eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
348 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حضرت دریا باز هم انتظار باز هم منتظر و باز هم اثبات این که من منتظرت نیستم. سال‌هاست که تنها زندگی می‌کند پیرمردی که از دار دنیا جز همین خانه نه چیزی دارد و نه کسی. کسی نیست در خانه‌اش را بکوبد و سلامی نثارش کند و حالی از او بپرسد. ولی عجیب منتظر کوبیده شدن این درِ کهنه است. از دلیل انتظار شیرینش می‌پرسم، می‌گوید: چند سال پیش جوانمردی در خانه‌ام را به صدا درآورد. اوّلش گمان کردم باد است زیرا در این چند سال غربت بارها باد مرا فریب داده بود. امّا صدا صدای در بود این بار: کوبیدن دستی به لطافت،‌ روی در. رفتم و در را باز کردم. جوانمردی بود لبخند به لب که نمی‌شناختمش. اوّلش فکر کردم که اشتباه آمده امّا بعد که اجازۀ ورد ‌خواست فهمیدم که اشتباه می‌کنم او به سراغ من آمده. بردمش داخل. خانه‌ام بوی مرگ می‌ داد. دو سه روزی در کنارم بود. خانه‌ام را رنگ زندگی داد و رفت. آمدنش امیدی را زنده کرد در دلم که هیچ گاه از میان نمی‌رود. منتظر خودش هستم ولی گمانم این است که اگر او آمد حتماً باز هم خودش یا اگر نه کسی دیگر خواهد آمد. من و آن پیرمرد فرقمان با هم چیست؟ و چرا من به اندازۀ دل آن پیرمرد طعم انتظار را نچشیده‌ام تو که بیشتر از آن جوانمرد حق به گردنم داری و او اگر دو سه روزی محبّت کرد و رفت تو هر دم به من محبّت می‌کنی. یک روز پیدا می‌کنم پاسخ این معمّا را: چرا با این که غرق محبّت توام باز هم فراموشت می‌کنم. من از خودم خسته‌ام قربان دل‌دریایی‌ات تو چه طور مرا تحمّل می‌کنی آقا! شبت بخیر حضرت دریا! @abbasivaladi
1⃣سلیقه‌های شخصی و هوای نفس هم از محورهای متغیّری هستند که پرستش آنها، مساوی با نفیِ زندگی است. ❌یکی از دلایل اصلی اختلاف میان زن و شوهر ها، آن است که هر کدام می‌خواهند به مطلوب دل خود برسند، بی آن که رضایت خدا را در آن مسئله در نظر بگیرند. 2⃣اقتصاد هم یکی دیگر از معیارهای غیر قابل اعتماد برای زندگی مشترک است. ✔️برخی فکر می‌کنند اگر از نظر اقتصادی به توانمندی قابل قبولی برسند، زندگی‌شان حاشیۀ امنی پیدا کرده، خطر جدّی، آن را تهدید نخواهد کرد، در حالی که آمار، این طرز فکر را تأیید نمی‌کند. 💟اگر بپرسید معیار ثابت در زندگی چه چیزهایی باید باشد، می‌گوییم هیچ معیاری بهتر و رشد دهنده‌تر از «خدا» نیست. ✅ملاک زندگی را «رضایت خدا» بگذارید. هر کاری را که خدا به آن راضی است، انجام دهید و هر کاری را که موجب خشم خداست، ترک کنید. 🔅در این صورت، همیشه زندگی‌تان، رنگ «زندگی» خواهد داشت. کسی که معیارش را خدا قرار دهد، هواها و سلیقه‌های خود را بر اساس رضایت او تنظیم می‌کند. چنین تنظیمی، نشاط‌بخش و نجات‌بخش زندگی است. ⚠️اگر کسی هم از این مبنا دوری کند و خدا را محور زندگی خود قرار ندهد، به یقین، از زندگی لذّت نخواهد برد. 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص۱۱۷ - ۱۱۳ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0078 baghareh 196-197.mp3
8.14M
۷۸ آیه ۱۹۷ - ۱۹۶ روزهای زوج، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. دوستای خوب لالایی خدا! یادتون نره که هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐 @lalaiekhoda
