فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارم مردادماه در خدمت جمعی از مسئولین محترم قضایی و سازمان بهزیستی بودیم که برای بازدید از مجتمع شوق زندگی مشهد تشریف آورده بودند.
بزرگواران زیادی ازین جمع مهمان واحد بهرویش شدند و از نزدیک با فعالیتها، برنامه ها و نحوه توسعه همکاری ها آشنا شدند.
جناب آقای دکتر وحیدزاده، مدیرکل بهزیستی استان کرمان، یکی از مهمانان ویژه بهرویش بودند که با تشریف فرمایی خود، بنا داشتند بقول معروف بازدیدهایی که از شیرخوارگاه مادر در استان کرمان را داشتیم، را پس بدهند.
حضورشان قوت قلبی برای بهرویش بود.
با همکاری های بسیار خوبی که سال گذشته با بهزیستی استان کرمان داشتیم حدود بیست کودک نیازمند درمان از کرمان به مشهد منتقل شدند و در همان روز طی ویژه برنامه ای با حضور مسئولین امر، به خانواده های جایگزین واگذار شدند.
حضورشان قوت قلبی برای بهرویش بود و مجدد از مجموعه برای توسعه همکاری ها دعوت به حضور در کرمان داشتند.
باشد تا روزی که هیچ کودکی از نعمت داشتن خانواده محروم نماند🙂✨
.
.
.
.
.
.
.
بهرویش، رویشی بهتر برای همه کودکان، در هر جای ایران زمین
.
.
.
.
.
.
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#فرزندپذیر
#کودک
#کرمان
#بهرویش
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
به بهانه قدرنهادن «مهربان تر از مادر...»
بغض پنهان شده ای در ورای صدایش مشخص بود، شاید هفت هشت بار، شماره اش بعنوان تماس ناموفق روی صفحه گوشیم بود.
با خانواده ای که دغدغه وابستگی و اذیت شدن کودک مهمان را داشتند، گفتگو میکردم. آقا میگفت ما خودمان مشکلی نداریم، نگران وابستگی کودک هستیم، بنظر شما اینکه بما وابسته شود و بعد جدا شود، اذیت نمی شود؟؟؟
منتظر بود تا به نحوی تاییدش نکنم و با توضیحاتی قانعش کنم که کودک اذیت نمی شود. ولی با اطمینان گفتم شما درست میفرمایید، کودک وابسته میشود و ممکن است جدایی اذیتش کند. با نگاهی پر سوال متمرکز شد به ادامه حرفهایم. گفتم اتفاقا میخواهیم کودک، بجای نگهداری در مراکز، مهمان شما باشد تا وابسته شود. کودکی که به لحاظ روانی وابسته می شود، کودک سالم است. کودک در مراکز این حس برایش تامین نمی شود و عملا کودکی داریم که حس وابستگیش از بین رفته یا در خوشبینانه ترین حالت، به حداقل ممکن رسیده است. این کودک ناسالم است و ترمیم آسیبهای روانیش مدتهای زیادی زمان می برد.
حرفی برای گفتن نداشت، مشخص بود کاملا در ذهنش دارد مسایل را سبک سنگین میکند. در همین حالت که خانواده با سکوتی معنادار به این موضوع فکر میکردند، متوجه تماس های ناموفق زیادی روی گوشیم شدم.
آن صدای بغض آلود، خانم بهروان فر بود، مدیر شعبه تهران بهرویش. معمولا روزانه تماس های زیادی با ایشان برای هماهنگی مسائل مختلف موسسه در تهران داریم. در هر تماس، از مشکلات یا ابهاماتی سوال میکنند که در مشهد، بارها و بارها تجربه شده و اشکالاتش تا حدی مشخص.
