ابرار
#کتاب_رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
#بخش1 #قسمت_اول
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از چند پله سنگی پایین رفت. فقط همین. و در کمتر از یک ماه. ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام را زیرورو کرد. گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا رؤیای بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمیتوانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آنقدر عجیب و باورنکردنی است که آدم راگیج می کند. وقتی برمی گردم و به گذشته ام فکر میکنم پایین رفتن از آن چند پله را سرآغاز آن ماجرای پدربزرگم میگوید: «بله، ماجرای عجیبی بود، اما باید باورش کرد. زندگی، آسمان و زمین هم آنقدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می آیند. آفریدگار هستی را که باور کردی، ایمان خواهی داشت که هر کاری از دست او برمی آید.» همه چیز از یک تصمیم به ظاهربی اهمیت شروع شد. نمی دانم چه شد که پدربزرگ این تصمیم را گرفت. ناگهان آمد و گفت: «هاشم! باید با من بیایی پایین.» و من ناچار با او رفتم پایین. بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. خدای مهربان، زیبای فراوانی به من داده بود. پدربزرگ که خودش هنوزاز زیبایی بهرہ ای دارد، گاهی می گفت: «تو باید در مغازه، کنارم بنشینی ودر راه انداختن مشتریها کمک کارم باشی؛ نه آن که در کارگاه وقت گذرانی کنی .)) می گفت: «من دیگر ناتوان و کند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست گیری تا مطمئن شوم بعد از من از عهده اداره کارگاه و مغازه برمی آیی.» در جوابش می گفتم: «اجازه بده زرگری را طوری یاد بگیرم که دست کم در شهر حله، کسی به استادی من نباشد. اگر در کارم مهارت کامل نداشته باشم، شاگردان و مشتریها روی حرفم حسابی بازنمی کنند.» با تحسین به طرح ها و ساخته هایم نگاه میکرد و می گفت: «توهمین حالا هم استادی و خبر نداری.» میگفتم: «نمیخواهم برای ثروت و موقعیت شما به من احترام بگذارند. آرزویم این است که همه مردم حله و عراق، غبطه شما را بخورند و بگویند: این ابونعیم عجب نوه ای تربیت کرده!» به حرفهایم می خندید و در آغوشم می کشید. گاهی هم آه می کشید. اشک در چشمانش حلقه می زد و می گفت: «وقتی پدر خدابیامرزت در جوانی از دنیا رفت. دیگر فکر نمیکردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می گفتم و از خدا گله و شکایت می کردم؛ کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم وتوی مغازه و کارگاه، بند نمی شدم. بیشتر وقتم را در حمام «ابوراجح» میگذراندم. اگر دلداریهای ابورجح نبود، کسب وکار از دست رفته بود و دق کرده بودم. مادرت به اصرار پدرش، دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت. شوهربی مروتش حاضر نشد تو را بپذیرد. سرپرستی توراکه چهارساله بودی به من سپردند. نگهداری از یک بچه کوچک که پدرو مادری نداشت، برایم سخت بود. «ام حباب» برایت مادری کرد. من هماز فکر و خیال بیرون آمدم و به تو مشغول شدم. خدا را شکر انگار دوبارهپدرانت را به من دادند.»
با آن که این قصه را بارها از او شنیده بودم، بازگوش میدادم.
- ابوراجح می گفت: ( ھاشم ، تنہا یادگار فرزند توست. سعی کن او را به ثمر برسازی» میگفت: «از پیشانی نوه ات می خوانم که آنچه را از پدرش امید داشتی، در او خواهی دید.»
ابورجح را دوست داشتم. صاحب حمام بزرگ و زیبای شهر حله بود.از همان خردسالی هروقت پدربزرگ مرا به مغازه میبرد، به حمام میرفت تا ابوراجح را ببینم و با ماهیهای قرمزی که در حوضی وسط رختکن بود، بازی کنم. بعدها او دختر کوچولویش ((ریحانه)) را گه گاه با خود به حمام می آورد. دست ریحانه را می گرفتم و با هم در بازار وکاروانسراها پرسه میزدیم و گشت و گذار می کردیم. ریحانه که شش ساله شد، دیگرابورجح او را به حمام نیاورد.
از آن پس فقط گاهی اورا میدیدم. با ظرف غذا به مغازۀ ما می آمد رویش را تنگ می گرفت و به من می گفت: "هاشم! برو این را به پدرم بده."
