eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
1.2هزار دنبال‌کننده
34 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
عهد و پیمان خود نمی شکنیم پای عشق حسین، هم سخنیم دل سپرده به روضه ها شده ایم فارغ از غصه های خویشتنیم مُهر عشق حسین بر تن ماست تا نفس می کشیم سینه زنیم با دو ارباب بندگی زیباست هم غلام حسین، هم حسنیم دم به دم یاد ما دعا کردند همه مدیون لطف پنج تنیم به کسی جز حسین دل ندهیم به کسی جز حسین رو نزنیم وطن ماست کربلای حسین سخت دلتنگ دیدن وطنیم سنت اهل بیت، گریه بر اوست دلسپرده به أحسنُ السُّنَنیم بدنش سنگ خورد و با گریه مرهم زخم های آن بدنیم یاد داغی دوباره می سوزیم یاد تاراج کهنه پیرهنیم داغ یک بوریا به سینه ی ماست گریه کن های شاه بی کفنیم eitaa.com/abdorroghaye
در بزم عشق بازان فرصت فراهم افتاد قرعه به نام ما و ماه محرم افتاد پرچم نماد قبر و شش گوشه ی حسین است بغضم شکست هر بار چشمم به پرچم افتاد بزم شهود یعنی تنها حسین بود و... قبل از وجود عالم، مِهرش به قلبم افتاد هر سائلی مسیرش بر منزلی می افتد راهم به لطف حق بر بیتی مکرم افتاد صدها هزار عاشق در خون خود تپیدند تا این علم به دست امثال ما هم افتاد گرمای ماتم او آتش زده به جانم غیر از غمش ز چشمم هر داغ و ماتم افتاد آیات ابتدایِ مریم که گشت نازل دلشوره ای مکرر بر جان خاتم افتاد لب تشنه شد حسین و چشمش غبار می دید با ضربه از روی اسب، شاه دو عالم افتاد تاریکی مجسم آمد به سوی مقتل با خنجرش به جان آن نور اعظم افتاد تا که حسینِ خود را تنها و بی رمق دید زهرا کنار مقتل با قامت خم افتاد آن قدر دست و پا زد تا با صدای مادر لرزه بر آستانِ عرش معظم افتاد https://eitaa.com/abdorroghaye
نوکر همیشه عشق خود ابراز می کند با یا حسین نوکری آغاز می کند دل خوش نکرده ایم به اعمال خیر خود ما را غم حسین سرافراز می کند هر کار کوچکی که در این خیمه می کنیم زهرا به دست خویش، پس انداز می کند دل، دور مانده از حرم اما در این دو ماه تا کربلا دو مرتبه پرواز می کند سرّ است روضه ها و دلم را امام عصر محرم به درک قدری ازین راز می کند ویرانه ی دلی که پر از معصیت شده ذکر حسین، قلعه ی نوساز می کند درهای معرفت که به عالم گشوده نیست گریه به داغ دختر او باز می کند ما را محبتی که به دل بر رقیه هست نزد عزیز فاطمه ممتاز می کند جانم فدای شأن عظیمش که سال هاست با دست های کوچکش اعجاز می کند فرمود رو به نیزه ی بابا ببین که زجر با ضرب تازیانه مرا ناز می کند پرده نشین عرش خداییم، پس چرا بر ما نگاه، شمر نظرباز می کند؟! eitaa.com/abdorroghaye
یقین دارم که با دعوت رسیده هر آن کس بر در هیئت رسیده اگر بر روضه ها ایمان نداریم به باورهایمان آفت رسیده محرم ماه بیعت با حسین است زمان ترک معصیت رسیده نشد صادر به جز رحمت ازین در اگرچه از گدا زحمت رسیده به قدر لحظه ای غافل نشد، نه به ما ارباب، با دقت رسیده هر آنچه هست از لطف حسین است هر آنچه هست، بی منت رسیده گذشت از کل دارایی خود تا به ما فرهنگ این نهضت رسیده فیوضاتش که خسران ناپذیرند به هر کس قدر ظرفیت رسیده حسن در روضه هایش سفره دار است چقدر از سفره اش برکت رسیده به یاد مرقد شش گوشه اش باز سرم در سجده بر تربت رسیده بزرگی در بکاء بر حسین است به ما هم برترین عزت رسیده چه ها کردند با سبط پیمبر به غارت کردنش صحبت رسیده زبانم لال پای بی حیایی به روی سینه ی حضرت رسیده eitaa.com/abdorroghaye