🍃فریادرس همه همیشه باید به یاد تو بود. بی یاد تو نام آدم برایمان غصبی است. همیشه باید به یاد تو بود. بی یاد تو باید زیر سم چارپایان له شد. همیشه باید به یاد تو بود. بی یاد تو باید مرگ گفت بر زندگی. امّا نمی‌شود به یاد تو بود و اضطراب نداشت. اصلاً یاد تو طوفانی است برای خودش. وقتی که می‌آید همه چیز را به هم می‌ریزد. اف باد بر این خوابی که امروز نام آرامش به خود گرفته است. یاد تو رعدی است که از صدای آن سنگین‌ترین خواب‌ها هم به هم می‌ریزد. مرگ بر این نظم ظالمانه که زیر پوستش پر از آشفتگی است یاد تو زلزله‌ای است که ویران می‌کند آبادی‌های دروغین را. آرامشی که بشر به دنبال آن زمین را زیر و رو کرده زیر بال اضطراب تو خودش را پنهان کرده. آقا! بگو چه کار کنم تا همه طعم اضطراب برای تو را بچشند؟ جهان دارد از قحطی آدم زجر می‌کشد وحتّی حیوان‌ها هم دیگر آرام نیستند. وحشت آدم‌نماها دنیا را قفس کرده برایشان و آنها دارند از وحشت آدم‌نماها می‌میرند این طور اگر پیش برود نسل حیوان‌ها یکی یکی منقرض می‌شود. دلت برای حیوان‌های زبان بسته بسوزد و عالم را مبتلا کن به اضطراب یاد خودت. ما مضطرِّ اضطراب توایم. شبت بخیر فریادرس همه! @abbasivaladi
‍❓چرا محبت نمی‌کنیم؟ 7⃣ مانع دانستن فرزند در مسیر پیشرفت ⚠️ برخی از پدران و مادران، فرزند را مانع پیشرفت خود در زندگی می‏‌دانند. به همین دلیل هم نمی‌‏توانند از صمیم دل به او محبّت کنند. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ▫️می‏‌گویم: چرا به فرزندت محبّت نمی‏‌کنی؟ ▪️می‌گوید: حسّ محبّت کردن ندارم. ▫️می‏‌گویم: مگر نمی‏‌دانی محبّت، نیاز طبیعی فرزند است؟ ▪️می‌‏گوید: نیازش هست که باشد. به من چه ربطی دارد؟ مگر من باید همۀ نیازهای او را برآورده کنم؟ ▫️می‌گویم: امّا این حقّی است که او بر عهدۀ تو دارد. ▪️می‌‏گوید: مگر فقط بچّه‏‌ها حق دارند؟ مگر من که یک زن هستم، حقّی ندارم؟ ▫️می‏‌گویم: چرا، حق داری؛ امّا این، چه ربطی به فرزندت دارد؟ ▪️می‏‌گوید: از وقتی که او به دنیا آمده، از هر چه نامش زندگی است، وا مانده‏‌ام و همۀ زندگی‏‌ام شده این بچّه. ▫️می‏‌گویم: ... اجازه نمی‌‏دهد چیزی بگویم و ادامه می‌‏دهد: ▪️درسم را که رها کردم. به کارم هم که پشتِ پا زدم. افتادم کُنج خانه و کارم شد شیر دادن و زجر کشیدن، بچّه شستن و خانه رُفتن. حالا که بچّه‌‏هایم از آب و گِل در آمده‌‏اند، دیگر حسّ و حال گذشته را ندارم که بخواهم درسی بخوانم. فرصت طلایی کارم را هم از دست داده‌‏ام و دیگر به این راحتی به دست نمی‏‌آید. باز هم بگو: چرا حسّ محبّت کردن نداری؟ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص۷۶ @abbasivaladi
🍃قاری قرآن من بی‌قرار بودم اشک که داروی آرامشم بود نمی‌توانست دیگر آرامم کند. قرآنی رسید به دستم. بوی کسی را می‌داد که دوستش داشتم. گذاشتم روی قلبم قلبم آرام گرفت. یاد تو افتادم و قرآنی که با آن کلام خدا را با نفس‌های الهی‌ات زمزمه می‌کنی. آقا! قرآن تو با خط کدام خوشنویس نگاشته شده؟ چند بار با این قرآن با خدا عشق‌بازی کرده‌ای؟ قرآنت را شب‌ها کجا می‌گذاری؟ جنس جلد قرآن تو از چیست؟ تو هم انگشتت را زیر آیه‌ها می‌کشی و قرآن می‌خوانی؟ به آیه‌های عذاب که می‌رسی اشک می‌ریزی و می‌ریزد روی صفحه‌های قرآنت؟ تو گلبرگ‌های محمدی می‌گذاری لابلای صفحه‌های قرآنت یا گل یاس و شاید هم گل نرگس؟ از اینها که بگذریم آیا تا به حال به کسی قرآنی هدیه داده‌ای؟ آدم خوبی بوده یا بد؟ قرآن مایۀ آرامش است. نیست؟ و سرمایۀ هدایت است. نه؟ اگر متبرک به اشک تو باشد آرامش و هدایتش دو چندان می‌شود. اشتباه می‌کنم؟ تو از من بی‌قرارتر کسی را سراغ داری؟ و بگو تا بدانم گمراه‌تر از من کیست؟ پس چه کسی محتاج‌تر از من به قرآن توست؟ کاری که ندارد برای تو می‌شود تا شب بخیرم را نگفته‌ام قرآنت را بیاوری و هدیه کنی به من؟ کمی صبر می‌کنم باز هم صبر می‌کنم آوردی؟ هنوز هم صبر کنم؟ باشد من شب بخیر را می‌گویم و باز هم صبر می‌کنم شبت بخیر قاری قرآن من! @abbasivaladi
n051 تاساحل2،گام اول،بخش دوم.mp3
6.48M
چرا ما نمی‌توانیم از مسائلی که خلاف میلمان است، به راحتی بگذریم؟ چرا با کوچک‌ترین اتّفاقی که انتظارش را نداریم، از جا کَنْده می‌شویم و زمین و زمان را به هم می‌دوزیم؟ ❓چگونه با عصبانیّت، مبارزه کنیم؟ 1️⃣ نگاه معنوی به بردباری و فرو خوردن خشم 2️⃣ فراموش نکردن معاد 3️⃣ نتایج دنیاییِ فرو خوردن خشم ♦️ادامه دارد... برای تسلّط یافتن بر اعصاب خویش، به نکات اساسی این فایل و دو فایلی که در هفته های آینده بارگذاری می شود توجّه کنید🌹 🎧 گام اوّل (بخش دوم) @abbasivaladi
🍃دوست عزیزم کسی را دوست داشتم. خیلی هم دوست داشتم. یک روز که نمی‌دیدمش گویی یک روزگار بود که در غربت نفس می‌کشیدم. وقتی که پیشم بود در بیابان هم بودم گویی در یک شهر شلوغ دارم زندگی می‌کنم. یک بار کاری کردم که خیلی رنجید از من و با من قهر کرد. اوّلش باورم نمی‌شد که قهر کرده باشد ولی یک روز، دو روز، سه روز نه، گویی بنای سر زدن به من نداشت. او قهر کرده بود با من. باید باور می‌کردم. چه قدر روزها تاریک شده بود برایم. خورشید حتّی اگر وسط آسمان بود توان روشن کردن روز مرا نداشت. چه قدر منتظر نشستم که پیغام و پسغامی برایم بیاید ولی نیامد که نیامد. هر کسی که او را می‌شناخت وقتی پیشم می‌آمد سلام نکرده، خیال می‌کردم حامل پیغام آشتی است. وقتی که حرفش را می‌زد و نزدیک رفتنش می‌شد با خودم می‌گفتم حتماً پیغام او را گذاشته، آخر حرفش به من بدهد. کاغذی از لای در خانه اگر خودنمایی می‌کرد می‌گفتم حتماً او برایم دستی به قلم برده و خطی نوشته. چه حالی داشتم در روزهایی که منتظر لحظۀ آشتی کنان ایستاده بودم. آقا! این که چرا این خاطره‌ها را به یادم آوردی، نمی‌دانم ولی هر چه هست این مثل قبلی‌ها نیست که بخواهد ثابت کند من منتظرت نیستم. به گمانم اینها را به خاطرم آوردی تا بفهمم تو در دوری من داری چه می‌کشی. نه؟ خواستی به من بفهمانی که چه قدر منتظرم هستی. درست می‌گویم؟ من داشتم قبول می‌کردم که منتظرت نیستم ولی حالا باید قبول کنم که حواسم نبوده تو منتظرم هستی. و باز هم همان سؤال قدیمی: «تو چرا مرا دوست داری؟» شبت بخیر دوست عزیزم! @abbasivaladi
167 درس صد و شصت و هفتم چه قدر حواسمون هست که خدا می‌بینه؟.pdf
233.8K
#درس صد و شصت و هفتم: چه قدر حواسمون هست که خدا می‌بینه؟ ✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا می‌کنید: ⁉️می‌دونید جنس ِ«دانایی خدا» به کارهای ما چه جوریه؟ ⁉️«هُوَ مَعَکُم أینَما کُنتُم» چه نکتۀ مهمّی رو تذکّر می‌ده؟ ⁉️تفاوت «خَبیر» بودن خدا با «بَصیر» بودن خدا چیه؟ ⁉️چه جوری باور «هیچ» بودن با «خوشبخت» بودن جمع می‌شه؟ @abbasivaladi
