فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[فرستاده شده از تولیدات فرهنگی حرم امام رضا(ع)]
[ ویدئو ]
#استورى
از آسمون مكه گل ميباره
اي خاتم نبوت مدد نبي رحمت
#به_عشق_محمد
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍شادم تویی پیمبر من
عشق تو، دین و باور من
سوگند به نبوّت تو
یک روز، حرف آخر من...
💐 #به_عشق_محمد
🤚 در حرم باشید❣️
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
تا نام تو بر زبان ما جاری شد
گویی عسل از دهان ما جاری شد
با یک صلوات، لحظهای بوی گلاب
از روزنهی لبان ما جاری شد...
شاعر:محسن زعفرانيه
#به_عشق_محمد
💫✨🎊 عید مبعث مبارک✨💫🎊
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انرژی_مثبت
سلام
صبح بخیر ❤️
جمعه خوبی داشته باشید 💝
#التماس_دعای_فرج 🌹
✴️ شنبه 👈23 اسفند 1399
👈 29 رجب 1442👈 13 مارس 2021
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی .
🔥 مرگ ابوحنیفه " 150 هجری "
🔥 مرگ شافعی " 204 ه.ق "
🐪 هجرت مسلمانان به حبشه .
🏴 وفات نجاشی پادشاه حبشه .
🏴 شهادت مالک اشتر نخعی رحمت الله علیه نیز در ماه رجب بوده است .
🌹اول ماه آذار رومی
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی .
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است :
✅ نقل و انتقال و جابجایی.
✅ جهیزیه بردن عروس و حجله آرایی.
✅ خرید حیوان و وسیله سواری .
✅خواستگاری عقد و عروسی.
✅ حرکت و جابجایی نقل مکان به شهر دیگر.
✅ تعمیر شهر و روستا .
✅ و دیدارهای سیاسی نیک است .
👶 زایمان مناسب و نوزاد شجاع و مبارک و صبور و صالح و شایسته خواهد شد . ان شاءالله
🤕 بیمار امروز زود شفا یابد . ان شاءالله
🚖 مسافرت :خوب و خیر و مال در پی دارد .
🔭 احکام و اختیارات نجومی .
🌓 این روز از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است :
✳️برای پیوستن به کانال ماکلمه" تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید.
✳️ دادن سفارشات تجاری .
✳️ بذر افشانی و کاشت .
✳️ از شیر گرفتن کودک .
✳️ آغاز معالجات و درمان .
✳️ و افتتاح پروژه و کار نیک است .
📛برای پیوستن به کانال ماکلمه" تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو کنید .
🔲 این اختیارات تنها یک سوم مطالب سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید .
👩❤️👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت .
👩❤️👨 امشب:( شب یکشنبه ) ،فرزند چنین شبی ممکن است سبک سر و کم عقل به دنیا بیاید .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث پرهیز از خلق ( و گوشه گیری و انزوا) است .
💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، موجب نجات از بیماری می شود .
😴😴 تعبیر خواب امشب:خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 1 سوره مبارکه " حمد " است .
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب العالمین ..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که نامه یا حکمی از بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی وی گردد. ان شاءالله شما مطلب خود را بر آن قیاس کنید برای پیوستن به کانال ما کافی است کلمه" تقویم همسران" رادر تلگرام و ایتا جستجو کنید.
💅 ناخن گرفتن
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.
🙏🏻 وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد .
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
📚 منبع مطالب:
تقويم همسران نوشته ی حبيب الله تقيان
انتشارات حسنین قم تلفن
09032516300
0253 77 47 297
0912353 2816
📛📛📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ابرار
#بخش2 #قسمت_چهارم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری پدربزرگ به سرفه افتاد و با خنده گفت: «به به! چش
#قسمت_پنجم
#بخش2
#رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
احساس کرد زیاد حرف زده است.
- ببخشید! آدم، پیر که می شود، به زبانش استراحت نمی دهد. آن قدرازدیدن شما خوشحال شدم که نمی دانم دارم چه می گویم. خدایا تورا سپاس!
مادر ریحانه به گوشوارهای اشاره کرد.
- آمده ایم گوشوارهای برای ریحانه بگیریم. البته او با قناعت آشناست و برای زینت آلات له له نمی زند، اما ما هم وظیفه ای داریم.
