eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق شدن را داشتم از ياد مى‌بردم اين شير را بيدار كردى بچه آهو جان!
فرشچیان گفت بیا تا بکشم نقش تو را تو نرو ،گوش نکن بوم و قلم می‌شکند
برس به دادِ جهان..‌
تو میرسی به من و محو میشوم هر بار که صفر میشود از ضرب با تو هر عددی...
من به چشمم گفته بودم عشق من را لو نده! این روانی بی اجـازه با تـو صحبت می کند ۰
مرا از رنجهای عاشقی بیهوده ترساندی، فقط سربسته می گویم، طبیب از خون نمی ترسد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: چشم بد دور عمرتان بسیار کس نبیند ملالتان آقــا ما نمرده ایم خون دل بخوری تخــت باشد خیالتان اقا چیست روباه در مصاف شیر؟ چه نیازی به امر یا گفته؟ تو فقط ابرویی به هم اور میشود خواب دشمن اشفته...
بی عشق مٙهدی در دلم لطف و صفا نیست لایق به خاک است آن دلی که مبتلا نیست هر روز باید از فراقش ناله سر داد مٙهدی فقط آقای روز جمعه ها نیست @
ای آن که در نگاهت حجمی زِ نور داری کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟ در خواب دیده بودم یک شب فروغِ رویت کی در سرای چشمم قصد ظهور داری؟
جمعه صبح است به نرگس برسان اين پيغام سوخت بي عطر تو اين باغ كمي زود بیا ... اللهم عجل لولیک الفرج
ای که رفتی و شکستی این دل غمگین ما کاش برگردی و باشی لحظه‌ای تسکین ما ای ستاره دیدمت در خواب دوشینم تو را باش تعبیرِ خوشِ آن خوشه‌یِ پروینِ ما من به نام تو قسم‌ها می‌خورم ای نازنین نام تو قرآن ما و الطور و السینین ما تو فقط شعر مرا می‌خواستی ای سنگدل با رقیبان خواندی‌و کردی فقط تحسین‌ ما «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟» لحظه‌ی آخر بیا بنشین تو بر بالین ما
گاه آهم می‌رباید گاه اشکم‌ می‌برد نقد من یک مشت خاک واین همه سیلابها......!!
دلبری کرد و دلم رفت و شبی زد به سرم عاشقی کردم و والله در آمد پدرم دل به او دادم و او رفت و دلم مانده و من و از آن روز به سر حد جنون در به درم دلبری کرد چو آهو تو فقط چشم ببند من نبستم که چنین سوخت تمام جگرم
مثل آن مردابِ غمگینی که نیلوفر نداشت حال من بد بود، اما هیچ کس باور نداشت...
تعجیل کن به خاطر صدها هزار چشم ای پاسخ گرامی اَمّن یجیب ها ... اللهم عجل لولیک الفرج
ای آن که در نگاهت حجمی زِ نور داری کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟ در خواب دیده بودم یک شب فروغِ رویت کی در سرای چشمم قصد ظهور داری؟
مردمان گویند: هر چه از دیده رفت از دل برفت نی، که بر جای است نقش یار و مشکل می‌رود
گاهی کِشم سری به گریبانِ خویشتن از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است آشوب محشری‌ست، دلش نام کرده‌ام این قطره‌ای که شورش دریا گرفته است لاهیجی
نام ما را به خطا برد و خودش می دانست به فراموشی ما داشت تظاهر می کرد !
روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد تا یادم آمد این همه سال است رفته ای  آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت  یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش  شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم  جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد  بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو  این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت  مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد
عج الله جمعه ها بی تو دلِ تنگ ِ زمین بی تاب است و تمنّای دلم دیدن آن ارباب است جمعه ها حال دلم، حال همان سیل زده ست که نیایی همه زندگی اش بر آب است! سروده : جمعه ۱۸مرداد۱۳۹۸ "کپی با ذکر نام شاعر"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در علاجِ درد ما، رنگ از رخِ تدبیر ریخت دید تا ویرانیِ ما را، دلِ تعمیر ریخت