eitaa logo
محسن عباسی ولدی
56.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
348 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃ای زمین و آسمان برای تو داشتم به این فکر می‌کردم: چه کنم که دلت را به دست بیاورم تا راضی شوی یک بار به من شب بخیر بگویی؟ من بدم. بدتر از آنی که کسی خیالش را بکند. خواستم قول بدهم که بدی‌هایم را کنار می‌گذارم دیدم ضعیف‌تر از آنم که توان برداشتن بار این عهد را داشته باشم. خواستم بگویم با خوبی‌ها آشتی می‌کنم دیدم فاصله‌ام با خوبی‌ها به قدری زیاد هست که شاید تا به آنها برسم جانم به لب برسد. ولی آقا! امروز برای حسین تو روضه خواندم و گریه کردم. معنای این اشک چیست؟ یعنی امیدی به فاصله گرفتن من از بدی‌ها هست یعنی فاصلۀ خوبی‌ها از من زیاد هم نیست پس یعنی می‌توانم دل ببندم به «به دست آوردن دلت». شنیده‌ام خریدار اشک روضۀ حسینی. درست شنیده‌ام؟ این چند قطره اشک امروزم را چند می‌خری؟ به من بیچاره رحم کن. دار و ندارم همه همین قطره‌های اشک است. گران بخر از من آقا گران بخر. همۀ این قطره‌ها را می‌دهم به تو تو فقط یک شب بخیر بگو به من. بخوانیم صیغۀ بیع و شراء را؟ من گفتم بِعتُ(فروختم) تو گفتی اِشتَرَیتُ(خریدم)؟ باشد، نگو. من این قطره‌ها را جمع می‌کنم. شاید کمی که بیشتر شد بیایی پای معامله. شبت بخیر ای زمین و آسمان برای تو! @abbasivaladi
🚫 به نظر می‌رسد اگر کار بیرون از خانه، به تربیت فرزند لطمه وارد کند، باز هم نمی‌تواند توجیه مناسبی برای کار مادر باشد؛ زیرا اگر وضعیت اقتصادی خانواده بهتر شود، امّا فرزند از تربیت مطلوب برخوردار نشود، همین وضعیت اقتصادی بهتر، می‌‌تواند عاملی برای فرو رفتن بیشتر فرزند در باتلاق انحرافات تربیتی باشد. ❌پول زیاد در دست فرزندِ محروم از ‌تربیت صحیح، شمشیر در دست انسانِ مست است. ✔️بسیارند پدران و مادرانی که بهترین وضعیت اقتصادی را در خانه حاکم کرده‌اند، امّا از انحراف جوانان خود می‌نالند؛ چون در زمانی که باید توجّه ویژه‌ای صرف فرزندان خود می‌کردند، به زندگی معمولی قناعت نکرده و برای به دست آوردن زندگی بهتر از تربیت مطلوب فرزند گذشتند. ✳️خانه، بدون مُبل و تلویزیون آن‌چنانی و دکوراسیون این چنانی، می‌تواند صفا داشته باشد؛ امّا بدون فرزند خوب، شیرین‌ترین عسل‌ها هم در کام انسان، زهر هَلاهِل خواهد بود. ✅می‌‌توان به جای آن‌ که هر روز غذاهای چرب و نرم خورد، کمی قناعت کرد و به جای آن، از تربیت فرزند، غافل نشد. به جایی بر نمی‌خورَد که از پرستش مُد و لباس‌های گران‌قیمت، به سوی بسنده کردن به لباس‌های معمولی و ارزان برویم و لباسی را تا کهنه نشده، عوض نکنیم؛ امّا فرزندانی داشته باشیم که از داشتنشان سرافکنده و خجل نباشیم. ❌متأسّفانه، بسیاری از پدران و مادران به اشتباه فکر می‌کنند تأمین اقتصادی فرزندان، اصلی‌ترین، اوّلین و آخرین کاری است که پدر و مادر برای فرزند باید انجام دهند. 📛اشتباه خطرناک‌تر این که خیال می‌کنند اگر فرزندشان از نظر مادّی به هر چیزی که خواست، دست پیدا کرد، دیگر منحرف نخواهد شد. زهی خیال باطل! برای بطلان این فکر، آنچه در میان فرزندان صاحبان این تفکر اتّفاق افتاده، کافی است. 