سلام
امشب آخرین متن اربعینی رو به عنوان یادداشت شبانه بپذیرید:
عمودهای شمارهداری که در جادۀ نجف تا کربلاست، چه زیبا هستند! زیبایی را از زر و زیور ندارند، از همراهی هر سالهشان با چشمهایی زائران سرزمین اربعین یادگاری گرفتهاند. میدانی چه قدر نگاه به این عمودها دوخته میشود هر سال؟ و هر کدام از این نگاهها چه قدر زیبا میکند این عمودها را؟ تردید نکن که سال اولی که این عمودها در زمین کاشته شدند، به زیبایی حالا نبودند.
اگر چه این عمودها برای نشانی دادن و قرار گذاشتن هم هستند؛ اما همۀ فلسفهشان این نیست. هر عمودی که پشت سر میگذاری، یک عدد اضافه میشود و یکی نزدیکتر میشوی به عمود آخر. آخرینشان عمود 1452 است. عمودها کارشان امید دادن است، بشارت نزدیک شدن، مژدۀ وصال دادن است.
عمودها شاهدان خدایند. دلم میگوید از صحنۀ محشر تا بهشت هم خدا این عمودها را میچیند. 1452 عمود که آخرینش رو به روی خانۀ عباس در بهشت ایستاده.
عمودها چه خوشبختاند که نشانۀ راه حسین شدهاند و کاش من هم نشانۀ راه حسین میشدم!
#یادداشت_شبانه
#محرم
#اربعین
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃حضرت مشکل گشا
ما برای خودمان و برای دوستانمان نذر میکنیم. گرهی به کارمان میافتد، ختم میگیریم، به خدا قول میدهیم اگر گره گشوده شد، فقیر یا مؤمنی را اطعام کنیم. به اندازۀ کوری گره یا محبّتی که به دوستانمان داریم، نذرمان سنگین میشود. همین که گره از کارمان گشوده میشود یا لبخند بر لب دوستمان مینشیند، الساعه نذرمان را ادا میکنیم.
دارم در خاطراتم میگردم به دنبال آخرین نذری که برای تو کردم. برای باز شدن دل گرفتهات، برای گشودن گرهی که به آمدنت افتاده و برای نشستن یک لبخند از ته دل روی لبت، خاطرهای پیدا نمیکنم.
من از همۀنذرهایی کردم، همین امشب توبه میکنم و برای همۀ گرههایی که با این نذرها گشوده شد پیش تو ابراز شرمندگی میکنم.
یک روز برای تو سفرۀ حضرت رقیه میاندازم و با اطعامی که میکنم، از خدا میخواهم که گره وا کند از مشکل آمدن تو و جانم را نذر تو میکنم، نذر میکنم وقتی که آمدی، اوّلین جایی که تو بخواهی، جانم را فدایت کنم.
یک روز روضۀ باب الحوائج علی اصغر را میخوانم و خدا را به اشکهای رباب قسم میدهم که لبخندی روی لب تو بنشاند و نذر میکنم وقتی که آمدی، هر هفته روضه بگیرم به شکرانۀ باز شدن گره از کارت.
مرا ببخش که برای مشکلات خودم به تو التماس کردم؛ ولی برای حل شدن مشکل تو به خدا التماس نکردم.
شبت بخیر حضرت مشکل گشا!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivalladi
مسابقه با اقسام راه رفتن🚶♂🚶♂🚶♂
🔹انواع راه رفتن🚶♂ را به کودکان یاد بدهید. لِی لِی، پا باز، نشسته(پامرغی)، کلاغ پَر، جفتْ پا، تند راه رفتن (مثل دوی ماراتن) و روی پاشنۀ پا راه رفتن، سینه خیز و... . حالا میان آنها مسابقه بگذارید. این بازی از بازیهای بسیار مهیّج 😃است.
🔴 اگر کسی نبود که با فرزندتان👦 مسابقه بدهد، خودتان این کار را انجام دهید. اگر خودتان هم حال مسابقه نداشتید🤕😴، به فرزندتان بگویید خودش با شیوه هایی که گفتیم، راه برود و شما او را تشویق کنید👏 یا این که از کودک بخواهید یک نوع راه رفتن را چند بار اجرا کند و برای هر کدام هم زمان⏰ بگیرید.
