eitaa logo
محسن عباسی ولدی
55.9هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
349 فایل
صفحه رسمی حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی متخصص | نویسنده | مدرّس 🌱 مسائل تربیتی و سبک‌زندگی‌دینی 🌐 پایگاه‌های اطلاع رسانی: ktft.ir/v 📬 ارتباط با مدیر: @modir_abbasivaladi 📱نشـانی صفحات مجازی حاج‌آقا در پیام‌رسان‌ها: @abbasivaladi
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃حرمت زمین و آسمان خوش به حال کسانی که خرج تو می‌شوند! اگر بناست حسرتی به حال کسی بخوریم باید به حال کسانی غبطه بخوریم که سرمایۀ عمرشان را خرج تو کردند. زندگی وقتی معنا می‌یابد که هستی آدم خرج تو شود. آنهایی که خودشان را خرج تو کردند هم خودشان معنای زندگی را فهمیدند و هم زندگی را برای ما معنا کردند. آدم به حال اینها غبطه نخورد به حال چه کسی غبطه بخورد. تو وقتی می‌خواهی قله را نشان دهی کسانی را نشان می‌دهی که خرج تو شدند. خوش به حالشان که کمک کار تواند در فهماندن حقیقت. از این بالاتر چه توفیقی؟! وقتی خرج شدگان تو را می‌بینم حسّ خرج شدن پیدا می‌کنم. سعادتی بالاتر از این هست که میل خرج شدن برای تو را در دنیا منتشر کنیم؟! خوش به حال آنهایی که خرج تو می‌شوند. حیف توست که باشی و کسی خرجت نشود. آنها که خرج تو می‌شوند حافظ حرمت تو هستند روی زمین. ما که خودمان را خرج جز تو کردیم حرمتت را شکستیم. حرمت شکن باید غبطۀ حافظ حرمت را بخورد. شکر خدا که هنوز این قدر زنده هستیم که غبطۀ خرج شدگان تو را بخوریم. التماس می‌کنم مرا فراموش نکن! فکری به حالم کن تا من هم خرج تو شوم. شبت بخیر حرمت زمین و آسمان! @abbasivaladi
🔰داستان واره🔰 🍂از وقتی که توانسته بود با اطرافش ارتباط برقرار کند، واژه‌های آشنا با گوشش اینها بود: آب را نریز، با تلفن بازی نکن، این را نخور، خط نکش، مچاله نکن، داد نزن، اسباب‌بازی را خراب نکن و... . 🍂کاش این جمله‌ها با محبّت و احترام به او گفته شده بود. داد و فریاد، آهنگی بود که همیشه با این جمله‌ها همراه می‌شد. چند بار هم این آهنگ، هم‌آوای خشنْ آهنگِ کتک و پسْ‌گردنی شده بود. 🍂او به یاد می‌آورد زمانی را که با همۀ وجودش، شوق شکستن ماشینِ اسباب‌بازی‌‌اش را داشت؛ امّا وقتی گوشت‌کوب را بالا بُرد، دستانش در همان بالا به دستان مادرش گِره خورد و گوشش از فریاد پدر، سوت کشید. بعد هم ماشینش رفت آن بالا بالاها و دکوری قرار گرفت تا هر روز در مقابل چشمانش به نمایش در بیاید و دل او را آتش بزند و همیشه این سؤال در ذهنش باشد که در درون ماشین من، چه خبر است؟ 🍂هیچ وقت یادش نمی‌رود که به دور از چشم مادر، موقعی که پدر در خانه نبود، با مداد رنگی‌اش یک نقّاشی روی دیوار کشیده بود و وقتی مادر دید، از این جسارت کودک، بهت‌زده شد. بعد هم حسابی دعوایش کرد. پدر هم که آمد... بمانَد. خاطره‌اش خیلی تلخ است. او دوست داشت آن روز، پدر و مادرش، عکسی را که کشیده بود، ببینند و او را ببوسند؛ امّا ... . 