ترحم میکنی بر من چه حال رقت انگیزی
عجب حال ذلیل ناگزیر بی همه چیزی
توقع داشتم نامهربان باشی ولی دیدم
نشان دادی که با مهرت چرا هی کِرم میریزی
از آن عشق پر از سوزت چرا دیگر نشانی نیست
نبین زخم زبانم را که کلا خود تنش خیزی
من و تو هردو تنهاییم و این تنها کجا و آن
من و تنها رفیقیم و تو از تنها بپرهیزی
تو تنها گشته از عشقی و من تنها به دنبالش
من از این خالی ام اما تو از آن خوب لبریزی
تو در نقشت فرو رفتی ،،ترحم کردنت بر من،،
بیا از بازی ات بیرون که حکم افتاده گشنیزی
برو آهوی پیشانی سفید بخت تار من
پلنگی تیز دندانم ز من باید تو بگریزی
#سید_مرتضی_س_طباطبایی
#جمهوری_اسلامی_ایران
مشکل که همیشه هست و حتماً داریم
اما دل پُر اُمید و روشن داریم
تا صبح ظهور در دل ما باقی است
عشقی که به این پرچم و میهن داریم
#محمود_مربوبی
#نهم_دی
⚘️بهارِ عالم⚘️
خدا کند که بیایی قرارِ این عالم
که با تو سکه شود کار و بارِ این عالم
سلام حضرت خورشید جانمان پوسید
بیا تمام شود شامِ تار این عالم
بیا که خنده به لبهایمان شکوفه کند
بیا که خوش بشود روزگار این عالم
بیا قشنگترین حس برای آینده
دلیلِ دائمیِ انتظار این عالم
نگو نگو که نیاید بهار با یک گل
که آید از گل نرگس، بهارِ این عالم
#ظهور
#امام_زمان
#احمد_رفیعی_وردنجانی
هرچند که در جامعه بحران داریم
خاکیم ولی به نور ایمان داریم!
سید علی حسینی خامنه ای
هستیم فدایی تو تا جان داریم
#محمدجواد_منوچهری
#لبیک_یا_خامنه_ای
مهرِ تو نشسته در دلِ پیر و جوان
ای حضرتِ آفتاب ای جان ِجهان
سرما زده هستیم، تو با گرمایت
آرامش ِرفته را بـــــه مـــــا برگردان
#صفيه_قومنجانی
دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد
رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد
سر من مست جمالت دل من دام خیالت
گهر دیده نثار کف دریای تو دارد
#مولوی
نهم دی باقی است
بال پرواز گشایید که پرها باقی است
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقی است
پشت بتها نشود راست پس از ابراهیم
بتشکن رفت ولی باز تبرها باقی است
گفت فرزانهای، امروزِ شما عاشوراست
جبهه باقیست و شمشیر و سپرها باقی است
جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است
گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرطها مانده و اما و اگرها باقی است
«شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
در ره منزل لیلی که خطرها» باقی است
نیست خالی دل ارباب یقین از غصه
فتنهها میرود و خونِ جگرها باقی است...
قصه تلخ است چه تلخ است! بگویم یا نه؟
صبرتان میرود از دست! بگویم یا نه؟
شاید از قصۀ ما خُلق شما تنگ شود!
