eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
22.4هزار ویدیو
123 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇👇 زکات فطره امسال بر مبنای قوت غالب گندم، مبلغ ده هزار تومان (۱۰۰۰۰ تومان) و بر مبنای قوت غالب برنج خارجی ، مبلغ سی هزار تومان (۳۰۰۰۰ تومان) و برنج ایرانی پنجاه هزار تومان اعلام شده است. مؤمنین در انتخاب هر یک از این موارد مخیر هستند. و اگر در بعضی از مناطق قیمت کمتر بوده به همان عمل کنند البته آیت الله وحید بر مبنای گندم مبلغ 12 هزار تومان (12۰۰۰ تومان)اعلام کرده اند. ┅═┄⊰༻💜༺⊱┄═┅
سه دقيقه در قیامت 53.mp3
38.01M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه پنجاه و سوم * شهید و جایگاه شهید * بهشت برزخی شهدا * تفاوت عالم برزخ و قیامت * قصرهای بهشتی * جایگاه ویژه امام خمینی (ره) در عالم برزخ * رزق خاص شهدا در بهشت * کلاس‌های عالم برزخ * تفاوت لذت دنیا و بهشت * داستان فوق‌العاده از بهشت برزخی شهدا * آموزش شهید در برزخ * مجلس درس شهدا 📅99/01/25 ⏰ مدت زمان: ۱:۰۲:۳۴ @abbass_kardani🌹
به مناسبت سوم خرداد خرمشهر را خدا آزاد کرد....👇🎬 @abbass_kardani🌹
﴾﷽﴿ 💠 🍂 💠 ۱۰ مردے هم سن و سال پدرم شاید ڪمے بزرگتر،ڪت و شلوار قهوہ اے تیرہ بہ تن در چهارچوب در ایستادہ بود. پدرم با دیدن مرد،نگاهے بہ من انداخت،لبخند مصنوعے زد و گفت:سلام آقاے ساجدے بفرمایید! مرد یااللهے گفت و وارد شد. آرام سلام ڪردم،همراہ با لبخند جواب سلامم را داد. پدرم همانطور ڪہ با ساجدے احوال پرسے میڪرد بہ سمت صندلے راهنمایے اش ڪرد‌. باهم روے دو صندلے پشت میز نشستند. ساجدے بہ من نگاہ ڪرد،پدرم رد نگاهش را گرفت و نگاهے بہ من انداخت و سرش را بہ سمت ساجدے برگرداند:دخترمہ! ساجدے با مهربانے گفت:خدا حفظش ڪنہ! پدرم تشڪر ڪرد. ساجدے با حسرت گفت:قدرشو بدونا!دختر رحمتہ!خدا ڪہ رحمتشو نصیب من نڪرد! سریع گفتم:پس خدا بابا رو خیلے دوست دارہ ڪہ چهارتا رحمتشو پشت سر هم بهش دادہ! _سلام! صداے بَم پسرے جوان اجازہ ے صحبت بیشترے نداد! پسر قد بلندے با ڪت و شلوار مشڪے و پیراهن سفید سادہ در چهارچوب در ایستادہ بود. موهاے مشڪے اش را معمولے شانہ ڪردہ بود،معلوم بود تازہ صورتش را شش تیغہ ڪردہ! پدرم جواب سلامش را داد. بہ من نگاهے نڪرد،انگار من را نمیداد. مودبانہ گفت:اجازہ هست؟! پدرم بلند شد و گفت:بفرمایید مغازہ ے خودتونہ! پسر وارد مغازہ شد و بہ سمت پدرم و آقاے ساجدے رفت. برگہ اے از جیب ڪتش درآورد و سمت ساجدے گرفت. _بابا اینو بخونید فوریہ! پس پسرِ ساجدے بود. ساجدے نگاہ ڪوتاهے بہ برگہ انداخت و گفت:چند دیقہ صبر ڪن. پدرم صندلے اش را بہ پسر تعارف ڪرد اما نپذیرفت و گفت سر پا راحت است. بوے عطر ملایم و خنڪش مغازہ را برداشتہ بود. پدرم بہ من نگاہ ڪرد و یڪ تاے ابرویش را داد بالا. خندہ اے مصنوعے ڪرد و گفت:میخواستم بگم بچہ آخریا همیشہ حاضر جوابن! همانطور ڪہ از پشت میز بیرون مے آمدم گفتم:تہ تغاریا بعلہ! منڪہ آخرے نیستم. بہ سمت در قدم برداشتم:آخرے یاسینہ ڪہ اون بیچارہ ام زبون ندارہ! منِ بیچارہ! ساجدے خندید و گفت:ماشااللہ! خودم هم خندہ ام گرفت،یاد حرف نورا افتادم"انگار این زبون بودہ بعد ڪالبد آدم بهش دادن" رو بہ پدرم و ساجدے گفتم:با اجازہ تون،خدافظ! نگاہ ڪوتاهے بہ پسر جوان انداختم،نگاهش بہ سمت دیگرے بود. پدرم با نگاهے اخم آلود جوابم را داد! از چشمانش خواندم"وایسا بیام خونہ دارم برات" از مغازہ خارج شدم،چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ نگاهم بہ ویترین یڪ لوازم التحريرے افتاد. دیوان اشعار فروغ پشت ویترین خودنمایے میڪرد. دو سہ تا از اشعارش را خواندہ بودم. غم شعرهایش را دوست داشتم! یاد پول جیبے هاے مدرسہ ام افتادم،سریع از داخل جیب مانتویم درشان آوردم. بیشتر از پول یڪ ڪتاب میشد. بے معطلے وارد لوازم التحريرے شدم! ... نویسنده این متن👆: 👉 ╭┅═ঊঈ💕ঊঈ═┅╮ join : sapp.ir/roman_mazhabi ╰┅═ঊ 💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد...