🍂او خاطرات کودکی‌اش را خیلی خوب به یاد دارد. معلّمش گفته بود: این که خاطرات کودکی‌ات را به یاد داری، نشانۀ نابغه بودن توست. 🍂یک بار کتاب‌های پدر را روی هم چید. تا جایی که دستش می‌رسید، کتاب روی کتاب گذاشت. کمی از آن فاصله گرفت و به تماشا نشست. بعد جلو رفت و با نوک انگشتانش، ساختمان ساخته را خراب کرد. صدای ریختن کتاب‌ها، پدر را به اتاق کشانْد. بعضی از کتاب‌ها خراب شده بود. پدر هم با دیدن کتاب‌ها، بی‌تاب شد و باز هم همان قصۀ همیشگی: داد و فریاد، دعوا و یک گوشمالی. 🍂همۀ اینها را در گوشۀ ندامتگاهی به یاد می‌آورد که چند ماهی است مهمان آن است. نوجوان چهارده ساله‌ای که در اوج نبوغ، باید در گوشۀ از ندامتگاه (بخوانید زندان)، کودکی خود را مرور کند. درسش می‌توانست خوب باشد؛ امّا به قدری به شرارت علاقه داشت که فقط از آزار و اذیّت دیگران، لذّت می‌بُرد. 🍂 یک بار به صندلی معلّم، چسب می‌زد، یک بار ماشین مدیر را پنچر می‌کرد، بار دیگر، روی نیمکت همکلاسش پونز می‌گذاشت و یک بار هم... . امّا این دفعۀ آخر، زندگی او را زیر و رو کرد. 🍂 نشانه‌گیری‌اش خیلی خوب شده بود، از بس که در راه برگشت از مدرسه، چراغ‌ تیربرق‌ها را شکسته بود. این بار وقتی مدرسه تعطیل شد، درست همان دَم درِ مدرسه به جای تیر برق، سرِ دوستش را نشانه گرفت. قبلاً هم این کار را کرده بود؛ امّا کسی نفهمیده بود، جز دوستان شرورش. سنگ، کمی نوک‌تیز بود. 🍂 مثل همیشه دوباره تیرش به هدف خورد؛ امّا با دو تفاوت: اوّل آن که تیر، درست در وسط چشم دوستش نشست و چشم او پُر از خون شد دوم آن که مدیر و ناظم، پشت سرِ او بودند و همۀ قصّه را با چشم خود دیدند. الآن دوستش در خانه، در غم از دست دادن یک چشمش نشسته و او در ندامتگاه، خاطرات دوران کودکی‌اش را مرور می‌کند. 📚منِ دیگرِ ما، کتاب سوم، صفحه ۵۰ @abbasivaladi
🍃معنای سعادت چه قدر سخت است که آدم از بودنش احساس بی‌فایدگی سر برود. این احساس به ارّه‌ای می‌ماند که روح آدم را با زجر تکه تکه می‌کند. فقط کسی احساس مفید بودن می‌کند که خرج تو شده باشد، همین. حالا که من احساس خرج شدن برای تو را ندارم باید چه کار کنم آقا؟! اگر چه هیچ گاه حتّی برای لحظه‌ای تیزی این ارّه را حس نکرده‌ای ولی می‌دانم که می‌دانی چه می‌کشم. زیر این تیغ ذرّه ذرّه که جان دادن را می‌چشم در هر لحظه هزار بار از خدا می‌خواهم که مرا خرج تو کند باشد که از این احساس، رهایی پیدا کنم. آقا! وقتی که می‌بینم برای تو فایده‌ای ندارم آرزو می‌کنم ای کاش درختی خشکیده بودم با ارّه‌ای تکه تکه‌ام می‌کردند و از چوب‌هایم تختی برای تو می‌ساختند. خوش به حال درختی که خرج تو می‌شود! چه قدر خوشبخت‌تر از من زندگی طی می‌کند! ببین کارم به کجا رسیده! درخت‌هایی هستند که آنها خوشبخت‌تر از خودم می‌بینم. شبت بخیر معنای سعادت! @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
📌کفویت تحصیلی ✅ آنچه در کفویت اهمّیت دارد، اشتراک و همسوییِ درک و فهم دو طرف، از زندگی است. ✔️ م