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص١۵۹ @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛ حکایت میخ🏴 ▪️مُرکّب را با های های نفَسی که مَرکبِ دنیایی از غم است، روانۀ دهان قلم می‌کنم و قلم را التماس که روی ورق بغلطد و ورق را رام می‌کنم که بایستد و نوشتن آغاز می‌کنم: ▪️تو دیده‌ای کسی دل کسی را بدرد و دوستش هم باشد؟ من دیده‌ام: میخ و چوب؛ دوستان دیرینه‌اند. میخ همیشه در دل چوب فرو می‌رود امّا چوب همیشه خود را مدیون میخ می‌داند. دردِ فرو رفتن میخ در دل چوب شیرین است زیرا چوب، خود را همیشه زیر بار دِین میخ می‌بیند. اگر میخ نبود، چوب‌ها در نمی‌شدند و اگر میخ، آهنین نبود درها استوار نمی‌شدند. هرچه میخ محکم‌تر، درها ایمن‌تر. ▪️در خانۀ ما چوبی است. میخ‌های محکمی در دل چوب‌ها فرورفته است. نجار خانه‌های شهرمان یک مرد است، با دستانی زُمُخت اما همیشه مراقب است میخ، در دستانش فرونرود. ▪️درِ خانۀ ما چوبی است. یکی از میخ‌های درِ خانه‌مان اندکی بیرون زده. این خاصیت میخ و چوب است: چوب‌ها زودتر از میخ‌ها پیر می‌شوند. چوب، پیر شده است و نحیف ولی میخ همچنان تنومند است و جوان. ▪️می‌خواهم به حادثه نزدیک‌تر شوم. دستم می‌لرزد. زبانم بند آمده. صدای پایی آهنین می‌آید. وحشت بر دلم سایه می‌افکند. صدای زوزۀ در، از اندرونی می‌آید. عجب هُول است این صدا! واژه‌ها را چند قدم عقب می‌راند. میخ از اندرونی بیرون می‌جهد. نقاب از سر می‌کشد. سرش خون آلود است. ▪️نعره ای میکشد بر سرم که در و دیوار میلرزند: «بس کن این سوزواره را که کورۀ هیچ آهنگری به این اندازه آتشم نزده» با صدای تکه تکه‌ شده‌ام می‌گویم: «من که هنوز چیزی نگفته‌ام». با صدای پر از آتشش می‌گوید: «بس کن که اگر نبندی این دهان آتشفشانی قلمت را و ذره‌ای پا پیش‌تر بگذاری، چنان سینه‌ات را می‌درم که نفَسِ رفته‌ات بازنگردد». ▪️«میخ» نقاب را دوباره بر سر می‌کشد و برمی‌گردد. از خانه‌اش بیرون می‌آیم. دستم را که به در می‌گیرم، ناله‌ای از آن بلند می‌شود. آهنگ ناله، جگرسوز است. او با ناله‌اش این جمله را تکرار می‌کند: «مواظب باش که مادری پشت من نباشد!» باز هم قلم می‌ایستد. مُرکّب می‌خشکد و ورق، پاره می‌شود. و قصۀ مادر می‌ماند برای فردایی دیگر؛ شاید... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۶۹
هدایت شده از لالایی خدا
0106 baghareh 243 - 244.mp3
6.66M
۱۰۶ آیات ۲۴۴ - ۲۴۳ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب منبع قصّه این برنامه👇 📚برگرفته از کتاب «الکافی، جلد ۸، صفحه ۱۹۸» اثر شیخ کلینی 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
🍃معلم فرشته ها یک بار خودت را بگذار به جای من و بگو اگر می‌خواستی دل یارت را به دست بیاوری تا فقط یک بار به تو شب بخیر بگوید، چه کار می‌کردی؟ نه این که خسته شده باشم از التماس کردن اما دوست دارم راهش را یاد بگیرم تا به بیراهه نروم. شب‌های زیادی‌ست که دست التماسم برای گرفتن دانۀ یاقوتیِ شب بخیر تو به سویت دراز شده. شاید من دارم به بیراهه می‌روم. راه را که بدانم اگر هزار سال هر شب التماس کنم که به من شب بخیر بگویی باز هم خسته نمی‌شوم. تا تو جوابم را بگویی بگذار اعترافی کنم. وقتی بدون شنیدن شب‌بخیر تو خوابم می‌برد می‌فهمم که هنوز تشنۀ شنیدن شب‌بخیر تو نشده‌ام. مگر می‌شود عطش صدای یار را داشت و به خواب، آری گفت؟ شاید تا در برابر خواب، تسلیم هستم توقع شنیدن صدای شب‌بخیرت زیاده‌خواهی باشد! باشد، اما بگذار من التماس کنم و دلم را خوش کنم به این که این التماس‌ها روزی جواب خواهد داد. التماس می‌کنم به من شب بخیر بگو، فقط یکبار التماس می‌کنم. شبت بخیر معلم فرشته‌ها! @abbasivaladi