حق تعالی روز اول آفریدم با حسین مکتب توحید حق را برگزیدم با حسین با حسین بن علی سرمایه دار عالمم دست از دنیا و اهل آن کشیدم با حسین برکت این زندگی هم از محرم شد شروع می شود تحویل، هر سال جدیدم با حسین سجده روی تربت او پرده ها را زد کنار تا کجاها که نمیدانم رسیدم با حسین گریه کردن، روضه خواندن، نوکری، سینه زدن طعم های بی نظیری را چشیدم با حسین نوکری را از پدر آموختم، یادش بخیر نوکری کردم، فراوان خیر دیدم با حسین هر کسی دنبال شادی بود نوش جان او بی خیال دیگران، من غم خریدم با حسین کار او را من اگر بر خود مقدم ساختم روز محشر، نزد زهرا روسپیدم با حسین قطره ی اشک عزایش شست و شویم می دهد بعد هیئت، باز انسانی جدیدم با حسین تا که بین سینه ام گرمای حبش حاکم است هر نفس، هر لحظه در حکم شهیدم با حسین کاش می شد تیرها را دفع می کردم از او تا که در محشر بگویم چون سعیدم با حسین روز و شب گریان آن جسم مقطع گشته ام از هرآنچه غیر گریه، دل بریدم با حسین eitaa.com/abdorroghaye
اگرچه ندیدی وفاداری از من مبادا دمی چشم برداری از من خجالت زده هستم آقا که سر زد بدون توجه، گنهکاری از من همیشه به ذکر و دعا رفع کردی هزاران گزند و گرفتاری از من چرا کم به یادت می افتم، مگر که... خدایی نکرده تو بیزاری از من؟! امام زمانم، دعاهای خیرت دوا کرده هرگونه بیماری از من مرا یک سحر راهی کربلا کن بیا و سحر کن شب تاری از من بجز گریه بر داغ جد غریبت متاعی ندارم، خریداری از من؟ بمیرم بر احوال زینب که فرمود: کجایی حسینم، خبر داری از من؟! سرت را شکستند بین شلوغی ولی برنیامد دگر کاری از من در این بی کسی ها، شبیه گذشته بیا و خودت کن هواداری از من eitaa.com/abdorroghaye
ای که داری به دل وفا به حسین قسمت می دهم بیا به حسین خیرخواهی و رحمتت انداخت گذرم را در این عزا به حسین از مرید گناهکار خودت دل نکن حجت خدا، به حسین حاجت مادر مرا دادی قسمت داد هرکجا به حسین پدری کرده ای و با نفست وصل کردی دل مرا به حسین تو بخواهی همین گدا روزی می رسد صحن کربلا، به حسین گریه ات رفته است قطعا بر گریه ی حضرت رضا به حسین گریه کردی و گریه کن شده ایم گریه با اهل کبریا به حسین آه از آن پیرمرد که می زد ضربه ها با نوک عصا به حسین خورد از هر طرف بدون مجال بارش تند سنگ ها به حسین طاقت از دست داد همسر او داد زد ناگهان ربابه: "حسین" eitaa.com/abdorroghaye
برگرد تا در سینه ام ماتم نماند بر گونه ام رد نم و شبنم نماند یک دم تصور کن که زینب بی تو باشد! اکبر نباشد تازه سقا هم نماند برگرد تا زخم گلوی خشک اصغر تشنه برای جرعه ای مرهم نماند نزد رقیه باش تا آرام باشد در سینه اش یک ذره درد و غم نماند برگرد تا اینکه زبانم لال، زینب... وقت شلوغی بین نامحرم نماند انگشترت دستت نمی ماند، ردش کن تا ساربان در فکر این خاتم نماند آخر وصیت را به ابن سعد گفتم! یارب کسی اینگونه بی همدم نماند ای کوفه شاهد باش جسمم ریخت برهم تا جسم شاه و دلبرم درهم نماند بر من بزن هر قدر سنگ تیز داری یک سنگ، در این شهر می خواهم نماند خیلی تنم مبهم شده روی قناره تا جسم اربابم دگر مبهم نماند طفلان من نذر علی، ای کوفه بگذار پیش علی اکبر، قدِ او خم نماند لب تشنه جان دادم که آقای غریبم... هر طور شد، لب تشنه، دستِ کم نماند دلشوره دارم غارتش سازند این ها حتی لباس کهنه می ترسم نماند دلشوره دارم وقت تکفین امیرم غیر از حصیری بین این عالم نماند eitaa.com/abdorroghaye