📌کفویت سنّی ✅ اگر روحیّات دختر و پسر با یکدیگر همخوانی داشته باشد و هر دو در زندگی به دنبال یک چیز بگردند، اختلاف سنّ چندان مهم نیست. ✳️ انسان‌ها تفاوت‌های بسیاری با هم دارند. به طور قطع نمی‌‌توان گفت دو دختر که هر دو در بیست سالگی هستند، روحیّۀ آن دو نیز همسان است و دو پسر ۳۵ ساله اخلاق یکسانی دارند. 🔰انسان‌ها به حکم این‌که انسان بوده و عوامل زیادی در شکل‌گیری شخصیت آنها مؤثّر است، تفاوت‌های بسیاری با هم دارند؛ تا اندازه‌ای که ممکن است دو خواهر یا برادر دوقلو، از نظر روحی با هم متفاوت باشند. توجّه به این نکته، ضرورت مشاوره در این زمینه را به خوبی نشان می‌دهد. ❌البتّه مهم نبودن اختلاف سن، به این معنا نیست که یک دختر پانزده ساله با مردی چهل ساله ازدواج کند. محدودۀ سنّیِ دو طرف، در تعیین تکلیف اختلاف سنّی، بسیار مهم است. ⚠️ گاهی دختر در محدودۀ نوجوانی و طرف مقابلش در حال پشت سر گذاشتن دورۀ جوانی است. احتمال درک متقابل این دو، بسیار کم است؛ زیرا یکی در محدودۀ شور و حال نوجوانی است ــ که اقتضائات خاصّ خود را دارد ــ و دیگری این دوره را پشت سر گذاشته و نمی‌تواند خود را در جایگاه یک نوجوان قرار دهد. ✔️امّا اگر محدودۀ سنّی دو طرف نزدیک به هم بود، احتمال درک متقابل، بیشتر می‌شود. 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص ۱۷۷ @abbasivaladi
🍃پاسخ همۀ سؤال‌ها حرف‌هایمان را مرور می‌کنم. در بارۀ چه چیزهایی صحبت می‌کنیم؟ دغدغه‌هایمان را نگاه می‌کنم. به فکر چه چیزهایی هستیم؟ غصّه‌هایمان را ردیف می‌کنم. در غم چه چیزهایی زندگی سپری می‌کنیم؟ شادی‌هایمان را به صف می‌کنم. لبمان با چه چیزهایی به خنده باز می‌شود؟ آرزوهایمان را شماره می‌کنم. در چندمین آرزو نام تو خودی نشان می‌دهد؟ ذکرهایمان را دانه دانه می‌گذارم در برابرم. تو ذکر چندم مایی؟ پاسخ این سؤال‌ها را کسی نداند تو خوب می‌دانی آقا! این طور اگر پیش برود چگونه می‌شود از خرج شدن برای تو سخن گفت؟ خدا کند زودتر برسد روزی که پاسخ تک تک این سؤال‌ها را بر سری برافراشته در برابرت بدهم. می‌دانم تو کمکم می‌کنی. شبت بخیر پاسخ همۀ سؤال‌ها! @abbasivaladi
🍃معنای امید وقتی که تو هستی و مهربانی‌ات هست‌ چرا ناامید شوم؟ وقتی که مهربان‌تر از تو روی زمین نیست و من هم تردید ندارم که تو دوستم داری چرا ناامید شوم؟ وقتی کسانی را که دوستشان داری به جایی می‌رسانی که دوست داری چرا ناامید شوم؟ وقتی که تو دوست داری من خرج خدا شوم مگر می‌شود ناامید باشم از این که روزی خرج تو شوم؟ با تو ناامیدی بی‌معناترین واژۀ هستی است. یک روز می‌بینی و می‌بینم که خرج تو شده‌ام. شبت بخیر معنای امید! @abbasivaladi
📌 چهارشنبه‌ها حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی، مهمان برنامه سمت خدا هستند. 🔰 موضوع برنامه امروز (چهارشنبه ۱۶ مهر): 🔹 تشکر و رابطه آن در سیر و سلوک @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
🍃کاش زندگی را مثل کودکی‌هایم بازی می‌کردم! 🍃کاش بچه بودم! هنوز راه رفتن را یاد نگرفته بودم حرف ز