🔰مصادیق محبت رفتاری 2⃣خوش‌زبانی 💟خوش‏رویی برای اعلام محبّت، لازم است؛ امّا کافی نیست. در گفتگوی با فرزندان، باید تلاش کنیم طوری حرف بزنیم که او محبّت را از میان واژه‏ ها و لحن کلام ما بفهمد. ⚠️اگر فراموش نکنیم که زبان، نمایشگر حسّی است که ما در درون‏ خویش نسبت به فرزندمان داریم، نسبت به لحن و واژه‏ هایی که در سخن گفتن با او انتخاب می‏کنیم، حسّاس خواهیم شد. ✅خوش‌زبانی را با توجّه به دو نکته، می‏ توان به دست آورد: 1⃣ واژه‏ های گوارا، 2⃣لحن مهربان ❇️برخی از والدین، روی لحن، حسّاسیت خاصّی ندارند؛ در حالی که لحن بیان، در انتقال پیام محبّت‌آمیز، تأثیر ویژه‏ ای دارد. ✔️معمولی‏ ترین کلمات را می‏توان با لحنی مهربان، دل‏نشین کرد و گواراترین واژه ‏ها را با لحنی خشن، به تلخی کشانْد. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚منِ دیگرِ ما، کتاب دوم، ص ۱۱۴ @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛ تابوت 🏴 ▪️دیروز که خانه‌های واژه‌ها را یکی یکی نگاه می‌کردم، واژه‌ای جان از نگاهم گرفت؛ از همین رو ترسیدم توقف کنم و زود از کنار خانه‌اش گذشتم؛ اما گمانم این است که دل آن واژه، صندوقچۀ اسرار است. می‌خواهم به سراغش بروم. «تابوت» را می‌گویم: ▪️تابوت یادآور مرگ است. نامش هم دلم را می‌لرزاند: «تابوت». تابوت را که می‌شنوم، یاد تشییع جنازه می‌افتم. فقط چند باری در کوچه‌های شهرمان دیده بودم که تابوتی بر دوش مردم است و چند نفر هم دور و بر آن گریه می‌کنند. ▪️تابوت، مرا یاد جدایی می‌اندازد. تابوت در ذهن من با گریه، گره خورده . تابوت‌های شهر ما تکه چوبی است که میّت را روی آن می‌گذارند و پارچه‌ای رویش می‌کشند. بچه‌ها از تابوت می‌ترسند. آخر حجم بدن میّت در تابوت‌های شهر ما پیداست. ▪️تا نام «تابوت» بر زبان قلم جاری می‌شود، کوچک و بزرگ، دور خانه‌اش جمع می‌شوند. نمی‌دانم چرا از وقتی که این واژه را روی ورق آورده‌ام، طنین «لا اله الا الله» در محلۀ واژه‌ها پیچیده است. ▪️پدربزرگمان که از دنیا رفت، تشییع نشد برای همین بود که تابوت نداشت پس از او هم کسی از خانه‌مان به آسمان نرفته پای تابوت تا کنون به خانه‌مان باز نشده. خدا نکند که من مادرم را در تابوت ببینم! «تابوت» اشک می‌ریزد و به قلم خیره می‌شود. عجب واژۀ آرامی است این «تابوت»! ▪️فراق پدربزرگ، مادرم را کوه غم کرده امّا گویا مادرم این روزها جام اندوهِ دیگری را سر می‌کشد. کاش حرف دلش را به من می‌گفت! چقدر خوب است که مادرم رفیقی دارد محرم اسرار! حالا با او زمزمه آغاز کرده از غصۀ تازه‌ برایش می‌گوید. ⬅️ ادامه دارد ...... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۷۵
n063 تا ساحل،پرسش‌های گام سوم،چه اندازه باید به پدر و مادر، احترام گذاشت؟.mp3
5.68M