بعد هم زود می رفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سالها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود، گفت: "هاشم! تو دیگر بزرگ شده ای. باید به فکر ازدواج باشی، میخواهم تا زنده ام، دامادی ات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه هایت را دیدم، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزوی ندارم.»
نمیدانم چرا در آن لحظه، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم.
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
این هم شگفتانه ای که گفته بودم. ولی نیاز به حمایت شما بزرگواران دارم .امیدوارم ما را از حمایت تان بی
هدایت شده از رئیسیان|آموزش طب سنتی
🍃 دوره آموزشی و کاربردی درمان بیماریهای عمومی
👈 سرفصل های دوره: در بنر
📚 مدرّس: محقق طب اسلامی و مولف کتاب چهارجلدی طب معصومین ع
😋 به صورت کاملاً رایگان (در ایتا)
📃 با اعطای گواهی پایان دوره
✔️ لینک حضور در دوره:
👉 eitaa.com/b_omomi
👈 حضور در کانال فوق به منزله ثبت نام شما می باشد.
📆 زمان برگزاری دوره: روزهای دوشنبه، پنجشنبه و جمعه از 21 اسفند
🌹 با توجه به رایگان بودن، کاربردی بودن و پر اهمیت بودن دوره، لطفاً دوره رو به صورت گسترده اطلاع رسانی و تبلیغ نمایید.
#یک_آیه_یک_آرامش
#قسمت_اول
#تفسیر_نور(محسن قرائتی)
(اى انسان!)آنچه از نيكى به تو رسد از خداست و آنچه از بدى به تو برسد از نفس توست.و(اى پيامبر)ما تو را به رسالت براى مردم فرستاديم و گواهى خدا در اينباره كافى است.
نکته ها
در بينش الهى،همه چيز مخلوق خدا، «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ»و خداوند، همه چيز را نيك آفريده است.«أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ»آنچه به خداوند مربوط است، آفرينش است كه از حُسن جدا نيست و ناگوارىها و گرفتارىهاى ما،اوّلًا فقدان آن كمالات است كه مخلوق خدا نيست،ثانياً آنچه سبب محروميّت از خيرات الهى است،كردار فرد يا جامعه است.
به تعبير يكى از علما،زمين كه به دور خورشيد مىگردد،همواره قسمتى كه رو به خورشيد است،روشن است و اگر طرف ديگر تاريك است،چون پشت به خورشيد كرده وگرنه خورشيد،همواره نور مىدهد.بنابراين مىتوان به زمين گفت:اى زمين هر كجاى تو روشن است از خورشيد است و هر كجاى تو تاريك است از خودت مىباشد.در اين آيه نيز به انسان خطاب شده كه هر نيكى به تو رسد از خداست و هر بدى به تو رسد از خودت است.بايد گفت:مراد از«فَمِنْ نَفْسِكَ»نفس انسان است، نه شخص پيامبر.واللّه العالم
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#یک_آیه_یک_آرامش
#قسمت_دوم
#تفسیر_نور (محسن قرائتی )
در آيه قبل می خوانيم كه خوبىها و بدىها همه از نزد خداست و در اين آيه مىخوانيم:تنها خوبىها از اوست و بدىها از انسان است و اين به خاطر آن است كه بدىها از آن جهت كه از انسان صادر مىشود به انسان نسبت داده شده و از آن جهت كه خود انسان و اراده او در تحت سيطره الهى است،به خدا نسبت داده مىشود.چنانكه اگر كارمند دولت خلاف كند،اين خلاف هم به خود كارمند نسبت داده مىشود،و هم به دليل آنكه او كارمند دولت است،به دولت نسبت داده مىشود.
امام رضا عليه السلام مىفرمايد: خداوند به انسان خطاب مىكند كه اراده و خواست تو نيز از من است.آرى، انسان با خواست خداوند مىتواند تصميم بگيرد.
پیام ها
1-در جهانبينى الهى،هر نيكى و زيبايى از خداست.«مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ»
2-در برابر تضعيف روحيّهها،بايد تقويت روحيّه كرد.منافقان كه بدىها را از رسول اللّه مىدانستند،اين آيه در جبران آن مىگويد:«مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»
3-رسالت پيامبر اسلام، جهانى است.«أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ»
4-انبيا براى همه مردم وسيلهى خير هستند.«لِلنَّاسِ»
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✴️ دوشنبه 👈 18 اسفند 1399
👈 24 رجب 1442👈 8 مارس2021
🕌 مناسبت های دینی اسلامی .