کار در شعبه تهران، دشواریهای خاص خودش را دارد، موسسات مردم نهاد هنوز آنطور که شاید و باید مورد وثوق دستگاه های مربوطه نیستند و با این باور که خود مردم خیلی بهتر میتوانند در حل مشکلات موثر باشند فاصله دارند. شاید هم سابقه همکاری موسسات خیریه ذهنیتهای خوبی بجای نگذاشته. اینکه موسسه خیریه بهرویش، بدون ریالی بودجه، بصورت جهادی در فعالیتی مداوم برای اوضاع بهتر این کودکان با محوریت خانواده در تلاش است، هنوز برای خیلی ها قابل هضم نیست. اینکه مدیرشعبه تهران با فیش حقوقی صفر، حتی برای هزینه های روزمره موسسه، از جیب هم خرج میکند، باز هم قابل هضم نیست. سیستمی که او را درگیر بوروکراسی اضافی اداری میکند، در جریان نیست که لحظه لحظه هایی که وقت میگذارد، برای حال خوب یک کودک در خانواده واقعا طلایی است.
بارها شنیدم اذیت شد، سختی کشید، مورد طعنه قرار گرفت، سرش داد زدند، احترامش خدشه دار شد ولی آنقدر به مسیرش برای کودکان ایمان داشت که میدانست تحمل این سختی ها در این مسیر بخشی از کار است و آن کسی که باید ببیند، میبیند.
آن روز صدایش بغض داشت، جویای داستان شدم، برای کودک نیازمند درمانی که حدودا دو ماه پیگیر موافقت انتقالش از تهران به مشهد بود مجوز گرفته بود.
گفتم خداقوت- در جریان جزئیات کامل این دو ماه بودم- بالاخره مجوز انتقال را گرفته بود.
گفتم اینکه جای خوشحالی دارد چرا اینقدر غمگین؟
گفت نامه مجوز را سریع از دستم گرفتند و گفتند در تهران باید واگذار شود!!!
یکماه میگذرد و آن کودک هنوز در یکی از شیرخوارگاه های تهران، زندگی اش خلاصه شده در تختی آهنی است که کاملا کودکانه طراحی شده است.
اینکه با وجود قوانین و دستورالعمل های سازمانی مصلحت کودک چه ایجاب میکند، موضوعی است که تا با تار و پود فکری و حقوقی و روانی به این باور نرسیم که نه تنها خانواده داشتن برای کودک مصلحت است که هر چه زودتر به خانواده سپردنش مصلحتی بس مهم و مهم تر، به نتیجه مطلوب نخواهیم رسید.
موضوعی که به زیبایی در ماده ۴۵ قانون حمایت از اطفال به آن اشاره شده است:
رعایت غبطه و مصلحت کودکان و نوجوانان در کلیه تصمیمات دادگاه ها و مقامات اجرایی الزامی است.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بهرویش، تلاش هایی بی منت برای همه کودکان نیازمند
.
.
.
.
.
.
#فرزندخوانده
#فرزندخواندگی
#فرزندپذیر
#کودک
#بهرویش
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
داستانی برگرفته از یک پرونده واقعی
صدایی با ریتم یکسان، گاهی پرکوب و گاهی بی رمق. گاهی احساس میکردم نیست. خوب گوش تیز میکردم تا سوسوی طپشی، آرامم کند.
این صدای قلب، شده بود زبان گفتگوی مشترک بین من و مادرم. پاسخ احساساتمان را با تن قلب به هم می دادیم.
با ریتم ضربان قلب مادرم، ضربان قلب من هم تغییر می کرد و این پاسخ و جواب نه ماه و نه روز ادامه داشت.
مادرم خیلی با من حرف نمیزد، حتی درد دل هم نمیکرد. می فهمیدم که خیلی نمیخواهد بمن وابسته شود و منتظر بود هر چه زودتر من دیگر نباشم و او باشد و روزگار سیاهش...
اکثر اوقات صدای ضربان ضعیف و بی رمقی به گوشم میرسید. آنقدر اتفاق می افتاد که کم کم فکر میکردم طبیعی است. در این حالتها ضربان قلب من بالا می رفت تا جبران افت فشار مادرم را بکند. من که توانی نداشتم برای بیشتر شدن ضربان قلبم، ناچار بودم شیره وجودی مادرم را بیشتر و بیشتر بمکم. ناگزیر از آن که نمیدانستم این حالت مادرم از سوء تغذیه است و من هم بر این بی حالی مادرم دامن میزنم. سو تغذیه مادرم تمام داستان نبود. مشکلات پدرم و اعتیادش، اوضاع مادرم را بدتر کرده بود. در فضایی غیرقابل کنترل، جایی که شاید بشود نامش را خانه گذاشت، مادرم فقط رنج میکشید ولی من در وجودش آرام آرام رشد میکردم.
