eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
348 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃گل بی عیب خدا عشق‌های زمینی را هر کار کنی، زمینی هستند. درست است که من از عاشق‌های زمینی شب‌های زیادی است که درس می‌گیرم امّا هیچ گاه فراموش نمی‌کنم که این عشق‌ها رنگ زمین دارند و حقیقت عشق، آسمانی است. عشق، خالصش باید خرج کسی شود که گل بی‌عیب خداست. عاشق‌های زمینی برای عاشق ماندن دردسرهای زیادی دارند چون معشوقشان بوی خاک می‌دهد و پر از عیب است. به اندازه‌ای که معشوق، عیب دارد عشق، کم‌رنگ می‌شود. پس عاشق، برای امتداد عشق باید فکری به حال این عیب‌ها کند. حالا چه کار می‌کنند این عاشق‌ها؟ اوّل این که هر چه می‌توانند خوبی‌های خیالی برای معشوق خویش می‌تراشند دوم آن که هر چه عیب در معشوق وجود دارد را طوری با خیالشان تراش می‌دهند که چیزی از آن باقی نماند. سوم آن که خوبی‌های موجود معشوق را به قدری بزرگ می‌کنند که از دور و نزدیک وقتی معشوق را می‌بینند، جز خوبی نبینند و چهارم آن که بدی‌هایی را که در برابر خیال عاشق مقاومت کردند و باقی ماندند به قدری کوچک می‌کنند که به چشم نیاید. این گونه است که کسی را توان قانع کردن عاشق برای دوری جستن از معشوق نیست زیرا هر چه از بدی بگویی، او نمی‌بیند و هر چه خوبی‌ها را پنهان کنی، فایده ندارد او همۀ معشوقش را خوب می‌بیند. آقا! روی این زمین تنها گل بی‌عیب خدا تویی! کسی که می‌خواهد عاشق تو شود هیچ دردسری ندارد. نه نیازی دارد برای تو خوبی خیالی بتراشد نه هیچ کدام از خوبی‌هایت کوچک است که نیازی به بزرگ دیدن داشته باشد. تو هیچ بدی نداری که به التماس خیال بخواهیم آن را تراش بدهیم از وجودت. امشب این درس عاشق‌ها بهانۀ عاشق نبودنم را یک بار دیگر که نه برای چندمین بار از من گرفت. پس باز هم باید بگویم: ببخش که عاشقت نیستم. شبت بخیر گل بی‌عیب خدا! @abbasivaladi
🔸 داستان واره 🔸 🔰به تصویرهایی از دیدار یک پدر با فرزندش در هنگامی که از سرِ کار برگشته، توجّه کنید و خودتان قضاوت کنید: ❌برخورد اوّل: پدر در را باز می‏ کند. پسر به استقبال می‏ آید. پسر، سلام می‏ کند. پدر، خیلی عادی جواب می ‏دهد. پسر به اتاقش می‏ رود. پدر مثل همیشه از مادر، سراغ غذا را می‏ گیرد. 📛برخورد دوم: پدر به خانه می ‏آید. پسر به استقبال می‏ آید. قیافۀ پدر، عادی است. پسر، سلام می‏کند. پدر، خیلی سرد جوابش را می‏ دهد. پسر می‏خواهد خودش را برای پدر، لوس کند. دستش که به پدر می‏خورد، قیافۀ پدر در هم می ‏شود. پسر به اتاقش می‏ رود. پدر مثل همیشه، سراغ غذا را از مادر می‏ گیرد. ❤️برخورد سوم: پدر، از سرِ کار برگشته. او سرِحال است. پسر به استقبالش می‏‏ آید. پدر، او را تحویل می‏ گیرد. 💟برخورد چهارم: پدر، وارد خانه شد. قیافه ‏اش در هم است. معلوم است که حسابی عصبی و خسته است. پسر، متوجّه آمدن پدر نمی‌شود. پدر، سراغ پسر را از مادر می‏ گیرد. پسر، متوجّه آمدن پدر می‏ شود. پسر، آرام و بی‏صدا از اتاق بیرون می‏ آید. پدر، متوجّه بیرون آمدن پسر نیست. پسر، در قیافۀ پدر، دنیایی از خستگی را می‏بیند. پدر، پسر را می‏بیند. با دیدن پسر، گِره از ابروان پدر، باز می‏ شود. لب‏خند به لبش می‏ نشیند. گویا خستگی در یک لحظه از بدنش بیرون رفته است . 📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص ۱۱۲ @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛ سیلاب گریه 🏴 ▪️آیا کسی در محلۀ واژه ها‌ هست که به داد من بینوا برسد؟ من مانده‌ام و یک بغضِ در گلو مانده. چگونه چاره‌ کنم این بغض را که راه نفس را بسته؟ یکی بیاید و فریادرسی کند و با دست خویش این بغض را از گلوی من بیرون بکشد. واژه‌ها دوره‌ام کرده‌اند. همه نگاهم می‌کنند. دلشان به حالم می‌سوزد. این را از رنگ ترحّمی که نگاهشان دارد، می‌فهمم. ▪️از دور، صدای پای واژه‌ای می‌آید. نگاه‌ها از من به سوی او برمی‌گردد. از میان واژه‌ها فاصله می‌گیرم و به سوی او قدم برمی‌دارم. نزدیکِ هم می‌شویم. با دیدنش چشم‌هایم بارانی می‌شود. واژه ها‌ همه خیسند اما این واژه خیس نیست، سیل آساست. ▪️نزدیک واژه‌ها که می‌شود، صدای هق هق، محلۀ واژه‌ها را پُر می‌کند. چشمِ همه، چشمه می‌شود و چه زود جوی اشک در کوچه‌ها راه می‌افتد! کسی تاب حرف زدن ندارد. ▪️«گریه»، کمی دورتر از واژه‌های دیگر خانه دارد. او نزدیک واژه‌ها که می‌شود، بی‌اختیار همه اشک می‌ریزند. اگر «گریه» در کنار واژه‌ها زندگی می‌کرد، دیگر واژه‌ای رمق ماندن نداشت و همه می‌مردند. آن وقت بی‌واژه می‌ششدیم و دیگر توان سخن گفتن نداشتیم. «گریه» می‌نشیند و همه می‌نشینند؛ اما من ایستاده، باز هم قلم را روی ورق می‌غلطانم و آغاز می‌کنم: ▪️مادرم خنده را دوست داشت امّا گریه از مادرم جدا نمی‌شد. ما لبخند مادر را غنیمت می‌دانستیم اگر گریه از چشم مادر فاصله می‌گرفت و خنده سراغ لبش را می‌گرفت ،ما هم جان می‌گرفتیم. گریه، رفیق خلوت مادر بود. ما مدیون گریه‌ایم. اگر گریه نبود، ما خیلی زودتر از اینها یتیم شده بودیم. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۵۷
🍃حقیقی ترین معشوق روی زمین درس عاشق‌ها را تو می‌خواهی که امتداد داشته باشد اگر به من بود، خیلی پیش از این کلاس عاشق‌های زمینی را تعطیل کرده بودم. هر وقت که احساس می‌کنم دیگر از این کلاس، درس تازه‌ای حاصل نمی‌شود باز هم نکته‌ای لطیف از میان خاطره‌های عاشقانه‌ام به ذهنم می‌تابد که رنگ زندگی را برایم دگرگون می‌کند. من در هر مروری که از خاطره‌های عاشقانه دارم دعا می‌کنم برای این عاشق‌ها تا یک روز همۀ عشقشان را خرج تو کنند. عاشقی را می‌شناختم که مردم او را به شکست‌های عشقی می‌شناختند. ضرب المثلی بود برای خودش. هر کسی که می‌خواست به فرزندش بگوید عشق آخر و عاقبت ندارد او را نشان می‌داد. یک بار با او هم‌سخن شدم و گفتم: چند بار تا به حال شکست خورده‌ای. گفت: نشمرده‌ام؛ ولی می‌دانم خیلی. گفتم: هر بار که دنبال کسی رفته‌ای و دل به او سپرده‌ای و چندی بعد فهمیده‌ای که بند دلت را به جایی که باید، نبسته‌ای چرا یک جا ننشسته‌ای و قید عشق را نزده‌ای؟ برای درس گرفتن از روزگار چند بار باید شکست خورد؟ نگاه معناداری به من کرد و گفت: من به زبان شما سخن می‌گویم و از آنچه شما می‌گویید، با نام شکست یاد می‌کنم. من وقتی احساس شکست می‌کنم که چیزی به نام عشق در دلم نباشد. تا عمر دارم هزار بار دیگر هم اگر به قول شما شکست بخورم باز هم به دنبال کسی خواهم رفت که به گمانم همانی باشد که می‌شود به او دل بست و لحظه‌ای از این تلاش باز نخواهم نشست. آقا! تو همان معشوقی که اگر کسی همۀ عمرش را صرف دنبال تو گشتن کند حتّی برای لحظه‌ای هم خیال نخواهد کرد که معشوقش را اشتباهی گرفته و برای چشم بر هم زدنی احساس شکست نخواهد کرد. عاشق‌های زمینی به خیال این که کسی معشوق حقیقی است عمری را به دنبالش می‌دوند و وقتی به اشتباه خویش پی بردند دست از تلاش برای پیدا کردن معشوق نمی‌کشند. من باید چه بگویم که برای به دست آوردن دل تو تلاش نمی‌کنم. مسئلۀ عاشق‌های زمینی پیدا کردن معشوق حقیقی است. من معشوق حقیقی را می‌شناسم و مسئله‌ام فقط به دست آوردن دل اوست. چرا آنها تلاش می‌کنند و من تنبلی. مرا ببخش برای این همه کاهلی. شبت بخیر حقیقی‌ترین معشوق روی زمین! @abbasivaladi
n062 تاساحل2،گام سوم،بخش پنجم.mp3
5.23M
✅ پر نگه داشتن کانون خانه از معنویت 🌸 بوی خدا که در خانه می‌پیچد، حال و هوای دلت آسمانی می‌شود. برای همین است که میل کارهای زمینی از تو گرفته می‌شود. 🔰 تقویت معنویت خانواده: هفتم: نیکی به والدین هشتم: محبّت کردن به همسر و فرزندان نهم: پرهیز از مال حرام 🎧 گام سوم(بخش پنجم-آخر) @abbasivaladi
🏴واژه های خیس ؛ سیلاب گریه 🏴 ▪️مادر که گریه می‌کرد، در و دیوار با او هم‌ناله می‌شدند. من می‌دانم؛ فقط قدرت خدا بود که خانه‌ را روی سرمان نگاه می‌داشت آخَر گریه‌های مادرم، ستون عرش خدا را به لرزه می‌انداخت. ستون خانۀ گِلی‌ که جای خود دارد! ▪️وقتی مادر گریه می‌کرد هق هقِ خشت خشتِ خانه‌ را می‌شد شنید. نخل‌های مدینه اگر رخصت از خدا داشتند با اولین قطرۀ اشک مادر می‌خشکیدند. مادرم اهل گریه بود. گریۀ مادر از سر عجز نبود. مادر با سلاح گریه می‌جنگید. ▪️مادرم اهل گریه بود. گریۀ مادر نشان از ضعف او نداشت. گریۀ او به اندازۀ شمشیر پدر بُرّنده بود. تا آن جا که همسایه‌ها به پدر گفتند به مادرم بگوید: یا روز گریه کند یا شب. ▪️«گریه»، گریه می‌کند. واژه‌ها که با دیدن «گریه» به گریه افتاده بودند، با گریۀ «گریه» به ضجه افتاده‌اند. شانه‌های «گریه» تکان که می‌خورد، محلۀ واژه‌ها زیر و زبر میشود. ▪️مادرم اهل گریه بود. گریه، رساترین فریاد بود برای رساندن ندای مظلومیت پدر به گوش کسانی که خودشان را به کری زده بودند. مادرم را از گریه منع کردند اما او دست از گریه برنداشت بیت الاحزان شاهد است که مادر سلاحش را زمین نگذاشت. ▪️مادرم گریه که می‌کرد زمین می‌لرزید و زمان می‌ایستاد. شاهدش هم روز بیعت پدر زیر شمشیر تزویر در مسجد شهر که گریۀ مادر، ستون‌های مسجد را از زمین جدا کرد. اما من هنوز در این معما مانده‌ام: اگر گریۀ مادر عرش خدا را به لرزه در‌آورد و ستون‌های بیجان را از زمین جدا کرد چرا بر قلب مجسمه‌های متحرکی که روی زمین راه‌ می‌رفتند اثری نکرد؟ ⬅️ ادامه دارد.... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۵۹