🍂در «گل یا پوچ» باید می‌فهمیدم که گُل در این عالم، فقط یکی است و همه باید در اندیشۀ پیدا کردنِ همان یک گل باشند. چرا کسی به من نگفت «اگر دنبال گل گشتی و پیدایش نکردی باز هم برو برو برو که جوینده یابنده است»؟ 🍂وقتی «گل یا پوچ» را دسته جمعی بازی می‌کردیم چه خوب بود اگر می‌فهمیدیم به دنبال گل گشتن اگر دستهجمعی باشد طعم دیگری دارد! 🍂می‌خواهم بچه شوم و باز هم خاکبازی کنم. می‌خواهم گِل درست کنم خانه بسازم تمام که شد، خراب کنم تا یقین کنم خانه ها عاقبت ویرانه می‌شوند تا دیگر این قدر به در و دیوار خانه‌ام دل نبندم. 🍂با پدرم که «قایم باشک» بازی می‌کردم پدرم که پنهان می‌شد با این که می‌دانستم همین نزدیکی است تاب پنهان شدنش را نداشتم کمی که دیر می‌شد ترس، وجودم را می‌گرفت. می‌خواستم گریه کنم پدرم که پیدا می‌شد از شوق پیدا شدنش یادم می‌رفت که در حال بازی‌ام. 🍂تو از کی پنهان شده‌ای آقا؟! چرا ترس وجودم را نگرفته؟ پس شوق پیداشدنت کجاست؟ چرا بازی دنیا را فراموش نکرده‌ام؟ 🍂بازی شکست داشت پیروزی داشت وقتی شکست درس عبرت می‌شد پله‌ای می‌شد برای بالا رفتن. وقتی که پیروزی مایۀ غرور می‌شد طنابی می‌شد برای پایین افتادن. 🍂بازی، قاعده داشت شکست و پیروزی‌اش معلوم بود جرزنی، زیر پا گذاشتن قاعده‌های بازی بود کاش زندگی‌های بزرگسالی مان مثل بازی‌های کودکیمان قاعده داشتند! امروز شکست‌ها نام پیروزی به خود می‌گیرند و بر پیروزی‌ها مُهر شکست کوفته می شود. همه جرزن شده‌ایم، آقا! 🍂یادت هست اولش گفتم: «کاش تازه اول بازی‌هایم بود و به جای این که مثل الآن زندگی را در بزرگی، بازی کنم بازی را کوچک شدۀ زندگی می‌دیدم و در بازی تجربه می‌کردم تا در زندگی، زندگی کنم»؟ حالا آرزویم عوض شده با صدای بلند می‌گویم تا همه بشنوند: کاش زندگی را مثل کودکی‌هایم بازی می‌کردم! 🍂بازی‌های کودکانه‌ام جدی‌تر از این چیزی است که نامش را زندگی نهاده‌ام. دلم برای کودکی‌ام برای بازی‌های کودکانه‌ام تنگ شده. 🍂تو که صاحبِ زمانی تو که زمان، دست به سینه و گوش به فرمان توست می‌شود به زمان دستور بدهی که مرا برگرداند به کودکی‌ام؟ دلم کودکی می‌خواهد از این خودِ بزرگ شده‌ام خسته‌ام، آقا! @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0156 ale_emran 49.mp3
8.27M
۱۵۶ آیه ۴۹ «معجزه های حضرت عیسی» ✅ شنبه ها و چهارشنبه ها، ساعت ۹شب 📣 بچّه‌های لالایی خدا! رزمنده‌های جبهه مواسات! از لشگر بچّه‌های صاحب زمانی جا نمونید. 🔴 بچه های سحری لالایی خدا! کسایی که دوست دارن عمو عباسی شب جمعه بهشون زنگ بزنن و قرار بچه های سحری رو یاد آوری کنن، اسمشون رو به همراه شماره تلفن به این آدرس ارسال کنن👇👇👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSceo3c6E4RaXJp9vGI0QRANsN-vI1ufr4ieLuzLhb5gYc-IPw/viewform?usp=sf_link @lalaiekhoda
محسن عباسی ولدی