گاهی ضربان قلب مادرم بالا می رفت، میفهمیدم چیزی شده ولی نمیدانستم که در اوج استرس و فشارهایی از ناملایمات زندگی فشار خونش بالا رفته، جواب ضربان قلب مادرم را با ضربان آرام تری میدادم. آنقدر آرام که یکهو مادرم حس میکرد، دیگر قلبم نمیزند. دست بر شکمش میکشید و به ناچار صدایم می کرد. ناچار بودم که اینگونه حواسش را از علت اصلی استرس و فشار دور کنم. او سعی میکرد مرا دوست نداشته باشد ولی دست خودش نبود.
به ندرت پیش می آمد که آهنگ ضربان دو قلب با هم هماهنگ و ریتم سینوسی داشته باشند. قلب مادرم ناخواسته عشق پمپاژ میکرد و قلب من در نهایت فشردگی تمامش را ذخیره می کرد. قلب کوچک من اکسیژنهای عشق مادری را به حد ضرورت برمیداشت و بقیه را با عشقی مضاعف مجدد روانه قلب مادر می کرد. این قدر این هماهنگی صدای آرامش بخشی برایم بود که هر زمان پزشک سونوگرافی در این حالت مادرم را ویزیت میکرد، در گزارش سونو ترکیبی از نت های موسیقی آرامبخش را مینوشت: دو (C)، رِ (D)، می (E)، فا (F)، سُل (G)، لا (A)، سی (B)
هفته سختی را گذراندم، چند روز بود از ضربان هماهنگ دو قلب خبری نبود. مادرم اصلا حرفی برایم نمیزد و یکسره گریه میکرد. از صدای گریه مادرم، من هم بلند بلند گریه میکردم ولی در میان آبهای مواج آمنیوتیک کسی صدای مرا نمیشنید. دیگر با افت ضربان قلبم، مادرم صدایم نمیزد و سراغم را نمیگرفت. احساس خفگی شدیدی داشتم، در بطنی که ماه ها محل آرام گرفتنم بود، دیگر احساس راحتی نداشتم. انگار از همه جا بمن فشار می آورد تا خفه ام کند، ضربان قلبم نامنظم بود ولی پاسخی از قلب مادرم نمیگرفتم، صدایی که بود هق هق های گریه بود و بس.
این اتفاق چند بار در روزهای متوالی تکرار شد و من هم بیقرارتر از هر دفعه. نه دیگر نایی برای چرخیدن و عکس العمل داشتن و نه دیگر حوصله ای برای پاسخ به احساسات قلبی مادرم. خیلی حالم دست خودم نبود ولی با این وجود نگران حال مادری بودم که دیگر صدایش از گریه های زیاد گرفته بود و منتظر بود زودتر من نباشم.😔
بعدها فهمیدم که آن حالتهای بی حوصلگیم، نتیجه بهم ریختن هورمونیک و آن حالتهای خفگی، انقباضات بیرحم، رحمی بود که همه ناشی از مصرف داروهای سقط بود.
مادرم تصمیم گرفته بود که من برای همیشه نباشم ولی خواست خدا به نفس کشیدن من، رقم زده شد.
با این وجود، همچنان انس غریبی با صدای ضربان قلب مادرم داشتم و بعدها هر پرستاری که در شیرخوارگاه من را به آغوش میگرفت، دنبال همان صدای آشنای قدیمی بودم ولی صدای قلبش فرق می کرد.
با اینکه مادرم بالاخره از دست من راحت شد و برای همیشه در بیمارستان رهایم کرد و حتی در بیمارستان از پزشک میشنیدم که علت معلولیت دست و پایم بخاطر عوارض ناشی از همان داروهای سقط است، مطمئنم همیشه در شیرخوارگاه نمی مانم و خداوند مادر مهربانی را برایم می فرستد تا دوباره طپش دو قلب را با هم همراه کند.