🗡فتح قلعه خیبر به دست حضرت علی علیه السلام " 7 هجری قمری "
🐪 بازگشت جعفر طیار از حبشه " 7 ه.ق "
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
📛 تقارن نحسین ، صدقه صبحگاهی رفع نحوست است .
👶 مناسب زایمان نیست .
🤒 بیمار امروز شفا یابد . ان شاءالله
✈️ مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
👩❤️👩حکم مباشرت امشب .
مباشرت امشب (شب سه شنبه ) ، شهادت در راه خدا نصیب فرزند امشب می گردد ، وی هرگز با مشرکان عذاب نگردد . ان شاء الله
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز انجام امور زیر نیک است :
✳️ انجام عمل جراحی جراحی .
✳️ قرض و وام دادن و گرفتن.
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ برداشت محصولات کشاورزی.
✳️ تشکیل شرکت مشارکت و شرکت زدن
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ آغاز معالجه و درمان .
✳️ شکار صید و دام گذاری و ماهی گیری
✳️ و کندن چاه و ابراه و قنات نیک است
✳️برای پیوستن به کانال ما کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو فرمایید.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، اصلاح امور است .
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،موجب دفع صفرا میشود .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب
شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند
تعبیرش از آیه ی 25 سوره مبارکه " فرقان " است .
و یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه تنزیلا ..
و چنین استفاده می شود که خواب بیننده را امری ناخوش و خصومت و گفت و گوی ناشایسته ببیند صدقه بدهد تا رفع بلا شود . ان شاء الله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما
تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
025 377 47 297
0912 353 2816
0903 251 6300
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
♦️ السّلامُ عَلیکَ يا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ اَيُّهَا الْكاظِمُ
▪️آن زمانی که دل مهیا شد
دفتر غم مقابلم وا شد...
▪️تا که آن را ورق زدم دیدم
نهمین صفحه نام موسی شد...
▪️حضرت کاظم از عنایت خویش
نظری کرد و سینه غوغا شد...
🏴 #را به محضر مولایمان حضرت بقیة الله الاعظم و شیعیان جهان تسلیت عرض میکنیم.🥀
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✴️ سه شنبه 👈 19 اسفند 1399
👈 25 رجب 1442👈9 مارس 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴 شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام " 183 هجری " .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛 از قسم خوردن پرهیز شود .
👶 زایمان خوب و نوازادش دانا و نجیب و مبارک و روزی دارو عالم و دانشمند خواهد شد و به مریضی شدیدی دچار شود ولی نجات یابد و کارش بالا گیرد.ان شاءالله.
🤕 بیمار امروز نیز زود خوب شود.
🚘 مسافرت:خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .با جستجوی کلمه" تقویم همسران"درتلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید.
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز برای امور زیر نیک است :
✳️ امور کشاورزی و زراعت.
✳️ درختکاری .
✳️ و انجام مراسم ختنه و نامگذاری فرزند نیک است .
📛 برای ازدواج مناسب نیست .
💑 حکم مباشرت امشب(شب چهارشنبه ) ، مباشرت برای سلامتی نیک است . با جستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید.
🔲 این اختیارات یک سوم مطالب سررسید تقویم همسران است مطالب بیشتر را در کتاب تقویم همسران مطالعه بفرمایید.با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام و ایتا به کانال ما بپیوندید.
@taghvimehamsaran
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، خوب است .
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث صفای خاطر می شود .
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد .
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید.
( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه ی 26 سوره مبارکه " شعراء " است .
و از معنای آن استفاده می شود که فرد بسیار خوب و عاقلی در مقام نصیحت و موعظه آن شخص در آید تا خواب بیننده به جواب سوال بر خصم خود غالب گردد و شاد شود . ان شاءالله و شما مطلب خود رادراین مضامین قیاس کنید .
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🚀 با جستجوی " تقویم همسران" در تلگرام و ایتا و سروش به ما بپیوندید .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن : 025 377 47 297
0912 353 2816
0903 252 6300
ابرار
#کتاب_رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری #بخش1 #قسمت_اول 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از چند پله سنگی پایین رفت. فقط
#رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
#بخش1 #قسمت_دوم
یک روز که پدربزرگم از حمام ابورجح برمی گشت، از پله های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت: «حیف که این ابوراجح، شیعه است، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می کردم.»
