eitaa logo
اشعار محمد جواد شیرازی
919 دنبال‌کننده
35 عکس
9 ویدیو
0 فایل
این کانال توسط ادمین اداره می شود. مشاهده بانک جامع اشعار در وبلاگ: http://Sabuo.blog.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
دائم چهل منزل بلا بر ما رسیده خواندم نمازم را نشسته، قد خمیده جای نوازش کردنِ دستان بابا شعله، میان گیسویم شانه کشیده **** هجران دلبر، قد کمانی ساخت من را از ناقه، ضعف و تشنگی انداخت من را طوری کتک خوردم دو چشمم تار گشته حق داشت عمه، لحظه ای نشناخت من را **** درد کف پا، خسته ام کرده حسابی دارم میان پهلویم دردِ حسابی گفتم نکش اینگونه از سر چادرم را دادِ مرا دشمن در آورده حسابی **** آخر چرا رحمی به چشمِ تر نداری؟! پایم شکسته، از چه رو باور نداری؟! من دخترم، خیلی پر و بالم نحیف است نامرد... اصلا تو خودت دختر نداری؟ **** با که بگویم این همه داغ گران را با که بگویم حرفِ مرد بد دهان را بر ما اهانت شد میان کوچه هایش ویران کند حق خانه های عَسقلان را **** خیلی بدم می آید از اشرار، خیلی از ازدحامِ شامی و انظار، خیلی دروازه ی ساعات، ساعاتِ بدی بود سختی کشیدم بر سر بازار، خیلی **** از چه بگویم،! از ستم یا ناسزا یا... از سنگ و خاکستر ز بام خانه آیا؟ غصه شده در سینه ام با که بگویم حرف از کنیزی می زنند این جا خدایا **** طاقت ندارم بیش از این بابا کجایی؟! من چشم بگذارم به آغوشم بیایی؟! بار سفر بستم بیا آماده ام من پایان بده بر این چهل منزل جدایی eitaa.com/abdorroghaye
قرآن چه باشد؟ اول و آخر رقیه اسلام احمد چیست؟ سرتاسر رقیه سیر و سلوکش رفته بر حیدر رقیه معراج ما باشد توسل بر رقیه یک دم نشد با رب گسسته اتصالش زهراست پیدا و نمایان از خصالش با آیه آیه جلوه های هر سه سالش تطبیق شد بر سوره ی کوثر رقیه نامش معطر می کند صحن دهان را درس ولایت می دهد سینه زنان را رد می کند هر منزل از هفت آسمان را بر شانه ی عباسِ آب آور، رقیه بر داغ او اهلِ مناسک گریه کردند ذاتِ الهی با ملائک گریه کردند آل عبا بر او یکایک گریه کردند مرثیه خوان تا گفت بر منبر رقیه یاسِ سه ساله، رنگ و بوی لاله دارد هر کس که رویش دید، آه و ناله دارد خیلی سوال از عمه اش، غساله دارد رنگین کمان پیداست ازچه در رقیه؟! با این همه زخمی که مانده در وجودش با این همه دردسرش، وقتِ سجودش با این پرِ زخمی و با روی کبودش شد وارثِ ارثیه ی مادر رقیه آن قدر، سنگِ شامیان بر ابرویش خورد آن قدر، بر روی زمین با زانویش خورد آن قدر محکم، ضربِ پا بر پهلویش خورد مثل گلی در شعله شد پر پر رقیه eitaa.com/abdorroghaye
منم و خجلت بسیار، حلالم فرما در شبِ آخر دیدار حلالم فرما اولین بار شده آمدی و پا نشدم حال و روزم شده دشوار، حلالم فرما بوسه بر گونه ی من؟! آه... فراموشش کن صورتم خورده به دیوار، حلالم فرما از سپیدی رخم نیست خبر، رنگِ کبود... بر رخم گشته پدیدار، حلالم فرما چادرم سوخت پدر، صورت خود را بگذار... روی این دامنِ گلدار، حلالم فرما نه مرا موی بلند و نه تو را پنجه ی ناز بگذر از موی من اینبار، حلالم فرما سنگ خوردم سرِ بازار که سنگت نزنند سنگ خوردی سرِ بازار؟! حلالم فرما خار، در پای من و نیزه نصیب تو شده وارثِ روضه ی مسمار، حلالم فرما دست من بسته شد و چوب به دندانت خورد... وسط مجلس اغیار، حلالم فرما بر لبم آمده با ناله ی بابا بابا... نفس آخرم انگار، حلالم فرما eitaa.com/abdorroghaye
به غارت برده دشمن دودمانم، دیده ای یا نه؟! غروب عمر را در آسمانم دیده ای یا نه؟!   همان دُ دختر شیرین زبا بان تُ تو هستم گرفته آبرویم را زبانم دیده ای یا نه؟!   پدر موی سرم شانه زدن دیگر نمی خواهد شرر را در میان گیسوانم دیده ای یا نه؟!   شدم سرگرمی خندیدن طفلان این کوچه دلیل خنده های این و آنم، دیده ای یا نه؟!   هر آن که رد شد از ویرانه با حیرت نشانم داد ورم کرده سر و چشم و دهانم دیده ای یا نه؟!   دوتایی سنگ ها خوردیم، بابا من تو را دیدم تو هم من را، بگو تا که بدانم دیده ای یا نه؟!   بیا تا زجر خوابیده بگیرم بین آغوشت به لب آمد ز هجران تو جانم، دیده ای یا نه؟!   اگر من را پذیرفتی، شهادت را نصیبم کن صلاحم را به ترکِ آشیانم دیده ای یا نه؟! eitaa.com/abdorroghaye
شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند   بر نمی خیزم به پای تو، دلیلش را نپرس چند جا، پای مرا با کینه جا انداختند   جای موهای سرم می سوخت اما شامیان سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند   بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند   خسته ام، سردرد دارم، پیکرم درهم شده بس که من را از بلندی، بی هوا انداختند   گفته بودم چادرم نه... زیورم را می دهم از لج من چادرم را زیر پا انداختند   من بدون روسری خیلی خجالت می کشم تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!   چشم بر من بسته ای، دیگر نمی خواهی مرا؟!  آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!   من شفا دیگر نمی خواهم، مرا هم می بری؟! حال که دردانه ات را از بها انداختند eitaa.com/abdorroghaye
آمدی با سر آمدی... چه کنم؟! بین تشت زر آمدی چه کنم؟!   هر دو دستم شکسته اما تو با دو چشم تر آمدی؟! چه کنم؟!   بس که دیروز خیزران خوردی با لب پر پر آمدی، چه کنم؟!   از جراحات حنجرت پیداست از نوک نی در آمدی... چه کنم؟!   چشم من تار و بسته شد، حالا... ... دیدن دختر آمدی؟! چه کنم؟!   گیسویم درهم است... می بخشی؟ سرزده آخر آمدی چه کنم؟!    بگذریم از خودت بگو بابا از خودت، از غروب عاشورا     تیر و شمشیر از این و آن خوردی از زمین و از آسمان خوردی   آیه خواندی برایشان اما سنگ از قوم بد دهان خوردی   خاطرم مانده عصر عاشورا نیزه ای را که از سنان خوردی   دم مغرب به ما جسارت شد بر زمین لحظه ی اذان خوردی   چقدر ضربه، بی امان خوردم چقدر ضربه، بی امان خوردی   دشمنت تا مرا بلندم کرد زیر خنجر تکان تکان خوردی   بگذریم از خودت نمی گویی حال من را چرا نمی جویی؟!     له شدم مثل یاسِ پژمرده صورتم شد کبود و خون مرده   مثل مادربزرگ خود زهرا بازویم را غلاف آزرده   این زبانم ز بس که می گیرد آبروی مرا پدر برده   دختری از خرابه رد می شد گفت با خنده: این لگد خورده   به لباسم چقدر خندیدند به غرورم چقدر برخورده   بی خیال ای پدر کسی اصلا دخترت را کنیز نشمرده   مثل سابق برات می ارزم؟! بغلم کن ببین چه می لرزم   شب وصلم عجب خجسته شده نافله خواندنم نشسته شده   دیدی آخر تو را بغل کردم با همین بازوی شکسته شده   خواهشی می کنم، به همراهت دخترت را ببر که خسته شده   بی هوا روی خاک می افتم بند بند تنم گسسته شده   باز لاله... دوباره پهلویم... بس که این زخم باز و بسته شده   دخترت خسته است از این مردم بس که تحقیر و سرشکسته شده   خسته ام بس که دردسر دارم من فقط حاجت سفر دارم eitaa.com/abdorroghaye
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز کمی ز معجزه ی چای هیئتش این است   http://eitaa.com/abdorroghaye
ثواب شعر هدیه به روح کنیز حضرت رقیه، حاجیه خانم فاطمه طاهری به صد امید به این روضه ها گذر دارم چگونه دست ازین خانواده بر دارم در این بساط، تمنای چشم تر دارم به خیرِ دست رقیه فقط نظر دارم دلم گرفته برای مصیبتش یارب شکست مثل پرش، شأن و حرمتش یارب به این فقیر بجز فیض اشک و ناله نده خمار باده نگهدارم و پیاله نده مرا بجز به رقیه به کس حواله نده عنان کار مرا جز به این سه ساله نده خوشم که حلقه به گوش رقیه ساداتم فقیر خانه به دوش رقیه ساداتم همان رقیه که در کودکی مصیبت دید به دست، جای عروسک، غل اسارت دید سه آیه بود و هزار آیت از جراحت دید شبیه فاطمه، هر روز و شب مشقت دید قد خمیده و طفل سه ساله یعنی چه؟! به