eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
27 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
"نشئه ی شعرم ولی دارم خماری میکشم گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم مثل گربه،دوردیزی،بی قرارو باحیا باهمه دارایی ام درد نداری میکشم خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش حسرت یک استکان زهرماری میکشم بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا) حبس سنگینی به جرم رازداری میکشم ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب ملحفه روی تن بخت فراری میکشم بازهم پایان بازیهای تکراری رسید شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم  
در کنار رود غم، موی پریشان دیده ام پشت سدِّ پلک هایش اشک پنهان دیده ام هیزم اندوه را در شعله های عشق ریخت زودتر از موعد سرما زمستان دیده ام! دوری ودلتنگی و دلشوره ودلواپسی از صفت هایی است که در او دو چندان دیده ام طعم تلخ بازی تقدیر را با غم چشید عکس فال قهوه اش را توی فنجان دیده ام هر گُلی در دل هزاران حرف دارد ساده نیست خاطراتی کهنه در آغوش گلدان دیده ام دکمه های ذهن چشمش باز شد مضمون چکید شور او را در دوبیتی های "عریان" دیده ام پشت بام و شعـر و ماه و یک بیابان آرزو ریسه های آه را در شب چراغان دیده ام در شب یلدایی و بارانی مهــــر خدا زیر چترش عاشقی های فراوان دیده ام
بسم الله الرحمن الرحیم نگاه کن که پریشان و بی‌قرار توایم اگرچه فاصله داریم، در کنار توایم چهارفصل جهان نیست جز خزان بی‌تو بیا که ما همه در حسرت بهار توایم گل محمدی اهل‌بیت هستی و ما خوشیم از این که در این روزگار خار توایم آهای عطر دل‌انگیز روزهای ظهور به‌هوش باش که ما شب‌به‌شب خمار توایم به این امید که روی خوشی نشان بدهد تمام عمر به دنبال روزگار توایم قبول‌مان کن و بگذار عار تو باشیم اگرچه ما به همه گفته‌ایم یار توایم "در انتظار تو چشم سپید" حاصل ماست که روسیاه‌ترین شعر شهریار توایم هزار سال، هزاران شب بدون سحر... هنوز در شب یلدای انتظار توایم گروه ادبی یاقوت سرخ
راااااااستی..... آخر پاییز شد. هر کی جوجه‌هاشو نشمرده، بشمره
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
حق نداری بدونِ من جایی بری منو هم بذار جیبت ببر.
آهای دختر یلدا! گیسویت را باز کن إنّا فتحنایی بگو دل پریشان است، بسم الله رحمان الرحیم...!
جا مانده در شب‌های پاییزی دل من یـلـدا! سـر راهـت دلـم را هم بیاور...
دیدنت اشک مرا ریخت و مردم گفتند شـب یـلـدا شـده یـاد پـدرش افتاده... 😐
با ما سخن از عمر دراز شب یلدا که مگویید! هر شب من و دل چِله‌نشینِ غزلِ خاطرِ یاریم
حرف آخر را زمستان می‌زند ڪوتاه و سـرد شب‌نشینے بی‌تو در یلدا چه دارد با خودش!
دل خورشیدی‌اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یـلـدا زد و رفت
نوگل باغ حـیـاتم! ای بهار عمر من! از غمت یلدانشینِ شام آذر می‌شوم‌‌
یلدا برایت یک دقیقه فرصت آورده شاید برای گفتن یک "دوستت دارم"
چقدر خوب‌و‌قشنگ‌است یار هم باشیم اگـر چـه زرد ولی نـوبـهـار هم باشیم انــارهـای لـبـت را بـرای مـن بـتـکـان بـیـا به خـاطـر یـلـدا کـنـار هـم باشیم
وقتی گره روسـری‌ات وا شده بود انـگـار تـمـام شـهـر بَـلـوا شده بود موهـای بلنـد و مشکی‌ات بر شانه تعبیر قشنگ «شبِ یلدا» شده بود
تموم هستی و دار و ندارم! بدون تو پریشون و خمارم! دوبـاره مثل سالای گذشته شـب یـلـدا نمی‌آیی کنارم؟
در خانهٔ خود عشق فراوان داریم یـلـدا شده و دوباره مهمان داریم بـا دادن یــارانهٔ لـبـخـنـد بـه هـم در سفرهٔ امشب غزل و نان داریم
رفت یلدا که شبیه تو شود اما باز به درازی نخ موی سیاهت نرسید ✍ ✒️
بـدون تـو پـریشون و مریضم دارم از غصه اشکامو می‌ریزم یه هفته منتظر موندم بیـایی شـب یـلـدا کـنـار مـن، عـزیزم!
یلدا شد و بر سفره ی ما اشک و گلاب شادی شده گم وای از این حال خراب... شرمنده از این شعر غم انگیز ولی وقتی پدرت نیست شب چله عذاب...
یلدا شد و حال مرا حتی نپرسیدی دیدی که گریانم؛ به اشکم باز خندیدی یلدا برای شهر سوغات انار آورد اما تو از خون دل من باده نوشیدی دیروز گرد شمع تو چرخیدم و امشب دور و بر خاکسترم مستانه رقصیدی مثل همیشه پیش چشم حسرتم بی شرم روی تمام شهر را با خنده بوسیدی قلبت برای عشق می‌زد پیش من؛ افسوس با آن‌همه احساس خوب و ناب جنگیدی با بوسه‌هایم دردهایت را دوا کردم تا خوب شد حالت، از این کاشانه کوچیدی از عشق تو غم‌های پی‌درپی نصیبم شد گل‌های شادی را از این دل یک‌به‌یک چیدی
. نقیضه‌ای طنز ولی غمگین بر شعر خانم راجی 👇👇👇 «یلدا شد و حال مرا حتی نپرسیدی» تنها به چـاقیِ منِ دُردانه خـندیدی قـلـب مـرا نشکافـتی نامـهـربانِ من! از خـون سرخ شِکَّرین من ننوشیدی رقصـیـدنِ با تـو همیشه آرزویم بود اما تو با سیب و انار و موز رقصیدی گل، از گلم نشکفت حتی در شب یلدا وقتی گل سـبز دهـانم را نبوسیدی جز هندوانه‌بودنم جرمی مگر دیدی که سرد بودی با من و اینگونه جنگیدی؟ چاقوی من! چاقوی زیبا و دل‌انگیزم! آخر به سمت من خدا را شکر کوچیدی وقتی نبودی، از فراقت گریه‌ها کردم تا آمدی از چشم‌هایم اشک را چیدی
آرامشی به وسعت صحراست مادرم‌ اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم‌ مثل ستاره در شب یلدا که بی‌دریغ‌ تا صبح می‌درخشد و زیباست مادرم‌ یک سینه درد دارد و آهی نمی‌کشد از بس که مثل کوه شکیباست مادرم‌ هر روز مهربان‌تر و هر روز تازه‌تر مثل نگاهِ ساکت باباست مادرم‌ چشمش به غنچه‌های جوانش که می‌خورد لبریزِ خنده‌های شکوفاست مادرم‌ شب‌های بی‌کسی چه کسی می‌نوازدم‌؟ هرجاست اشک‌های من‌، آنجاست مادرم‌ هر شب پس از نماز، دعا می‌کند مرا در فکر روزهای مباداست مادرم‌ پهلوش می‌نشینم و لبخند می‌زند تنهایی‌اش در آینه پیداست مادرم‌ سیراب می‌شوم به صدایش که می‌رسم‌ مانند آب‌های گواراست مادرم‌ بازی کودکانه زمینم اگر زند باکیم نیست‌، گرم تماشاست مادرم‌ از ماجرای هاجر و سارا سؤال کن‌ در قصه‌های مریم و حواست مادرم‌... رازی است نانوشته الف لام میم عشق‌ حرفی که تا همیشه معمّاست مادرم‌ «آهسته باز از بغل پلّه‌ها گذشت‌» اما کسی ندید چه تنهاست مادرم
شعرهای یلدایی👆👆👆👆
من اینجا و تو آنجایی بگو دیگر چه یلدایی!؟ که امشب بیشتر خواهم چشید از درد تنهایی...