محتشم کاشانی
دیوان اشعار
غزلیات
طبیب من ز هجر خود مرارنجور میدارد
مرا رنجور کرد از هجر و از خود دور میدارد
چو عذری هست در تقصیر طاعت می پرستان را
امام شهر گر دارد مرا معذور میدارد
به باطن گر ندارد زاهد خلوت نشین عیبی
چرا در خرقهٔ خود را این چنین مستور میدارد
اگر بینی صفائی در رخ زاهد مرو از ره
که صادق نیست صبح کاذب اما نور میدارد
سیه روزم ولی هستم پرستار آفتابی را
که عالم را منور در شب دی جور میدارد
طلب کن نشئه زان ساقی که بیمی چشم خوبان را
به قدر هوش ما گه مست و گه مخمور میدارد
پس از یک مردمی گر میکنی صد جور پیدرپی
همان یک مردمی را محتشم منظور میدارد
#محتشم_کاشانی
#غزل
با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه,مسجد ساختی
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی
ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من,اما تاختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید,ولی هرگز مرا نشناختی
👤فاضل نظری 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست
داروفروشِ خستهدلان را دکان کجاست
#خواجوی_کرمانی
🕯🌺
دردم به جان رسید و طبیبم پدید نیست
داروفروشِ خستهدلان را دکان کجاست
#خواجوی_کرمانی
🕯🌺
با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه,مسجد ساختی
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی
ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من,اما تاختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید,ولی هرگز مرا نشناختی
👤فاضل نظری 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
آن زمانی که تو از کلبه ی قلبم رفتی
بر درش قفل زدم تا که نیاید دگری
من و چشمان گره خورده به تقویم و زمان
روز و شب با همه ی خوب و بدش شد سپری
قفل دل زنگ زد و هیچ دری باز نشد
کلبه ی الفت مان خالی و ساکت مانده
از همان خاطرهایی که کنارم داشتی
لیک یک شاخه گلی خشک برایم مانده
باز من منتظرم تا که ز در باز آیی
و ببینی که دلم پیش دلت جا مانده
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمهی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصهی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچهی عقل
هر کجا نامهی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکدهی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
هوشنگ ابتهاج
من چه در وهم وجودم چه عدم، دل تنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دل تنگم
راز گل کردن من، خون جگرخوردن بود
از درآمیختن شادی و غم دل تنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دل تنگم
گرچه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم دل تنگم
حال، در خوف و رجا رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دل تنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم! دل تنگم!
#فاضل_نظری
#خواب در چشمم نمیآید به شب
آن چراغ چشم بیدارم ڪجاست؟
نیستــم آســوده از ڪــارش دمی
یارب آن آسوده از ڪارم ڪجاست؟
🌾🌹🌾🌹🌾💞
ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻫﻴﭻ ﺗﻤﻨﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﻏﻨﭽﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﮐﺴﯽ ﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﻳﺎﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺴﯽ ﺳﻴﻨﻪٔ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﺮﺍ
ﻣﻮﺝ ﺧﻴﺰ ﻫﻮﺱ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺷﻴﺪﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﻭﺑﺴﺘﻪ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ
ﺻﺪ ﭼﻤﻦ ﻻﻟﻪ ﺩﻣﺪ، ﻧﻴﻢ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻧﮑﻨﺪ
ﻟﻴﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻪ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﻣﯽ ِ ﺯﻧﺪﮔﻴﻢ
ﺩﻟﻢ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻧﻴﺎﺳﺎﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺍ ﻧﮑﻨﺪ
ﺍﺯ ﻟﮕﺪ ﮐﻮﺏ ِ ﻫﻮﺱ، ﭘﻴﮑﺮ ﺗﻘﻮﺍ ﻧﺮﻫﺪ
ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﺳﻮﺩﺍﺯﺩﻩ ﺭﺳﻮﺍ ﻧﮑﻨﺪ.
در میان خاطراتم با تو خلوت می کنم
بی قرار و بی صدا از عشق صحبت می کنم
رو به قبله می نشینم ، قبله ی چشمان تو
آه را در سینه ی داغم تلاوت می کنم
بی تو لبریز تمنای شقایق می شوم
دشت احساس و نگاهت را زیارت می کنم
من گرفتارِ همان دردم که درمانش تویی
ساکنِ ویرانه ای هستم که دربانش تویی
بر خلافِ برگ های خیسِ باران خورده ام
من همان ابرِ بهارانم که بارانش تویی
هر کسی با خاطرات خوب و بد سر میکند
سردِ سردم مثلِ پاییزی که آبانش تویی
پرسه میزد یک نفر در کوچه های شهر عشق
خوش به حالِ هر کسی که ماه تابانش تویی
کوچه گردی کردم اما با دلی غمگین و تنگ
جسمِ بی جانی شدم که جانِ جانانش تویی
راه ما را از دل و تقدیرِ ما دزدیده اند
یوسفِ گم گشته ای هستم که کنعانش تویی
از یکی باشد یکی هرگز نباشد خسته ام
میروم دنبالِ آن راهی که پایانش تویی
در میان خاطراتم با تو خلوت می کنم
بی قرار و بی صدا از عشق صحبت می کنم
رو به قبله می نشینم ، قبله ی چشمان تو
آه را در سینه ی داغم تلاوت می کنم
بی تو لبریز تمنای شقایق می شوم
دشت احساس و نگاهت را زیارت می کنم
🕯🌺
دلبری آمد و خندید و معما شد و رفت
با نگاهی گذرا در دل ما جا شد و رفت
پای می خواست رود سوی نگاه از پی او
غمزه ای کرد که دل بی سر و بی پا شد و رفت
دلبری آمد و خندید و معما شد و رفت
با نگاهی گذرا در دل ما جا شد و رفت
پای می خواست رود سوی نگاه از پی او
غمزه ای کرد که دل بی سر و بی پا شد و رفت
دل در این ماند که تدبیر، چه تقدیر کند؟
او چه مهتاب صفت جلوه ی رویا شد و رفت
خاستم با غزلی در شب مهتابي او
تا مرا دید، سحر عامل فردا شد و رفت
حالتی رفت که دل تیر کشان در خون شد
بی خبر از تَرَک این دل مینا شد و رفت
سرنوشتم به غم آلود، ندانست که دل
این همان میکده داریست که رسوا شد و رفت
🌾🌹🌾🌹🌾💞
به به چه شروع صبح شور انگیزی !!
یکشنبه ی از شعر و غزل لبریزی!!
صبحانه برایت عشق و نان آوردم
از نوش لبت کمی عسل میریزی؟؟
عشق تو به تار و پودِ جانم بستهست
بی روی تو درهای جهانم بستهست
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بستهست ...
نوشتمش که ستم بیش ازاین سزا نبود
جواب داد اگر عاشقي سزاواری...
دردا که فراق ، ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
از ضعف چنان شدم که بر بالینم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا
مثل هر شب مانده ام در حسرتِ یک شب بخیر
گاه آدم بیقرارِ چیز های ساده است..
دیر آمده ای طایفه ای سرمستند
هرچند به فکر حجله ی من هستند
روبانِ سیاهِ قابِ عکسم بد نیست!؟
حرفی!،نظری!، بگو کمی کج بستند...
#محمدجواد_منوچهری
.
توبه کردم که دگر شعر ننویسم همه عمر...
چشم ورخسار تودیدم غزلم، توبه شکست
#سید_ابوالحسن_حسینی
خيال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
كه دل زديم به درياي بي خيالي ها ...
#قیصر_امین_پور
🌹🍃