eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
33 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
توان گفتن آن راز جاودانی نیست! تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست! ◽ پُر از هراس و امیدم، که هیچ حادثه ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست ◽ ز دست عشق به جز خیر بر نمی آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست! ◽ درخت ها به من آموختند: فاصله ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست ◽ به روی آینه ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست
عشق زیباست ولی راحت و بی‌ زحمت نیست ته این قصه‌ی دل‌گیر به جز حسرت نیست مست چشمان تو بودم که پریدم از خواب جنبه‌ی دیدن تو در من بی‌‌ طاقت نیست هر چه من عاشقم و ذوق رسیدن دارم ذره‌ای در تو مرام و طلب و همت نیست شب و روز از غم این عشق پریشانم من پیری زودرسم بی سبب و علت نیست عاشقی دیدم و از عشق و وفا پرسیدم گفت جز بی کسی و اشک و غم و غربت نیست
تو را آنگونه مى خواهم كه باغى باغبانش را شبيه مادر پيرى كه مى بوسد جوانش را من آن سرباز دلتنگم كه با ترديد در ميدان براى هيچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را پريشانم؛ شبيه پادشاهى خفته در بستر كه بالاى سرش مى بيند امشب دشمنانش را تو در تقويم من روزى نوشتى دوستت دارم از آن پس بارها گم كرده ام فصل خزانش را شبى در باد مى رقصند موهايت؛ يقين دارم شبى بر باد خواهد داد مردى دودمانش را پرستويى كه با تو هم قفس باشد نمى ترسد بدزدند آب و دانش را، بگيرند آسمانش را تو ماهى باش تا دريا برقصد، موج بردارد تو آهو باش تا صياد بفروشد كمانش را من آن مستم كه در ميخانه اى از دست خواهد رفت اگر دستان تو پر كرده باشد استكانش را
چهره ای شاد چه روزهایی که باهم شاد بـــــودیـــم ز قیـــــد و بــــنـــد نفس آزاد بودیـــم نبود در چـــهــــره مــــــــــا ذره ای غم نگفت کس چهـره ای مـــی بینم مبهم اگــــر ســــالها بـگــــذرد از آن روزهـــا کسی‌نشنودجزآنچه‌نسبت دادند به ما چون گر روزی راه ها بـــن بــست بود بـــجــــز بازگــــشت.مــا را کاری نبود توقف هرگــز در کار مــــا نمی بــــود به‌خودمی‌گفتیم‌راهی‌دیگربایدپیمود رهی که دگــر در آن مـــانعی نبــاشد در آن نـــوری که روشنگرهست باشد اگــر هـم مـــانـعی بـــود رفـــع گـردد نگویند هر کس رفـت زود بـــر گـردد ما با بازگــــشت مــشکـــلی نداشـتم زمان را در این ‌ره‌ازدست‌ می دادیم با این عمـــر بـــی بازگــشـــت کوتاه بایدمی‌رفتیم‌ با نور خورشید و ماه شما دانیـــد ره هموار بســـیار است صبوری باید کرد روزی‌ بود بن بست زنــدگـی یعنی هر بتی را شــکـستن باز کـردن راهـی که رویـــت بســـتن تـــلاش و کوشـــش از بـــرای بودن فداکـــاری از هــم جـــدا نـــبــــودن زمستانهای زندگی را بـــهــار نمودن ز پاییز و زمســـتان خـوش سرودن با آغوش باز به استـــقبالشان رفتن با هیــچ یک از سخـتی راه نگـــفتن گر بدانــیـم برای چکار آمدیم اینجا دگر آسان مـی شد تمـــام سخــتیها مجید بختیاری
وھ چہ زیباست شبی جام لبٺ نوش کنم بروم خواب خوشی غصہ فراموش کنم جنگل موے تو را باد نوازش بڪند و من امواج نگاھ تو به آغوش کنم...
✍✍✍ چشم بر حلقه ی در دوخته ام تا تو بیایی، دلبَرا سوختم از هجر تو در شامِ جدایی، کعبه ی دل شده ویرانه و آوار و پریشان، به خدایی دل غمزده جانا تو سزایی، دل فرو ریخته از دست تمنای وصالت، چه شود ماه رُخت در شب تارم بنمایی، قلب صد پاره ازین دیده ی بی غم شده حاصل، به دل ریش من از دیده چنین رفت جفایی، رفته ای،؟ دست خدا همرهت ای جان و دل من، لیک نبود دگرم بعد تو امید بقایی، شده بر کشور جانم غم هجران تو غالب، نیست در ساز دلم جز غم عشق تو نوایی، هِق هِقِ گریه و سوز دل و این حال پریشان، این چنین سفره ی غم نیست به هر سوگ و عزایی، تن پیرم نَکَشد تاب جفای غم هجران، چه شود گر دَرِ وصلی به من خسته گشایی، خانه ی دل شده آوار کجایی که ببینی، کنم از دست دل سوخته، عشق تو گدایی، شام من تارتر از زلف پریشان شده امشب، نَبَرَم راه ازین تیره شب هجر به جایی، عشق تقدیم تو کردم که بوصلم برسانی، زورق دل شده غرقاب به گرداب بلایی،
دل را خواست حریفش نشدم... جان دادم !!!
گاهی دلم برای تو یک ذرّه می شود مانندِ شاخه ای که مدام ارّه می شود یا چون پرنده ای که شکسته است بالِ او افتاده در دهانهٔ یک درّه می شود یا همچو آهویی که حواسش به دام نیست پابسته در میانهٔ آن جرّه می شود یا آن که در کشاکشِ یک جنگِ بی امان سربازِ خسته در وسطِ پرّه می شود یا آن که همچو قصّهٔ جمشیدِ پاک دین تنها و خوار گشته از او فرّه می شود یا همچو غنچه ای که به طوفانِ حادثات بر ساقه های نازکِ خود غرّه می شود دریاب ساعتی که در این عشق می رود کاین لحظه های خاطره بالمرّه می شود 🌸🌸🌸🍃
آرزودارم که دوراز چشمِ ماه" من شبی گیرم درآغوشت پناه" پس زنَم زلفِ بلندت موبه مو" از مِیِ نابِ لبَت گیرم سبو" زین شرابت چون شدم مست وخراب" میکنی نجوا که" آسوده بخواب.... میکنم تاصبح در افلاک سِیر" گر بگویی تو: عزیزم شب بخیر......
بی عشق زيستن را جز نيستی چه نامم؟ يعنی اگر نباشی كار دلم تمام است...
خواستم خیره به چشمت بشوم اشک نذاشت سیل در وقت وقوعش چه ضررها دارد
چه کنم تا تو بفهمی غزلم بهر تو گفتم درد دارد تو بخوانی و ندانی ز چه گفتم...
گـــاه میـــخوام بگویم دوستتـــــ دارم ولے😕 ایـڹ حواس مـادرم بیـــش از فتـا 👮 جمع من استـــــ😅😂 چه وضعش هست
به چشمی مومنم اما از ایمانم پشیمانم از ایمانی که می‌گیرد گریبانم پشیمانم اسیر عشق بودم آرزویم بود آزادی و حالا که رها از بند زندانم پشیمانم برایش سوختم کمتر شدم هر روز از قبلم از این که مثل شمعی رو به پایانم پشیمانم به چشمم وعده دادم باز هم می‌بینی‌اش اما به زودی می‌رسد آن روز و می‌دانم پشیمانم نگاهم کن، چه می‌بینی در این آیینه‌ی عبرت؟ پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم، پشیمانم
جای اسمشان در کنارِ هیتلر و موسولینی خالیست آنهایی که می آیند، وابسته می کنند، میروند...! 😐✌️
عشق وقتی می شود بالا و پایین خوب نیست من گرفتارت شدم... تو می روی... این خوب نیست خانه ای با وسعت حسرت برایم ساختی در زمستان جدایی برف سنگین خوب نیست تو صراط المستقیمی اهدنا الچشمان تو وای اگر پیغمبرت کافر شود دین خوب نیست دیدمت با او و گفتم آدرس پرسیده است روز اول گفته بودی مرد بد بین خوب نیست هر شب از خوابت پریدن کوهی از درد و غم است گریه بعد از دیدن هر خواب شیرین خوب نیست خواب دیدم هفت سگ از چشم تو راهی شدند لعنتی ! تعبیر خواب ابن سیرین خوب نیست بعد تو وابستگی در عشق یادم داده است درد تنهایی مقدس بود و مرفین خوب نیست❤️
دلم برایت تنگ شده است! بگذریم ... من را چه به دلتنگیِ تو ...
آقا اجازه ؟ برده دل از من نگاهتان اینجا دگر نمی گذرم از گناهتان من شاکی و تو متهم و این میان به من.. باید ضمانتی بدهد دادگاهتان ! قاضی مگر تقاص دلم را بگیرد و .. من را کند به خطبه ی خود سهم راهتان ؛ محکوم حبس ابد در دلم شوید، من هم شوم همان قفس دلبخواهتان ،، جبران شود دوباره مگر بعد مدّتی با طعم بوسه ای، بغلی، اشتباهتان ! باید خسارت دل من را شما دهید.. با قیمت سپیدی موی سیاهتان؛ آقا چرا سکوت؟ مگر من چه گفته ام بد رنگ غم نشسته به آن روی ماهتان ، اصلا به من چه ؟ من که رضایت نمی دهم، خب خسته ام از این هوس گاه گاهتان؛ بیدار می شوم من از این خواب و عکس و عکس! آقا اجازه؟ برده دل از من نگاهتان ...
کاش، دل درحَرمِ چشم تو در بند نبود پشت پرچین دو چشمان تو، ترفند نبود بین عقل و دل ِدیوانه ستیز است، ستیز کاش بین دلمان، این همه پیوند نبود لب تو زینت لب های کبودم شده است برلب هیچ کسی، مثل تو لبخند نبود سال و ماهم همه گرم است زمرداد تنت کاش در فصل تنت واژه ی اسفند نبود پنجه در خرمن گیسوی تو و لب به لبت تو چه کردی که دلم جز به تو خرسند نبود آفرین گفت خدا بر خود و بر خلقت تو به شکوه تن تو، کوه دماوند نبود..
امشب تو اگر بوسه ندی میمیرم آخر من از آن لب طلبم می گیرم انقدر نگو حال ندارم بانو از گفتن این جمله تو دلگيرم
بوسه بر پیشانی و چشم و لبم آسان بود شاهڪار آنست ببوسی این دل دیوانه را ...!
در دست بانوئی به نخی گفت سوزنی کای هرزه گرد بی سر و بی پا چه میکنی ما میرویم تا که بدوزیم پاره ای هر جا که می رسیم تو با ما چه میکنی خندید نخ که ما همه جا با تو همرهیم بنگر به روز تجربه تنها چی میکنی پروین اعتصامی 🌹🍃
به ژرفای همان برفی که بر الوند میخواهم تو را زاینـده رودی پُرتر از اروند میخواهم تو فروردین ترین رخ داده یِ فصل بهارانی شقایق های باغت را پر از لبخند میخواهم بتـاب از مهــد آزادی پیـاپی بــر سیاهی ها گـرفتاران شب ها را رها از بنــد میخواهم بــه هنگام گـرفتـاری گـره بـگشایـد از کارم همان یک تارزلفت راکه باسوگند میخواهم به سانِ قـوری چینی تَرک افتاده در جسمم بزن بندی به بنیانم که چینی بند میخواهم درون بـاغ رویـاها بــه یـادت زندگی کـردم نمیدانی که عطر خاطرت راچند میخواهم عسلبانوی شیرین لب غریق شط شهدم کن هنوز از شهد لبهایت نبات و قند میخواهم
سری که عشق ندارد کدوی بی بار است لبی که خنده 😂ندارد شکاف دیواراست
عيسي به وجود آمدو في الحال سخن گفت آن نطق و فصـــــــاحت که در او بود علي بود اين کفر نباشد، سخـــــــن کفر نه اين است تا هست علي باشد و تابــــــــــود علي بود...