آن جفت گوشواره ارزان را بیرون آوردم و روی مخملی صورق که حاشیه ای گلدوزی شده داشت، گذاشتم. حال خودم را نمی فهمیدم. گیج شده بودم. باور نمیکردم که پس از سالها باز ریحانه را می بینم، انگار عزیزترین کسم از سفری دور و طولانی برگشته بود. می خواستم رفتاری پسندیده و متین داشته باشم اما نمیتوانستم. نگاهم این طرف و آن طرف می پرید. میترسیدم ریحانه و پدربزرگ متوجه رفتارم شده باشند. مادر ریحانه گوشواره ها را برداشت تا به دخترش نشان دهد. خاطره های کودکی به ذهنم هجوم آورده بود. روزگاری با ریحانه هم بازی بودم و حالا پسندیده نبود که حتی نگاهش کنم. دیگرآن کودکان دیروز نبودیم. گذشت زمان با آنچه در چنته داشت، بین ما دیواری نامرئی کشیده بود. پدربزرگ با اخمی دلپذیر دستش را دراز کرد. مادر ریحانه گوشواره ها را کف دست او گذاشت.
- نه خانم، این اصلاً در شأن ریحانه عزیزما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر می داند، باید گوشواره ای از بهشت به گوش کند. اما متأسفانه چنین گوشوارهای نداریم، ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشواره هایی که داریم، برای دخترم برازنده است.
پدربزرگ از پشت قفسه ها بیرون آمد و به گوشواره ای زیبا و گرانبها که من طراحی کرده و ساخته بودم، اشاره کرد. خوشحال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود؛ هرچند بعید می دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم.
- طراحی و ساخت این گوشواره، کارهاشم است. حرف ندارد! مادر ریحانه گوشواره ها را گرفت و ورانداز کرد.
- واقعاً قشنگند، ولی ما چیزی ارزان قیمت می خواهیم .
پدربزرگ به جای اولش برگشت.
- اجازه بفرمایید! من میخواهم نظر ریحانه خانم را بدانم. توچه می گویی دخترم؟ خیلی ساکتی.
کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه میگوید. شبحی از صورتش را درنوردیدم. همان ریحانه روزگار گذشته بود. از وقتی آمده بود، به جعبه آیینه کنارش نگاه میکرد. انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند.دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد.
- شما مثل همیشه مهربانید، اما فکر میکنم این دو سکه به اندازه کافی گویا باشند.
آهنگ صدایش آشنا، اما آرام و غمگین بود.
پدربزرگ خندید و گفت: «چه نکته سنج و حاضرجواب!»
مادر ریحانه گوشواره ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره های قبلی را جست وجو کرد. پدربزرگ گوشواره های گرانبها را توی جعبه کوچکی که آسترو جلدش مخمل قرمز بود، گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند.
- از قضا قیمت این گوشواره ها دو دینار است.
در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می خواستم که ریحانه صاحب آن گوشوارهها شود. قیمت واقعی اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. چهار زن وارد مغازه شدند. پدربزرگ، آنها را به دو فروشنده دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدربزرگم برگرداند.
- می دانم که قیمتش خیلی بیشتر از این هاست. نمی توانیم اینها را ببریم.
پدربزرگ ابروها را درهم فرو برد. جعبه را به جای اولش برگرداند.
- به خدا قسم، باید ببریدش! این گوشواره از روز اول برای ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می دانم و ابورجح بالاخره من و او پس از سی سال دوستی، خرده حساب های با هم داریم.
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#قسمت_پنجم #بخش2 #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری احساس کرد زیاد حرف زده است. - ببخشید! آدم، پیر که می
پدربزرگ با زبانی که داشت، هرطور بود آنها را راضی کرد گوشواره را بردارند و ببرند. وقتی ریحانه دودیناری را روی پارچه گلدوزی شده گذاشت، مادرش گفت:
- «این دستمزد گلیم هایی است که دخترم بافته . حلال و پاک است.»
پدربزرگ سکه ها را برداشت و بوسید. آنها را در دست من گذاشت.
- این سکه های بابرکت را باید به هاشم بدهم تا او هم دستمزدی برای کارش گرفته باشد.