🍃امید من کاش عاشق‌های زمینی خبردار می‌شدند که شب‌های زیادی معلّم درس‌هایی شده‌اند که روز و شبم را زیر و رو کرده‌اند. کاش توان می‌یافتم تا همۀ کسانی را که در این سالیان دراز خاطره‌های عاشقانه برایم خلق کردند پیدا کنم و از صمیم جان سپاسشان گویم. درست است که قصدشان تعلیم قاعده‌های عشق به من نبوده امّا خواسته یا ناخواسته فرقی نمی‌کند من درس‌های زیادی از آنها آموخته‌ام. در میان عاشق‌های زمینی زیاد دیده‌ام که عاشق تلاش می‌کند هر چه عیب و تقصیر را بر گردن خودش بگیرد حتّی اگر آنها برای معشوق باشد. عاشق دوست ندارد هیچ کسی در عالم معشوقش را معیوب یا مقصّر بداند. عاشق‌هایی را دیده‌ام که عشق پنهانی‌شان آشکار شده و این و آن زبان به ملامت گشوده‌اند عاشق سینه سپر کرده در برابر مردم فریاد زده معشوق من گناهی نداشته و ندارد هر چه گناه بوده، بر عهدۀ من است و به معشوق هم التماس کرده که اگر مرا دوست داری حرفی از تقصیر نزن. آری، عاشق اگر واقعاً عاشق باشد نمی‌گذارد حتّی خراش کوچکی روی آبروی معشوق بیفتد. بعضی از شب‌ها لازم نیست میان این عشق‌ها و عشق تو رابطه‌ای برقرار کنم رابطه خود به خود برقرار می‌شود. آقا! اینها تقصیر معشوقشان را به دوش می‌کشند تا کسی او را مقصّر نداند و من کاری می‌کنم که عالم و آدم، تو را مقصّر بدانند اینها عیب‌های معشوق را روی پیشانی خودشان می‌نویسند تا همه معشوقشان را مبرّا از هر عیبی بدانند و من طوری زندگی می‌کنم که هر چه عیب دارم را مردم روی پیشانی تو بنویسند. فاصلۀ من تا سرمنزل عشق چه قدر است؟ به قدری هست که عمرم کفاف پیمودن این فاصله را بدهد؟ با تو می‌شود امید داشت که فاصله‌های چند ساله را یک شبه پیمود. ممنونم که دست امیدم را از دست لطف خویش باز نمی‌کنی من به گرهی میان این دو دست هست چشم دوخته‌ام. شبت بخیر امید من! @abbasivaladi
radio-maaref-98_10_29-16_00.mp3
11.6M
(قسمت نهم، بخش اول) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸مقصود از شخصیت ماورائی اهل‌ بیت علیهم‌السلام، چیه؟ 🔹تبیین شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام، مانع الگو گیری از آنها نمی‌شود؟ 🔸آیا تبیین شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام، باعث ترویج افراطی گری نمی‌شود؟ 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۶ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
radio-maaref-98_10_29-16_30.mp3
12.23M
(قسمت نهم، بخش دوم) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸مقصود از شخصیت ماورائی اهل‌ بیت علیهم‌السلام، چیه؟ 🔹تبیین شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام، مانع الگو گیری از آنها نمی‌شود؟ 🔸آیا تبیین شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام، باعث ترویج افراطی گری نمی‌شود؟ 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۶ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
183 درس صد و هشتاد و سوم تا حالا از سپردن زندگی به خدا ضرر کردی؟.pdf
243.3K
#درس صد و هشتاد و سوم: تا حالا از سپردن زندگی به خدا ضرر کردی؟ ✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا می‌کنید: ⁉️نتیجۀ یقین به مرگ چیه؟ ⁉️می‌دونید یکی از دلایل اصلی افسردگی چیه؟ ⁉️چرا نباید به دنیا اعتماد کنیم؟ @abbasivaladi
🍃مرا نجات بده معشوق بود و خودش را پشت پردۀ فراق پنهان کرده بود. عاشق دست و پا می‌زد خودش را به در و دیوار می‌کوبید تا مگر معشوق رخی نشان بدهد اما ناز این معشوق‌ها مگر تمامی دارد؟ آن شب چشمۀ اشک عاشق داشت خشک می‌شد. زیر سقف آسمان دراز کشیده بود و پلک‌هایش آرام آرام داشت روی هم می‌رفت. معشوق روی برگ پهن و خشکیدۀ یک چنار نوشت: شبت بخیر و برگ را داد به دست باد باد هم خیلی زود آن را نشاند روی صورت عاشق. عاشق «شبت بخیر»ِ معشوق را خواند و دیگر خواب از سرش پرید. از آن شب تا حالا عاشق دیگر خوابش نمی‌برَد. آقا! خسته‌ام از این همه خواب‌های سنگین. برگ‌های چنار، خشکیده و باد هم گوش به فرمان توست. مرا با شب بخیری نجات بده از دست این همه خواب سنگین. @abbasivaladi
بازی با آینه قدیم ‏ترها که این اندازه تلویزیون📺، خانه‏ های ما را تسخیر نکرده بود، آینه‌بازی، یکی از بازی‏ های متداول میان بچّه‏ ها 🧒👧بود. یک آینۀ کوچک بردارید و در مقابل نور خورشید🌞 بگیرید. نوری را که از آینه منعکس می‏شود، روی دیوار خانه🏠 بیندازید. کودک را به سمت نورِ منعکس شده، هدایت کنید. وقتی خواست آن را بگیرد، آینه را حرکت بدهید🔄تا جای نور منعکس شده هم عوض شود. گاهی هم اجازه بدهید نور 💫را بگیرد. در این هنگام، شما ابراز شکست کنید و برای او که پیروز شده، دست بزنید👏 تا احساس موفّقیت کند. اگر این بازی را با دو آینه انجام دهید، بازی، جذّاب‏ تر 😃می‏شود. جاهای تاریک🌘 را می ‏شود با نور آینه روشن کرد. این کار برای بچّه‏ ها جالب است. با نور منعکس شده، برخی از اشیا🥁📻⏰ را نشان بدهید و از کودک بخواهید نام آن اشیا را بیان کند. در این بازی، کودک با برخی از قوانین حاکم بر دنیای نور💫، آشنا می‏ شود. اگر آینه نبود ، می توان این بازی را با سینی های کوچک استیل هم انجام داد. 📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۳۲ @abbasivaladi
🏴 واژه های خیس؛سیلاب گریه 🏴 من از آن روز باورم شد که انسان می‌تواند زنده باشد امّا تمام وجودش را مرگ گرفته باشد و چه ساده‌اندیش‌اند کسانی که مردن را توقف تپش قلب در قفس سینه می‌دانند. ▪️مرده‌ترین‌ها کسانی بودند که نفس می‌کشیدند اما دلشان از گریه‌های مادرم ذره‌ای جا به جا نمی‌شد. مادرم گریه می‌کرد و مردم تماشا می‌کردند و کسی تکان نمی‌خورد! چه متعفّن است مرگی که این مردم به آن مبتلا شده‌اند! ▪️آفرین بر ستون‌های مسجد که ثابت کردند هر تحرکی، نشان جان داشتن نیست و به گریه ولیّ خدا تکان خوردن . بالاترین نشانۀ جان داشتن است حتّی اگر به ظاهر، بی‌جان باشی ▪️«گریه» دیگر تاب اشک ریختن ندارد. «گریه» خون گریه می‌کند. در شهر واژه‌ها واویلاست. کاش به «گریه» نزدیک نشده بودم! اما بگذار تا آخرش را بروم. ▪️مادرم اهل گریه بود. هم گریه، هم خون گریه. مادرم گریه می‌کرد امّا تنها از چشم اشک نمی‌ریخت. سینۀ او هم چشمی دیگر شده بود و خون گریه می‌کرد. ▪️به اینجا که