با شنیدن نام ریحانه، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمیکردم هم بازی دوره کودکی، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی تفاوت نشان دادم و پرسیدم: «چی شد به فکر ریحانه افتادید؟»
روی چهارپایه ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سرو رویش پاک کرد.
- شنیده ام دخترش حافظ قرآن است و به زنها قرآن و احکام یاد می دهد. چقدر خوب است که همسر آدم، چنین کمالاتی داشته باشد!
برخاست تا از پله ها پایین برود. دو-سه قدمی رفت وپا سست کرد. دستش را به یکی از ستونهای کارگاه تکیه داد و گفت: «این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته: در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب هایش را بشود شمرد.»
بارها این مطلب را گفته بود. پیشدستی کردم و گفت: «میدانم. اول آن که شیعه ای متعصب است و دوم این که چهره زیبایی ندارد.»
-آفرین همین دوتاست. اگرتمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم. اطمینان دارم سرسوزنی در آن خیانت نمی کند. اهل عبادت و مطالعه است. خوش اخلاقی و خوش صحبت است. همیشه برای کمکی آماده است، اما افسوسی همان طور که گفتی، بهره ای از زیبایی ندارد و مانند دیگرشیعیان، گمراه است. خدا هدایتش کند! چقدر دلم میخواهد با گمراهی از دنیا نرود و عاقبت به خیرشود!
این جا بود که با تصمیمی ناگهانی صورت به طرفم چرخاند. برگشت. دستهایش را روی میزستون کرد و طوری که شاگردها نشنوند، گفت: «یک حمامی اگر زیبا هم نبود نبود، ولی یک زرگر باید زیبا باشد تا وقتی جنسی را جلوی مشتری گذاشت، رغبت کنند بخرند.»
داشتم یاقوقی را میان گردنبند گران قیمتی کار می گذاشتم. دستش را روی گردنبند گذاشت. چشمهای درشت و درخشانش را کاملا گشوده بود. گفت. «بلند شوبرویم پایین از امروز باید توی مغازه کار کی.»
کاغذهای لوله شدهای را که روی آنها طرح هایی برای زیورآلات ظریف و گران قیمت کشیده بودم، از روی طاقچه برداشته و روی میز باز کردم.
- پدربزرگ! خودت قضاوت کن. خوب ببین طراحی و ساخت اینها مهمتراست یا فروشندگی و با خانمها سروکله زدن؟
با خونسردی کاغذها را دوباره لوله کرد. آنها را به طرف بزرگ ترین شاگردش، که برای خودش استادی زبردست بود، انداخت. شاگرد لوله کاغذ را در هوا گرفت.
- نعمان! تو از این به بعد آنچه را هاشم طراحی می کند. میسازی باید چنان کارکنی که نتواند اشکال و ایرادی بگیرد.
نعمان کاغذهارا بوسید و گفت: «اطاعت می کنم استاد!»
سری از روی تأسف تکان دادم. پدربزرگ به من خیره شده بود . گفتم: «پس اجازه بدهید این یکی را تمام کنم آن وقت...»
باز دستش را روی گردنبند گذاشت.
- همین حالا.
لحنش آرام اما نافذ بود. نمی توانستم به چشم هایش نگاه کنم. برخاستم پیشبند را از دور کمرم باز کردم. آن را روی چهارپایه ام انداختم و میان نگاه متعجب و کنجکاوشاگردان، پشت سرپدربزرگ، از پله ها پایین رفتم.
#ادامه_دارد ...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است .
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
لطفا فراموش نشه✅
🙏🏻
🙏🏻
🙏🏻
🙏🏻
🙏🏻
اگر تعداد اعضای کانال زیاد بشه قسمت های بیشتر در کانال قرار داده می شود.
