eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
26 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آن روز که تعلیم تو می کرد معلم بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
درست نیست دو رنگی میانِ ظاهر و باطن بگو شکسته نویسند توبه‌نامه‌ی ما را!
در قنوتِ خود دعا کردم فراموشت کنم، حاجتم در سجده اما دیدنِ رویِ تو شد!
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نِشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
بس که دنبالِ تو گشتم شُهرهٔ عالم شدم سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانی‌ام...
‍ بیقراری سهم من شد بیخیالی کار او عاشقان!اینگونه آیا عشق قسمت می کنید
باد می‌آید و از قافیه‌ها می‌گذرد از غزل‌های من زخم‌نما می‌گذرد باد یک آه بلند است که گاهی دم عصر نرم می‌آید و از پلک خدا می‌گذرد بوی آویشن کوهی است که می‌آید یا باد از خرمن موهای رها می‌گذرد؟ زنده رودی است پریشان وسط پیچ و خمش شب جدا می گذرد، شعر جدا می‌گذرد چند قرن است که یلدای من کهنه چنار به غزلخوانی چشمان شما می‌گذرد باد می‌آید و «رخساره برافروخته است» شاید «از کوچه معشوقهٔ ما می‌گذرد»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی محمد خزایی، شاعر عضو دورهٔ پنجم آفتابگردان‌ها به امید آزادی این شاعر از زندان‌های عربستان سعودی
«شعرگفتن قریحه می‌خواهد» (رسم شاعری) ای دریغــا کـه عــده‌ای به خطــا خـویش را اهــل شعـــر پنـدارند گــرچـه دارنــد مختصــر طبعـی بــذر اشعــار سـسـت ، می‌کـارند در مَحــافــل به دور شـاعـــرهــا بــا سمــاجت همیشه درگیـــرنـد چون گـــدایــان کوچـه و بـــازار مصـرعی را بــه وام می‌گیـــرنـد هسـت شخصی بــدون استـعداد کــه بــه کـــرّات ، دیـــده‌ام او را در مَحــافــل بـــرای یک مصــرع نــزد اهــل سخــن بــوَد کــوشــا مصـرعی گفتــه و ز هــر شـاعــر مصـــرع دیگـــری، بگیـــــرد وام تــا سرانجــام ، یک غــزل گــردد زیـر شعر از خودش گــذارد نــام خواند شعری شبی به یک محفل که دو مصراعِ شعــر ، از من بود یک دو مصراع دیگــر از آن شعر از رفیـــق شفیــق آن تـــن بـــود شـاعــری گفـت : بیـت پنجــم را مـن ســرودم بـــرای ایـــن آقــــا ششمین بیت را که او می‌خواند شـاعـــرش بود ، از قضــا آنجـــا بیـت آخــر که یک تخلص داشت نیـم از او بــود و نیـم ، از دگـری بـود بـــازار مشــترک ، آن شعـــر کـه در آن بـــود ، از همــه اثـــری الغرض رسـم شاعـری این نیست شـاعــران خبــرگــان این کــارنـد گـر شود رسـم ، اهل فـن گـوینـد: شـاعـــران هـــم کــلاهبـــردارنـد کـاش قـدری به‌جــای این رفتــار بــود اهـــل تـــلاش و پــویــایـی تا پس از کسب نکتـه‌های ظریف بسُــرایــد غــــزل ، بــه تنهـــایـی گر که ضعـفی بـوَد در اشعــارش بشـود نقـــد، نـــزد اهــل سخــن نقـــد رنـــدانــه هسـت سـازنــده بــا عبـــارات محکــم و مـتـقـــن نـاقـــدان سخــن ، بــه اســـتادی چونکه در عـِـلم شعــر، ممتــازند به مَحـک نیز مثـــل صَــیرفیــان سَــره از نــاسَــره ، جــدا سازنـد ورنـه اینگــونه افتخــاری نیست شعـــرگــویی بــه همـت دگـــران شعــرگفتـن قـریحــه می‌خـواهد ضمـن آگــاهـی از اصــولِ بیـــان (ساقیا) بگــذر از قمـــاش دغــل کـه ره راسـت را ، نپـیـمــــودنــد گرچه در عین جهــل و بی‌خـردی نــام اســتاد بر خـود افـــزودنــد گـرچـه پُر طمــطراق در همـه جا چــون سرابنــد نقشـی از بــودن طبــل‌هـای حبــابی‌اند این قــوم مَملــو از پــوچـی و تهــی بــودن سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi
ای به درگاه تو سوگند که جانم! هر لحظه طلب از تو به جز سوختنم نیست هر جا که رَوَم یاد تو در روح و روان است! جز یاد تو خاموشم و افروختنم نیست...
باد می‌آید و می‌کاهد از آه لب تو آه از تر شدن گاه به گاه لب تو اوج یک خواهش تر در دل تابستان است خنکای سبد توت سیاه لب تو «بختیاری» شده‌ام ایل به راه اندازم رمه‌ای بوسه بیارم لب چاه لب تو پرده در پرده غزل مست «مرکب خوانی» می‌چکد نت به نت از «شور» و «سه گاه» لب تو غیر من که غَزَلام یک به یک ارزونی تُست جیگرش پاره بشه هر کی بخواهه لب تو
میان دوری و دوستی همیشه رابطه نیست دو مرغ عشق که بی هم شوند، می‌میرند
چنان غفلت حجاب دیده ما شد در این دنیا که حتی برده از چشمان ما، مرگ‌ِ مقابل را
تنها تویی که از لب من شعر می‌شوی هرکس که لایق غزل عاشقانه نیست!
دانى كه آرزوى تو تنهاست در دلم...؟
میگفت‌که میمیرد،یک لحظه جدا از مَن یک‌لحظه جُدا گَشتیم،با آن دِگَری پَر زَد
خرم آن روز که دیدار تو پیش نظر آید ضایع آن عمر که بی‌دیدن رویت به سر آید
حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها
♡ نه هیچ‌ دوست شبیه تو دوستم دارد نه پیش من کسی این‌قدر خوب و خواستنی است...
چشمان تابستانی‌ات را دوست دارم شب‌های نورافشانی‌ات را دوست دارم حلاج و شمس و حافظ و عطار در توست شخصیت عرفانی‌ات را دوست دارم با "قل هو الله احد" همراه هستی هویت قرآنی‌ات را دوست دارم باشد! کلاس عشق را تعطیل کن باز آموزش جبرانی‌ات را دوست دارم خندیدی و زخم مرا مخدوش کردی این شیوۀ درمانی‌ات را دوست دارم سوزانی مرداد و شهریور نه! اما چشمان تابستانی‌ات را دوست دارم
افتاده‌ی راه عشق را یاری کن در فتنه‌ی روزگار دینداری کن چشمت که به ذریه‌ی زهرا افتاد ذکر صلوات بر لبت جاری کن
در پاسخِ دلبستگی‌ا‌م، غرقِ سکوتی تا کی من از این عادتِ تو چشم بپوشم؟
مگر به قهر نگفتی که از تو بیزارم چرا هنوز نگاهت محبت آمیز است؟
آن شب که مرا برد نگاهت تا عشق در چشم تو بود شور یک دریا عشق چون قطرهٔ جوهری چکیدم در آب تنهایی من وسیع‌تر شد با عشق!