رسیدم، «گریه» صیحه‌ای کشید. «چشم» بلند شد. با دستانش اشک خونینش را پاک کرد و با همان دست خون آلود، دهان قلم را گرفت. ▪️نفس قلم بند آمد. فریادها در محلۀ واژه‌ها، خانه‌ها را تکان می‌داد. در لابلای واژه‌ها «میخ» را دیدم که با سرعت به خانه‌اش می‌رود. قدّش خمیده بود. ▪️او خاطرۀ «خونگریۀ زخم» را هیچگاه از یاد نمی‌بَرد. بارِ این خاطره، قدّش را تا ابد تا کرده است. نفس من هم بند آمده. دیگر نایی برای حرف زدن ندارم. و باز هم قصۀ مادر می‌ماند برای فردایی دیگر؛ شاید... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۶۱
هدایت شده از لالایی خدا
0105 baghareh 240 - 242.mp3
9.88M
۱۰۵ آیات ۲۴۲ - ۲۴۰ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
🍃معنای عشق عاشقانی را می‌شناسم که شبشان را با دیدن روی محبوب بخیر می‌کردند. عاشقانی که تاریخ نظیرشان را نه دیده و نه شنیده. هنوز هم در وادی عشق دارند فرمانروایی می‌کنند. نامشان که می‌آید هر چه مجنون زیر این آسمان است هر چه نشان عشق دارند کنار می‌گذارند و دعا می‌کنند که غلام درگاه این فرمانروایان عشق شوند. امشب به یاد این عشاق افتادم. اجازه می‌دهی امشب تو را قسم دهم به این عشاق؟! تو را قسم می‌دهم به عابس و سینۀ سپر و بی‌زرهش تو را قسم می‌دهم به حبیب و محاسن سفیدش تو را قسم می‌دهم به حرّ و قلب پشیمانش تو را قسم می‌دهم به بریر و لحن نورانی تلاوتش تو را قسم می‌دهم به زهیر و عزم زیبایش تو را قسم می‌دهم به جَون و دل چون برف سفیدش تو را قسم می‌دهم به عاشقانی که عشق را معنا کردند یک بار شبم را با شنیدن صدایت بخیر کن! مرا ببخش که قسمت دادم حواسم بود که قسم‌ها دلت را نلرزاند. شبت بخیر معنای عشق! @abbasivaladi
❌ماهواره برای ما سرگرمی است؛ همین! ❌ ✔️برخی از افراد می‌گویند: «ما کاری به آنچه از اهداف پشت پردۀ این رسانه‌ها گفتید، نداریم، تأثیری هم از این شبکه‌ها نمی‌گیریم. ما به شبکه‌های ماهواره‌ای و فیلم‌ها و سریال‌های آن از جنبۀ سرگرمی نگاه می‌کنیم». نظر شما در این باره چیست؟ 1⃣ ادّعای ثابت نشده ✅این ادّعایی است که باید در عمل، ثابت شود. ما نمی‌گوییم یکایک افرادی که برنامه‌های ماهواره‌ای را تماشا می‌کنند، مبتلا به تک تکِ اهدافی می‌شوند که متولّیان شبکه‌های ماهواره‌ای به دنبال آن هستند؛ امّا شاید شما یک در هزار هم پیدا نکنید کسانی که ماهواره می‌بینند و اثر نمی‌گیرند. 🚫بعد از یکی از برنامه‌هایی که در بارۀ ماهواره حرف زدیم، یکی از مسئولان، بنده را خواست و گفت: «ما در طول زندگی خودمان، دیده‌ایم افراد مقدّسی را که به جهت شغلی که داشتند، باید شبکه‌های ماهواره‌ای را رصد می‌کردند؛ امّا پس از مدّتی دیدیم آنها که مقدّس‌تر از ما بودند، راه را کج کردند و رفتند به جایی که نباید». 2⃣عاقبت تفریح باطل 🔰وقتی یک تفریح، جنبۀ باطل پیدا کند، انسان را به آن جا می‌رساند که قرآن می‌گوید: همان کسانى که کتاب [آسمانى] و آنچه رسولان خود را بدان فرستاده ‏ایم، تکذیب کردند؛ امّا به زودى [نتیجۀ کار خود را] می دانند!٭ در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را می ‏کِشند...