#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
هدایت شده از کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
💥دلنوشته #همسر شهید:
💢 همسر شهيد بودن، يک #حس ويژه است . درعين حال كه همسرت را از دست دادهای ميدانی زنده است . دركنارت است و #همراهت است . ميدانی
💢 زندگی ات را #نظارهگر است و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو ميگذرد .
گرمای دستش ديگر نيست ولی هميشه دستگيرت است . نيست ولی با #شادی ات خوشحال است و با غمت دلگير میشود .
💢 قلبش💖 نمیزند ولی هميشه احساسش زنده است و ميتوانی هميشه خانمش باشی . كسی او را پشت سرت نميبیند ولی میدانی #محكمترين حامی ات است .
#شهید_امیر_سیاوشی
🍃🌹🍃🌹
#بسم_رب_الشهدا
#زندگینانه
#شهید_عباس_کردانی
✅#قسمت_ششم
آن #روزگار وقتی میخواستند بچهها را سنت کنند، میگذاشتند چند پسربچه در کل خانواده به دنیا بیایند؛ یک روز وعده میکردند و #بزرگان را خبر میکردند و سور میدادند و پسرها را دامن پوش میکردند.
حدود یک سال و اندی از #تولد عباس میگذشت،
برای او این اتفاق نیفتاد، یک روز صبح که مادر برای پاکیزه کردنش میرود؛ او را #سنت شده میبیند.
او چیزهایی در این باره شنیده بود.
اما تابه حال نه درباره سایر پسرانش رخ داده بود و نه درباره اطرافیانش.
اما این را میدانست که حتما باید این راز را سربه مهر نگه دارد.
این بود که شب هنگام آن را در گوش صالح پچپچه کرد.
#پدرم اما هنوز چیزی در مغزش #گزگز می کرد انگار خوره ای تمام ذهنش را خورده باشد و به جایش هزار سوال بی جواب نشانده باشد.#ملائک،#خانواده من، عباس چرا؟؟
اول مادر باید مطمئن میشد.
او را به مطب #دکتر شامحمدی برد.
مردم اهواز قدیم همه او را میشناسد.
دکتر پس از معاینه #صلواتی ختم کرد و به مادر اطمینان داد سنت درست و کامل صورت گرفته است و این موضوع عجیب #صحت دارد.
و حالا پدر , باید دلیل و معنایی #مذهبی و معنوی برای این قضیه پیدا کند!
از این رو پس از #ده روز به دفتر
#آیت_الله_خوئی در اهواز رفت.
#نماینده آقا صحت این ماجرا را تایید کرد اما از پدرم خواست که حدالامکان از دیگران این راز مگو را بپوشاند.
شب پدرم با تعجبی همراه با #شادی پنهان به خانه بازگشت.
مادر را آرام صدا کرد بدون اینکه ما بچهها و هیچ یک از ساکنان خانه متوجه شویم در گوش او زمزمه کرد ...
به روایت از #خواهر_شهید
✅ادامه دارد...
@abbass_kardani
۲۷ آبانماه ، #سالروز_شهادت سردار رشید اسلام #شهید_مهدی_زینالدین گرامی باد . 🥀
🔹ولادت : سال ۱۳۳۸
🔹شهادت: ۲۷ آبان ۱۳۶۳
🔹 منطقه :سردشت
🔹مزار : قم، گلزار شهدای علی ابن جعفر
#شادی روحش صلوات🌷
#خلبان #ایرانی که به تنهایی با ۶ فروند #هواپیمای #عراقی جنگيد ...
۱۲ فروند از هواپیماهای عراقی صبح ۲ اسفند ماه ۱۳۵۹ برای جبران عملیاتهای خلبانان ایران به پایگاه هوایی تبریز حمله کردند که ۶ فروند در آسمان به مانور پرداخته و ۶ فروند دیگر به پایگاه تبریز حمله کردند.در حین عملیات و هدفگیری آنان به پایگاه، هواپیمای خلبان ذبیحی در هنگام پرواز بر روی باند فرودگاه بود که مورد اصابت ترکش راکت یک فروند هواپیمای میگ عراقی قرار گرفت و کابین هواپیمای شکاری اش شکست و او از ناحیه سر زخمی شد.
ذبیحی با مشاهده چنین وضعی به هواپیمای بعدی که میبایست با او هم پرواز باشد اطلاع داد که متوقف شود ولی خود به تنهایی به پرواز ادامه داد و با انجام عملیات تاکتیکی هر ۶ فروند هواپیمای دشمن را به آسمان دریاچه ارومیه هدایت و با آنها که به بمبهای ناپال مجهز بودند، نبرد کرد و خلبانان آنها را وادار به تخلیه بمبها بر روی دریاچه و سپس با هدفگیری آنها دو فروند را در دریاچه ساقط کرد و چهار فروند دیگر به ناچار فرار کردند.
خودش هم به دلیل کم شدن بنزین در فرودگاه ارومیه به زمین نشست و پس از ارتباط تلفنی با پایگاه تبریز و اطمینان از وضع پایگاه با بنزین گیری مجدد به پایگاه تبریز برگشت.به خاطر رشادتهایی که انجام داد مورد تشویق قرار گرفت و به ۲ درجه افتخاری ارتقاء یافت ولی از گرفتن آن امتناع کرد.
#شادی #روح #خلبان #شهید پرویز ذبیحی اترگله #صلوات...🇮🇷
معلم سر کلاس از دانش آموزانش سوال کرد ، بچه ها ، دوست دارین چند سال عمر کنید ؟؟؟ بچه ها یکی یکی جواب دادند ، یکی گفت : آقا اجازه هشتاد سال...یکی گفت ۵۰ سال...یکی گفت صد سال...یکی گفت شصت سال...تا رسید به علی...علی گفت : ۲۳ سال....!!!!!!
معلم تعجب کرد ، گفت علی چرا انقدر کم گفتی ، گفت : کم گفتم چون دلم نمیخاد زیاد تو این دنیا باشم و آلوده به گناه بشم.هر چی کم تر باشیم پاک تر ازین دنیا میریم....( علی بزرگ شد و درست تو سن ۲۳ سالگی در دی ماه ۱۳۶۵ عملیات کربلای پنج به شهادت رسید...)
.
▪️#شادی روح سردار #شهید علی انتقامی #فرمانده #آموزش #نظامی #لشکر ویژه ۲۵ #کربلا #صلوات.
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈فـقط وقتی #شــادی شاڪری؟
خدا چه نیاز به معجزات شما دارد
اگر #شــڪرگـزاری ڪنید یڪ بار
امتـحان ڪُن معــجزه شڪرگزاری
رو تــــوی زندگـــیت خواهی دید..
👌از این بهبعد #شڪر ڪُن زیاد
هـم شڪر ڪُن و بعد مُـزد شڪر-
گـــزاری را دریافت ڪُن.
💯 #شــڪرگـــــذار_باشیـــــم
📒 ســوره نســـاء آیـــه ۱۴۷
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
➣
📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
👈فـقط وقتی #شــادی شاڪری؟
خدا چه نیاز به معجزات شما دارد
اگر #شــڪرگـزاری ڪنید یڪ بار
امتـحان ڪُن معــجزه شڪرگزاری
رو تــــوی زندگـــیت خواهی دید..
👌از این بهبعد #شڪر ڪُن زیاد
هـم شڪر ڪُن و بعد مُـزد شڪر-
گـــزاری را دریافت ڪُن.
💯 #شــڪرگـــــذار_باشیـــــم
📒 ســوره نســـاء آیـــه ۱۴۷
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
⚫️بارها و بارها این #خاطرات را بخوانیم
▪️ #شهید_حسین_لشگری
خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان #حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ #تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد.
وقتی بازگشت از او #پرسیدند: این همه #سال انفرادی را چگونه گذراندی؟
و او گفت: #برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را مرور می کردم.
سالها در سلول های #انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت،
▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️▪️
#قرآن را کامل #حفظ کرده بود،
زبان انگلیسی می دانست
و برای ۲۶ سال نماز #قضا خوانده بود.
▪️#حسین می گفت:
از هیجده سال #اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "#مارمولک" هم صحبت میشدم!
▫️بهترین #عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک #نصفه لیوان آب یخ بود!
عید سال ۷۴ بود، #سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، #نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله #خوشحال بودم،
این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در #حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ #دقیقه آفتاب را داشتم...
▫️سالروز #شهادت
▪️#شادی روح بلندش صلوات