✅رکورد گرفتن تا اندازه ای جای مسابقه را میگیرد؛ امّا مسابقه، یک لذّت 😄دیگر دارد.
🌀این بازی، علاوه بر هیجان ویژه ای که دارد، موجب تخلیۀ انرژی کودک شده، نوعی ورزش برای تقویت جسم 💪 او محسوب میشود.
📚 بازی ، بازوی تربیت ص ۹۹
#بازی_بازوی_تربیت
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
محسن عباسی ولدی
🎧#قطعه_صوتی #پیشنهاد_ویژه ۱ #طعم_شیرین_خدا #محسن_عباسی_ولدی @abbasivaladi
♨️#پیشنهاد_ویژه♨️
🔴 به بهانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس
✅ قسمت اول
🍃یه سال، روزِ اوّل فروردین به دوستام پیشنهاد دادم برا عید دیدنی به همراه خونوادههامون به آسایشگاه جانبازان بریم. دوستام از پیشنهادم استقبال کردن و با همدیگه راه افتادیم. به دم درِ اون جا که رسیدیم، یکی از دوستام جلوتر از بقیّه رفت تا پرس و جو کنه به کدوم قسمت ساختمون و به کدوم بخش باید بریم.
🍃چند دقیقه بعد که بر گشت، از قول پرستارِ اون جا گفت: «چون عید بوده، خونوادهها جانبازاشون رو بردن خونه». تو فکرم اومد دیگه باید برگردیم که دوستم حرفش رو ادامه داد: «البتّه پرستار گفت: فقط یه جانباز هست که نرفته خونهشون».
🍃 منم گفتم: اصلاً فلسفۀ اومدن ما مشخّص شد. اومدیم تا روز اوّل عید، این جانباز رو از غربت بیاریم بیرون!
🍃وارد ساختمون آسایشگاه شدیم. سکوت عجیبی حاکم بود. به اتاق اون جانباز راهنمایی شدیم. با مردی حدود سی و خوردهای ساله رو به رو شدیم که به شکم روی تخت خوابیده بود؛ یه جانباز قطع نخاعی که خیلی وقت بود روی تخت به همین حالت دراز کشیده بود.
🍃بعد از یه گپ و گفت دوستانه، خیلی زود با همدیگه صمیمی شدیم. احساس کردم که میتونم یه سؤال خاص ازش بپرسم. بهش گفتم: اگه یه سؤال بپرسم، ناراحت نمیشی؟
🍃گفت: نه، بپرس.
گفتم: تو که خیلی وقته به این حالت خوابیدی و این همه داری سختی میکشی، از دست خدا ناراحت نیستی؟ ازش گلایه نداری؟
تا این رو گفتم، انگار که سؤال عجیب و غریبی پرسیده باشم، با حالت خاصّی گفت: نه، اصلاً گِلهای ندارم! خدا رو شکر، خدا رو شکر!
🍃واقعاً نمیدونستم به خاطر چی، این قدر خدا رو شکر میکنه. از لحنش کاملاً معلوم بود که حرفاش، بازی با واژهها نیست و از ته دلش داره خدا رو شکر میکنه.
🍃تو فکر حرفای اون بودم که با ادامۀ حرفاش، به سؤالم جواب محکمتری داد: شرایط من که خوبه. اگه میخواید کسی رو ببینید که مشکل داره، باید برید دیدن فلان جانباز که ... .
🍃حرفاش برام خیلی غافلگیر کننده و به نظرم عجیب میاومد. آخه ما یه شب تا صبح که میخوابیم، باید هِی غلت بزنیم و این ور و اون ور بشیم، تو مریضی هم به خاطر محدود شدن، خیلی زود خسته میشیم و حوصلهمون سر میره. گاهی به قدری خسته میشیم که به خدا گلایه هم میکنیم. واقعاً آدم چه قدر باید اهل شکر باشه که با این همه مشکل، بازم خدا رو فراموش نکنه و ازش ممنون باشه!؟
🍃به کمک پرستار، تلفن اون جانباز رو پیدا کردیم و به خونهشون زنگ زدیم. مادرش گوشی رو برداشت. نشونی خونهشون رو گرفتیم و راه افتادیم.