سر دارالعماره زار و بی جانم، حلالم کن نوشتم که بیا اما پشیمانم، حلالم کن نکردم لحظه ای گریه برای غربتم اصلا برای غربتت اینگونه گریانم، حلالم کن فقط یک پیرزن در کوفه از مسلم حمایت کرد اسیر خدعه های ابن مرجانم، حلالم کن سر فرزند یک بدکاره عهد خود رها کردند من از این قوم کوفی روی گردانم، حلالم کن هر آن کس حرف حق گوید، دهانش سنگ خواهد خورد به فکر زینبین و سنگ بارانم، حلالم کن علی اکبر، علی اصغر، نبینی داغ اولادت فدای بچه هایت جان طفلانم، حلالم کن همینکه بی هوا چشمم به چوب خیزران افتاد میان ظرف آب افتاد دندانم، حلالم کن به قطره قطره خونی که میان مشت من پر شد نوشتم بر زمین، با دست لرزانم حلالم کن اگر این آب، خونی شد فدای کام عطشانت مُواساتم شد اینگونه که عطشانم، حلالم کن شهیدانت همه بر روی پایت جان دهند اما غریبانه اسیر درد هجرانم، حلالم کن اراذل با منِ مسلم چه ها کردند در کوفه به یاد خواهرت خیلی پریشانم، حلالم کن تنم را بر زمین در پشت مرکب می کشند اما برای پیکرت پاره گریبانم، حلالم کن زبانم لال این ها تشنه ی تاراج تو هستند بخوان این نکته را از جسم عریانم، حلالم کن http://eitaa.com/abdorroghaye
پر شده قلبم از ولای حسین دوست دارم شوم فدای حسین روی دارالعماره حس کردم می وزد عطر آشنای حسین شرمسارم از آن همه نامه شرم دارم ز بچه های حسین کاش یک لحظه محضرش بودم تا بیفتم به دست و پای حسین بر غریبی خود نمی گریم هست اشکم فقط برای حسین جز من و هانی و یکی دو نفر هیچ کس نیست مبتلای حسین مانده ام این جماعت نامرد چه گرفتند در ازای حسین؟! همه بیتاب کشتنش هستند چه بلایی است کربلای حسین وسط نیزه دارها گفتم: بزنیدم مرا به جای حسین می شود ذبح، تشنه لب اصغر غم عظماست ماجرای حسین وای اگر پیکر علی اکبر نشود جمع در عبای حسین شد اگر پیکرم رها بر خاک به فدای تن رهای حسین لب خونی و تشنه ام گویاست تشنگی می شود جزای حسین گونه ام را شکافت سنگ اما آه از روی حق نمای حسین می رسد پیش زینبین آخر روی نیزه، سرِ جدای حسین تنش اینجا کفن نخواهد شد لالم از داغ بوریای حسین eitaa.com/abdorroghaye
از آن زمان که رسیدیم، دلهره دارم شبیه ابر بهارم که اشک می بارم حسین قول بده سایه ی سرم باشی هرآنچه شد ته این قصه، در برم باشی قرار قلب مرا صحبتی در اینجا برد شنیده ام که کسی نام کربلا را برد رسید آخر خط، غربتم پیاپی شد تمام فرصت پنجاه ساله ام طی شد بگو که معنی هجده هزار نامه چه شد؟! کسی نیامده حق را کند اقامه، چه شد؟! هوا، هوای عناد است بین این صحرا چقدر نخل زیاد است بین این صحرا رقیه را نظری کن، چه ناز خوابیده به روی دوش ابالفضل باز خوابیده نشسته در بر گهواره ی علی اصغر رباب خیره به رخساره ی علی اصغر تمام راه، کنارم حجابِ محمل شد برای من، علی اکبر رکابِ محمل شد چقدر محضرت آرامش و امان دارم دلم کنار تو قرص است، سایه بان دارم منی که بند دلم را به تو گره زده ام منی که در همه جا پابه پایت آمده ام خدا نکرده کنارم اگر نباشی چه؟! زمان واقعه و دردسر نباشی چه؟! نخواه تا که ببینم میان گودالی غریب مانده ای و تشنه کام و بی حالی نخواه تا که عقب باشم و نظاره کنم به التماس سوی قاتلت اشاره کنم چگونه صبر کنم پیکرت دریده شود؟! چگونه صبر کنم تا سرت بریده شود؟! گرفته جان مرا داغ هاهُنا... بس کن غریب ماندن تو می کشد مرا بس کن eitaa.com/abdorroghaye