🧕🏻👷♀👷♂👩⚕👨⚕👩🍳👨🍳👩🎓👨🎓👩🏫👨🏫👩💻👨💻👩💼👨💼👩🏽🔧👨🔧👩🔬👨🔬👩🎨👨🎨👩🚒👨🚒👩✈️👨🏼✈️👩🚀👨🚀👩⚖👨⚖
🙆♀💁♀🙆♂💁♂🙆♀💁♀🙆♂💁♂🙆♀💁♀🙆♂💁♂
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
هدایت شده از ابرار
قسمت های اول رمان های زیبا و جذاب ارسالی در کانال ابرار (این پیام در کانال سنجاق شده است)
👇👇👇👇👇
📚 تمام_زندگی_من
✍ شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
https://eitaa.com/abrar40/7
📚 حرمت_عشق
✍ بانو خادمـ کوےیار
https://eitaa.com/abrar40/85
📚 نمنمعشق
✍ محیا موسوی
https://eitaa.com/abrar40/240
📚 از_نجف_تا_کربلا
✍ رضوان_میم
https://eitaa.com/abrar40/377
📚 ترمز_بریده
✍ شهید سید طاها ایمانی
https://eitaa.com/abrar40/412
📚 بی_تو_هرگز
✍ شهیدسیدطاهاایمانی
https://eitaa.com/abrar40/525
📚 عاشقانه_برای_تو
✍شهیدسیدطاهاایمانی
https://eitaa.com/abrar40/760
📚 ناحله_قسمت_اول
✍غین_میم
✍فاء_دآل
https://eitaa.com/abrar40/953
📚 از_جهنم_تا_بهشت_قسمت_اول
✍ح_سادات_کاظمی
https://eitaa.com/abrar40/1549
📚 رمان_من_نیلا_نیستم
✍ نویسنده_مبینا_ر
https://eitaa.com/abrar40/1797
📚 خاطرات_شهید_ابراهیم_هادی
✍ منبع: کتاب سلام بر ابراهیم
https://eitaa.com/abrar40/1978
📚 دمشق_شهرِ_عشق
✍️ فاطمه_ولی_نژاد
https://eitaa.com/abrar40/3873
📚 پناه
✍ الهام تیموری
https://eitaa.com/abrar40/4082
📚 سه دقیقه در قیامت
✍ خاطرات یک جانباز
https://eitaa.com/abrar40/4791
📚 ماه به روایت آه
✍ ابوالفضل زرویی نصرآبادی
https://eitaa.com/abrar40/4995
📚 تنها میان داعش
✍ فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/abrar40/5248
#دختر_شینا
#قسمت_اول
https://eitaa.com/abrar40/5429
#داستان_عاشقانه_مذهبی
https://eitaa.com/abrar40/5604
#رنج_مقدس
https://eitaa.com/abrar40/5664
#گزارش_لحظه_به_لحظه_از_شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#محمدرضا_انصاری
https://eitaa.com/abrar40/6003
#رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
https://eitaa.com/abrar40/6486
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
ابرار
@abrar40
هدایت شده از ابرار
درباره کتاب
رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینهای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی پاکسیرت از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد که در راه وصال با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه میشود.شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدر بزرگ او کفالت وی را برعهده دارد.ابو نعیم زرگر،تاجر بزرگ جواهرات در حله و سنی مذهب است. ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد که از شیعیان مخلص و دانای اهلبیت(علیهم السلام) است.در این رمان شاهدیم که در هاشم علاقهای به ریحانه ایجاد میشود و این موضوع پیش برنده داستان است.او میداند به خاطر شکافی که مذهب بین او و معشوقهاش به وجود آورده است،هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد و از دو طرف با مخالفت مواجه خواهد شد،به همین خاطر جرأت ابراز عشق خود را ندارد.
در این بین حاکم حله که شخصی ناصبی است،سعی میکند با سرکوب شیعیان و ایجاد نفرت در بین طوائف سنی و شیعه نسبت به یکدیگر،جایگاه خود را محکم نماید؛اما سعه صدر مردم حله تا حد زیادی از این فتنه جلوگیری میکند. تا آنکه در سیر دستگیری شیعیان نوبت به ابو راجح حمامی میرسد؛ابو راجح در یک قدمی مرگ نجات مییابد،اما به خاطر شدت جراحات امیدی به زنده ماند او نمیرود؛دراین زمان اصلیترین اتفاق داستان برای ابو راجح حمامی رخ میدهد؛اتفاقی که باعث دگر گونی اعتقادی درحله میشود...
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
درباره کتاب
رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینهای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی پاکسیرت از اهل سنت به دختری شیعه مذهب دارد که در راه وصال با موانع و اتفاقاتی تلخ و شیرین مواجه میشود.شخصیت محوری داستان پسری به نام هاشم است که پدر بزرگ او کفالت وی را برعهده دارد.ابو نعیم زرگر،تاجر بزرگ جواهرات در حله و سنی مذهب است. ابوراجح حمامی دوست پدربزرگ هاشم است که دختری به نام ریحانه دارد که از شیعیان مخلص و دانای اهلبیت(علیهم السلام) است.در این رمان شاهدیم که در هاشم علاقهای به ریحانه ایجاد میشود و این موضوع پیش برنده داستان است.او میداند به خاطر شکافی که مذهب بین او و معشوقهاش به وجود آورده است،هرگز امکان رسیدن به ریحانه برایش وجود ندارد و از دو طرف با مخالفت مواجه خواهد شد،به همین خاطر جرأت ابراز عشق خود را ندارد....