🎧 پرسش‌های گام سوم⬇️ ❓چه اندازه باید به پدر و مادر، احترام گذاشت؟ 🔰حدّ و اندازۀ احترام به پدر و مادر، چه‌قدر است؟ ⁉️من به مادرم کمک می‌‌کنم؛ امّا مادرم باز هم پیش دیگران می‌رود و می‌گوید به من پول بدهید. پسرم به من کمک نمی‌کند! @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛ تابوت 🏴 ▪️فهمیدم، مادرم غم‌زدۀ تابوت است. تابوت، هم عنان مرگ است؛ امّا مادرم غم‌زدۀ مرگ نیست. او حتی گلایه دارد از مرگ که چرا دیر کرده. مادرم غم‌زدۀ تابوت‌های عربی و پریشانِ حالِ عفت خویش است پس از رفتن. ▪️برخی از واژه‌ها حیران‌اند. آخر، تازه به دوران رسیده‌اند و نمی‌دانند چرا باید غصۀ تابوت‌های عربی را خورد. مانده‌اند که میان مرگ و عفت و تابوت، چه نسبتی است. اگر به حرف‌های مادرم با رفیقش گوش کنند، معما برایشان حل می‌شود. ▪️مادرم می‌گوید: این تابوت‌های عربی تکه چوبی است که میت را روی آن می‌گذارند و پارچه‌ای رویش می‌کشند. رفیق مادر سر تکان می‌دهد و حرفی نمی‌زند ، اما معلوم است اگر مددِ نفَس مادرم نباشد، در دم جان می‌دهد زیرا حرف زدن از تابوت، یعنی خبر دادن از مرگ. ▪️مادرم می‌گوید: من اگر بمیرم و شما اگر مرا روی این تابوت‌ها بگذارید حجم تنم را اجنبی می‌بیند و ... رفیق مادر می‌فهمد راز غم‌زدگی تابوت را مادرم چند روزی است که غم‌زدۀ تابوت است غم پدر و غم تابوت، تیغ دودَم شده‌اند برایش. ▪️«تابوت» هنوز هم آرام است. حرفی نمی‌زند. چشم به قلم دوخته؛ اما هُرمِ داغی که بر جگرش هست، اشک و عرق را روی گونۀ قلم بر هم دوانده است. غم و شرم، با مُرکّب همراه شده اند و ورق را خیس کرده‌اند. رفیق مادر چیزی به او می‌گوید. مادر کمی آرام می‌گیرد. ⬅️ ادامه دارد ...... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۷۸
🍃دلبر سر تا پا ناز چند ماه یا چند سال دیگر مانده تا التماس‌هایم را پاسخ بدهی و بگذاری صدای شب بخیر گفتنت را بشنوم؟ بارها گفته‌ام و باز هم می‌گویم اگر دعای تو نبود در میان روزها و در دل شب‌های زندگی‌ام چیزی جز شرّ یافت نمی‌شد. من می‌دانم که تو همیشه برای بخیر شدن شب‌ها و روزها و عاقبتم دعا می‌کنی. آنچه من از تو می‌خواهم شنیدن این دعاست. دوست دارم یک بار با شنیدن آهنگ شب‌بخیر تو بخوابم. به گمانم تو خوشَت می‌آید از التماس‌های من اگر این طور است تا عمر دارم حتی برای یک بار هم صدای لالایی شب بخیرت را به گوشم نرسان. بگذار من هر شب تو را التماس کنم. شبت بخیر دلبر سر تا پا ناز! @abbasivaladi
radio-maaref-98_11_06-16_00.mp3
11.48M
(قسمت دهم، بخش دوم) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸تحلیل روایات «کتمان اسرار اهل بیت علیهم‌السلام» و رابطه آن با تبیین شخصیت ماورائی آن بزرگواران. 🔹نگاهی به میزان کثرت روایات ِ شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام. 🔸پاسخ گویی به کسانی که معتقدند «نمی‌توان مانند امامان شد». 🔹 معرفی منابع جهت مطالعه شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام. 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۶ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
radio-maaref-98_11_06-16_30.mp3
12.63M