٭ و در آب جوشان وارد می ‏کنند، سپس در آتش دوزخ، افروخته می شوند!٭ سپس به آنها گفته می شود: «کجایند آنچه را همتاى خدا قرار می دادید؛٭ همان معبودهایى را که جز خدا پرستش می کردید؟!». آنها مى‏گویند: «همه از نظر ما پنهان و گم شدند؛ بلکه ما اصلاً پیش از این، چیزى را پرستش نمی کردیم». این گونه خداوند، کافران را گم‌راه می سازد!٭ این [عذاب] برای آن است که به ناحق، در زمین شادى می کردید و از روى غرور و مستى به خوش‌حالى می پرداختید!٭ از درهاى جهنّم، وارد شوید و جاودانه در آن بمانید، و چه بد است جایگاه متکبّران!. ❇️در این آیه تدبّر کنید و به این پرسش پاسخ دهید که آیا می‌توان در این تردید کرد که تفریحات این‌چنینی که بنیان خانواده را بر هم می‌زند، مصداق بارز تفریحات باطل است؟ ✳️یک بار دیگر، قسمت کلیدی آیه را از نظر بگذرانیم: «این [عذاب] برای آن است که به ناحق در زمین، شادى می کردید و از روى غرور و مستى به خوش‌حالى می پرداختید!». 📚بشقاب‌های سفره پشت باممان ص۲۳۳ @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛ حکایت میخ 🏴 ▪️باز هم من و محله‌گردی واژه‌ها! باز هم التماس و چشم دوختن به دهان یک واژه‌ تا بسوزد دلش برای وا کردن عقده‌ای از این دل صدپاره! اما گویا واژه‌ها هیچیک توان ندارند. بگذار سردر خانه‌ها را یکی پس از دیگری ببینم. ▪️شاید نام یک واژه‌، نگاهم را نوازش کرد و چشمی به آتشکدۀ دلم انداخت. این جا نوشته: «طناب». آن جا خانۀ «مسجد» است. روی سردرِ این خانه هم نوشته: «تابوت». حالا رسیدم به خانۀ «آتش». این هم خانۀ «میخ». دیگر پایم توان رفتن ندارد. میخکوب زمین شده‌ام. ▪️دلم گواهی می‌دهد که این جا یک سینه حرف است برای نالیدن قلم. تا همین «یک سینه حرف» از ذهنم عبور می‌کند، از آن سوی درِ این خانه، فریادی برمیخیزد. با خودم می‌گویم: «مگر «یک سینه حرف» که از ذهنم گذشت، چه سرّی دارد که نالۀ صاحبخانه‌ را به آسمان بُرد؟» اما همین پرسش را که از خودم می‌پرسم، صدای صیحه‌ای زانوانم را سست می‌کند. ▪️می‌خواهم بگذرم اما توان ندارم. می‌دانم این خانه، جای توقف نیست؛ اما چرا پای رفتنم نیست؟ می‌خواهم بنشینم. در باز می‌شود. کسی با نالۀ بی‌رمقی صدایم می‌زند. وارد می‌شوم. از پستوی خانه، یکی اذن نوشتن می‌دهد. ▪️قلم، نفسش را در سینه حبس می‌کند تا نوشتن آغاز کند؛ اما مُرکّب خشکش زده و قلم روی ورق نمی‌غلطد. نفسم بند آمده. واژه‌ها پا به این خانه نمی‌گذارند. صاحب این خانه تنهاست. شنیده بودم که روی بیرون آمدن ندارد. در مجلس پیشین هم دیدم که بی آن که کسی ببیند، آمد و بی آن که کسی بفهمد، رخ برکشید و رفت. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۶۷
🍃معنای آرامش راستی آدم اگر کربلا باشد یا نجف شب و روزش بخیر است دیگر. اشتباه که نمی‌کنم؟ بخیرتر از شب و روزهای کربلا و نجف شب و روز دیگری هم هست؟ اما نکند وقتی که من شبی را در نجف یا کربلا باشم دیگر شب بخیر نگویی! نه، کربلا و نجف سر جای خودش. من حتّی اگر بمیرم و در نجف یا کربلا دفنم کنند باز هم هر شب منتظر شب بخیرهای تو می‌مانم. شبت بخیر معنای آرامش! @abbasivaladi