میدونم از رمان های آبکی و بی محتوا خسته شدی....
بیا اینجا کلی رمان قشنگ و جذاب و البته مذهبی داره👇👇👇👇
سریع عضو شوید تا یادتان نرود. دوستانتان رو هم خبر کنید...👇👇👇👇👇
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
درباره کتاب رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینهای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی
این پیام رو برای دوستان و آشنایان تان ارسال کنید...🙏🏻🙏🏻🙏🏻
ممنون❤️❤️❤️🌹🌹🌹
ابرار
درباره کتاب رویای نیمه شب یک اثر عاشقانه با زمینهای بسیار خاص از مذهب است که حکایت از دلدادگی جوانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✴️ چهارشنبه 👈 20 اسفند 99
👈 26 رجب 1442 👈10 مارس 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🏴 وفات حضرت ابیطالب علیه السلام " 10 ه.ق " .
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
📛ازدواج خوب نیست و امکان جدایی دارد .
📛 چهارشنبه آخر ماه حتما صدقه بدهید .
👶 مناسب زایمان و نوزاد عمری طولانی دارد ولی از زندگی کم بهره است .
🚘مسافرت : اصلا خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد .
🔭 احکام نجوم.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️ امور زراعی و کشاورزی .
✳️ ختنه و نامگذاری فرزند .
✳️ و درختکاری خوب است .
📛 ولی برای ازدواج خوب نیست .
✳️ برای مطالب بیشتر باجستجوی کلمه" تقویم همسران" به کانال ما درتلگرام و ایتا بپیوندید .
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، مباشرت برای سلامتی نیک است و فرزند عالمی از عالمان یا حاکمی از حاکمان خواهد شد .ان شاالله
💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث خلاصی از مرض می شود .
💇♂💇 اصلاح سر وصورت باعث رهایی از بلا می شود . باجستجوی کلمه"تقویم همسران"به کانال ما درتلگرام و ایتا بپیوندید.
😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 27 سوره مبارکه " نحل " است .
قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین ....
و مفهوم آن این است که برای خواب بیننده حالتی غیر آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد . ان شاء الله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
شما میتوانید با جستجوی کلمه" تقویم همسران" در تلگرام ایتا و سروش به کانال ما بپیوندید.
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
قم:انتشارات حسنین علیهما السلام
ادرس:
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
09032516300
0912 353 2816
025 377 47 297
📛📛📛📛📛📛
لینِک کانال در ایتا و سروش 👇
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
🦋شما خالق جهان خود هستید
شما خالق جهان خود هستید. مهم است که به چه فکر می کنید و چه آرزویی دارید، چون آن چیز پدید می آید.
انسان چیزی می شود که به آن می اندیشد .هر کس می تواند دنیای خود را بسازد و محدودیتی ندارد زیرا بیش از نیاز شما نعمت وجود دارد.
قانون جاذبه درون شماست و تحت کنترل شما است. چه فکر کنید که "می توانید " و چه فکر کنید که " نمی توانید " در هر صورت حق باشماست و جهان هستی و ضمیر ناخودآگاهتان به شما می گوید: فرمان بردارم سرورم.
🦋با شکر گزاری شروع کنید، شکرگزاری بابت چیزهایی که دارید. این کار به شما احساس خوبی می دهد و چیزهای بیشتری را به سمت شما جذب می کند.
#معجزه_شکرگزاری
#اسرار_الهی_آرامش
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری #بخش1 #قسمت_دوم یک روز که پدربزرگم از حمام ابورجح برمی گشت، از پله ه
#بخش2
#قسمت_سوم
#رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
چند روزی بود که از کوره و بوته و چکش و سوهان و کارگاه دور شده بودم. داشتم به فروشندگی عادت می کردم. زرگری ابونعیم، زیباترین سردر را در تمامی بازار بزرگ حله داشت. دیوارها و سقف مغازه، آینه کاری شده بود. من و پدربزرگ و دو فروشنده ی دیگر میان قفسه های شیشه دار و جعبه های آینه می نشستیم و انواع جواهرات و زیورآلات را که یا ساخت خودمان بود و یا از شهرها و کشورهای دیگر آمده بود، به مشتریها عرضه می کردیم. ردیف قفسه ها تا نزدیک سقف ادامه داشت. ردیف های بالایی چنان شیب ملایی داشتند که مشتری ها می توانستند گرانبهاترین آویزها و گردنبندها را روی مخمل های سبز و قرمز کف شان ببینند.