حجاج رسیدند به دنبال حسین مبهوط تماشا شده اند آل حسین انگار دگرگون شده احوال حسین خاکی شده بدجور پر و بال حسین با اشک به سجده رفته بر درگه عشق در کرب و بلا، وادی و منزلگه عشق ره باز کنید آمده فخر دو سرا باید که بنازد به خودش کرب و بلا از راه رسیده است ناموس خدا آن دختر شیرین سخن آل عبا دردانه ی شاه آمده بر شانه ی ماه لاحول و لا قوة الا بالله در حال خوش کودکی اش رفته به خواب شش ماهه ی ارباب در آغوش رباب می چرخد عمو دور حرم مثل عقاب هستند تمام مشک ها مملو آب یک لحظه گلوی کوچکی تشنه نماند در کل مسیر، کودکی تشنه نماند رحمت به ابالفضل و به جود و کرمش رحمت به نگاه نافذ و محترمش آرامش زینب شده با هر قدمش هستند حسینیان به زیر علمش طفلان حرم که مست عطر یاس اند آرام همه در کنف عباس اند این قافله ی عشق پیمبر دارد بوی نفس حضرت مادر دارد در معرکه ها، شیر دلاور دارد یک مرد به نام علی اکبر دارد در هر نفسی بود رکاب زینب باید به علی گفت نقاب زینب حال همه را گفته ام اما زینب روزش شده در کرب و بلا همچون شب جانش ز غم و غصه رسیده بر لب افتاد از آه و گریه کردن در تب بر هر دو لب حسین، چشمش را دوخت با روضه ی هاهُنا... دل زینب سوخت می گفت حسینش، غم عظمی اینجاست داغی که از آن سوخته طه اینجاست آن ذبح که گفتند فَدَینا... اینجاست ای خواهر من، جدایی ما اینجاست پایان ندهد به اشتیاقِ من و تو هرچند که اینجاست فراق من و تو ای خواهر من، کشته ی امیال شوم از تشنگی ام خسته و بی حال شوم مذبوح و شهیدِ ته گودال شوم زیر سم ده اسب لگدمال شوم پیراهن خونی مرا غصب کنند بالای سنان، رأس مرا نصب کنند باید که جفا ببینی و صبر کنی سرهای جدا ببینی و صبر کنی یک کرب و بلا ببینی و صبر کنی گودال مرا ببینی و صبر کنی باید که بلا را بپذیری، بروی باید که بدون من اسیری بروی eitaa.com/abdorroghaye
فخر کنم بر همه، هست نگارم حسین اول کارم حسین، آخر کارم حسین دایره ی قلب من، وقف حسینیه شد داده بهایی گران، بر دل زارم حسین بر نسبم شاکرم، در همه دم بوده است نوکری اش عزتِ ایل و تبارم حسین کاش که بعد از حیات، حک بشود با ثبات با خط خوش بر روی سنگ مزارم حسین گرچه نمانده کسی، پیش من روسیاه در همه ی زندگی بوده کنارم حسین جان و جهانم شده، روح و روانم شده ورد زبانم شده، صحبت یارم حسین خسته شدم از فراق، مُردم ازین اشتیاق بر غم کرب و بلا، کرده دچارم حسین از کرم و مرحمت، داده اجازه به من تا به روی تربتش سر بگذارم حسین در ظلمات جهان، اشک عزایش شده نور شفابخش بر دیده ی تارم حسین زینب و دلشوره ها، زینب و کرب و بلا گفت همین که رسید، دلهره دارم حسین بوی جدایی و غم، می رسد از هر قدم آه دو چشم ترت، برده قرارم حسین eitaa.com/abdorroghaye