مداحی آنلاین - دیگه مهمونی تمومه - مطیعی.mp3
3.73M
🌙 🍃دیگه فرصتی نمونده 🍃دیگه مهمونی تمومه 🎤 💔التماس کنه به چشماش هرکی بارشا نبسته😭😭
صلوات خیلی دوست داشت. پشت ماشینش نوشته بود. اسمش توی تلگرام صلوات بود. کلی از اسباب بازی های بچگی‌اش را نگه داشته بود. یک خرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری به بچه‌ی برادرم. انگشتر زیاد داشت. دُر و عقیق و فیروزه. رنگ روشن می‌پوشید. می‌خواست دل خانمش را به دست بیاورد. پسر خانه که بود سروسنگین تر می‌چرخید؛ ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود. ماه رمضان که تمام می‌شد خانمش می‌گفت:(( محسن گفته چندتا از روزه‌هام به دلم نچسبیده.)) دوباره می‌گرفت. کل محرم و صفر مشکی می پوشید و درگیر مراسم های مذهبی موسسه بود. در کودکی و نوجوانی هم قاتی دسته‌ها عزاداری می‌کرد. در دوران دانشگاه در دسته ها شیپور می‌زد. بچه‌تر که بود در دسته‌های عزا زنجیر می‌زد. زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند. بچه‌ام کوچک بود. داشتم بهش آب می‌دادم. آمد کنارم ایستاد. گفت به سه نفس آب را بده‌بخورد. بعد هم گفت:(( دایی! بگو یاحسین.)) @abbass_kardani🌹
جهت سلامتی امام زمان عج الله الفرجه الشریف 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بخوان دعای فرج رادعااثردارد دعاکبوترعشق است وبال وپردارد 🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى ❤️برای سلامتی آقا❤️ بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 💖دعای فرج💖 بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای میکنیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد 🌺براسلامتی و ظهور امام 🌺 🌺زمان صلوات محمدی هدیه 🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 کنیم 🌺شبتون مهدوی انشاءالله 🌺 🌺 🌺 @abbass_kardani🌺🌺
✋ 🌸نـذر سلامتی و فرج امام زمان ارواحنا فداه هر شب مرتبه سوره را قرائت میکنیم و ثوابش را به محضر هدیه میکنیم تا ظهور ایشان نزدیک و سلامتی ایشان پایدار باشد. اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💖 🦋🦋 @abbass_kardani 🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┄══🌤❝سـلـام❞🌤══┄• 🌤 شهید عباس کردانی ذکر روز یکشنبه: یا ذی الجلال و الاکرام 100 مرتبه •┄═•🌤•═┄• @abbass_kardani✅ •┄═•🌤•═┄•
میهمانی همیشه برای ما نشانی از حس تکریم و محبت صاحب خانه بوده و هست اما در این میان «میهمان خدا» شدن و سر سفره لطفش نشستن، غریب‌ترین و دلچسب‌ترین محفلی است که هر بنده‌ای انتظارش را دارد. اما غریب است زمان برچیدن این سفره سراسر رحمت و اتمام این میهمانی سراسر عشق همیشه زمان پایان یک میهمانی که میزبان مهربانی داره حس غریبی داریم چه برسه به میهمانی که خدا با همه کرامت و لطف و محبتش میزبانمان بود و همه رحمتش رو در لحظه لحظه این ماه به جانمان نشاند . اما این میزبان مهربان باشکوه‌تر از همه، پایان میهمانی را به عیدی پیوند زده که عید بندگی و عاشقی است؛
#‌ɦɨcɦ🔪: ﴾﷽﴿ 💠 💠 ۱۱ از پاساژ خارج شدم،ڪتاب را باز ڪردہ بودم و در فهرستش دنبال شعر "آفتاب مے شود" بودم! همانطور قدم برمیداشتم،صفحہ را پیدا ڪردم. شمارہ ے صفحہ را بہ ذهنم سپردم و ڪتاب را بستم. احساس میڪردم امروز یڪ روز متفاوت است! دلم میخواست بیشتر بیرون از خانہ بمانم. تعریف ڪافے شاپ هاے این سمت را از بچہ هاے ڪلاس شنیدہ بودم. پدر و مادرم میگفتند محیط ڪافے شاپ ها خوب نیست! میخواستم خودم ببینم! از یڪے از عابرها سراغ نزدیڪترین ڪافے شاپ را گرفتم. با راهنمایے اش بہ سمت یڪے از ڪوچہ هاے داخل خیابان رفتم. ڪافے شاپ را دیدم. در ڪوچہ اے بن بست بود. طرح ڪلبہ ے چوبے با رنگ قهوہ اے تیرہ،سر درش تابلویے تیرہ تر از نما آویزان بود ڪہ بہ خط لاتین نام ڪافے شاپ را نشان میداد. در چوبے اش دو شیشہ بزرگ داشت،دستگیرہ را بہ سمت خودم ڪشیدم و وارد شدم. دیزاین داخل با بیرون ڪاملا هم خانے داشت! محیطے ڪم نور با دیوارهاے چوبے و میز و صندلے هاے چوبے طرح قدیمے! روے دیوارها هم پر بود از قاب عڪس هاے سیاہ و سفید ایفل،پیزا و۰۰۰! محیطش جالب بود اما با تیپ من زیاد هم خانے نداشت! بدون توجہ بہ نگاہ بعضے دختر و پسرها میز خلوتے پیدا ڪردم و روے صندلے نشستم. پسرے جوان با تیپ معمولے بہ سمتم آمد و گفت:خوش اومدید چے میل دارید؟! منو روے میز بود،نگاهے اجمالے بہ منو انداختم. دلم بستنے میخواست ولے نمیگفتند این دیوانہ است ڪہ در پاییز بستنے میخورد؟! جنون داشتم دیگر! دلم خواست چیزے شبیہ محیط سفارش بدهم. _قهوہ ے فرانسہ! یڪ بار هم در عمرم نخوردہ بودم! امتحان ڪردن چیزهاے جدید را دوست داشتم. پسر سرس تڪان داد و رفت. پنج دقیقہ اے گذشت،ڪتابم را روے میز گذاشتم و باز ڪردم. دنبال صفحہ ے مورد نظر بودم،دنبال "آفتاب مے شود" بعد از دو سہ دقیقہ بہ صفحہ ے مورد نظر رسیدم‌. آرام شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردن: نگاہ ڪن ڪہ غم درون دیدہ ام چگونہ قطرہ قطرہ آب مے شود چگونہ سایہ ے سیاہ سرڪشم اسیر دست آفتاب مے شود نگاہ ڪن تمام هستیم خراب مے شود شرارہ اے مرا بہ ڪام مے ڪشد مرا بہ اوج مے برد مرا بہ دام مے ڪشد نگاہ ڪن تمام آسمان من پر از شهاب مے شود _خانم!بفرمایید! با آمدن پسر جوان ساڪت شدم،فنجان و نعلبڪے سادہ ے سفید رنگ را روے میز گذاشت. نگاهے بہ فنجان انداختم و گفتم:ممنون. _نوش جان! از میز دور شد. خواستم دوبارہ مشغول خواندن بشوم ڪہ از پشت شیشہ ے در ڪافے شاپ نگاهم بہ ساجدے و پسرش افتاد. ڪنار ماشینے ایستادہ بودند،مثل اینڪہ ماشینشان اینجا پارڪ بود. پسر دستے بہ موهاے مشڪے اش ڪشید،چهرہ اش آرام بود. در ماشین را باز ڪرد،داشت سوار میشد ڪہ صورتش را برگرداند انگار من را دید! بدون توجہ سرم را پایین انداختم و بیت بعد را زمزمہ ڪردم: نو آمدے ز دورها و دورها ز سرزمین عطرها و نورها... ... نویسنده این متن👆: 👉 ╭┅═ঊঈ💕ঊঈ═┅╮ join : sapp.ir/roman_mazhabi ╰┅═ঊ 💌-کپی با ذکر لینک کانال مانعی ندارد...
✳ سه دقیقه با پدرم صحبت کردم؛ از حقوقم کم شود! 📌 از مواردی که شهید صیاد رعایت می‌کرد حقوق بود. من شاهد بودم که از منطقه با من که در دفتر ایشان بودم، تماس می‌گرفت و می‌گفت مثلا سه دقیقه با مشهد با پدرم صحبت تلفنی کرده‌ام. ما در طول این مدت تماس‌های شخصی او را یادداشت می‌کردیم سر ماه جمع‌بندی می‌کردیم و پولش را از محل حقوق وی کسر و به حساب بیت‌المال واریز می‌کردیم که رسید همه‌ی این پرداختی‌ها هم موجود است. شهید صیاد یک پیکان داشت در حالی که ده‌ها ماشین مدل بالا در اختیار ما بود، اما ایشان پرهیز می‌کرد و می‌گفت کارهای شخصی را با ماشین شخصی‌ام پیگیری کنید. سپهبد @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
برادران گرامی‌ام و خواهران محترمه: برای شما نيز آرزوی صبر و استقامت در پيگيری اهداف اسلامی دارم. ان شاءالله بتوانيد با کار و فعاليت، خود را بيش از پيش وقف راه خدا و اسلام کنيد. جهانی که امروز پر از فسق و فجور و خيانت ابرقدرت هاست، تلاش و ايثار می‌خواهد. در راه امام حسين(ع) گام برداشتن، حسينی شدن می‌خواهد. ان شاءالله در پيروی از راه امام امت، خمينی کبير که همان راه خدا و قرآن و اهل بيت(ع) است، موفق باشيد. ديدن برادران رزمنده در خط اول که با آرامش مشغول نماز هستند و با متانت، نيروهای دشمن و تانک‌های او را می‌بينند و با سلاح مختصر با آنان مقابله می‌کنند، از تجليات حسينی شدن اين امت است که مرا به وجد آورده است. حقوق شما را آن‌طور که بايد رعايت نکرده‌‌ام که ان شاءالله مرا ببخشيد، من هم دعاگوی شما هستم. @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مرا حلال کنید❤❤ سر چرخاند توی چشم­ هایم نگاه کرد. بعد گفت: «میدانی حسین، از خدا خواسته بودم موقعی مرا از این عالم ببرد، که از دار دنیا هیچ چیزی نداشته باشم. حالا که نگاه میکنم، میبینم از این دنیا، هیچی برایم نمانده. گفتم: محمود، معلوم هست چی داری می­گویی؟ گفت: تو فقط گوش کن؛ وصیت نامه­ ام را مدت­ ها قبل نوشته­ ام. از تو می­خواهم به بچه ­های سپاه همدان بگویی بابت هر چه که از من دیده اند، مرا حلال کنند...»...💔💔 . بالشخصه معتقدم آن نورانیت عجیب چهره  و این واقعیت که هر چه از خدا می­خواست به او داده میشد، صرفاً ناشی از این مطلب بود که سراپای محمود، غرق در جذب طلب لقای حق، شهادت فی سبیل الله و فنای فی الله بود...💔💔 . انشاالله عاقبتمون شهدایی بشه @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹
خاطره جالب استاد ماندگاری در مورد فلسفه چفیه انداختن مقام معظم رهبری... به نام خدای مهدی عج حجت الاسلام ماندگاری: به مقام معظم رهبری گفتم:فلسفه چفیه شما چیست؟ فرمودند: دوستان اگر می دانستند که دشمن چگونه آماده شده است برای زمین زدن نظام و اسلام، هیچگاه حالت رزم را از خودشان دور نمی کردند @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹
حاجت من را هم بدهید❗️ همسر شهید: ما سال پیش از شهادت حسین تمام روزهای را در جوار شهدا افطار کردیم👌، شهید محرابی می گفت: نذر کردم برای این که کارهای اعزامم درست بشود این کار را انجام دهم. سال قبلش که منزلمان در گلبهار بود به مزار 2 شهیدی که در نزدیکمان قرار داشت می رفتیم. پنجشنبه و شب های قدر را هم می رفتیم بهشت رضا (ع) مشهد🌹. سر مزار شهدا بلند می گفت: امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود، می گفت: ببینید شهدا، من از چه راه دوری پیش شما می آیم، اگر واقعا عند ربهم یرزقون هستید حاجت من را هم بدهید🌹. نماز صبح را در جوار شهدا می خواندیم، مزار شهدا را تمیز می کردیم و راه می افتادیم به سمت خانه. از به دنیا آمدن محمد مهیار خیلی خوشحال شده بود، کلی ذوق می کرد😍. بهش گفتم تو چقدر پسر دوست داشتی و هیچی نمی گفتی، یک نگاهی به محمدمهیار انداخت و گفت: خوشحالی من برای روزی است که اگه من نبودم یک مرد توی خانه باشد... تعجب کردم، گفتم کجا به سلامتی می خوای بری⁉️ گفت: خدا را چه دیدی شاید دعای «اللهم الرزقنا توفیق شهادت» ما هم به زودی اجابت شود... @abbass_kardani 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا