eitaa logo
یاوران‌جبههٔ‌انقلاب(آبادی شعر) 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چه روضه‌ای‌ست، که دل‌ها کبوتر است اینجا به هر که می‌نگرم، محو دلبر است اینجا غریبه نیستی ای دل، در این مقام کسی‌ست که با تو از همه‌کس آشناتر است اینجا ستارۀ سحری از حریم شاهچراغ به آفتاب بگو مهرپرور است اینجا از این حرم طلب نور کن، در اول صبح چه احتیاج به افشاندن زر است اینجا؟ فرشتگان همه گرمِ طواف این حرم‌اند شکوهِ سعی و صفا حیرت‌آور است اینجا به صدق کوش و دو رکعت نماز عشق بخوان «حریم سوم آل پیمبر» است اینجا بِبال شیراز، «اقلیم آفتاب»! به خود که از «شهید خراسان» برادر است اینجا به نام نامی «احمد» قیام باید کرد که آب و آینه با هم برابر است اینجا به آیه آیۀ «والشمس والضحی» سوگند که نقش روشنِ آیات «کوثر» است اینجا به عطر گلشن یاسین، به بوی یاس قسم که از شمیم ولایت معطّر است اینجا به شوق عرض ارادت بیا و چون «حافظ» بگو که «خال رخ هفت کشور» است اینجا بیار سینۀ سینا در این حرم با خود حریم «زادۀ موسی بن جعفر» است اینجا اگر به دیدۀ دل بنگری، به شهپر خویش امین وحی خدا، سایه‌گستر است اینجا بگو بلال بیاید اذان بگوید باز که جای گفتن «اللّه اکبر» است اینجا
بسم الله الرحمن الرحیم چل‌چراغ با همان‌شوقی که از آغاز روشن مانده است در دل ما حسرت پرواز روشن مانده است گوش‌ها را نغمه‌ی الله اکبر می‌برد تا قیامت شور این آواز روشن مانده است نا امید از جا گرفتن در دل او نیستیم کورسوی کوچک ابراز روشن مانده است فاصله بسیار نزدیک است در دل‌ها به هم این معانی نزد اهل راز روشن مانده است کارهای غیر ممکن نیز ممکن می‌شوند پس در اینجا معنی اعجاز روشن مانده است پرچم نور است در هر گوشه‌ی ایران بلند نوری از این خانه در روشن مانده است بازهم امشب شب این شهر بی‌خورشید نیست چل‌چراغ گنبد او باز روشن مانده است 📝گروه ادبی یاقوت سرخ @Yaqoote_sorkh @Mojtaba_khorsandi
بیا که تجربه کردیم و غیرِ دیدنِ تو جراحتِ دلِ ما را نبود مرهم هیچ
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترانه زیبای شاه خراسانی ام... با صدای دولتمند خلف هدیه ولادت امام رضا علیه السلام به شما 😊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرفتارا ؛ مریض دارا ؛ اونایی که حاجت دارن... ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅
چرا؟ شاید دلیل کوچک بی‌منطقی دارم اگرچه عاقلم، همواره عقل عاشقی دارم پس از شب‌های تلخ بی‌کسی صبح سپیدی هست مرا در اوج ناامید بودن‌ها امیدی هست
موسی عصا ز چوب درختان طور داشت شاهِ چراغ ما میِ اللهُ نور داشت نور تو در ادامه‌ی نور محمّد است یعنی زمان خلقت عالم حضور داشت شمس الشموس را ز ازل با تو نسبتی‌ست آن نسبتی که ساقی و جام طهور داشت با مشهد اشتباه گرفت و دمی نشست روزی کبوتری که از اینجا عبور داشت از گوشه‌ی حرم چه خوش آواز می‌گذشت دلخسته زائری که به دستش زبور داشت پابوس آستانه‌ی‌تان دستغیب‌ها فرخنده آن سری که به شوق تو شور داشت هر صبح جمعه مجمره گردانی تو را اسفندهای سوخته بوی ظهور داشت پیش تو فال حافظ شیرازم آرزوست از بسکه اشک در غمت اینجا سرور داشت
کن از نوکیسگان دوری، که سر در آخور خویش‌اند ز بیم خواهشِ درمانده‌ی نانی ، به تشویش‌اند زبان‌باز و دغل‌کار و تهی از اُلفت و مِهرند سراپا چون ستونِ سُستِ سَقفِ سازه‌ی خویش‌اند اگرچه در خیال خویش، خود را شاه می‌بینند ولیکن چون گدا در چشم استغنای درویش‌اند ز شوق و شهوتِ شهرت، به هر محفل شتابانند اگر چه بر شکوه و شأن آن محفل، نیندیش‌اند ندارد حاصلی مِهر و وفا، با این قماشی که : به‌کام خویشتن نوش‌ و به‌کام خلق چون نیش‌اند به هنگام تناول آنچنان بیخود شوند از خود که پنداری به تنهایی، نظیر گلّه‌ی میش‌اند به غیر از بذر خِفّت را ، نمی‌کارند در عالم خسیسانی که حتیٰ مالک صد پهنه آییش‌اند امانت‌دار اموال‌اند و سرخوش از متاع پوچ عقب افتادگان‌اند و گمان دارند در پیش‌اند نمی‌گیرند دستی را، ز خوی خِسّت و خواری به دور از رأفت و جود و سخا هستند و بدکیش‌اند عبث هرگز مکن عمر گرانت را تلف (ساقی) به پای نارفیقانی که : مکّار و بداندیش‌اند (ساقی)
برای دفتر من شاعرانه‌ای دریا برای عشق و غزل‌ها نشانه‌ای دریا دوباره باده بریزان پیاله منتظر است برای شعر نوشتن بهانه‌ای دریا چقدر پنجره‌ی چشم تو غزل شده است چقدر تو غزل بی‌بهانه ‌ای دریا بریز چای و بخوان شعری از روایت عشق که شاعرانه‌ترین عاشقانه‌ای دریا تو پونه‌ای و اقاقی برای اول صبح عجیب سبز و قشنگی جوانه‌ای دریا شبیه نم‌نم باران شبیه ماه بلند به روی سرخی لبها ترانه‌ای دریا تو کوه هستی و زیبا تو کوه هستی و مرد برای تکیه‌ی هر روزه شانه‌ای دریا تو منزوی غزل‌ها، تو قیصر عشقی شبیه بچگی‌ام کودکانه‌ای دریا قنوت آخر شب‌ها برای بارانی تو آرزوی قشنگ شبانه‌ای دریا زلال چشمه‌ی ابی زلال جاری رود برای ساحل تنها کرانه‌ای دریا بمان برای همیشه بخند حضرت عشق تو نوبرانه‌ترین نوبرانه‌ای دریا
باز با یادِ تو از غم شدم آزاد... سلام میزنم عشق تو را یکسره فریاد؛ سلام شد علی(ع) نام تو و ضامن آهو لقَبت صد و ده بار به تو؛ حضرتِ صیاد؛ سلام از همانجا به منِ خسته محبت داری از همینجا به تو از جانبِ من باد؛ سلام کرد از مشرقِ ایوانِ تو خورشید طلوع سورهٔ شمس به گلدستهٔ تو داد؛ سلام ماه بر پیچ و خم پرچم ِ تو بست دخیل داد بر محضرت از صحن گوهرشاد؛ سلام ابر زائر شد و بالایِ سرِ گنبدِ تو قطره قطره قطره از لبش افتاد؛ سلام آمدم خانهٔ تو...از همه جا رانده شدم خانه ام شد حرَمت! خانه ات آباد!..سلام میشود حالِ دلم خوش! برسد بر گوشم- -با صدایت اگر از پنجره فولاد: سلام دست بر سینه رسیدم که گدایت باشم یا معین الضعفا! دست مریزاد...سلام!
آمده الطاف حق در شهر شیراز عزیز غصه را بیرون کن و در جام دل شادی بریز آمده شاهچراغ آن ماه با اصل و نسب از مقامات بلندش کرده ما را مستفیض
هرچه داریم ز آقای خراسان داریم ما محال است که دست از سر او برداریم
چه بی مقدمه یک لحظه داد زد :بدرود! کجا؟...نگفت...فقط گفت میرود بدرود غریبه بود و به بیراهه رفت گفتم...گفت- اگرچه نیستم این راه را بلد،بدرود حلال کن که پس از این مرا نخواهی دید نمی شوم دگر از این دیار رد بدرود چه بچگانه ز من خواست چشم بگذارم ده... او نبود اگر...بیست...آه ...صد بدرود از آنِ آمدنش حدس می زدم برود همان که زاده شد از نسل هفت جد بدرود دلم به همهمه ی باد ها نمی رقصد بدون او برو ای عشق تا ابد بدرود
من از زمین و زمان خوردم از تو هم آری تویی که ورد لبت بوده دوستم داری چقدر مضحک و تلخ است روی قول حباب تمام زندگی ات را قمار بگذاری تمام وعده وعیدی که داده بودی حیف دروغ بود و نمانده است راه انکاری شبیه سفره ی عقدم میان مجلس ختم! میان هلهله، قرآن گرفته سر قاری چه با لباس عروسی سیاه! می آید... کنار من که نشد یک دو گام برداری... چقدر نقشه کشیدم برای مجلسمان... و شام مجلستان شد...به گریه و زاری حلال می کنمت عشق من حلالم کن... سلام می دهم امشب به خودکشی ،آری فقط برای تو دلواپسم،که فردا صبح ببینمت که سیه پوش من... عزاداری
دلبر ز وفا و مهر، یکسر بگذشت تا کار دلم ز دست دلبر، بگذشت چون دید کزو قدم بر آتش دارم بگذاشت مرا و آبم از سر بگذشت
تا توطئه‌ای دیگر، ‌ای دوست خداحافظ تا ضربه‌‌‌ی کاری‌‌تر، ‌ای دوست خداحافظ مِیلی به سلامت نیست، هر بار دروغی تو یکبار به خود بنگر، ‌ای دوست خداحافظ این حقِ من از ما نیست، تعبیرِ تو از حق است من می‌‌گذرم، بگذر،‌ ای دوست خداحافظ می‌‌بخشمت امّا تو، هستی که بمانی با این کینه‌‌ی شرم‌آور، ‌ای دوست خداحافظ بفروش رفاقت را، من از تو نمی‌‌رنجم بس نیست همین کیفر؟‌ ای دوست خداحافظ
بە هوای ِقدمت صد گلِ مریم بە فدا عطر آن مست کند تا کە بپیچد همە جا
زائران این حریم عشق، از عالم سرند در گلستان حریمت، همچو مشک و عنبرند هر چه دل دیوانه‌تر، قدر و بهایش بیشتر صحن‌های تو چه زیبا، از همه دل می‌برند
با دست نفوذ و حیله و با تحمیل شد شنبه خلاف نص و برهان تعطیل ما قوم نه شرقی و نه غربی هستیم ما را چه به آیین بنی اسرائیل؟ ✒️@sherkadeh
نفوذی دارد و ایضا درونش جمع بی جنبه که گاهی می بُرد از خلق سر با خنده یا پنبه مسلمان است اما از یهودا می کند تمکین وگرنه مجلس ما را چه با تعطیلی شنبه! @gida13
اشک است و آه است و درد است، دردی که درمان ندارد یک دشت در التهاب و ابری که باران ندارد ای ابر باران بباران، یک دشت در انتظار است این انتظار قدیمی انگار پایان ندارد گاهی دلم در خروش است، گاهی سراپا خموش است گاهی دلم این ندارد، گاهی دلم آن ندارد آه ای اهورا برایم یک جرعه باور بیاور حالا که کافر شد این دل یک ذره ایمان ندارد «سامان» تو خود مانده‌ای در پس کوچه‌های خیالت این کوچه‌های خیالی راهی به سامان ندارد
صدای ذکر تو شب را فرشته‌باران کرد عبور تو لب «شیراز» را غزل‌خوان کرد «کرم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست» بیا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد چو خواهرت که ز «دریاچهٔ نمک» دل برد هوای زلف تو دریاچه را «پریشان» کرد نه شیخ شهر، تو شاهی که با چراغ رسید و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد ولی چه حیف که آن طرهٔ خیال‌انگیز چه زود آمد و دل برد و روی پنهان کرد چه اشک‌ها که ضریحت به گونه‌ها جاری... چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد شرابِ خون تو جوشید و جان «حافظ» را به جرعه‌ای غزل از جام غیب مهمان کرد و گنبد تو برای دل کبوترها چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد سفر اگرچه چنین ناتمام ماند، ولی صدای پای تو «شیراز» را «خراسان» کرد