به امید آن روز...
.
.
.
.
.
.
.
بهرویش، رویشی برای کودکان چشم انتظار خانواده
.
.
.
.
.
.
#فرزندخواندگی
#فرزندخوانده
#فرزندپذیر
#بهرویش
#کودک
.
.
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
49.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبها که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره...
شاید اولین مواجهه کودکی های ما با پلیس همین شعر معروف بود. از همان دوران به ما میفهماند که حس آرامش و خواب ما، مدیون زحماتی پلیسی است که بیدار است و حافظ امنیت.
جناب سروان مصطفوی پور، از آن دسته پلیس هایی است که با نهایت عشق و دلسوزی و دغدغه مندی در مجتمع شوق زندگی، نه تنها حافظ امنیت مجموعه اند که از هیچ تلاش و کوششی برای حال خوب بچه ها دریغی ندارند.
دلسوزانه خدمت میکند،
عاشقانه زحمت میکشد،
و همه و همه در مجتمع او را دوست دارند.
خبر جابجایی حوزه خدمتی ایشان از مجتمع شوق زندگی به قسمتی دیگر، بنا به صلاحدید حفاظت دادگستری، یکهو بار دلتنگیمان را آنقدر زیاد کرد که هنوز نرفته احساس میکنیم پدری دلسوز را در کنار خود نداریم.
با آرزوی موفقیت و خدمتی خالصانه در هر عرصه ای، این کلیپ را به پاسداشت ارج نهادن به خدمات ایشان ساختیم و دعاگوییم که مجدد در مجتمع شوق زندگی سایه امنیتشان بالاسر مجموعه قرار بگیرد.
.
.
.
.
.
شوقی برای زندگی بهتر کودکان
.
.
.
.
.
.
.
.
.
#فرزندخواندگی
#فرزندخوانده
#فرزندپذیر
#شوق_زندگی
#بهرویش
#کودک
.
.
.
.
.
.
کانال مجتمع قضایی حمایتی شوق زندگی
https://eitaa.com/shoghezendgii
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
دلنوشته های سفر اربعین (۱)
به امید شیرخوارگاه های خالی...
قصد سفر اربعین کردیم. برای ویزیت بعد از عمل پاهای هانا، چند روزی تهران بودیم. چهارشنبه و پنجشنبه صبح شیرخوارگاه آمنه بودم و پرونده چند کودک نیازمند درمان را بررسی میکردم. هر کدام از پرونده ها فراز و نشیب هایی داشت. بعضی از پرونده ها بشدت بهمم میریخت. هم خوشحال میشدم که زودتر میشود اقداماتی را برایشان شروع کرد و هم ناراحت که چرا اینقدر دیر معرفی شدند.
از کودکی که دوره درمانش تمام شده بود و سالم بود و صرفا بخاطر سابقه بیماری متقاضی نداشت تا نوزاد دختری که بخاطر معلولیت رها شده بود، همه پرونده هایی بودند که چگالی بغض روی بغض را بیشتر می کردند.
راهی قم شدیم. نیت کردم بین راه از کودکان نیازمند درمان شیرخوارگاه صدف قم هم سری بزنم. پرونده تک تک این کودکانی که هر کدام میتوانستند سرمایه ای ارزشمند برای فردای ایران و اسلام باشند از یک طرف، وقایع روز جهان اسلام و انتظار انتقام دردناک ترور شهید هنیه در ایران از طرفی دیگر، بشدت ذهنم را مشغول کرده بود. شاید به جرات بتوان گفت نابودی اسرائیل نقطه عطف بزرگی در تمدن نوین اسلامی خواهد بود که معادلات ظهور را سالها جلو خواهد انداخت و برای این مهم، ظرفیت نیروی انسانی محوریت اصلی خواهد بود.
جمله ای بی اختیار از ورای ذهنم عبور میکرد که در نگاه اول چندان دلچسبم نیامد. اما گذر از جاده ها و موکبهای کنار جاده ای فرصت خوبی برای حلاجی و مرور مجدد دیدگاه های این حوزه بود.