چه شد که ریخت دلم بی هوا، نمی دانم چقدر دلهره دارم، چرا پریشانم من از شلوغی این نخل ها هراسانم حسین گریه نکن جان من، نسوزانم چه بوی سیب عجیبی گرفته این صحرا چقدر نام حزینی است نام کرب و بلا بیا و مرهم غم های بی شمارم باش قرار، رفته ز جان و دلم قرارم باش همیشه روشنی چشم های تارم باش شبیه فرصت این سال ها کنارم باش به زیر سایه ی لطفت، خیال من تخت است نبودنت به کنارم، تصورش سخت است نبین که در دل این دشت اسیر خَناسیم نبین که در به درِ خلقِ قدر نشناسیم اگرچه آینه هستیم اگرچه حساسیم هزار شکر که ما در پناه عباسیم به سوی تشنه لبان با شتاب می آید به هیبت پدرم بوتراب می آید دلم خوش است به دیدار روی پیغمبر بگو قدم بزند باز هم علی اکبر صدای رحمت وحی است گریه ی اصغر سکینه ات چقدر رفته است بر مادر فدای روی رقیه که مثل خورشید است گمان کنم کمی از اهل کوفه ترسیده است چرا به چشم ترت خیره سوی گودالی؟! اگر غلط نکنم فکر روز جنجالی در آن زمان که لبت تشنه است و بی حالی خدا کند که نبینم غریب و پامالی خدا کند ته گودال زیر و رو نشوی اسیر شمر و سنان درنده خو نشوی نگاه کن همه مهمان قوم نامردیم دروغ بود همه نامه ها و دلسردیم اگر صلاح بدانی بیا که برگردیم خودت ببین که عزیزم، کفن نیاوردیم نصیب پیکرت اینجا حصیر خواهد شد به دست حرمله، زینب اسیر خواهد شد eitaa.com/abdorroghaye
سلام ماه محرم، سلام ماه حسین سلام پرچم مشکیِ خیمه گاه حسین هزار شکر نمردیم و فرصتی داریم برای عرض ارادت به پیشگاه حسین تمام عزت عالم میان روضه ی اوست چه عزتی است که هستیم در پناه حسین نوشته فاطمه نام تمامی ما را به لطف آمدنِ روضه، در سپاه حسین تمام سال اگر رفته ام به بیراهه شدم به برکت این ماه، سر به راه حسین جواز نوکری ام برترین مدال من است جواز نوکری ام داده یک نگاه حسین شبیه کل رسل اذن گریه داده به من چه منتی است بر این عبد روسیاه حسین شفاست تربت پاک و مقدس قبرش رواست ذکر دعا تحت بارگاه حسین دوباره بوی لباسی که غرق در خون است رسانده است دلم را به قتلگاه حسین چنان زدند به نیزه به پهلوی حضرت رسید از ته مقتل صدای آه حسین eitaa.com/abdorroghaye
ره گشایید، کاروان آمد کاروان حسین جان آمد دور مولا چه خوب اصحابی است نزد خورشید، بَه چه مهتابی است کودکان حرم که چون یاسند همه آسوده نزد عباسند نور وجهش به عرش می تابد روی دوشش رقیه می خوابد شیر زن های مذهب آمده اند ام کلثوم و زینب آمده اند عون و قاسم حجاب محملشان علی اکبر رکاب محملشان چشم یک خیمه بر دهان علی است عشق این کاروان، اذان علی است شیرخوار رباب در خواب است مشک های حرم پر از آب است گفت آقا چه نام این صحراست؟ یک نفر گفت دشت کرب و بلاست هاهُنا... بر لب حسین آمد روضه ها بر لب حسین آمد شد سرازیر اشک چشمانش زینب از غم دلش گرفت آتش دلهره در دلش فراوان شد بیشتر از حسین، گریان شد گفت: حس می کنم غریبی را بوی خون، بین عطر سیبی را نکند وعده ی نبی اینجاست نکند تل زینبی اینجاست سنگ ها بر زمین چه بسیارند نخل ها را ببین چه بسیارند این غم در گلو چه خواهد شد؟ جان زینب بگو چه خواهد شد؟ دست من نیست می روم از حال نرو دیگر میان این گودال چه کنم تا سرت جدا نشود؟ چه کنم پیکرت رها نشود؟ من نمردم به تو لگد بزنند به پدر، حرف های بد بزنند تک و تنها اگر بمانم چه؟! بین اعدا اگر بمانم چه؟! نکند که اسیر خواهم شد؟! با که من هم مسیر خواهم شد؟! هر چه باشد قضا و تقدیرم نیست فرقی، که بی تو می میرم eitaa.com/abdorroghaye