(قسمت دهم، بخش اول) 🎙استاد ✅ موضوعات این برنامه: 🔸تحلیل روایات «کتمان اسرار اهل بیت علیهم‌السلام» و رابطه آن با تبیین شخصیت ماورائی آن بزرگواران. 🔹نگاهی به میزان کثرت روایات ِ شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام. 🔸پاسخ گویی به کسانی که معتقدند «نمی‌توان مانند امامان شد». 🔹 معرفی منابع جهت مطالعه شخصیت ماورائی اهل بیت علیهم‌السلام. 🗓 یکشنبه‌ها، پرسمان تربیتی خانواده، 🕰 ساعت ۱۶ ⬅️ تکرار برنامه، ساعت ۲۲:۳۰ @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛تابوت 🏴 ▪️مادر کمی آرام می‌گیرد. حرف او به مادر وعدۀ ساختن تابوتی است که با شاخه‌های نخل دیوار و سقفی برای آن درست می‌کنند. شاخه‌های نخل آماده می‌شود و رفیق مادر تابوتی را که وعده داده بود، آماده می‌کند. ▪️چشم مادر به تابوت می‌افتد. باور کن چشمانم اشتباه نمی‌کنند.این، درخشش یک لبخند است که سیمای مادرم را این همه تماشایی کرده است. چقدر دلتنگت بودم ای لبخند! چقدر دیدنی شدی! مادرم! ▪️حرف از خنده که به میان می‌آید، صدای نالۀ واژه‌ها بلند می‌شود. خنده هم در این محله گریه می‌کند و ‌آیا تو دردآلودتر از گریۀ خنده هم تصویری سراغ داری؟ ▪️کاش مادرم نمی‌خندید! باور کن! تاب ناله‌های دردآلود مادر را دارم امّا خوشحالی و شکفتگیِ مادر به خاطر تابوت رمق از وجودم می‌بَرد. مادر! می‌شود بگویی آیا تا به حال کسی بوده که تابوت خویش را ببیند و بخندد؟ خنده برای تابوت، یعنی تو شوق رفتن داری. ▪️خنده به تابوت یعنی فاصله‌ای تا کوچ نیست روزها بود که حسرت لبخندت - ای مادر! - به دلمان مانده بود اما تو یک بار خندیدی و آن هم به تابوت؟ کاش همیشه حسرت به دلِ خنده‌ات می‌ماندم مادر! ▪️«تابوت» دیگر رمق اشک ریختن ندارد. هنوز فورانِ «لا اله الا الله» است از حلقوم واژه‌ها. من تازه فهمیده‌ام که این واژه‌ها «لا اله الا الله» می‌گویند تا تحمل بارِ غمِ از دست دادنِ مادر برایشان قدری آسان شود: «لا اله الا الله». 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۸۰
184 درس صد و هشتاد و چهارم از این همه چرا چرا کردن به کجا رسیدیم؟.pdf
232.8K
#درس صد و هشتاد و چهارم: از این همه چرا چرا کردن به کجا رسیدیم؟ ✅ توی این فایل پی دی اف👆، جواب این سؤالات👇رو پیدا می‌کنید: ⁉️منظور از این که کسی «حجت خداست»، چیه؟ ⁉️می‌دونید کدوم سؤال، کلید دانشه؟ ⁉️دغدغه‌های ما چه نقشی در مسیر رشدمون دارن؟ @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
دوستان خوب لالایی خدا،سلام 🏴 شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو به شما دوستان قرآن و اهل بیت علیهم السلام تسلیت می گیم . ▪️فردا شب تو برنامه لالایی خدا یه مجلس روضه داریم . ▪️ خوش حال می شیم عکسای این مجلس رو برامون بفرستید تا ما هم اونا رو تو کانال بذاریم . @lalaiekhoda
🍃بنده غریب خدا مگر خدا غریب‌تر از تو آفریده؟ تو چه کار می‌کنی با بار این همه غربت؟ این باری که تو داری می‌کشی کمر کوه را هم می‌شکند. کسی جز خودت هست که تو را در کشیدن این بار یاری کند؟ فکر کردن به غربت تو برای مردن کافی است. عیبی ندارد به غربت تو فکر کنم و بمیرم؟ نامش خودکشی نیست؟ من که نمی‌توانم نفس بکشم امّا به غربت تو فکر نکنم. پس این خودکشی اشکال ندارد؟ شاید بشود کاری کرد که فکر کردن به غربت تو عامل قتلم نشود: هر شب سری به من بزن و شب بخیری بگو به من. آقا! من دوست ندارم حالا حالاها بمیرم. شبت بخیر بندۀ غریب خدا! @abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛اشک یتیم 🏴 ▪️اما واژه‌ای در آن میانه، جانسوز گریه می‌کند، به قدری که وقتی واژه‌ها برای نفَس تازه کردن، آرام گرفته‌اند، سوز نالۀ این واژه، آتششان می‌زند و به هق هقشان می‌اندازد. ژولیده است. گیسوان پریشانی دارد.ردّ اشک، روی گونه‌اش خطی کشیده که معلوم است، گریه کار روز و شبش می‌باشد. ▪️تا ناله‌اش بالا می‌رود، واژه‌ها نوازشش می‌کنند. نگاهش که می‌کنی، همۀ غربت را یک جا نوشانده میشوی. وقتی با پشت دست، اشکش را پاک می‌کند، دوست داری با صورت نقش زمین شوی اما او قطره‌ای اشک نریزد. ▪️وقتی زانو بغل می‌کند و زار می‌زند، دوست داری دو کوه سفت و سخت، تو را در میان خود بگیرند؛ اما او زانو به بغل نگیرد. اسمش را هم که واژه‌ها به زبان می‌آورند، دل می‌لرزد. به او «یتیم» می‌گویند. ▪️قلم وقتی میخواهد از «یتیم» بنویسد، باید دلش را سنگ کند. او برای اولین بار چشمانش را می‌بندد و می‌نویسد: ▪️«یتیم» معنای تنهایی است حتّی اگر سقفِ شلوغ‌ترین خانه، پناه و سایۀ سرش باشد. به یتیم که می‌رسی، نمی‌دانی چه کنی. نیاز به نوازش دارد یتیم امّا اگر نوازشش کنی یاد مادرش می‌افتد و آتش می‌گیرد. ▪️هیچ نوازشی هم جای نوازش مادر را نمی‌گیرد. یتیم، محتاج نگاه محبت‌آمیز است اما وقتی نگاهش می‌کنی، فکر می‌کند از سر ترحّم است و برای همین است که نگاه تو برای او طعمی ندارد. ▪️یتیمی که مادر نامهربانش را از دست داده در آتش حسرت می‌سوزد و آرزو می‌کند که ای کاش مادرش بود حتّی با همۀ آن نامهربانی ها. ▪️حالا خودت بگو چه حالی دارد یتیمی که مادر مهربانش را از دست داده و نیز این را هم بگو چه حالی دارد یتیمی که مهربان‌ترین مادر دنیا را از دست داده؟ ⬅️ ادامه دارد ...... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۱۴۱
هدایت شده از لالایی خدا
0107 baghareh 245.mp3
10.1M
۱۰۷ آیه ۲۴۵ ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 🍂دوستان خوب لالایی خدا! هم‌وطنای عزیزِ سیل زده‌مون تو استان سیستان و بلوچستان منتظر کمک‌های ما هستن. @lalaiekhoda
▪️مزار مادر▪️ داشتی می‌رفتی سر قبر مادر مرا هم خبر می‌کردی. مگر چه می‌شد؟ می‌خواستی کسی از مزار مادرت خبردار نشود؟ خب چشم بسته مرا می‌بردی تازه این طور برایم بهتر بود چون خودت باید دستم را می‌گرفتی تا سر مزار مادر. دست در دست تو لذتی بالاتر از این هم هست؟ سر مزار مادر هم که می‌رسیدیم قول می‌دادم سرم پایین باشد و نگاهم تنها به خاک مادرت خیره. اصلاً چرا این طور قول بدهم تا خیالت آسوده شود تو اگر یک روز مرا ببری کنار مزار مادرت قول شرف می‌دهم همان جا بمیرم. مرده که نمی‌تواند رازی افشا کند. مگر می‌شود کنار مزار مادر تو نفس کشید؟ تو خودت اگر بر سر مزار می‌نشینی و بعدش باز نفس می‌کشی برای آن است که از خدا اجازۀ رفتن نداری. مزار مادر تو، قتلگاه است. عاشقانه اگر بخواهم بگویم این چنین می‌گویم: اگر چه راز پنهان ماندن مزار مادر تو اثبات مظلومیت و حقانیت اوست امّا حکمتی دیگر هم در آن نهفته است: مادرت مزارش را پنهان کرد تا نسل شیعیانش باقی بماند. مزار مادر تو اگر آشکار بود و ما اگر توفیق زیارتش را می‌یافتیم مدینه بزرگ‌ترین قبرستان شیعیان جهان می‌شد. چه مادر مهربانی! پیش از رفتنش نگران جان بچه‌هایش بود. آقا! کنار مزار مادر یاد ما هم باش. تو جان مایی وقتی برای مادرت گریه می‌کنی مراقب جان ما هم باش. شبت بخیر جان جهان! 🏴@abbasivaladi
🏴واژه های خیس؛اشک یتیم 🏴 ▪️بچّه‌ها از آب و گِل هم درآمده باشند باز هم بار یتیمی قامتشان را خم می‌کند. تو می‌توانی کودکی را ببینی که هنوز محتاج آغوش گرم مادر و نگاه مهربان اوست اما رسم روزگار، او را هم‌آغوش قبر مادر کرده است؟ ▪️شنیدم یتیمی می‌گفت: «کاش پیش از آن که مفهوم مرگ را می‌فهمیدم، یتیم می‌شدم!» مادر مهربان و جوان وقتی از کودک مهربانش جدا می‌شود باران اشک ملائک، علی الدوام می‌بارد. ▪️واژه‌ها دور «یتیم» را گرفته‌اند. یکی نوازشش می‌کند. دیگری نگاهش می‌کند. واژه‌ای اشکش را پاک می‌کند. یکی دیگر در آغوشش می‌گیرد. کسی از او می‌پرسد: «گرسنه‌ای؟» اما جوابی نمی‌شنود. ▪️ واژه‌ای دیگر، کاسه‌ای سفالین پُر از آب می‌آورد و نزدیک دهانش می‌بَرد؛ اما «یتیم» لب باز نمی‌کند. عجیب بهانه گرفته. آرام نمی‌گیرد. هیچ نگاه و نوازشی، آرامَش نمی‌کند. از همین می‌ترسیدم که بر سرم آمد: «بهانه گرفتن یتیم». ▪️پدرم از مراسم شبانۀ دفن مادرم که برگشت لباسش خاکی بود. من پدرم را خیلی دوست دارم. برای همین است که حسش را به خوبی می‌فهمیدم. پدرم هم مثل ما احساس یتیمی می‌کند. ▪️پدر به خانه بازگشته و در و دیوار خانه، بوی غربت می‌دهد. سکوت شب به غربت خانه دامن می‌زند. مادرم پنج سالش بود که مادرش از دنیا رفت و یتیم شد پدربزرگ هم با رفتن مادربزرگ، احساس یتیمی داشت اما مادرم، مادرِ پدرش شد و او را از یتیمی درآورد. ▪️حالا که مادر من هم از دنیا رفته در کنار چهار بهاری که از عمرم گذشته سال پنجم زندگی‌ام زمستان نام گرفت. مادر که زنده بود، از خشت‌های خانه بوی محبت می‌آمد حالا که پدر بدون مادر به خانه بازگشته خشت‌ها شعر تسلیت می‌سرایند. پدرم دلی مهربان دارد. آه یتیم، آتشِ دل اوست. اشک یتیم، آبِ جوشانی است که روی پیکرش می‌ریزد. ⬅️ ادامه دارد ...... 📚ریحانه خدا ، کتاب چهارم ، ص ۱۴۴
🍃تنهاترین بنده خدا این روزها باران نمی‌آید. مردم چشمشان به آسمان است. زمستان است امّا گویی آفتاب قصد ندارد پشت ابر پنهان شود. خیلی اهل خودنمایی شده آفتاب زمستانی امسال. آنها که به آب محتاج‌ترند اضطرار بیشتری دارند مثل کشاورزها. چشمشان شده آسمان اشکشان شده باران و لب‌های خشکیدۀ مزرعه‌شان روضۀ مکشوف هر روزشان. کاش باور می‌کردیم تو خودِ بارانی، خودِ آسمان، خودِ آب. آسمان اگر ببارد و باران اگر کویرهایمان را به دشت‌های حاصلخیز بدل کند بی‌تو هنوز قحطی‌زده‌ایم و گرفتار خشکسالی. کاش ما به اندازۀ باران خدا را برای تو صدا می‌زدیم! باز هم دلم برای غربتت گرفت. خدا بنده‌های غریبش را دوست دارد. شب های بنده‌های غریب حال و هوای دیگری دارد. با نوای شب بخیرت نمی از از آن حال و هوا را به من برسان. شبت بخیر تنهاترین بندۀ خدا! @abbasivaladi
ما مانده‌ایم در چند راهی تحیّر! آقا! از کدام سو باید رفت؟ مقدّمۀ آمدن تو فهمیدن تحیّر از سوی ماست. تا وقتی که ما بی تو بدون «تردید» زندگی می‌کنیم و سؤال‌ها برایمان مثل استخوانِ در گلو مانده نشده‌ وقت آمدن تو هم نخواهد رسید. تو آب حیاتی و تحیّر همان عطشی است که ما را مشتاق تو می‌کند. شنیده‌ام گفته‌اید اگر به آنچه می‌دانیم، عمل کنیم راهِ پیمودنی را برایمان روشن می‌کنید تا دیگر گرفتار راه‌هایی که باید برگشت، نشویم. رمز عبور از راه تا وقتی که تو نیامده‌ای عمل کردن به چیزی است که یقین داریم. درست است؟ چقدر دانسته داریم ما! و چقدر زمین مانده‌اند دانسته‌هایمان! آقا! تو هستی و حضور تو مایۀ دوام هستی است پس می‌شود پیش از ظهورت گرمای دست تو را حس کرد که دست ما را میگیرد و قدم به قدم در راه، نگاهمان می‌دارد و می‌رساند ما را به مقصدی که برایش آمده‌ایم. راه رسیدن دست ما به دست تو رسیدن ما به قلّۀ تحیّر است و رمز عبور هم عمل کردن به دانسته‌هایمان. من از امروز می‌خواهم بشمارم دانسته‌هایم را و تو هم مثل هر روز بگیر این دست به سویت دراز شده را. @abbasivaladi