🍃مهربان‌ترین پدر من در کار تو دخالت نمی‌کنم. اصلاً نمی‌توانم دخالت کنم. مگر من چه قدر می‌فهمم که بخواهم در کار تو دخالت کنم. حتّی «چه قدر» هم اشتباه است. من هیچ نمی‌فهمم، هیچ هیچ. فقط تو می‌فهمی. ولی می‌خواهم حرفی را که مدّتی است در دلم مانده با تو واگویه کنم. می‌شود نام این واگویه‌ها را دخالت نگذاری؟ تو اینها را فقط بشنو. بعدش هر کاری که دوست داشتی بکن. ولی بگذار بگویم که اگر نگویم، دق مرگ می‌شوم. آقا! من خُلقم این گونه است: وقتی یقین می‌کنم که دوستم داری گویی خیالم آسوده می‌شود و دیگر مثل بچّه‌های لوس هر کاری که دلم می‌خواهد می‌کنم. من برای آدم شدن به کمی اضطراب هم نیاز دارم. می‌شود نشانه‌ای برایم بفرستی تا احساس کنم دلت نمی‌خواهد مرا ببینی؟ کاری کن که تردید کنم در این که دوستم داری یا نه. یک بار که در خانه‌ات را زدم، در را باز نکن. التماس هم کردم، اعتنا نکن. پشت در خانه‌ات اگر بست نشستم مثل آدم‌های پست با من رفتار کن. جایی اگر کارم گیر افتاد کاری به گره کارهایم نداشته باش. هر چه قدر هم کلاف زندگی‌ام پیچ در پیچ شد فقط بنشین و تماشا کن. اصلاً یک بار بلند بگو تا دیگران هم بشنوند. بگو: من دوستت ندارم و حتّی بگو که با من قهری. من وقتی به اضطرابِ دوست داشتن یا نداشتنت مبتلا می‌شوم انگار که حواسم به کارهایم جمع‌تر می‌شود. ولی اگر خواستی این کارها را بکنی مثل آن پدر مهربانی نباش که در میان قهرش به قدری مهر نهفته که بچّۀ لوس می‌فهمد این قهرها نمایشی است. مرا واقعاً بترسان. من به این ترس‌ها محتاجم. شبت بخیر مهربان‌ترین پدر! @abbasivaladi
بازی مجسّمه‏👤 👤 بچّه‏ ها، چهره👧👦 و اعضای بدنشان👀👌 را به حالت‏های مختلف در می ‏آورند. همین که اوستا، فرمان ایست⛔️ را صادر کرد، در همان حالت، مثل مجّسمه خشکشان می‏زند. هر کسی بخندد 😆یا از جای خود حرکت کند، بازنده 😕است. نفر آخری که در برابر خنده 😆و حرکت، مقاومت می‏کند✊، برنده می‌شود. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۱۱۹ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
9ef4f0629d-5d8b7a157a1ed829008ce81d.mp3
10.8M
۷۹ آیه ۱۹۹ - ۱۹۸ روزهای زوج، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. دوستای خوب لالایی خدا! یادتون نره که هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐 @lalaiekhoda
مگر تو خودِ خیر نیستی؟ هر چه غیر از تو نام خیر دارد اگر از تو فاصله بگیرد مگر شرّ نمی‌شود؟ و مگر می‌شود بویی از خیر به مشام کسی برسد بی‌آنکه از کوی تو گذر کرده باشد؟ حالا می‌شود شب بخیر را معنا کرد: شبت بخیر یعنی وقتی که این شب، برایت به خیر تمام شود. یعنی وقتی که بیدار شدی چشمت به رخ محبوب باز شود. یعنی دست محبوب به شانه‌ات بخورد و تو را بیدار کند. اصلاً یعنی تپش قلب محبوب لالایی شبانه‌ات باشد. یعنی وقتی بیدار شدی محبوب را در سجاده ببینی که در قنوت نماز شبش دارد نام تو را به زبان می‌آورد... به من بگو شبت بخیر من به شب بخیر‌های تو محتاجم. @abbasivaladi
📡 پیامدهای ماهواره در خانواده ⁉️چه شد که پای ماهواره به خانه‌هایمان باز شد؟ فصل5️⃣ : این قاب است یا قبله خانه؟! (تلویزیونی شدن خانواده‌ها) 😔با تأسّف باید گفت: در جامعۀ ما، تماشای تلویزیون📺، افسارگسیخته رواج یافته و در بسیاری از خانواده‌ها، مدیریت صحیحی بر روی آن انجام نمی‌گیرد. 💣 این افسارگسیختگی، زمینۀ اعتیاد🚬 به رسانه را ایجاد می‌کند. اعتیاد به رسانه، زمینه را برای انتخاب عاقلانۀ شبکه‌های موجود، بسیار تنگ می‌کند. کسی هم که اعتیاد پیدا کرد، تنها به تنوّع می‌اندیشد، همین! 💡ما باید شیوۀ زندگی خودمان را به سمت و سویی ببریم که مدیریت زندگی را خودمان به دست بگیریم؛ نه این که تلویزیون، زندگی ما را مدیریت کند. ❌این اشتباه است که ساعت ⏰خواب و بیداری ما را تلویزیون، مشخّص کند. ⁉️وقتی به خانه می‌رسیم، مگر کاری جز تماشای تلویزیون نداریم که اوّلین کارمان، روشن کردن آن است؟ قدیم‌ترها که تلویزیون نبود یا این که تلویزیون این اندازه برنامه نداشت، مگر مردم در خانه‌ها چه می‌کردند؟ بی‌کار که نمی‌نشستند. یک کاری می‌کردند. با هم حرف می‌زدند. کارهای خانه را تقسیم می‌کردند. بچّه‌ها، به کارهای هنری‌ مشغول می‌شدند. خوب می‌خوابیدند. الآن همین خوب نخوابیدن، بلای جان بسیاری از خانواده‌ها شده و عامل اصلی آن، تلویزیون است... ⏳در پست بعد برای این که مسئلۀ اعتیاد به رسانه، خوب تبیین شود، برنامۀ یک «خانوادۀ تلویزیونی» را با هم مرور خواهیم کرد... 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان، ص 189-190 #بشقابهای_سفره_پشت_باممان #ماهواره #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi
🍃مهربان‌ترین من شب‌ها باید بخوابیم تا فردا روز آرامی داشته باشیم و تو بهتر از من می‌دانی که خواب تنها روی هم گذاشتن پلک‌ها نیست. چه بسیارند کسانی که پلک‌هاشان مثل میّت روی هم افتاده اما از خواب همین پلک روی هم گذاشتن را دارند و چه بسا کسانی که با چشمشان باز است و خوابی آرام دارند. مگر نمی‌شود با چشم‌های باز خوابید؟ خاصیت انتظار برای شنیدن شب بخیر تو با چشم باز خوابیدن است من این انتظار را به صد خواب مرگ‌گونه نمی‌دهم. شبی این انتظار سر خواهد آمد و از میان دو لب تو شب‌بخیر را خواهم شنید. آن شب، روزترین لحظه‌های زندگی‌ من خواهد بود. شبت بخیر مهربان‌ترین من! #بهانه_بودن #شب_بخیر #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi
🍃معطرترین انسان روی زمین کسی به دیدنم آمد. عطری برایم آورد و نگفت به یاد من باش. حالا که رفته هر وقت عطرش را می‌زنم دست خودم نیست، یادش می‌افتم. حالا فهمیده‌ام که عطر، عجب قوّتی دارد برای زدودن غفلت. آقا! غفلت از تو بلای جانم شده. دارم در گرداب این غفلت غرق می‌شوم. از دست خودم با این همه غفلت خسته‌ام. وقتی که می‌شنوم تو لحظه‌ای مرا فراموش نمی‌کنی دوست دارم زمین دهان باز کند و ببلعد مرا. حالا می‌خواهم درخواستی کنم از تو. خواستی اجابت کن، نخواستی... نه التماس می‌کنم اجابت کن. تو قطره‌ای از عطری که به تنت می‌زنی را هدیه کن به من من قول می‌دهم که حتّی برای لحظه‌ای تو را از یاد نبرم. یک قطره از عطر تو را قیمت نمی‌توان گذاشت ولی خودتان به ما یاد داده‌اید زنده کردن یک انسان، زنده کردن یک جهان است. من دارم می‌میرم به دادم برس آقا! شبت بخیر معطرترین انسان روی زمین! @abbasivaladi