در سه سالش هزار و یک غم دید غم به قدر تمام عالم دید قامتش را شکسته و خم دید تازه درد فراق را هم دید مثل زهرا نحیف و لاغر شد غنچه ای بود و زود پرپر شد روی زخم کسی نمک نزنید ضربه بر بال شاپرک نزنید به زمین خورده را کتک نزنید با لگد بچه را محک نزنید استخوان های بچه باریک است عالمِ بی رقیه، تاریک است صورتی زرد داشتی یا نه؟! عرق سرد داشتی یا نه؟! استخوان درد داشتی یا نه؟! درد صد مرد داشتی یا نه؟! درد پهلو و سینه بد دردی است زدن بچه اوج نامردی است شب و روزش به درد، سر می شد بی صدا دست بر کمر می شد تا که ذکر لبش پدر می شود حال و روزش خراب تر می شد تا که آخر سر پدر را دید از سر او سؤال ها بپرسید چه کسی این چنین یتیمم کرد؟! کنج ویرانه ای مقیمم کرد در غم حنجرت سهیمم کرد داغدار غمی عظیمم کرد پیش رأس پدر به خاک افتاد گفت زینب: رقیه جان، جان داد زن غساله چشم خود را بست نزد اصلا به پیکر او دست گفت: این تن چو سیبِ لک خورده است زده او را مگر که مردی مست؟! ازچه این بچه زیر و رو شده است؟! خواهرش گفت: بی عمو شده است eitaa.com/abdorroghaye
چنان شمعی چکیده بر زمینم، رو به سوسویم پدر چشمم نمی بیند، تو را با دست می جویم چرا موی مرا دیگر نمی بوسی، نمی بافی؟! یقین دارم دلت خون است از اوضاع گیسویم لبت بوسیدم و بر کام خود با مشت کوبیدم خودم زخم لبانت را به اشک چشم می شویم تکان خوردن برای شیشه ی عمرم ضرر دارد مضاعف می شود با هر تکانی درد پهلویم غذایم ترک شد اما نمازم را نکردم ترک به هر داغی شبیه عمه ام زینب ثناگویم برای من علی اکبر النگویی خرید اما به دست دختری در کوچه ها دیدم النگویم زمین خوردن شده تکرار دشوار شب و روزم نمانده قوتی دیگر میان هر دو زانویم لباسم از تنم مانند زهرا در نمی آید خبر داری مرا بیچاره کرده درد بازویم؟ یقین دارم زن غساله هم غسلم نخواهد داد خجالت می کشم خیلی ازین وضع سر و رویم در آغوشت بگیرم تا از این ویرانه پر گیرم ندارم حاجت مرهم، فقط وصل است دارویم عجب حسن ختامی شد سه سالم را نصیب امشب نگاهت می کنم تا جان دهم با چشم کم سویم  eitaa.com/abdorroghaye
چهل منزل کتک خوردم، نبودی به زیر دست و پا مُردم، نبودی منی که غنچه بودم، تشنه ماندم توانم رفت و پژمردم، نبودی چرا وقتی که بد ترسیده بودم چرا نام تو را بردم، نبودی؟! شب تاریک، در بین بیابان من از محمل زمین خوردم نبودی نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است به ضرب چکمه آزردم، نبودی چرا ساکت، چرا اینگونه سردی؟! مگر با دختر خود، قهر کردی؟! سه ساله بودم و قدم کمان شد تسلای غمم، زخم زبان شد نبودی جان بگیرم در کنارت رقیه از یتیمی نیمه جان شد حجابم را نشد محکم بگیرم دو دستم بسته بین ریسمان شد چه دستان بزرگی دارد این شمر تمام صورتم زهرا نشان شد حواسم بود روی نیزه بودی سرت بالاسر من سایه بان شد سرت را می گذارم روی شانه که گویم حرف های دخترانه اگرچه درد دارم قدر کافی نمی خوابم که مویم را ببافی نپرس از وضع موهایم که دیگر ندارد حاجتی بر موشکافی پر پروانه وارم را شکستند ندارم استطاعت بر طوافی شدم خسته ازین سربار بودن خودم حس می کنم هستم اضافی مرا با خود ببر، با من بگو که دگر از این مصیبت ها معافی بیا امشب به قول خود عمل کن مرا در لحظه ی آخر بغل کن eitaa.com/abdorroghaye
