شب و نگاه تو و شرمم از نگاه نکردن
من و خجالتم از عهد بر گناه نکردن
#روح_الله_عمران
چشمی به تخت و بخت ندارم
مرا بس است
یکصندلی برای نشستن کنار طـو...♥
#حسین_منزوی
شعرسعدی فال حافظ لطف کن دیگرنخوان
روی اسم نحس شاعر غیرتم گل می کند
#محمدحسن_ابراهیمی ☘
مجبور می شویم که دیوانهات شویم
عشقت گرفته از دلِ ما اختیار را...
#حسین_دهلوی
باتو هستم ای غریبه،آشنایم میشوی؟
آشنای گریه های بی ریایم میشوی؟
من تمام درد باران را خودم فهمیده ام ...
مثل باران آشنای بی صدایم میشوی؟
روزگار، این روزگار بی خدا تا زنده است
ای غریب آشنا، آشنایی با خدایم میشوی؟
من که شاعر نیستم شکل غزل را میکشم
رنگ سبز دلنشین صفحه هایم میشوی؟
ای غریبه با شکوه و دلخوشی
همسرای خنده های باصفایم میشوی؟
بوی غربت میدهد این لحظه های بی کسی
با تو هستم ای غریبه آشنایم میشوی؟؟
🌸☘
می نشینم با خیالت چشم می دوزم به در...
در هوایت شب به شب از عمر من کم می شود!
- #پروانه_حسینی
من بی دل آمدم کھ تو دلدار من شوی !
غم دیدھ آمدم کھ تو غمخوارِ من شوی (:
عمریست دلم میل به جایی دارد
جایی که زمین حال و هوایی دارد
یک روز میاید و ز جان میخوانم
#ایوان_بقیع_عجب_صفایی_دارد
به مژگانش دلم سرگرم بازی گشته میترسم
ز بیپروایی طفلی که با خنجر کند بازی
- #قصاب_کاشانی
شبیه صاعقه از غم سرود ویران شد
کسی برای اذانم صدای قرآن شد
من از نماز و زمانم زیاد ظن بردم
که ضاد و ذال زبانم نماد ایمان شد
اگر خدا به دعاهای عشق اثر داده
جزای چشم دلیلش،که داغ و گریان شد
به کهکشان به فلک هم قسم که من دیدم
🌸میان کوچه که رفتی ستاره باران شد
ستاره ای رخ ماهت ستاره ای چشمت
از این درخشش زیبا نگاه حیران شد
فدا شود به خدا هم همیشه میگویم
دلی که دست تو دادم چو عید قربان شد
تلاش کن که طلایش کنی همین مس را
که زرگری همه شعرم دوباره پنهان شد
تو را که دو سَ زَ تزْ تزْ دَ زا رَزم خیلی
و راه ویژهٔ ما بر شما نمایان شد
تو ای مخاطب شعرم جناب لا ادری
برای نام تو سرچشمه(معشوقه)شاد و خندان شد
#بداهه
#سید_طباطبایی
احساس غریبی به دلم زمزمه ساز است
چون بوی عجیبی بدهد پنجره باز است
آخ من چه بگویم که از این غم شده شامم
بد سوخته چون از خود شب بر سر گاز است😫
#سید_طباطبایی
شامم امشبمون سوزیده😫
بچه ها هم ب زور میگن سید باید برامون از بیرون شام بیاری😢
"احساس غریبی به دلم زمزمه ساز است"
آهنگ بنان خوانده، که او طالب ناز است
در محفل عشقش سخنی نیست به جز یار
شعر و غزل آرید که دل قافیه ساز است
شب تا به سحر فکر و خیالم همه از اوست
در خواب ببینم که شبی مَحرم راز است
هر بار صدای نفسش را که شنیدم
دیدم که نوای دَمش آهنگِ مُجاز است
آواز بلند است و غزل قصه شد این بار
بنشین و ببین! چون سَرِ این قصه دراز است
هر کس که بیاید قدمش بر سَرِ دیده
بیرون بنشینید، در و پنجره باز است
این خانه حقیر است ولی طعنه زند بر
آن کاخ که آبادیش از باب مَجاز است
در باز و درونش پُر از عطر اقاقی
بشنو که نسیم خوش آن عین نیاز است
یک سفرهی از نور شده پهن ، که شبنم
با نان و طراوت ، همه اش روح نواز است
#هاتف ۱۴۰۰/۲/۳۰
#نقد
در کتابش خوانده ام که بهترین رنگها
رنگِ زیبای خداوند است...! الله الصمد
#کویر
کتابش: قرآن
عشق را درمن دمیدی، کاش میدیدی ز من
بعداز آن طوفان ویرانگر چه باقی مانده است...!
#فاضل_نظری