اینکه کودکانی بخاطر مشکلات درمانی - که بعضا قابل کنترل یا درمان پذیر هستند- محکوم به زندگی شیرخوارگاهی باشند و از حقوق اولیه رشد روانی و عاطفی خود در بستر خانواده محروم باشند، چیزی جز حبس سرمایه های ارزشمند برای آینده جامعه نیست.
برای فتح قله های رفیع تمدن نوین اسلامی، باید از همه ظرفیتهای نیروی انسانی به نحو احسن استفاده کرد که در این بین کودکان بعنوان آینده سازان این تمدن نقشی اساسی و غیرقابل انکار دارند.
هر چند وجود کودکانی در شیرخوارگاه ها، خروجی مستقیم آسیبهای اجتماعی و خروجی غیرمستقیم ترکشها و عفونتهای اجتماعی ناشی از جدال اقتصادی و فرهنگی جبهه حق و باطل است ولی تاریخ خواهد نوشت همانطور که حضرت امام در ابتدای نهضت، اشاره به سربازان در گهواره خود برای انقلاب داشتند، مجدد باز هم همین کودکان در گهواره ها حماسه دیگری در تاریخ بشریت را با اقتدای به امام خود رقم خواهند زد.
و آن جمله بی اختیار چیزی نبود جز اینکه راه قدس ما در مسیر کربلا، از شیرخوارگاه های خالی میگذرد!!!
.
.
.
.
.
بهرویش، رویشی برای ظهور
.
.
.
.
.
.
#فرزندخواندگی
#فرزندخوانده
#فرزندپذیر
#بهرویش
#کودک
.
.
.
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
آب، غذا، دلبستگی
نقل شده است که سالها قبل پادشاه فریدریش دوم از آلمان یک آزمایش بسیار ناراحتکننده ای انجام داد. در این آزمایش ۵۰ کودک انتخاب شدند و او مربیانی را استخدام کرد تا از این کودکان نگهداری کنند. به آنها دستور اکید داده شد که این کودکان را هرگز نوازش نکنند، آنها را در آغوش خود تکان ندهند و با آنها صحبت نکنند. مربیان مجبور بودند فقط ابتداییترین وظایف را انجام بدهند.
شاید باورش سخت باشد ولی متاسفانه همهی پنجاه کودک فوت کردند، به دلیل عدم رشد تحت این شرایط!😔
در سال ۱۹۴۴ ، آزمایش مشابهی در ایالات متحده آمریکا انجام شد. تعدادی نوزاد توسط "دانشمندان!!" جدا شدند تا ببینند که آیا آنها می توانند بدون دلبستگی زنده بمانند.
نوزادان در یک مرکز آزمایشگاهی نگهداری شدند و پرستارانی داشتند که فقط هنگام تعویض پوشک، تغذیه یا حمام کردن با آنها تعامل داشتند. به پرستاران گفته شده بود که هرگز با کودکان صحبت نکنند. همچنین به آنها دستور داده شد که به کودکان نگاه نکنند و بیشتر از آنچه لازم است برای مراقبت از نوزادان، به آنها دست نزنند. بعد از گذشت حدود چهار ماه، بیش از نیمی از کودکان درگذشتند. عملیات جبرانی برای نجات کودکان باقیمانده شروع شد و عشق و مراقبت مداوم برایشان تجویز شد. کودکان از تلاش برای جذب پرستار خود دست برداشته بودند. آنها حتی گریه هم نمی کردند. آنها همچنین حرکت خود را متوقف کردند و حالت چهره را تغییر نمی دادند و هیچ احساسی از خود نشان ندادند. نیازی به گفتن نیست، آنها هم خیلی زود مردند.
می توان گفت که تماس جسمی و دلبستگی برای کودکان به اندازه تغذیه و سرپناه بسیار مهم است.
به وضوح میتوان نتیجه گرفت، همانطور که تغذیه کم و نامناسب منجر به بیماریهای سوتغذیه ای و گوارشی و حتی فوت برای کودک می شود، توجه و محبت کم و نامناسب و نوسانی هم میتواند ضررهای سخت و بعضا جبران ناپذیری داشته باشد.
