرهٔ عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیام...
#سجاد_سامانی
بیقراری سهم من شد بیخیالی کار او
عاشقان!اینگونه آیا عشق قسمت می کنید
#حمیدرضا_یگانه
باد میآید و از قافیهها میگذرد
از غزلهای من زخمنما میگذرد
باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر
نرم میآید و از پلک خدا میگذرد
بوی آویشن کوهی است که میآید یا
باد از خرمن موهای رها میگذرد؟
زنده رودی است پریشان وسط پیچ و خمش
شب جدا می گذرد، شعر جدا میگذرد
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما میگذرد
باد میآید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقهٔ ما میگذرد»
#حامد_عسکری
20.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعرخوانی محمد خزایی، شاعر عضو دورهٔ پنجم آفتابگردانها
به امید آزادی این شاعر از زندانهای عربستان سعودی
#محمد_خزایی
«شعرگفتن قریحه میخواهد»
(رسم شاعری)
ای دریغــا کـه عــدهای به خطــا
خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند
گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی
بــذر اشعــار سـسـت ، میکـارند
در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا
بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد
چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار
مصـرعی را بــه وام میگیـــرنـد
هسـت شخصی بــدون استـعداد
کــه بــه کـــرّات ، دیـــدهام او را
در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع
نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا
مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر
مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام
تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد
زیـر شعر از خودش گــذارد نــام
خواند شعری شبی به یک محفل
که دو مصراعِ شعــر ، از من بود
یک دو مصراع دیگــر از آن شعر
از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود
شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را
مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا
ششمین بیت را که او میخواند
شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا
بیـت آخــر که یک تخلص داشت
نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری
بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر
کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری
الغرض رسـم شاعـری این نیست
شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد
گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد:
شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد
کـاش قـدری بهجــای این رفتــار
بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی
تا پس از کسب نکتـههای ظریف
بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی
گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش
بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن
نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده
بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن
نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی
چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند
به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان
سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد
ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست
شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران
شعــرگفتـن قـریحــه میخـواهد
ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان
(ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل
کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد
گرچه در عین جهــل و بیخـردی
نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد
گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا
چــون سرابنــد نقشـی از بــودن
طبــلهـای حبــابیاند این قــوم
مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
http://eitaa.com/shamssaghi