🔸داغ اربعین🔸 تو کجایی وقتی که ما نیستیم؟ آنجایی که دلمان هست؟ پیش مایی یا دلمان؟ کنده شدن دل را شنیده بودیم اما گویی اربعین روز چشیدن آن است. دلمان دارد کنده می‌شود کنده شدن دل چقدر درد دارد! وقتی که دل جایی است که ما نیستیم باید کنده شود از ما حرفی نداریم قبول. اما ما گله داریم از دلمان که به تنها سفر کردن عادت کرده آقا! هر سال به بهانه‌ای تنهایمان میگذارد و خودش می‌رود که از نجف عمودها را یکی یکی بشمارد و قدم به قدم خودش را به آغوش کربلا نزدیک‌تر و نزدیک‌تر ببیند. و مرا این شب‌ها می‌گذارد در خیال عمودهای نجف تا کربلا که به جای ستاره‌های بشمارم و آرام آرام بخوابم. راستش خسته شدم از شمردن خیالی این عمودها. من در خیالم بارگاهی ساخته‌ام برای علی و بارگاه دیگری برای حسین و 1452 عمود هم زده‌ام در میان این دو حرم. نزدیک اربعین صبح که آفتاب سلام می‌دهد به تو راه می‌افتم در امتداد این عمودها. کوله‌ام پر است از گِله گِله از دلی که تنها رفت و تنهایم گذاشت. می‌ترسم تو هم یک روز از دست گِله‌های من خسته شوی برای همین عمود به عمود یکی از گِله‌ها را در می‌آورم و می‌خورم. خوردن این بغض بهتر از خسته شدن تو از من است. گِله‌هایم تلخ است کاش می‌شد کاری کرد که شیرین شود. چه کار می‌شود کرد؟ راهی پیش پایم نمی‌گذاری؟ مثلاً می‌شود دستی بکشی روی کوله‌ام؟ یا بگذاری روی گونه‌ام؟ درست است که در خیالاتم پیاده از نجف به سوی کربلا می‌روم اما پایم درد می‌گیرد آقا؟! تو هم قدم بگذار و بیا در خیال من خدا قوتی بگو تا تلخی هلاهلیِ گله‌هایم به شیرینی عسل شود آقا! اگر بیایی پاهایم را نشانت می‌دهم که از چشم تاول‌هایش چه جور دارد اشک می‌ریزد. بس است دیگر باور کن که من هم آدمم. خسته شدم از این همه سفر خیالی من عاشق تاول‌های راه اربعینم. این تاول‌ها وقتی در کف پایی شکوفه می‌زند قد آدم را بلند می‌کند به اندازه‌ای که می‌شود آن سوی آسمان را دید. من می‌خواهم روی تاول‌های پا آن سوی آسمان را ببینم. راستی آقا! تو هر سال اربعین کربلایی،‌ آری؟ می‌شود امسال تو هم بمانی پیش ما؟ داغ اربعین دارد می‌کُشد ما را تو که پیش ما باشی و فقط دلت را روانه کنی ما هم آرام می‌گیریم. ما داغدیده‌ایم داغدیدۀ‌ اربعین تسلای دل داغدیده ثواب دارد آقا! @abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 ای رحمت عام یا اباعبدالله.... 🎬کلیپ: عرض ارادت حجت الاسلام والمسلمین عباسی به ساحت مقدس حضرت سیدالشهداء علیه السلام در برنامه امروز سمت خدا 🎙 💠 @abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
Rozehaye_khanegi_21.mp3
1.51M
▪️السلام عليك يا ابا عبدلله الحسین ▪️روضه های خانگی 🍃در میان روضه‌هایت زندگی کردن خوش است🍃 @abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
گفتگوی سحری_14.mp3
8.62M
☎️ گفتگوی تلفنی عمو عباسی با بچه های سحری 🌸 حسین و علی توسلی از اصفهان ۱۴ @lalaiekhoda
هدایت شده از لالایی خدا
گفتگوی سحری_15.mp3
7.63M
☎️ گفتگوی تلفنی عمو عباسی با بچه های سحری 🌸 زینب پورسینا از اصفهان ۱۵ @lalaiekhoda