روی پیرهنش، باغ لاله یعنی چه؟! به پشت قافله با حال زار می افتاد شبیه فاطمه با چشم تار می افتاد چنان زدند که بی اختیار می افتاد بدون حرف، فقط یک کنار می افتاد صدای زجر، شب و روز اضطرابش داد شکسته بال شد و هر تکان عذابش داد سه سال داشت که غم های بی کران هم دید به چند جای تنش درد استخوان هم دید به کام خشک پدر، چوب خیزران هم دید ندیده بود سری بین طشت، آن هم دید سر بریده به دامان گرفت و هق هق کرد بغل گرفت پدر را رقیه و دق کرد شکست ضربه ی پا، پایه و اساسش را چو لاله کرد کتک روی مثل یاسش را دوا نکرد کسی درد ناشناسش را نشد عوض کند آخر کسی لباسش را چنان تمام وجودش کبود شد، آری ز شستنش زن غساله کرد خودداری https://eitaa.com/abdorroghaye
دلت سیاه شده؟ نور هل أتی کافی است ز خَلق رانده شدی؟ حجت خدا کافی است نیازِ بنده ی عاشق به مال و زیور نیست دلی که بر غم مولاست مبتلا کافی است که گفته وصل، دوای تمامِ درد من است هر آنچه یار بخواهد، همان مرا کافی است از آستانِ امامی که معدنِ خیر است برای نوکرِ درمانده یک دعا کافی است بیا به خاطر قلب امام، قول دهیم اگرچه دیر شد اما دگر خطا کافی است برای هرکه هوای دلش نفسگیر است... نفس کشیدنِ در مشهد الرضا کافی است حرم کجا و منِ روسیاه می دانم همین که سوختم از هجرِ کربلا کافی است دوید زینب و با گریه گفت با قاتل نزن عزیز مرا، شمر بی حیا کافی است همه کفن بخرند و همه کفن بشوند فقط برای حسین است بوریا کافی است؟! eitaa.com/abdorroghaye
حال خوش، در گرو فیض سحر داشتن است قرب حق، لازمه اش دیده ی تر داشتن است   آی کنعانِ پر از غم شده، حق یعقوب گاه، حدّ اقل از یار خبر داشتن است   امرِ معشوق رقم خورده جدایی، یعنی سهم عشاق فقط چشم به در داشتن است   بند اگر بندِ نگار است پرت را بشکن گاه گمراه شدن حاصلِ پر داشتن است   اولین مرحله ی بنده ی مهدی بودن همه جا خاطرِ او، مد نظر داشتن است   این که لبخند رضایت بنشانی به لبش دوره ی غربت او، اوج هنر داشتن است   یار او نیستم و امر فرج می طلبم! شرط، در امرِ ظهورش به نفر داشتن است   پدر ماست علی شیر خدا، شاه نجف خیرِ اولاد در این گونه پدر داشتن است   علت اصلی نان شب پُر برکت مان صبح، از روضه ی ارباب گذر داشتن است   کربلا راه نجات است و نجات از آتش... در قدم سوی گل فاطمه برداشتن است   بدترین درد و مصیبات برای مادر بین گودالِ پر از نیزه پسر داشتن است https://eitaa.com/abdorroghaye
این وادی غمبار دلم را زده آتش چشم ترت ای یار دلم را زده آتش یک وقت نوک نیزه نگیرد به لباست عمری غم مسمار دلم را زده آتش * بنشینم و حیران بشوی، من که نمردم خیره سوی میدان بشوی، من که نمردم تا زنده در این معرکه هستم نگذارم یک لحظه پریشان بشوی، من که نمردم * تو رحمت موصوله ای و خیر کثیری باید چه کنم نذر مرا هم بپذیری؟! طفلان مرا اذن بده اوج بگیرند بگذار نبینند مرا وقت اسیری * هستند مریدان ابالفضل و زبانزد شیران دلیر علوی، عون و محمد آن قدر که لب تشنه ی میدان نبردند اوصاف دلیری پدر، خاطرم آمد * با اینکه دلم تاب ندارد، نگرانم باید بروم خیمه و در خیمه بمانم صدبار بمیرم که تو شرمنده نباشی من دیدنِ شرمندگی ات را نتوانم * در خیمه به هر ثانیه، بسیار دلم ریخت هر بار صدا آمد و هربار دلم ریخت با ذکر خدا شد دلم آرام دوباره بدجور ولی عاقبتِ کار دلم ریخت * هرقدر کشیدند ز دل ناله ی اُماه از خیمه نرفتم قدمی هم سوی شان راه هی پا شدم از جا بروم باز نشستم در خیمه کشیدم ز جگر آه فقط آه * صد شکر که جان هستی و هستی به کنارم در دل ضربان هستی و هستی به کنارم کس جرأت آزار مرا هیچ ندارد تا کهف امان هستی و هستی به کنارم * خیلی نگرانم برسد کار به گودال یک وقت برادر نشوی تشنه و بی حال ترسم همه این است که با گریه ببینم جسمت شده در زیر سم اسب لگدمال https://eitaa.com/abdorroghaye