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده جای نوازش کردنِ دستان بابا شعله، میان گیسویم شانه کشیده **** هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را **** درد کف پا، خسته ام کرده حسابی دارم میان پهلویم دردِ حسابی گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را دادِ مرا دشمن در آورده حسابی **** آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟! پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟! من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟ **** با که بگویم این همه داغ گران را با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را بر ما اهانت شد میان کوچه هایش ویران کند حق خانه های عَسقلان را **** خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی **** از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا... از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟ غصه شده در سینه ام با که بگویم حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا **** طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟! من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟! بار سفر بستم بیا آماده ام من پایان بده بر این چهل منزل جدایی eitaa.com/abdorroghaye
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیه اسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیه سیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیه معراج ما باشد توسل بر رقیه یک دم نشد با رب گسسته اتصالش زهراست پیدا و نمایان از خصالش با آیه آیه جلوه های هر سه سالش تطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیه نامش معطر می کند صحن دهان را درس ولایت می دهد سینه زنان را رد می کند هر منزل از هفت آسمان را بر شانه ی عباسِ آب آور، رقیه بر داغ او اهلِ مناسک گریه کردند ذاتِ الهی با ملائک گریه کردند آل عبا بر او یکایک گریه کردند مرثیه خوان تا گفت بر منبر رقیه یاسِ سه ساله، رنگ و بوی لاله دارد هر کس که رویش دید، آه و ناله دارد خیلی سوال از عمه اش، غساله دارد رنگین کمان پیداست ازچه در رقیه؟! با این همه زخمی که مانده در وجودش با این همه دردسرش، وقتِ سجودش با این پرِ زخمی و با روی کبودش شد وارثِ ارثیه ی مادر رقیه آن قدر، سنگِ شامیان بر ابرویش خورد آن قدر، بر روی زمین با زانویش خورد آن قدر محکم، ضربِ پا بر پهلویش خورد مثل گلی در شعله شد پر پر رقیه eitaa.com/abdorroghaye
منم و خجلت بسیار، حلالم فرما در شبِ آخر دیدار حلالم فرما اولین بار شده آمدی و پا نشدم حال و روزم شده دشوار، حلالم فرما بوسه بر گونه ی من؟! آه... فراموشش کن صورتم خورده به دیوار، حلالم فرما از سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود... بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرما چادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار... روی این دامنِ گلدار، حلالم فرما نه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی ناز بگذر از موی من اینبار، حلالم فرما سنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنند سنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم فرما خار، در پای من و نیزه نصیب تو شده وارثِ روضه ی مسمار، حلالم فرما دست من بسته شد و چوب به دندانت خورد... وسط مجلس اغیار، حلالم فرما بر لبم آمده با ناله ی بابا بابا... نفس آخرم انگار، حلالم فرما eitaa.com/abdorroghaye
به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟! غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!   همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!   پدر موی سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد شرر را در میان گیسوانم دیده ای یا نه؟!   شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه دلیل خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!   هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!   دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!   بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت به لب آمد ز هجران تو جانم، دیده ای یا نه؟!   اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟! eitaa.com/abdorroghaye
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند   بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند   جای موهای سرم می سوخت اما شامیان سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند   بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند   خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند   گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم از لج من چادرم را زیر پا انداختند   من بدون روسری خیلی خجالت می کشم تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!   چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!  آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!   من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟! حال که دردانه ات را از بها انداختند eitaa.com/abdorroghaye
آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! بین تشت زر آمدی چه کنم؟!   هر دو دستم شکسته اما تو با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!   بس که دیروز خیزران خوردی با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!   از جراحات حنجرت پیداست از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!   چشم من تار و بسته شد، حالا... ... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!   گیسویم درهم است... می بخشی؟ سرزده آخر آمدی چه کنم؟!    بگذریم از خودت بگو بابا از خودت، از غروب عاشورا     تیر و شمشیر از این و آن خوردی از زمین و از آسمان خوردی   آیه خواندی برایشان اما سنگ از قوم بد دهان خوردی   خاطرم مانده عصر عاشورا نیزه ای را که از سنان خوردی   دم مغرب به ما جسارت شد بر زمین لحظه ی اذان خوردی   چقدر ضربه، بی امان خوردم چقدر ضربه، بی امان خوردی   دشمنت تا مرا بلندم کرد زیر خنجر تکان تکان خوردی   بگذریم از خودت نمی گویی حال من را چرا نمی جویی؟!     له شدم مثل یاسِ پژمرده صورتم شد کبود و خون مرده   مثل مادربزرگ خود زهرا بازویم را غلاف آزرده   این زبانم ز بس که می گیرد آبروی مرا پدر برده   دختری از خرابه رد می شد گفت با خنده: این لگد خورده   به لباسم چقدر خندیدند به غرورم چقدر برخورده   بی خیال ای پدر کسی اصلا دخترت را کنیز نشمرده   مثل سابق برات می ارزم؟! بغلم کن ببین چه می لرزم   شب وصلم عجب خجسته شده نافله خواندنم نشسته شده   دیدی آخر تو را بغل کردم با همین بازوی شکسته شده   خواهشی می کنم، به همراهت دخترت را ببر که خسته شده   بی هوا روی خاک می افتم بند بند تنم گسسته شده   باز لاله... دوباره پهلویم... بس که این زخم باز و بسته شده   دخترت خسته است از این مردم بس که تحقیر و سرشکسته شده   خسته ام بس که دردسر دارم من فقط حاجت سفر دارم eitaa.com/abdorroghaye