یا که این گفته خود آغازگر جنگ شود
قصه آن بود که دشمن دهنش آب افتاد
کشتی وحدت ما سخت به گرداب افتاد
آتش فتنه چنان شد که خدا میداند
آنقدر دل نگران شد که خدا میداند
قصه آن بود که یک طایفه که فتنه از اوست
دوست را دشمن خود خواند، وَ دشمن را دوست
آری آن طایفه خود را ز خدا منفک کرد
روی بر سامری آورد به موسی شک کرد
سامری گفت بیایید به شهرت برسیم
با پرستیدن گوساله به قدرت برسیم
سامری گفت که در شور حکومت شعف است
باید اینبار به قدرت برسیم این هدف است
آری آن صدرنشینان بنیصدر شده
خویش را قدر ندانسته و بیقدر شده
گرچه یاران علی... حیف که سازش کردند
با معاویه نشستند و خوش و بش کردند
نکتهها بر لبمان رفت و خریدار نبود
گوش آن طایفه انگار بدهکار نبود
آری آن طایفه میگفت: نصیحت کافی است
خستهایم از سخن مفت! نصیحت کافی است
نیست در حافظۀ دهر، زهیر و طلحه
کم بسازید در این شهر، زهیر و طلحه
کم بگویید ز صفین و جمل، این آن نیست
«این همان قصه اسلام ابوسفیان» نیست
داشت آن طایفه هر چند صدایی دیگر
آب میخورد ولی فتنه ز جایی دیگر
قصه آن بود که یک طایفه درویش شدند
جانماز آبکشان، عافیتاندیش شدند
گاه از این سوی سخن، گاه از آن سو گفتند
هر چه گفتند در آنروز دو پهلو گفتند
خواستند امر نماید به حمیّت مولا
تن دهد باز به امر حکمیّت مولا
همچو امروز پر از فتنه شود فرداها
اُفتد این کار به تدبیر ابوموسیها...
چشم ما در پی این حادثه چون کارون بود
بد به دل راه ندادیم ولی دل خون بود
آه از آن فرقۀ با اجنبی خودنشناس
گونهگون ظاهراً اما سر و ته یک کرباس
مُهر بر لب زده بودند و تماشا کردند
از پس حادثهها چهره هویدا کردند
این جماعت چه شباهت به خمینی دارند؟!
چقدر در دل خود شور حسینی دارند؟!
کوفه کوفهست ولی ترک سفر جایز نیست
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست
همه گفتند بمان مرتبه پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن
دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن
همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده هوای وطنی دیگر داشت
کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان، سفری پیدا شد
شب تاریخ پر از قهقهۀ غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد
بانگ زد عقل که «اقبالِ» شقایق با اوست
«نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد»
گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مَدُزدید اگر فتنهگری پیدا شد
وای اگر اهل بصیرت اُحُد از یاد بَرَند
چون غنیمت زدگان ترک خود از یاد بَرَند
وای اگر مزرعهها سوخته با رعد شود
مُلک ری آفت عُمْرِ عُمَر سعد شود
گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداریِ صد حر و زهیر است این راه
گفت ای پاکدلان سنت مألوف چه شد
ای جوانان عرب! امر به معروف چه شد
این چنین بود اگر یک شبه رسوا شد خصم
با دو صد دبدبه و کبکبه رسوا شد خصم
این چنین است که ما بیرق و پرچم داریم
هر چه داریم من و تو ز محرم داریم
هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه است
که نماد شرف و عاطفه و اندیشه است
آنکه آموخت به موسی جگران نیل شدن
بر سر ابرههها فوج ابابیل شدن
بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیی بودن
این چنین بود که ایران همه عاشورا شد
با سر انگشت دعا مُشتِ خیانت وا شد
و حسین بن علی باز به امداد آمد
و چنین بود خدای تو به مرصاد آمد
عبرتآموز ز تاریخ که خائن کم نیست
این هم از عبرت ایوان مدائن کم نیست
و خدا هست و هر آن چیز که از وی باقی است
فتنه خاموش شد اما نهم دی باقی است
#جواد_محمدزمانی
#حماسه_نه_دی
#انقلاب_اسلامی
#حماسه_نه_دی
🔹از تبار سلمانیم🔹
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم
راه ما راه بولهبها نیست
شیوۀ عافیتطلبها نیست
راه ما دل به غیر بستن نیست
رسم این رودها، نشستن نیست
دل از این راه بر نمیداریم
به شهیدان قسم که بیداریم
ما به شوق بهار بالیدیم
در زمستان به چشم خود دیدیم:
نُه دِی مثل معجزه، رخ داد
فتنه را این قیام پاسخ داد
نُه دی عین آفتاب آمد
«اَینَ عَمّار؟» را جواب آمد
نُه دی رحمتی چو باران بود
آمد و گرد و خاک فتنه زدود..