🍃بهشت خدا روی زمین زمستان هوا باید سرد باشد،‌ سرد سرد. وقتی که گرم می‌شود دل‌هایمان نگران می‌شود که نکند خدا از ما قهرش گرفته باشد و دعا می‌کنیم برای آمدن سرمای زمستان. تابستان هم باید گرم باشد، گرم گرم وقتی که سرد می‌شود اضطراب می‌گیردمان که نکند خدا ما را محروم کرده از مهرش و از خدا گرمای تابستان را می‌خواهیم. از وقتی که تو رفته‌ای حال و هوای دنیا روز خوشی را به خود ندیده. یعنی ما نبود تو را به اندازۀ نبود سرما در زمستان یا گرما در تابستان نمی‌فهمیم؟ آقا! هر چه بیشتر به تو فکر می‌کنم پرده‌ای از غربت تو برایم کنار می‌رود. آخرش غربت تو قاتلم می‌شود. تو به شب‌بخیرهای من محتاج نیستی ولی ممنونم که می‌گذاری هر شب با شب بخیر گفتن به تو کمی حال و هوای تو را بگیرم. شبت بخیر بهشت خدا روی زمین! @abbasivaladi
📌مادر در خانه چه کند؟ ❓حال اگر بنا باشد یک مادر، وقت بیشتر خود را در خانه باشد، چگونه وقت خود را بگذراند؟ 1⃣ مطالعه ✅ یک همسر و یک مادر، برای این که بتواند خوب از عهدۀ شوهرداری و تربیت فرزند بر آید، باید اهل مطالعه باشد. ❌متأسّفانه برخی از مادران ما فکر می‌کنند که تربیت فرزند، جز آنچه از پدران و مادران خود آموخته‌اند، اصولی ندارد؛ در حالی که ناهنجاری‌های تربیتی در فرزندان، حاصل همین نگاه به تربیت است. ✳️ تربیت، یک تخصّص بوده، نیازمند مطالعه و مشاوره است. اگر مادری عظمت و اهمّیت تربیت فرزند را بداند و به نقش برجستۀ مادر در تربیت هم ایمان داشته باشد، آرام و قرار خود را از دست خواهد داد و برای به دست آوردن راه‌های صحیح تربیت، لحظه‌ای از پای نخواهد نشست. ❇️ همسرداری هم قاعده‌های مخصوص به خود را دارد که فهمیدنش، نیازمند مطالعه و مشاوره است. البتّه این، بدان معنا نیست که مردها نیازی به این مطالعات ندارند. مردان هم باید در زمینۀ تربیت فرزند و همسرداری به اندازۀ زن‌ها و حتّی بیشتر، مطالعه داشته باشند. ⚠️یکی از مشکلات امروز خانواده‌ها، سیاست‌های دوگانۀ تربیت فرزند از سوی پدر و مادر است که به ناهنجاری‌های تربیتی منتهی می‌شود. ⁉️کتاب خواندن، کار آدم بیکار نیست. آنها که کتاب نمی‌خوانند، نمی‌دانند کار چیست؟ کسانی که ضخامت دانسته‌های امروز و دیروزشان فرقی ندارد، نمی‌دانم چگونه زندگی می‌کنند؟ همین قدر می‌دانم که زندگی بدون رشد معرفت، آب راکد است. ✔️کتاب را نباید خواند، کتاب را بایدخورد. ماچون فکر می‌کنیم، کتاب خواندنی است، کتاب نمی‌خریم. اگر باور کنیم کتاب خوردنی است، مثل نان شب می‌شود برایمان. قرض می‌کنیم و کتاب می‌خریم و آن را می‌خوریم. یک کتاب را چند نفر می‌توانند با هم بخورند. چه خوردنیِ خوبی! هیچ گاه تمام نمی‌شود. 🔆کتاب خواندن هم مهم نیست. با کتاب زندگی کردن، مهم است. راستی یادت باشد، قرآن هم یک کتاب است. کودک، موجودی زنده است. باید او را شناخت. آنها که بدون معرفت، به تربیت فکر می‌کنند، برای بچّه‌هایشان به اندازۀ یک کاکتوس هم ارزش قائل نیستند. ⬅️ ادامه دارد ..... 📚تا ساحل آرامش، کتاب اول، ص١۶۱ @abbasivaladi