آن روز صبح، تازه در را باز کرده بودیم. آجرهای فرشی جلوی مغازه، آب پاشی شده بود. بوی نم آجر ها قاطی بوی عطر گران قیمتی شده بود که پدربزرگ به خود می زد.صدای بال زدن کبوتران زیر سقف بلند بازار به گوش می رسید. هوا خنک و فرح بخش بود. دو بازرگان هندی، با قرار قبلی آمده بودند تا چند دانه مروارید درشت را به ما نشان دهند. پدربزرگ داشت با ذره بین، مرواریدها را معاینه می کرد و سر قیمت، چانه می زد. سالها بود که آن دو برایمان مروارید می آوردند. عطرتندی که به خود می زدند، برایمان آشنا بود. یکی از فروشنده ها برایشان قهوه و شیرینی آورد. پدربزرگ با اصرار تخفیف می خواست. بازرگانهای هندی می خندیدند و با حرکات قشنگی که به سر و گردن و عمامه شان میدادند، می گفتند:
- «نایی نایی.»
صبح ها، بازار خلوت بود. هر وقت مشتری نبود، روی الگوهایی که طراحی کرده بودم کار می کردم. یکی از دارالحکومه خبرآورده بود که خانواده حاکم قصد دارند همین روزها، برای خرید به مغازه ما بیایند. می خواستم زیباترین طرح هایم را به آنها نشان دهم. مطمئن بودم می پسندند. یکی از طرح هایم انگشتری بود که نگینی از الماس داشت. دو اژدهای دهان گشوده، آن نگین را به دندان گرفته بودند. این انگشتر تنها زیبنده دختران و همسر حاکم بود.
بازرگانان هندی دینارهایی را که از پدربزرگ گرفتند، بوسیدند و توی کیسه ای چرمی ریختند. دستها را جلوی صورت روی هم گذاشتند وتعظیم کردند و رفتند. پدربزرگ با خوشحالی دستهایش را به هم مالید و باز با ذره بین به مرواریدها نگاه کرد. این بار زیر لب آواز هم می خواند. یکی از فروشنده ها که حسابداری هم می کرد، دفتر بزرگش را باز کرد و شرح خرید را نوشت.
دو زن که صورت خود را پوشانده بودند و تنها چشمهایشان پیدا بود، وارد مغازه شدند. دقیقه ای به قفسه ها و جعبه های آینه نگاه کردند.
از جنس چادرشان معلوم بود که ثروتمند نیستند. بیشتر به گوشواره ها نگاه میکردند. بهشان می آمد که یکی مادر باشد و دیگری دختر. مشتری دیگری در مغازه نبود. اشکالی نمی دیدیم که تا دلشان می خواست جواهرات را تماشا کنند. احساس می کردم آن که دختر به نظر میرسید، گاهی به طراحی ام نیم نگاهی می انداخت. زن به پدربزرگم نزدیک شد. سلام کرد و گفت: «ما آشنا هستیم، صبح اول وقت که مغازه خلوت است آمده ایم تا جنس خوبی بگیریم و بروبم.))
پدربزرگ با دستپاچگی ساختگی، مرواریدها را توی پیاله ای بلوری گذاشت و گفت: «معذرت می خواهم بانو من و مغازه ام در خدمت شما هستیم.»
خیلی از مشتریها خود را آشنا معرفی می کردند تا تخفیف بگیرند. پوزخندی زدم و به کارم ادامه دادم. آشنا به نظر نمی رسیدند. حسابدار، پیاله مرواریدها را برداشت وتوی صندوق بزرگ آهنی گذاشت و درش را قفل زد. روی صندوق، تشک کوچکی بود. حسابدار روی آن نشست. پدربزرگ از زن پرسید: «اهل حله اید؟»
زن سری تکان داد و خیلی آهسته خندید.
- من همسرابورجح حمامی هستم.
هر دو خشکمان زد.
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