لیک پایان کار، این هم نیست
فتنۀ آخرالزمان کم نیست
فتنهها آزمون ایماناند
آزمون عیار یاراناند
فتنه رنگین شدهست و ننگینتر
امتحانها شدهست سنگینتر
هر که مقهور نفس شد، فتنهست
هر که چرخید دور خود فتنهست..
هر که خود را ملاک حق پنداشت
گِرد خود گشت و بذر باطل کاشت
میبُرد از ولی و از مردم
میشود در توهم خود گم
سنگ بر شیشهها زدن، هنرش
تیشه بر ریشهها زدن، ثمرش
میکند آبروی خویش تباه
خدماتش به باد میرود، آه
آه از چرخش شگفت زمان
حال فعلیست هر زمان میزان..
ای بسا همرکاب پیغمبر
که کشیدهست تیغ بر حیدر
کاش ما عاقبت بهخیر شویم
وای اگر طلحه و زبیر شویم..
#میلاد_عرفانپور
#محمدمهدی_سیار
بیعت با #امام_و_رهبری و #انقلاب_اسلامی در سالروز #حماسه_ی_نهم_دی_ماه
از عشق بیا که صحبتی تازه کنیم
درحرکت خویش، دقتی تازه کنیم
با رهبر و انقلاب و با خون شهید
با یک #صلوات بیعتی تازه کنیم
#سیدهاشم_وفایی
#حماسه_ی_نهم_دی_ماه
نُه دی نور ايمان منجلی بود
نُه دی ذکر لبها يا علی بود
نُه دی روز مرگ اهل فتنه
نُه دی روز بيعت با ولی بود
نماد صبر و عزت بود آنروز
شکوه استقامت بود آن روز
تمام نقشهها شد نقش بر آب
تجلی بصيرت بود آن روز
نُه دی روز حق، روز خدا بود
شکوه غيرت اهل ولا بود
دم «يا لَيْتَنا کُنّا مَعَک» داشت
نُه دی «کُلُ اَرضٍ کربلا» بود
#یوسف_رحیمی
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد
ابليس سرگرم رياضت بود، کم خورد
دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند
او چار قُل خواند و سپس انسان رقم خورد
در خاطراتش مادرم حوا نوشته
دستي ميان گيسوانم پيچ و خم خورد
حوا که سيب... آدم فريب و آسمان مُهر
درها به هم، جبريل غم، شيطان قسم خورد
همزاد من از انگبين اصفهان و
همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد
وقتي به دنيا آمدم شاعر نبودم
يک سنگ از غيب آمد و توي سرم خورد
نام تو از آن پس درون شعر آمد
نام من از دنياي عاقل ها قلم خورد
#محمدحسين_ملکیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستند_سیاسی
مستند: "من مدیر جلسهام"
به مناسبت حادثه تاریخی و یومالله 9دی؛👇
مروری بر وقایع و اتفاقات مربوط به انتخابات سال 1388 و مدیریت فوقالعاده رهبر معظم انقلاب حفظهالله
#پیشنهاد_ویژه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شعر خوانی در محضر رهبر انقلاب...
با موضوع ؛ فتنه
شاعر؛ مهدی جهاندار
👌 بسیارعالی
👈 پیشنهاد دانلود
🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لبیک_یا_خامنه_ای
دلِ مـن حوصلـه کن، عشق معما دارد
او کـه بشکسته تو را شوقِ تماشا دارد
عشقِ تو رفته و دیگر اثری ازاو نیست
چشمِ تو در پیِ او خواهشِ بیجا دارد
گوش کن نالۀ نی را به غزلخوانیِ من
غــزلــم دم بــه دم آوای تبــرّا دارد
دلِ معشوقـه ندانست دمی قدرِ تـورا
کـه نفس های تو گرمای مسیحا دارد
سالها مردمِ این شهر به من می گویند
دلِ تـو طاقـتِ بسیـار و شکیبـا دارد
تو شکستی و تو رنجیده ای و پژمرده
ز چه رو چشمِ تـو هم میلِ تمنا دارد؟
#علیرضا_محمدی
گاه دلسوز است، گاهی سخت میسوزاندم
عشق،گاهی مادر است وگاه هم نامادری است
#حسین_دهلوی
تو جان منی و پرچمت محترم است
سرمایه ی انقلاب تو مغتنم است
سردار دلم به وصف نامت گفته:
"جمهوری اسلامی ایران حرم است"
#نگین_نقیبی
۱۴ بهمن ۱۴۰۱
گفتی مرا به خنده، خوش باد روزگارت
کس بیتو خوش نباشد، رو قصّهی دگر کن!
#مولانا
قدم بزن همه ی شهر را به پای خودت
و گریه کن وسط کافه ها برای خودت
تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی
برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت !
شبیه نوح اگر هیچکس به دين تو نیست
تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت
دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست
بزن اگر که زدی ، تکیه بر عصای خودت
بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن
تویی که گم شده ای بین عکس های خودت …
حسین_زحمتکش
در آینه به روی خود باز نگاه می کنم
کنار هردو چشم را کمی سیاه می کنم
به اشتیاق سرکشم مهار می زنم ولی
به یاد تو تبسمی گاه به گاه می کنم
کدام را به سر کنم؟ شال سفید،روسری
لباس و کیف و کفش را که رو به راه می کنم
برای لحظه ای شکی مرا نشانه می رود
همان سؤال دائمی، من اشتباه می کنم؟
کنار در که می رسم، به فکر می روم فرو
دلم رضا نمی دهد، مگر گناه می کنم؟
چه انتخاب مشکلی میان عقل و عاشقی
تمام عمر خویش را با تو تباه می کنم؟
به یاد لحظه های بی تو تنگ می شود دلم
من این غم غریب را به دل گواه می کنم
و از نشست عقل و دل به این نتیجه می رسم
که بی تو قلب خسته را چه بی پناه می کنم
دوباره دستگیره و دوباره دست های من
برای عاشقانه ای، شال و کلاه می کنم
#سونیا_نوری
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
این کوچهها را آب و جارو کرده باران
این اولین روزیست که مهمان میآید...
حالا دوباره بوی نان پیچیده اما
دارد یتیمی خسته، سرگردان میآید
مثل گلوبندت اسیری را رها کن
امشب اسیری بی سر و سامان میآید...
از برکت نانی که بخشیدید، هر سال
بر خاک گندمزار ما باران میآید
شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو
عطر تو از هر گوشۀ ایران میآید
هرگز نمیگنجید در وصف قلمها
مدح شما در سورۀ انسان میآید...
#عاطفه_جوشقیان
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆
در جادهٔ عاشقی تخلف نکنید
دلخسته برای هم توقف نکنید
دنبال رسیدن به مراد دل خود
بیهوده بههم عشق تعارف نکنید
#رباعی
#پریسا_مصلح
مرا از این شب پر اضطراب خواهی برد ؟
دمی به کوچه ی آرام خواب خواهی برد؟
مرا که این شب تاریک و سرد ترسانده است
بدون دلهره تا آفتاب خواهی برد؟
به آسمان دل روشنت مرا یک شب
برای چیدن مشتی شهاب خواهی برد؟
اسیر قحطی رویاست شهر چشمانم
شبی مرا به تماشای خواب خواهی برد؟
میان شعله ی حسرت همیشه می سوزم
مرا از این غم پر پیچ و تاب خواهی برد؟
دلم گرفته از این شعرهای تکراری
مرا به شهر غزل های ناب خواهی برد؟
#شایسته_ابراهیمی
"مهربان هستی ولی نامهربانی می کنی
شور در سر داری و داری جوانی می کنی
مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت می کنم
دورترها می نشینی نغمه خوانی می کنی
تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی می کنی
من نمی دانم چرا وقتی قرار بوسه نیست
باز هم لب های خود را ارغوانی می کنی
مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین
پلک ها را تیر و ابرو را کمانی می کنی
روز روشن بافه بافه شانه بر مو می کشی
روی هم می ریزی و با شب تبانی می کنی
تا میایم بیخیال گریه ی هر شب شوم
با خیالت می رسی پادرمیانی می کنی
خود بگو اصلا چه معنی می دهد این کارها
آخرش از دست خود، من را روانی می کنی
عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من بایگانی می کنی
#حسین_میدری