eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
32 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
لبخند تو ماجرای صبح است سلام نام تو فقط صدای صبح است سلام خورشید برای دیدنت می آید دیدار تو ابتدای صبح است سلام م.بیرنگ
دلم از بس که شادست از غمت، جز غم نمی خواهد جهان بی غمت جانا ! دلم یکدم نمی خواهد دل از روز ازل چون نی کمر بسته ست بهر غم نوای نی نوایش تا ابد جز غم نمی خواهد شفا می گیرم از دردت مرا درمان غم درد است دلم مشتاق هر زخمت، دگر مرهم نمی خواهد *«اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد»، بگو، این عاشق غم ، این همه رستم ، نمی خواهد مرا گنجی است در این دل که جز غم، کس نمی داند برو، ای مدّعی! این دل که نامَحرَم نمی خواهد غمت لیلی، غمت شیرین، غمت مجنون، غمت فرهاد بنازم ! این همه غم را که جز آدم نمی خواهد سرِ دارِ غمت منصور می رقصید و این می گفت : خوشا ! این کُشته ی غم را به جز ماتم نمی خواهد ”ذوالفنون”
گر زبان بیست کشور را بلد باشی به عمر گر زبان دل نفهمی زندگی را باختی ...
ببوی وصل جانان زنده باشند محبت را بجان جوینده باشند
عمری میان قصه من غم گذشته است عمری شبم به غصه و ماتم گذشته است همراه اگرچه بوده فراوان به روزگار شب تا سحر به حسرت همدم گذشته است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
سیب هوس از امید صباغ‌نو (متولد ۱۳۵۸)، ۸۵ غزل در ۱۸۳ صفحه ✔️ آخرین قصهٔ مگوی منی مثل آیینه رو‌به‌روی منی تو همان‌قدر آرزوی منی که منِ بینوا امیدِ توام...
هدایت شده از فراخوان شعر
✔️نخستین کنگره ملی شعر مهدوی «بهشت» 🔹بخش اصلی؛ _ مدح و منقبت حضرت _ویژگی‌های منتظران ظهور _مهدویت در آیات و روایات _اشتیاق و انتظار _مهدویت و مقاومت _مهدویت و جهاد تبیین _مهدویت و انقلاب اسلامی _مهدویت و نوجوانان _مهدویت و بانوان 🔹موضوع ویژه؛ _سرود و زمزمه‌های مهدوی 🔹شرایط؛ _هر شاعر مجاز به ارسال ۵ اثر می‌باشد. _آثار ارسالی برگزیده هیچ کنگره نباشد. _دبیرخانه در چاپ و نشر آثار مجاز است. 🔹مهلت ارسال آثار؛ ۳۰ بهمن 🔹نحوه ارسال اثر؛ ۰۹۳۸۲۶۶۸۰۶۱ از طریق ایتا، واتس‌آپ و تلگرام 🔹تاریخ اختتامیه؛ ۶ اسفندماه از ساعت ۱۶ تا ۱۸ در مسجد مقدس جمکران همراه با شعرخوانی شاعران برگزیده کانال اختصاصی کنگره بهشت؛ @Poembehesht1402 کانال در ایتا؛ @Farakhanesher
مقصود تو این است بی مردن ، بمیرم فرقی ندارد دوست یا دشمن بمیرم ترجیح دادم مرگ من با گریه باشد ترجیح دادی بین خندیدن بمیرم من عاشق اینم که با تو ما بمانم تو عاشق اینی که من بی من بمیرم ترکم نشد از خویشتن تا عشق ماندم ماندم که تا آرام در میهن بمیرم دهقان به گاو و یوغ خود پابست و زنده ست من حاضرم با گاو و گاوآهن بمیرم با اینکه در کنعانم و کورم ولی کاش، با خاطرات بوی پیراهن بمیرم فواره ها رجعت به اصل خویش دارند من هم به دنیا آمدم تا «زن» بمیرم
می‌دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم، دنیا تمام تلاشش را می‌کند تا مرا در شرایط او قرار دهد تا به من ثابت کند در تاریکی، همهٔ ما شبیه یکدیگریم...
📚پاییز انار با خودش آورده @nabzeghalam
توی این خانه کسی بعد تو تنها مانده دهن پنجره از رفتن تو وا مانده قاب عکسی شده این پنجره و رفتن تو مثل یک منظره در حافظه اش جا مانده چمدان بستی و هنگام خداحافظی ات "دوستت دارم" ِ تلخ تو معما مانده چندتا عکس و دو خط نامه و یک دفتر شعر تکه هایی است که از روح تو این جا مانده بی تو تقویم پر از خاطره های خوشمان زیر لب گفت فقط روز مبادا مانده از تو یک روح مسافر که پر از خاطره هاست از من اما جسد یک زن تنها مانده
سلامٌ علی آل یاسین و طاها سلامٌ علی آل خیر البرایا سلام خدا و سلام رسولش به ماهی که همتا ندارد به دنیا اگر در فضائل... جمیل الثنایا اگر در خصائل... کریم السجایا به صورت حمید است و محمود و احمد به سیرت علی است و عالی و اعلی به هنگامۀ کارزار است حیدر به هنگام ذکر و مناجات، زهرا حسین است در علم و حلم و سیادت شده عین عباس ساقی و سقا که ساقی عشق است و مرد شهادت که سقای آب حیات است و یحیی خوشا آن اذانی که باران فیضش کند خاک دل‌مُرده را باز اِحیا فدای نمازی که وقت قیامش سراسر شود دشت چشم تماشا فدای قنوتی که پرواز داده به افلاک دل‌های دردآشنا را فدای سجودی که با اشتیاقش به خاک حرم سجده آورده طوبی فدای سلامی که گفته‌ست پاسخ به صد شوق آن را نبی البرایا خوشا آن جوانی که در خلق و خویش شود سورۀ حُسن یوسف سراپا برای پدر چیست زیباتر از این؟ جوانش شود سرو خوش قد و بالا برای حسین است از این چه خوشتر؟ که هر جا سخن گفت با ماه لیلا، به غیر از سَمِعتُ به غیر از اَطَعتُ نیاورد آن ماه حرفی به لب‌ها ببینید در این بیابان، چه ماهی مهیا شده تا زند دل به دریا که دریادل است و به لب دارد اینک: ألَسنا علی الحق؟ ألَسنا؟ ألَسنا؟ چه سخت است از او چنین دل بریدن مگر تاب می‌آوَرَد قلب بابا بپرسید از چشم یعقوب، مردم! از این هست جانکاه‌تر؟ هست آیا؟ نگاه حسین است حرزی به جانش به لب‌های زینب خدایا خدایا به بازی گرفته چنان مرگ را او که شد مست از آن رزم، شمشیر حتی گرفته‌ست در دست خود ذوالفقاری که برخاسته بانگ لا سیف الا... چه شوری‌ست در سر، چه شوقی‌ست در دل شگفتا از این جان‌فشانی شگفتا شهادت شده مست چشمان مستش که مشتاق‌تر پر گشوده‌ست حالا برای تماشای صبح نگاهش دل قدسیان است غرق تمنا ملائک همه صف به صف در طوافش بهشت است دلتنگ آن ماه‌سیما ببین کیست آغوش وا کرده سویش؟ ببین کیست کوثر به دست آمد اینجا؟ به بعثت رسیده مگر مصطفایی؟ و یا رفته تا آسمان‌ها مسیحا؟ ذبیح است سوی منا پر گشوده؟ و یا این بیابان شده طور سینا؟ رسیده‌ست دیگر زمان عروجش شنیده‌ست از سوی حق «ارجعی» را زبان لال مانده به توصیف ذاتش همان ذات ممسوس در ذات یکتا سلامٌ علی اهل بیت النبوه سلامٌ علی آل یاسین و طاها
شب عروسی ساقی دو چشم مست بیاور بریز لب به لبش کن، هر آن چه هست بیاور شب است و تار به چنگت، به زخمه و به درنگت مرا به بزم شرنگت، به ناز شست بیاور بزن به شور طرب ها، أنالحق است به لب‌ها برای مستی این تاک داربست بیاور سماع خون شده بر پا، شب جنون شده بر پا سر بریده ی ما را، به روی دست بیاور شراب کهنه چه داری؟ بیا به دفع خماری برای تاک نشین ها می الست بیاور هنوز چشم به راهم، خماری است گواهم قماربازترینم، نگو بس است، بیاور!
283.4K
خوانش شعر حافظ توسط فاطمه زهرا خانم گل🌼🌼
دیدن شیرین رخی در راه می چسبد عجیب لب نهادن بر لبی گمراه می چسبد عجیب… دیدنت ، بوییدنت ، احساس خوب عاشقی بعد مدتها جدایی ، آه می چسبد عجیب… دست تو در دست من ، چشمان من لبریز تو شرم لمس صورتی چون ماه ، می چسبد عجیب… نقشه ذهن مرا می برد شوق دیدنت وصل و دیدار تو از بی راه ، می چسبد عجیب… هستی ام آن روز …با تو یک غزل یک شعر شد در سکوت این زمان همراه می چسبد عجیب… من برایت شعر می گفتم غزلهایی چه شور شاعر چشمت شدن گهگاه می چسبد عجیب… ذهن من تبعید در زندان گیسوی تو بود بی گنه ماندن در این درگاه می چسبد عجیب…
خون به دلم کرد و کناری گذاشت در سبدم عشق اناری گذاشت تا ببرد صبر و قرار از دلم با دل تو عشق قراری گذاشت خوار مرا خواست اگر در فراق همدم گلهای تو خاری گذاشت هیچ سری نیست که بی سرّ اوست عشق به دوش همه باری گذاشت عقل پریشان‌شده دید و گذشت عشق اگر راه فراری گذاشت قبل تو و بعد تو چیزی نبود بین دو پاییز بهاری گذاشت
ای عشق بیا که قرعه سخت افتاده کار دل ما به دست بخت افتاده خون شد جگرم، دلم شکست از این غم ماننــد انــار از درخت افتــاده
گیرم گناه از من و گیرم خطا ز تو کوته به بوسه عاقبت این ماجرا کنیم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آیا دلی خوش است در آن سوی دیگرت ؟ آه ای زمانه نیست مگر‌ خوی دیگرت؟ شکر خدا که طاقت یک‌درد تازه هست بالا اگر نیامده آن روی دیگرت این بار سنگ کیست که بر سینه می زنی می سنجی ام به سنگ و ترازوی دیگرت پروانه را به آتش حسرت گداختی چون شمع می کشی‌م به سوسوی دیگرت شب با خیال اوست که خوابم نمی برد غلتی بزن زمانه! به پهلوی دیگرت
فرصتی نیست و من دل نگرانم چه کنم؟ لقمه‌ای خام به کام دگرانم چه کنم؟ پیله کردند نرو تا که مداوا بشوی من که در پیله‌ی خود هم سرطانم چه کنم؟ نرده بندی شده شهرم که مبادا بروم شاهد قتل خودم در خفقانم چه کنم؟ دزد ناموس شده خادم صحن حرمم خون غیرت که ندارد ضربانم چه کنم؟ دست تقدیر به قلبم گرهی کور زده باد می‌آید و من در هیجانم چه کنم؟ پشت دیوارم و هر بار صدا می زندم بی جهت میشنوم بسته دهانم چه کنم؟ چنگ انداخته‌ام راه قفس باز شود قفس اهنی‌ام بسته جهانم چه کنم؟ گیرم آزاد شوم تا به قرارم برسم من بی عرضه که بی جا و مکانم چه کنم؟
مائیم که از خُم ولا سرمستیم با رهبر خویش عهد و پیمان بستیم پر شور تر از همیشه و هر دوران در عرصه ی انتخاب حاضر هستیم
... گواهی می دهم نام علی، این اسم اعظم را_ اگر از جان بخوانی سبز خواهد کرد عالم را گواهی می دهم دست علی، این رنج پر پینه اگر لطفی کند، خاموش می سازد جهنم را گواهی می دهم چشم علی، این شط اقیانوس اگر اشکی بریزد غرق خواهد کرد زمزم را علی نور است و عالم ذره ی رقصنده در راهش بصیرت خواه تا قدری بفهمی فخر آدم را علی معنای انسان است، انسان عدالت خواه که ما در مشت او دیدیم مفتاح محرم را اگر جنگ است در یک جا، علی صلح است در صد جا که یک شمشیر دیدیم از علی، صد مهر و مرهم را کجا مقتول، قاتل را به چشم مرحمت دیده ست؟ علی شیری که خود نوشید، نوشاند ابن ملجم را بگویی یاعلی درهای خیبر کنده خواهد شد بگویی یاعلی می بینی اعجاز مجسم را اگر غم داشتی چنگی به حبل بوتراب افکن که ذکر یا علی در خاک ، پنهان می کند غم را علی قرآن گویایی در این هنگامه ی لال است بگو بر نی کنند ابلیس ها سی باره توتم را علی حیدر، علی سرور، علی عالی، علی اعلا شهادت می دهم با خون خود، این عدل محکم را سجاد حیدری قیری
ای‌کاش که‌این فاصله‌ها سر گردد چشمانِ زمین و آسمان تر گردد. . . باران بزند غصه و غم را ببرد روی خوشِ این خاطره‌ها بر گردد... ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