همه این تجربیات تلخ تاریخی را در نهایت تاثر، بازنویسی کردم تا بگویم شیرخوارگاه هر چقدر سرپناه و تغذیه خوبی برای کودک داشته باشد، نیاز به آغوش و تماس و دلبستگی کودک را قطعا در حد نیاز واقعی کودک، نمیتواند تامین کند.
حالا فرض کنید کودکی شرایط فرزندخواندگی ندارد، فعلا پدر یا مادرش شرایط تحویل فرزندشان را ندارند و دوره بازتوانی آنها چند ماهی زمان خواهد برد و در طول این مدت کودک در شیرخوارگاه نگهداری می شود. در کنار مربیان و پرستاران و مراقبین دلسوزی که در شیفتهای مختلف از کودک نگهداری میکنند؛
کودک گریه میکند و نیاز به آغوش و محبت دارد اما مربی در حال رسیدگی به کودک دیگر است.
کودک گریه میکند و نیاز به توجه دارد، تعدد مراقبین باعث میشود که هر بار با چهره متفاوتی روبرو شود.
کودک گریه میکند و نیاز به نوازش دارد، مادریار با نهایت عشق به آغوشش میکشد، ولی تا کودک سیراب نشده، صدای گریه نوزاد دیگری که گرسنه است، بلند میشود.
کودک گریه میکند و بیقرار است. پرستار دمای بدنش را چک میکند. تب دارد و ناآرام است. دو تخت کناری هم علایم مشابه دارند. مادریار تا صبح باید حواسش به تب هر سه تخت باشد.😔
این بار کودک با لالایی و در آغوش مربی به خواب عمیقی فرو رفته که آرام در گهواره قرارش میدهند، کودک در آرامش است که یکهو با صدای بلند گریه کودک دیگری که نیاز به تعویض دارد از خواب ناز میپرد.
کودک خوشحال است، پرستار بغلش می کند. کودک تخت کناری هم دست باز میکند که او را هم بغل کنند...
و...
و...
و...
که شرایط ناگزیر از نگهداری و زندگی گروهی یا موسسه محوری است.
حالا این فضا را با کودکی مقایسه کنید که نگهداریش در محیط خانواده ولو بصورت موقت و مهمان باشد.
در کدام حالت کودک رشد روانی، عاطفی و دلبستگی بهتری خواهد داشت؟
.
.
.
.
.
بهرویش، رویشی با محوریت خانواده
.
.
.
#فرزندخواندگی
#فرزندخوانده
#فرزندپذیر
#بهرویش
#کودک
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#سوالات_متداول
۴) اصلا ما کی هستیم و از کجا پیدامون شد؟!!😄
آخه اینم سواله خوب!!!🤷♂ خداییش اینقدر گفتم داریم دقیقا چیکار میکنیم، نه یک مطلب، سه تا مطلب قبلی توضیح دادم، حالا میگین: ببخشید شما؟😁
باشه مجبورم آنچه گذشت رو تعریف کنم😉
و جسارتا شما هم مجبورین همش رو بخونین
👇👇👇
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
سال ۱۳۹۲ بود که راهی شیرخوارگاه حضرت علی اصغر(ع) شدم و درخواست #فرزندخواندگی کودکی رو دادم. مددکار شیرخوارگاه بهم گفت، چون خودتون فرزند دارین، اولویت نیستین. اولویت با خانواده هایی است که فرزند ندارن.
اصرار کردم، بهم گفتن #کودک_نیازمند_درمان میخواین؟ بی تامل چشمام برق زد و گفتم بعله.
خوشحالم اونجا یکی نبود بهم بگه تو رو چه به بچه مریض!! حوصله داری عمرت رو پای یک بچه ای بزاری که پدر و مادر خودش ولش کردن😡
خوشحالم اونجا تصمیم فقط و فقط تصمیم من و همسرم بود. تصمیمی که به لطف خدا خبر نداشتم تا کجاها ما را با خود خواهد برد.
کارهای اداری یکی پس از دیگری تمام شد تا دخترم به خونه خودش اومد. دختر دوست داشتنی که یکهو به قلب زندگی ما تبدیل شد و مسیر درمان پر فراز و نشیبش را شروع کردم.