⛔️بس است دیگر. ❌بارها قبله‌ام را عوض کرده‌ام؛ امّا هیچ گاه روی آرامش را ندیده‌ام. به قدری از دیدار آرامش ناامید بودم که فکر می‌کردم آرامشی که این و آن به دنبالش می‌گردند، افسانه‌ای است که تنها در لا به لای برگه‌های کتاب‌های قدیمی می‌شود پیدا کرد. 👥یک بار مردم قبله‌ام شدند، چه سجده‌های طولانی که در برابرشان نکردم! شده بودم بردۀ مردم. هر جا که مرا می‌کشاندند، می‌رفتم. گدای یک لبخندشان بودم. به گمانم خوب فهمیده‌ بودند که لبخندشان برای من، قیمتی است. آخر به ازای یک لبخند، دینم را از من می‌خواستند؛ یعنی آنها لبخند می‌دادند و تو را از من می‌گرفتند. لبخندهای بسیاری را جمع کردم، سرهای زیادی به نشانۀ تأیید من، بالا و پایین رفتند. دل‌های بسیاری را به تسخیر خودم در آوردم؛ امّا آرام نشدم. 💞مدّتی قبله‌ام را چرخاندم به سوی خودم. «دلم می‌خواهد»، قانون زندگی‌ام شد. شرمندۀ دلم نمی‌شدم. هر چه می‌گفت، می‌گفتم: چشم! اوّلش فکر می‌کردم چیزی را که در آغوش کشیده‌ام، همان آرامش است. برای همین هم بود که فکر می‌کردم خوش‌بخت‌تر از من، روی زمین نیست؛ امّا آرام آرام فهمیدم چیزی را در آغوش نگرفته‌ام و غولی روی سینه‌ام نشسته، بدنش پُر از تیغ، دستش روی گلویم. 💵💰مدّتی پول را کردم بت و خانه‌ام شد بتکده. عمق خنده‌های من، بسته به ارتفاع پول‌هایم بود. آرزوهایم همه بوی پول می‌دادند. تار آرزوهای من، از پول بود و پود آرزوهایم از پول. جیبم که پُر بود، خیال می‌کردم آرامم. خالی که می‌شد، مضطرب می‌شدم. 💟امّا امروز آمده‌ام که تو را قبلۀ دلم کنم. آمده‌ام تجارت. می‌خواهم تو را بخرم. فقیرم. هیچ ندارم. تو هم قیمتی هستی. می‌دانم. سرمایۀ من برای خریدن تو، چَشمی است که روی زبانم گُل می‌کند و دستی است که به نشانۀ اطاعت، روی سینه‌ام می‌نشیند. 🔆خدای من! این پیکر نیمه جان زندگی من است که روی دست‌های ناتوانم گرفته‌ام و به سویت آورده‌ام. در حال جان کَنْدن است رو به قبلۀ تو. تو که زنده را می‌میرانی و مُرده را زنده می‌کنی، می‌توانی این پیکر آکنده از زخم‌های کاری را جان ببخشی. اگر چه رویم سیاه، امّا دلم از امید، سپید است. می‌دانم زندگی من با گوشۀ نگاه تو جان تازه می‌گیرد. این بار اگر زنده‌ام کنی، عهد می‌بندم که دیگر جز قبلۀ تو، رو به هیچ قبله‌ای زندگی نکنم. 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص۱۱۸ - ۱۱۷ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0080 baghareh 200-202.mp3
9.96M
۸۰ آیه ۲۰۲ - ۲۰۰ روزهای زوج، ساعت ۹شب با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن. دوستای خوب لالایی خدا! یادتون نره که هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون، هنوز به کمک ما نیاز دارن.💐 @lalaiekhoda
🍃آقای خوبی‌ها هر کسی با تو نباشد دنیایی هم که دور و برش بگردند باز هم تنهاست و حالا چه کسی از حال من خبر دارد؟ من که نه تو را دارم و نه کسی دورم می‌گردد چه کنم در برهوت تنهایی؟ تو اگر هر شب یک بار از دور به من شب بخیر بگویی دیگر حتی در قعر چاه و در دل شب احساس تنهایی نمی‌کنم. هر شب اگر نشد یک بار بگو برای همۀ عمرم کافی است. همین یک بار تک‌درختی را در دل کویر از تنهایی بیرون می‌آورد. شبت بخیر آقای خوبی‌ها! #بهانه_بودن #شب_بخیر #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi