#امام_باقر_ع_مدح_و_مناجات
شاعرترین غمهای دنیا شاعرت بودند
حتی ملائک هم، غلام و چاکرت بودند
آن روزها که بیل در دستت عطش میزد
تنها درختان مدینه ناظرت بودند
ای آیهی تطهیر دستآموز چشمانت
ای که دو دنیا مست نام طاهرت بودند
تو چشمهچشمه معرفت جوشاندی آن ایام
و شیعیانت تشنهتشنه زائرت بودند
طوفان شدی، صد کوه در پیشت کمر خم کرد
دریا شدی و رودها هم عابرت بودند
تو شرحهشرحه مجتبی بودی و بدگویان
عمری نمکافشان قلب صابرت بودند
یا نیزهنیزه کربلا خواندی و یارانت
گاهی بلیگویان هل من ناصرت بودند
تو باطن قرآنی و افسوس از آنان که
حتی کر و کور از بیان ظاهرت بودند
تو، از حرای علم تابیدی و صدخورشید
هر روز، میزانگیر نور باقرت بودند
لب باز کن، تا مارهاشان را بسوزانند
آنان که در شک از کلام ساحرت بودند
**
ای کاش من هم شاعر تنهاییات باشم
نه مثل آنان که غبار خاطرت بودند
اما نه با شاعرنمایان اعتنایت نیست
ای که فرزدقهای عالم شاعرت بودند
✍ #محمد_مرادی
#پیامبر_اعظم_ص_مدح_و_ولادت
#صلوات
هوا هوای تجلیست، دوستان! صلوات
به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات
به دیدهبوسی باران، درختها! لبخند
به پایکوبیِ خورشید، آسمان! صلوات
شهابی از وسط چشمههای نور گذشت
ستارههای گهرریز کهکشان! صلوات
وزید باد بهار، آی شاخههای جوان!
به چشمروشنی باغ و باغبان، صلوات
دوباره رو به چمن کرد شاه قبّۀ گل
به یمن خندۀ شمشاد و ارغوان، صلوات
بر این دقایق زرّین و رنگرنگ، درود
بر این ترنم و آن شور ناگهان، صلوات
تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ
رسیده موسم آن رستخیز جان، صلوات
هوا هوای تجلیست، دوست آمده است
به «میم» اول «معشوق» عاشقان، صلوات
#محمد_مرادی
#میلاد_پیامبر_اکرم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
"تجلی"
هوا هوای تجلّی است، دوستان! صلوات!
به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات!
به دیدهبوسی باران، درختها! لبخند!
به پایکوبیِ خورشید، آسمان! صلوات!
شهابی از وسط چشمههای نور گذشت
ستارههای گهرریزِ کهکشان! صلوات!
وزید باد بهار آی شاخههای جوان!
به چشمروشنی باغ و باغبان صلوات!
دوباره رو به چمن کرد شاهِ قبّهٔ گل
به یمن خندهٔ شمشاد و ارغوان، صلوات!
بر این دقایق زرّین و رنگرنگ درود!
بر این ترنّم و آن شورِ ناگهان صلوات!
تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ
رسیده موسم آن رستخیزِ جان صلوات!
هوا هوای تجلّی است، دوست آمده است
به "میم" اول "معشوق" عاشقان صلوات!
#عید_مبعث
#محمد_مرادی
"به ماه مهر و محبت"
سلام سفرهٔ گستردهٔ خدا، رمضان!
سلام ماه سحرهای آشنا، رمضان!
سلام رویش باران، سلام جوشش رود
سلام شهرِ غزلهای روشنا رمضان!
سلام لحظهٔ افطار و شورِ فیض غروب
درود فصل مناجات و ربنا، رمضان!
چه مهربان و صمیمی رسیدهای از راه
خوشآمدی و گل آوردهای، بیا رمضان!
بیا و در ضربانم اذان نور بریز
بهار آینهخیزِ پر از بها، رمضان!
به حقّ اشهد ان لا اله الا الله
که نیست جز تو کسی میزبان ما، رمضان!
سلام ماه ابوحمزه و تبِ شب قدر
درود ساعت غمهای با صفا رمضان!
سوار بال ملائک مرا ببر تا اوج
مرا ببر به ملاقات ابرها رمضان!
مرا ببر به جهانی پر از نگاه و سکوت
مرا ببر به تماشای ناکجا رمضان!
مرا ببر به زلالی، مرا ببر به حضور
مرا ببر به سحرهای بیریا رمضان!
مرا ببر به زمانی ورای وقت زمین
مرا ببر به شبِ رویش صدا، رمضان!
گلوی زندگیام خشکِ درد بینفسی است
ببار در ریههایم کمی هوا رمضان!
تمام هستی من در مصاف تیر غم است
بدوز بر دل من جوشنِ دعا رمضان!
خوشآمدی و صفا کردهای، بیا ای خوب!
سلام سفرهٔ گستردهٔ خدا رمضان!
#محمد_مرادی
"قدر"
دلا معاویگی تا کی؟ دو روز مثل علی باشیم
در این زمانهی بیآغاز، چه میشود ازلی باشیم؟
بیار غیرت مالک را، ببین نزول ملایک را
بیا "الست بربک" را، جواب "قال بلی" باشیم
دوباره کعبهی جانت را، امیر بتشکنی باید
به جای "حبّ علی" تاکی، پر از بت "هبلی" باشیم؟
بسوز "طلحهی عصیان " را ، بزن رگِ "جمل نان" را
در این جنون خفی تا چند، اسیر شرک جلی باشیم؟
در ازدحام خیابانها و عصر قحطی انسانها
کمی شبیه علی باشیم. کمی شبیه علی باشیم
#غزل
#محمد_مرادی
شکوفهها که پر از عطر عید میرویند
به خیر مقدم سال جدید میرویند
بهار میرسد و سبزههای چشمبهراه
به شوق سفرهٔ تحویل عید میرویند
قنوت شاخه پر از ربنای غیرت کیست؟
که برگها مست از "یامجید" میرویند
به رستخیز بیاندیش، این تجلی اوست
که یکبهیک گلدانها: سعید میرویند
به لالههای پر از خون نگاه کن! انگار
به جلوهخوانی "حبلالورید" میرویند
شکوفهها شهدای همیشه در کفناند
که اینچنین سرخاند و سپید میرویند
از آب و آتش... این باغ را مترسانید
درختها همه اینجا شهید میرویند
#شهید
#محمد_مرادی
غزلی به پیشگاه امام ششم
روزگاری شرابهای جهان، مست چشمان عاشقت بودند
رودهای زلال دشتبهدشت، سالکان مناطقت بودند
ای شمیم تو عطر شببوها! اوج سرمستی پرستوها!
مرغزاری که بچّهآهوها! نافهچین شقایقت بودند
مثنویمثنوی: ترانه: دلت، از خزر تا مدیترانه: دلت
رود بودی و گوشماهیها، قدر صدموج عاشقت بودند
نام تو راز هشتمین خنده، ششمین ماهتاب تابنده
روح نورانیای که مغربها، سایهبوس مشارقت بودند
ای رخت آفتاب را مصباح! روی بگشا که فالق الاصباح
ای تو که صبحهای کاذب هم عاشق صبح صادقت بودند
سورهسوره پر از شکوفه شدی، سبز کردی خزان زندان را
شب قدری که پاسبانان هم، محو قرآن ناطقت بودند
تو پُر از نور و آسمان دل تو، تو علی بودی و مقابل تو_
ناکثینی که عهد کین بستند، ناکسانی که مارقت بودند
پیشِ رو یا امام میگفتند، پشت سر با تو تیغ و خون بودند
دشمنان هزاررنگی که دوستان منافقت بودند
شعلهشعله زبانه آتش شد، ایستادیّ و خانه آتش شد
در و دیوار شعلهور تنها شیعیان موافقت بودند
"مارقان" از تو پیش افتاده، "زاهقان" خسته، پشت بر جاده
اندکی پابهپای تو ماندند لازمانی که "لاحقت" بودند
کوچههای مدینه آن ایّام، ریگدرریگ با درود و سلام
همنوا با کبوتران بقیع زائران دقایقت بودند
وصف شیخالائمه درخور توست، ای که منصور و ریزهخوارانش
گیج و انگشت بر دهان یکعمر، آفرینگوی خالقت بودند
تو همان نجم ثاقبی که هنوز، شب تاریک مست هیبت توست
جبلالطارقی که طوفانها خیره در برق طارقت بودند
نه فقط حنبل از تو فقه آموخت، از کلام ابوحنیفه بپرس
سالها شافعی و مالک هم جزوهخوان حقایقت بودند
#امام_جعفر_صادق
#محمد_مرادی
@mmparvizan
ای بدایت مَدحت، «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنسَان»
بی تو در خلل خلقت، با تو بیبدل انسان
عــزم خیــبری بنــما، کــاه میشــود کیـــهان
کــامِ شکّری بگـــشا، کنـــدویِ عسل: انسان
مــادرت که از کعـــبه، میرســید، میدیـــدم
یک فرشــته میآید، شاد و در بغـل: «انسان»
بـــر جهـــــاز اُشتـــــرها ایســــتادی و گـــویــی
فتــح کرده عالـــم را آن ســــوی قُلل: انسان
ناز میکند تاریـخ بر جهان که او دیـدهست
روی دوش پیغمبـــر بشکــــند هُبــــل، انسان
تیـــغ حیــــدری بـردار تا جــــدا شــود از هــم
اینســــوی جَمَل: شیـــطان، آنســـوی جمل: انسان
عاشـــــق تــــو امّتهــــا، زایــــر تـــو ملتهــــا
جز به تو نخواهـــد کــرد فخـــر بر ملل، انسان
جُملـــه جملـــه نـــو کــــردی آیهی بلاغــت را
گاه میکنـد اعجـــاز با همیــن جُمـــل: انسان
مــدح تو میسّر نیست جـــز به «لافتــی» گفتن
ای نهــایت وصفت «هَلْ أَتَىٰ عَلَى الْإِنسَان...»
#امام_علی
#محمد_مرادی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی آقای مرادی
#محمد_مرادی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
تشنهای؟ سر بکش از جام زلالی که منم
سیر شو از عطش خون حلالی که منم
به کدامین غم جانسوز جهان فکر کنم؟
به جوابی که تویی، یا به سؤالی که منم؟
یک نفس زنده شدم، یک نفس افسرده شدم
یک نفس مرده، شگفتا به مجالی که منم
خواب دیدم که خیال تو مرا با خود برد
در خیالم من از این خواب و خیالی که منم
عمر من، بالِ به هم بسته؛ نگاه تو، قفس
به کجا کوچ کند بیپروبالی که منم؟
برگها بر تن من بار گران غم توست
پس چرا خم نشود پشت نهالی که منم؟
آسمان خیره به معراج رسولی که تویی
دو جهان گوش به آوای بلالی که منم
چه قَدَر فاصله مانده است میان من و تو
از جنوبی که تویی، تا به شمالی که منم
به کدامین غم جانسوز جهان فکر کنم؟
به جوابی که تویی، یا به سؤالی که منم؟
#محمد_مرادی