دوهفته بعد نمیدونم چرا، ولی مجدد مراجعه کردم به شیرخوارگاه به این بهونه که تا پرستارها و مربیاش مجدد دختر گلم رو ببینند. با اتفاقی مواجه شدم که همه معادلات ذهنیم رو بشدت بهم ریخت. اتفاقی که منجر به یک زلزله هشت ریشتری در عمق وجودم شد که هنوز پس از گذر سالها ازون روز، آواربرداری روانیش تموم نشده😔
تخت کناری دخترم، کودکی بود بنام رضوان، که تا اون موقع واگذار نشده بود.
از پرستارش جویای حال رضوان شدم.
پرستار بخش گفت افسرده شده و سیستم گوارشیش یک هفته است بهم ریخته، گفتم چرا؟؟؟
گفت به فرزند شما عادت کرده بود، از وقتی رفته، رضوان بهم ریخته😢
ازون جمله ها بود...😰
گفتم عادت کرده بود؟! یعنی چی؟ اینا هفت هشت ماهی بیشتر ندارند، مگه میفهمند؟
برای یک لحظه خیره بهم شد و با لبخندی تلخ بهم گفت: آدم اند، حس دارند، درک دارند و خیلی خوب میفهمند.
لبخندش اونقدر تلخ بود که الانم که دارم خاطرات اون سالها رو می نویسم گسی اون لبخند رو کامل حس میکنم😭
این حس و حال آنقدر برایم سنگین بود که از همان سالها تاکنون آنقدر مسیر تا #شیرخوارگاه را رفتم و تلاش کردم تا رویای خالی شدن شیرخوارگاه از همه کودکان را با چشم ببینم.
در طول این ده سال خانواده های #فرزندپذیر زیادی در سراسر کشور به جمع ما اضافه شدند که همه پذیرای کودکی نیازمند درمان بعنوان #فرزندخوانده خود بودند.
برنامه های تلویزیونی زیادی رفتیم و همه در تلاش فرهنگسازی بیشتر این موضوع بودیم.
سازمان بهزیستی وقتی تلاش و پیگیری🏃 این جمع از خانواده های فرزندپذیر کودکان نیازمند درمان را دید، پیشنهاد جدی مطرح کرد که فعالیت ها را در قالب یک موسسه خیریه بصورت رسمی پیگیری کنیم.
در حقیقت سازمان بهزیستی با یک تصمیم هوشمندانه بستری که پتانسیل خوبی برای کودکان نیازمند درمان داشتند را شناسایی کرد و با ارائه مجوز به یک مجموعه حقوقی، به فعالیتهای این حوزه انسجام بخشید.
این بود که «موسسه خیریه #بهرویش کودکان سپهر» بعنوان اولین موسسه در کشور که مرکز نگهداری ندارد و رسالت فرهنگسازی برای تسهیل واگذاری کودکان به خانواده ها را دارد شکل گرفت.
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
میدونم حوصله تون سر نرفت و شما هم به فکر رفتین🤔 خوب خودتون پرسیدین🤦
پیشنهاد میکنم داستان شکل گیری اولیه #بهرویش و علت انتخاب نام آن را تو این برنامه تلویزیونی از زبان خانم بهروان فر که یکی از پایه ها و موسسین اصلی بهرویش هستند، ببینید. اینطوری دقیق تر متوجه میشین اصلا ما کی هستیم و از کجا پیدامون شد؟!!
👈 مادری برای همه کودکان محروم از مادر
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
در ابتدای شروع فعالیتهای موسسه بود، که برای تسهیلگری بهتر این حوزه، بعنوان یک تشکل مردم نهاد با عنوان «سایبان بهرویش» در مجتمع قضایی شوق زندگی مستقر شدیم. این موضوع باعث شد علاوه بر اخذ مجوز از سازمان بهزیستی، فعالیتها تحت نظارت مرجع قضایی انجام شود که بی شک این موضوع در پیشبرد فعالیتها تاثیری شگرف داشت
ببینید حتما 👈👈 معرفی بهرویش توسط معاون دادستان و سرپرست مجتمع شوق زندگی
🔶 خوب برای نتیجه گیری باید به اختصار بگم موسسه بهرویش، جمعی از خانواده های فرزندپذیر هستند که رسالت جدی در قبال همه کودکان محروم از نعمت خانواده در کل کشور دارند. این موسسه خیریه با مجوز از سازمان بهزیستی و تحت نظارت قضایی مجتمع شوق زندگی برای خدمت به کودکان این مرز وبوم تمام تلاش خود را به کار میگیرد
لازم به توضیح موکد میدونم که این موسسه کاملا مردمی بوده، هیچ بودجه یا کمک هزینه دولتی نداره و اصطلاحا خودگردان مدیریت میشه و با این وجود علاوه بر تامین هزینه های درمانی کودکان، تمام خدماتش به خانواده ها رو بصورت رایگان انجام میده
.
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi
#فرزندپذیر
#کودک_نیازمند_درمان
مو قهوهای فرفری
قسمت پنجم
کفشهای علی اصغر را پایش میکنم. محمدرضا هم کفشهایش را پوشیده. سرم را برمیگردانم تا با خواهرم خداحافظی کنم، حواسم یک لحظه پرت میشود و علی اصغر دستم را رها میکنم. هر دو به طرف در میدوند، من هم دنبالشان.
از در که بیرون میروم، دست رضا را میگیرم تا از پیاده رو وارد خیابان شود. به خاطر وارد شدن ماشینها به پارکینگ شیب تندی بین خیابان و پیاده رو ساخته اند. در عرض همین چند ثانیه که دوباره دست علی اصغر را رها میکنم به سرعت به سمت چپ می دود. 😅
تاکسی را به محمدرضا نشان میدهم و به سمت علی اصغر میدوم و صدایش میکنم: «صبر کن مامان جان کجا میری»
خانمی که از روبرو می آید با لبخند علی اصغر را میگیرد تا به او برسم. بغلش میکنم. خنده ام گرفته. توی دلم میگویم: «میگ میگ دوست داشتنی»
علی اصغر کودکی است که با تأخیر تکاملی شدید معرفی شد. پاهایش آنقدر لاغر و ضعیف بود که اصلا تصورش را نمیکردم بتواند روی پاهایش بایستد. به لطف خدا حالا بعد از گذشت چند ماه به راحتی راه میرود، میدود و از پله ها بالا و پایین می رود.
موهای فرفری اش پرپشت شده، وزن گرفته و کمی لپ درآورده 😍
کودکی که به هیچکس نگاه هم نمیکرد حالا با همه ارتباط میگیرد، دلبری میکند، بازی میکند و...
گاهی بغلش میکنم و برای لحظاتی همدیگر را نگاه میکنم. هر وقت به چشمهایش خیره میشوم دلم میلرزد. چیزی شبیه احساسات عاشقانه نوجوانی وجودم را فرا میگیرد و سرشار از هیجان میشوم.
او یکسری از قواعد علمی و روانشناسی را تغییر داد و خط بطلانی بر اوتیسم، سی پی، بیماری متابولیکی و بسیاری از حدس و گمانها درباره خودش کشید و به همه ما فهماند رشد جسمی و ذهنی مناسب کودک تنها در گرو زندگی سالم در کنار خانواده است.
تغذیه اصلی کودک مهر مادری و آغوش پدر است نه نوع غذایی که میخورد.
حالا یکی از بازیهای روزانه ما این است که من با صدای بلند فریاد میزنم علی اصغر دوستت دارم، علی اصغر عاشقتم و .... و بعد از هر جیغ من علی اصغر با صدای بلند میخندد و منتظر قربان صدقه رفتن بعدی میماند.
بدون اغراق بهترین موسیقی عالم صدای خنده کودکی است که پناهگاهش هستیم.
خدایا به خاطر وجود علی اصغر و محمدرضا ممنونم.
نویسنده مطلب: مامان_موفرفری
.
.
.
.
#بهرویش
#فرزندخوانده
.
.
.
کانال #پدربزرگ_خوانده در ایتا
https://eitaa.com/abedshahi