⬅️ادامه دارد....
📚#طعم_شیرین_خدا، کتاب پنجم، صفحۀ 187
@abbasivaladi
🍃چه کسی برتر از شما بود که خدا امانت خویش را بیکم و کاست به او بسپارد؟
🍃ما با دیدن شما تمام پیامبران را یکجا دیدهایم؛ زیرا شما عصاره و خلاصۀ همۀ پیغمبرانید.
🍃سلام و رحمت و برکت خداوند بر شما که فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله برگزیدۀ پروردگار عالمیان هستید.
#امام_نامه
#عاشقانه_های_بارانی
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
هدایت شده از لالایی خدا
0236ale_emran 195.mp3
14.92M
#لالایی_خدا ۲۳۶
#سوره_آل_عمران آیه ۱۹۵
#محسن_عباسی_ولدی
📣 بچه های لالایی خدا!
تو این برنامه عمو عباسی با یکی از رزمنده های دفاع مقدس یه مصاحبه کردن🌸
🎧 حتما این مصاحبه جذاب رو گوش کنید😍
#به_مدد_الهی_کرونا_را_شکست_میدهیم
@lalaiekhoda
♨️#پیشنهاد_ویژه♨️
🍃قسمت دوم
🍃رسیدیم درِ خونه. در زدیم. زن میانسالی در رو باز کرد. بعد از سلام و علیک وارد شدیم.سمت چپ، یه اتاق کوچیک بود. گوشۀ اتاق، یه تخت بود که یه جوون روش دراز کشیده بود. اون جوون از گردن به پایین قطع نخاع بود. جز سرش، هیچ جای بدنش حس نداشت.
🍃گفتگو شروع شد: کلاس دوم راهنمایی، خرّمشهر ... . معلّم در حال درس دادنه که بمبارون هوایی میشه. یکی از بمبا روی سقف کلاس میافته و سقف، رو سر دانشآموزا خراب میشه. دوستاش جلوی چشماش پر پر میشن. خودشم تیرآهن سقف میافته روی گردنش و قطع نخاع میشه.
🍃حالا بیشتر از بیست ساله که از اون روز گذشته. اون جوون تو همۀ این مدّت، جز سالی دو سه بار که با آمبولانس یه چرخی تو شهر میزنه، کنج خونه افتاده و داره روزگار میگذرونه.
🍃ازش پرسیدم: تو که از گردن به پایین حس نداری، وقتی مریض میشی، از کجا میفهمی؟
گفت: نمیفهمم.
گفتم: پس چه طور مداوات میکنن؟
گفت: به قدری بیماریم پیشرفت میکنه که به عفونت تبدیل میشه و از بدنم بیرون میزنه. اون وقته که دکترا میفهمن و درمونم رو شروع میکنن.
🍃خدایا! من تا حالا این طوری به «درد» نگاه نکرده بودم. درد چه نعمت بزرگیه و من چه بندۀ غافلی هستم! من رو ببخش که تا حالا هر وقت درد به سراغم میاومد، ازت آروم شدنش رو طلب میکردم، بدون این که اون رو نعمت بدونم و شکرش رو به جا بیارم.
🍃بهش گفتم: به چی علاقه داری؟
گفت: به کتاب خوندن.
گفتم: میخونی؟
گفت: نه.
گفتم: چرا؟
گفت: برا خوندنِ کتاب باید اون رو دستم بگیرم و ورق بزنم؛ ولی من که نمیتونم این کار رو انجام بدم. اگه بخوام کتاب بخونم، باید مادرم کتاب رو جلو چشمم بگیره و ورق بزنه؛ امّا اون، همۀ وقتش رو برا من گذاشته. مگه میتونم ازش توقّع این کار رو هم داشته باشم؟!
🍃خدایا! تا حالا به هر نعمتی فکر کرده بودم؛ ولی دیگه به این فکر نکرده بودم که حتّی دست گرفتن کتاب و ورق زدن اون، خودش یه نعمته. از طرف تو چه قدر نعمت و از طرف من چه قدر غفلت!
🍃وقتی جایی از صورتش میخارید، به مادرش میگفت: «صورتم میخاره» و بعدشم نشونی میداد که کجای صورتشه: سمت چپ، پایین چشمم، نه کمی بالاتر ...
دیگه داشتم گیج میشدم از این همه نعمتایی که توشون غرق بودم و حتّی لحظهای بهشون فکر نکرده بودم. هر چی فکر میکنم، یادم نمیآد تا اون وقت برا خاروندن صورتم خدا رو شکر کرده باشم.
🍃بهش گفتم: یک سؤال.
گفت: بپرس.
گفتم: ناراحت نمیشی؟
گفت: نه.
گفتم: بیشتر از بیست ساله، از وقتی نوجوون بودی تا حالا که سی و خوردهای سال از عمرت گذشته، کنج خونهای. با این همه مشکل، از خدا گلایه نداری؟ ازش ناراحت نیستی؟
🍃تا این رو شنید، حالش تغییر کرد و گفت: نه! نه! خدا خیلی خوبه، خیلی خوب. شکر خدا، شکر خدا!
این حرف رو که زد، دیگه با همۀ وجودم پیشش احساس کوچیکی کردم.
مادرشم میگفت: «مناجاتای سحر پسرم با خدا دیدن داره». چه قدر دوست داشتم یه بار وقت سحر پیشش بودم و مناجاتای اون رو با خدا میدیدم!
📚 #طعم_شیرین_خدا، کتاب پنجم، صفحۀ 187
🍃یار مهربان
فاصلۀ میان ما و تو از زمین تا آسمان نیست. از زمین تا آسمان، یک بندِ انگشت از فاصلۀ میان ما و تو هم نمیشود؛ ولی تو ما را طوری تحمّل میکنی که گویی همردیف مایی و یا زبانم لال، حتّی پایینتر.
ما همه مثل همیم، خوب و بدمان فاصلۀ چندانی با هم ندارند؛ امّا تاب تحمّل همدیگر را نداریم. شدهایم بار دوش یکدیگر، آن هم بارهای سنگینی که برای زمین گذاشتنشان لحظهها را میشماریم.
حال بدی است! زندگی را بر ما سخت و تنگ کرده. چه قدر محتاج فهمیدن حال توایم. ما اگر مثل تو باشیم، دنیا برایمان گلستان میشود. چه قدر بار از دوشمان برداشته میشود. زندگی در این اندازه از سبکباری، در خیالمان نمیگنجد.
آقا! بیا و امشب به ما یاد بده راز تحمّل کردنهایت را. ما خودمان هم خودمان را تاب نمیآوریم. بگو چگونه تاب میآوری ما را.
چه بگویی چه نگویی تا عمر داریم، مدیون تحمّلهای توایم. یقین دارم تو اگر ما را تحمّل نکنی، زمین و آسمان ما را تاب نمیآوردند.
شبت بخیر یار مهربان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴
دلت هوای کربلا کرده😭
دلت میخواد قدم به قدم همراه زائرا باشی😔
امسال #اربعین دلای جامونده رو با خوندن مجموعه #حسینیه_واژه_ها راهی کربلا میکنیم😭
💥0⃣2️⃣ درصد تخفیف اختصاصی اعضای کانال برای این مجموعه به همراه ارسال رایگان
🎁کد تخفیف: اربعین
⏳مهلت استفاده از کد تخفیف: تا پایان ماه صفر
💎 برای آشنایی بیشتر با مجموعه "حسینیه واژه ها" یه سر به این جا👇 بزنید.
https://ketabefetrat.com/moharram/
🛍 برای خرید این مجموعه ارزنده این جا 👇 کلیک کنید.
https://ketabefetrat.com/product/حسینیه-واژه-ها
@abbasivaladi
🕰 صرفهجویی در وقت با فرزندان بیشتر
✅ درسته که از یه جهت، تعداد بیشتر بچّهها، از مادر وقت بیشتری میگیره؛ امّا وقتای زیادی رو هم برا مادر به ارمغان مییاره.✌️
🔵 تو شیوۀ زندگیِ پدرا و مادرای ما، فرزندای بزرگتر، کمککارِ والدین در ادارۀ امور زندگی بودن. اونها هم در نگهداری بچّهها و هم در کارهای خونه، عصای دستِ والدین بودن. به همین دلیل هم خیلی زودتر از بچّههای امروزی برا ادارۀ یه زندگی، آماده میشدن.💪
🔴 امّا در شیوۀ زندگی امروز، بچّهها، دیگه کمککارِ پدر و مادر نیستن. برا همین هم دو دهه از عمرشون هم که میگذره، نمیتونن خودشون رو اداره کنن، تا چه برسه به یه خونواده!🤭
#ایران_جوان_بمان
#جمعیت
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
🍃امام زمان من
گاهی پیش از آن که شرفیابِ محضرت شوم برای شب بخیر، از کسانی که به تو فکر میکنند میپرسم که دربارۀ چه بنویسم. امشب از کسی پرسیدم و گفت برای امام زمان. نمیدانم قصد شوخی داشت یا حرف دلش بود. اولش شوخی گرفتم؛ ولی بعد ...
چه واژۀ کوتاه و پر معنایی: امام زمان. تو امام زمان من هستی. تو اگر نباشی زمان یک لحظه به پیش نخواهد رفت و در همان دم نبودن تو میایستد.
تو امام امروز من هستی. اگر من امروزم را با تو آباد نکنم، در امروز خواهم ماند و به پیش نخواهم رفت. امروزهایی که غافل از تو میگذرند، دیروزهای روی هم انباشتهای میشوند که حسرت دیدار فردا را به دلم خواهند گذاشت.
تو امام زمانی. هر کسی میخواهد باور کند و اگر نمیخواهند یک گوش را در و آن یکی را دروازه کند. چه کسی گفته زمان همیشه در حال سیر است. زمان میایستد، به عقب برمیگردد، زودتر پیش میرود و کندتر جلو میرود. اینها وقتی اتفاق میافتد که تو فرمان دهی.
تو امام زمان من هستی. این واژۀ کوتاه هر چه قدر هم که تکرار شود، باز هم پر از آرامش است.
شبت بخیر امام زمان من!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
🍃دلنوشته های #اربعین
🎙#محسن_عباسی_ولدی
💎 برای آشنایی بیشتر با مجموعه #حسینیه_واژه_ها👇
https://ketabefetrat.com/moharram/
🛍 برای خرید این مجموعه 👇
https://ketabefetrat.com/product/حسینیه-واژه-ها
@abbasivaladi
🍃بارالها! به ایمانهایی که از کنار دل میگذرند ولی در عمق جان، نفوذ نمیکنند، اعتمادی نیست. من از تو ایمانی میخواهم که در جانم نفوذ کند و خانۀ دلم را به تسخیر خویش درآورد.
🍃خدایا! هنوز هم از این که مخلوقاتی چون خودم، سود و زیانی به من برسانند، خوشحال و ناراحتم. تو به من یقینی عطا کن تا بدانم جز آنچه تو برایم نوشتهای، نصیبم نخواهد شد و همۀ سود و زیان من در دست توست.
🍃بارالها! تا وقتی که آرزوهایم فکرهایم را بسازند، نمیتوانم به آنچه دارم، دل خوش کنم و راضی باشم. من باید بدانم سهمم از زندگی همان است که تو برایم کنار گذاشتهای. بیا و بزرگی کن و طعم رضایت را به کامم بچشان.
📚قصّۀ من و خدا
"قصّۀ واژههایی که بوی ابوحمزه گرفتند"
#قصّۀ_من_و_خدا
#عاشقانه_های_بارانی
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi