eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خدیجه کوه محبّت! خدیجه عاشق بود برای بودنِ با تو خدیجه لایق بود نخست مؤمنه ای که نبی خطابت کرد زنی که با تو به هر شیوه ای موافق بود تو خود طبیب جهان بودی و برای تو خدیجه، مادر زهرا طبیب حاذق بود اگر چه زود مسافر شد و وداع ات گفت شریک خوب تو تا آخرین دقایق بود زنی به خاطر چشم ات گذشت از همه چیز زنی که دغدغه اش گفتن حقایق بود زنی که قلب صبورش به رنج عادت داشت زنی که دشت نگاهش پر از شقایق بود خدیجه پاک و مطهّر، خدیجه مادرِ نور خدیجه کوه محبّت، خدیجه عاشق بود سلام‌الله‌علیها تسلیت
بختت بلند باد و بلندا ببینمت! ایرانِ من مباد که تنها ببینمت! یک عمر روی پای خودت ایستاده‌ای بگذار چون گذشته سرِ پا ببینمت زیبای چارفصلِ انار و بهارِ من بر شاخه‌های شوق، شکوفا ببینمت.. همچون حماسه‌های خودت باشکوه باش تا هم‌چنان در اوج تماشا ببینمت پُرحوصله چو خاک خراسان و سیستان یکرنگ مثل آبی دریا ببینمت پیش هزار رنگ شغالان شومِ شب ای شیرِ نر، شکسته مبادا ببینمت من رأی می‌دهم به تو ای خاک جاودان! در خاک و خون معرکه حاشا ببنیمت! 📝
. اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّي حَتَّى كَأَنِّي لاَ ذَنْبَ لِي هی نعمت داد و هی تباهی کردم تنها به سویش گناه راهی کردم با من چندان کند شکیبایی او انگار نه انگار گناهی کردم ✍️ 🕊•┈┈••✾•🌺•✾••┈┈•🕊
چشم بر هم زدم و شد سحر یازدهم چشم بر هم بزنی این رمضان هم رفته
سحر یازدهم شد چه به زینب گویم غم ارباب چه سخت است،خدا رحمی کن
«بسم رب المهدی» ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ بر سیـــزده ذوات مقـــدس گـره زدم دل را مگر که حاجت ما هم روا شود یارب به آبروی همیـــن نورهای ســـبز اذن فـــرج بــده ، گــره از کـار وا شود ۱۴۰۲/۱/۱۳ ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌
انسان در طبیعت تا می کنم گوهر فشانی در طبیعت باشد وجود من زیانی در طبیعت از من به جا مانده ست انبوهی زباله رفتم به گردش هر زمانی در طبیعت تا سرکشیدم رانی ام را از سرِ کیف انداختم قوطیِ رانی در طبیعت نانِ چه موجودات را آجر نمودم هرجا که خوردم لقمه نانی در طبیعت هرجا توانستم درختان را شکستم آتش به پا کردم به آنی در طبیعت با آتش بی فکری وبی مهری من شد دود جمعِ دودمانی در طبیعت برهر درختی یادگاری ها نوشتم یعنی که بوده این فلانی در طبیعت هرسو که رفتم با زبان بی زبانی برپاست بانگ ألأمانی در طبیعت با خانمان رفتم برای گردش و ماند از من به جا بی خانمانی در طبیعت شد نمره ی اندیشه و اخلاقِ من صفر وقتی که دادم امتحانی در طبیعت روح طبیعت بارها گفته نیاید ای کاش این انسان جانی در طبیعت گفته که با این ادعاهایی که داری بسیار خرتر از خرانی در طبیعت چیزی نمی ماند به جا از بودن خر تا می کند جُفتک پرانی در طبیعت اما حضور توست سرشار از جنایت دارد ضررهای کلانی در طبیعت روح طبیعت گفته این یک جمله راهم: این نیست رسم میهمانی در طبیعت بسیارشایسته ست که برجا نماند جز ردِّ پا از ما نشانی در طبیعت
حضرت بهار سبزه‌ها را گره زدیم اما گرهی وا نشد ز کار جهان بی‌تو اصلا بهار یعنی چه؟ تو بیا حضرت بهار جهان تو بیا گل کند تمام حیات پر شود در جهان ما برکات بفرستیم دم به دم صلوات تو بیا نازنین نگار جهان غصه در جان ماست آقاجان دوره‌ی درد‌هاست آقاجان مثل فصل بلاست آقاجان بی‌حضور تو روزگار جهان در پی‌ات اشک‌های جاری ماست دوره چشم انتظاری ماست زندگی فصل بیقراری ماست کی میایی ز ره قرار جهان؟ بی‌کس و دلشکسته‌ایم آقا در هوایت نشسته‌ایم آقا دل به مهر تو بسته‌ایم آقا سحرِ شام‌های تار جهان از بلا صبرمان سر آمده است اشک‌هامان به دفتر آمده است زیر این غصه‌ها درآمده است بی‌تو این روزها دمار جهان رنج‌هامان که رد شده ز عدد شده این روزگار حبس ابد تو بیا تا که باز سکه شود با نگاه تو کار و بار جهان زندگی بی‌تو مرگ کم‌کم ماست شادی و شور آن فقط غم ماست العجل نغمه‌ی دمادم ماست زانکه با توست اعتبار جهان ای پناه جهانیان بازآ به جهان ده دوباره جان بازآ حضرت صاحب الزمان بازآ تا شود نور تو نثارجهان ای برای جهان ما فرجام بی‌تو در غصه است این ایام می‌چکد وقت ندبه‌ها آرام اشک چشم امیدوار جهان غم ما را نظاره کن آقا غصه‌ها را تو چاره کن آقا با نگاهی اشاره کن آقا پُرِ هستی شود دوباره جهان می‌رسی جمعه‌ای به خوش‌عهدی گل کند نغمه ی اناالمهدی می‌شود با نگات ختم به خیر شرح یک عمر انتظار جهان
سیزدھ آمد و مردم همه در دامن دشت من کھ از؏شقِ تو عمریست بھ صحرازده‌ام.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم 🌾 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
🌿 شاعران! یازدهم خاطره بازی نکنید غزل هجر اگر هست بخوانید امشب عدد یازده انگاربه غم گشته عجین سحر یازدهم ،قافله،صحرا، زینب
💚🍃 سلام حضرت عشق،سَرِسفره ی افطار، سلام به تو از عاشقِ دیوانه یِ دیدار، سلام قلب ما بوده گرفتار تو از روز ازل به تو از جانب این قلبِ گرفتار، سلام هر کجا یاد تو شد دیده ی مان خون بارید می چکد هر دم از این دیده ی خونبار سلام می بَرَم نام تو را وه چِقَدَر می چسبد با لب تشنه به دریای گهربار، سلام تو که در پاسخ کم مهری و کم لطفی ما لطف بسیار نمودی، به تو بسیار سلام بردن نام تو مانند رطب شیرین است میهمان تو شدم حضرتِ دلدار، سلام همه ی عالم هستی به فدای پدرت برسانید به او یکصد و ده بار، سلام احمدرفیعی وردنجانی
💚🍃 با شادی و شور میزنم سبزه گره با حال غرور میزنم سبزه گره امّید وصال دارم ان شاءالله با یاد ظهور میزنم سبزه گره جعفری
. ای که ناز و غمزه‌ات باشد ز نازم نازتر تو خوش‌الحانی و هر صوتت شده آوازتر تارهای گیسوان موج‌دارت، تار من گیسوان مشکی‌ات از سازها هم سازتر من که درگیرم درون موجِ گیسوی شبت کاش تو امشب کنی آن زلف‌ها را بازتر چشم‌هایت معجزه، ای وارثِ پیغمبران خنده‌ی روی لبت اما شده اعجازتر شهر شیراز است و شعر و شاعری اما بدان عطر نارنج و گل رویت شده شیرازتر تا بیایم که به پایان من بَرم این شعر را باز هم با یاد تو شعرم شده آغاز‌تر
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن! گاه می لغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری می توانم.. بشنو و باور مکن!
. دیوارها آیینه‌های بی‌زبانند دیوارها بی‌پنجره نامهربانند یک بوم خیس و نیمه‌کاره روی میزم گنجشک‌هایی در دلم بی‌آسمانند ای‌کاش برداری قلم را تا بفهمی اندوه من، آغوش تو، از یک جهانند وقتی که غمگینم همیشه دست‌هایت من را به سوی آرزوها می‌کشانند اصلا نمی‌دانی، نمی‌دانی چقدر این... این دست‌هایت، دست‌هایت مهربانند
خط سبزی به رُخ سبز، مرا کرد اسیر دام همرنگ زمین بود، گرفتار شدم ✋🏻✨
سیزده بار اگر جان بستانی از من باز تا زنده شوم با تو گره خواهم خورد
سیزده بار اگر جان بستانی از من... باز تا زنده شوم با تو گره خواهم خورد...
سبزه در دست تو و چشم من اما نگران که گره را به هوای چه کسی خواهی زد
ای نــگاه تو گره خورده به میــــنای دلم گره‌ای ڪــور زنم سبزه ی این سیزده را
🍃 سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترستـــ
امسال هم چنان همه ی سال های پیش این سیزده بدون تو باید به در شود... یا ابا صالح المهدی ادرکنی