باز هم شبحی از چهره ریحانه را درنوردیدم. همان ریحانه گذشته بود، اما چیزی در او تغییر کرده بود که قلبم را درهم می فشرد. آن چیز مرموز باعث می شد دیگر نتوانم مثل گذشته به او نگاه کنم و بگویم و بخندم. از همه مهمترهمان حالت تب آلود وغمگینی چشمهایش بود، انگار از بستربیماری برخاسته بود. در عین حال، از زیبایی اش که با حُجب و حیا درآمیخته بود، تعجب کردم.
آنها خداحافظی کردند و رفتند. نگاه آخر ریحانه چنان شوری به دلم انداخت که حس کردم قلبم را به یک باره کَند و با خود برد. تصمیم گرفتم به یاد آن دیدار، آن دو سکه را برای همیشه نگه دارم. پدربزرگ آهی کشید و گفت: «کار خدا را ببین! چه کسی باور میکند این دختر زیبا و برازنده، فرزند ابوراجح حمامی باشد؟!» .
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋آرزوهایت را یادداشت کن
خداوند آنها را فراموش نمی کند؛
اما تو از خاطرت می رود
آنچه امروز داری،
خواسته دیروز بوده است...
🦋وإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَّمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَّسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُون
َ
🌺🌿وهنگامى كه ضررى به انسان برسد،
در حالى كه به پهلو خوابيده يا نشسته و يا ايستاده است، ما را مى خواند،
ولى چون ضرر را از او برطرف ساختيم،👇👇
چنان به راه خود مى رود كه گويى هرگز ما را براى گرفتارى كه به وى رسيده بود، نخوانده است!
اين گونه براى اسرافكاران، عملكردشان زيبا جلوه مى كند.
🌴سوره يونس آیه 12
#آرامش_با_قرآن
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✴️ یکشنبه 👈 24 اسفند 1399
👈30 رجب 1442👈 14 مارس 2021
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙🌟 احکام دینی و اسلامی.
🌺 ولادت حضرت اسماعیل علیه السلام ....
❇️ روز مبارک و شایسته ای برای امور زیر است :
✅ طلب علم و علم و دانش .
✅ تجارت و داد و ستد .
✅ خرید وسیله سواری .
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ امور زراعی و کشاورزی .
✅ ملاقات های سیاسی .
✅ جابجایی و نقل و انتقال .
✅ شرکت زدن و مشارکت کردن .
✅ آغاز درمان و معالجات .
✅ وخواستگاری و عقد و ازدواج خوب است .
👼 زایمان خوب و نوزادش صبور و حلیم و خوش قدم و شایسته و راستگو و خوب تربیت خواهد شد. ان شاءالله
✈️ مسافرت :خوب و سودمند است . برای پیوستن به کانال ما کلمه" تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو فرمایید.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز برای امور زیر خوب است .
✳️ ختنه نوزاد .
✳️ خرید لوازم منزل و خرید عید .
✳️ آغاز درمان و معالجه.
✳️ ارسال کالاهای تجاری.
✳️ و شکار و صید و دام گذاری نیک است .
🔲 این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید تقویم همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید .
💑مباشرت و مجامعت مباشرت امشب (شب دوشنبه) ، زمان مجامعت جنیان است و ممکن است فرزند مصروع و غشی از کار در آید.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، ایمنی از بلیات است .
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری ، حکمی ندارد .
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 1 سوره مبارکه " حمد " است.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین...
و چنین استفاده میشود که نامه یا حکمی از طرف بزرگی به خواب بیننده برسد که موجب خوشحالی وی گردد. ان شاءالله و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید...
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم
پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
09032516300
025 37 747 297
09123532816
📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛📛
لینک گروه در پیام رسان ایتا و سروش👇
@taghvimehamsaran
گیرم که شرط عقل به جز احتیاط نیست
ای خواجه! احتیاط کجا؟ عاشقی کجا؟
❤️❤️/\_|\_/\/'❤️❤️
#فاضل_نظری
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
✴️ دوشنبه 👈 25 اسفند 1399
👈1 شعبان 1442👈 15 مارس2021
🕌 مناسبت های دینی اسلامی .
🏴 وفات صاحب جواهر " ۱۲۶۶ ه.ق " .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
👶 زایمان خوب و نوزادش محبوب و مقبول و مرزوق و مبارک و شاد و سرحال تا پایان عمر خواهد بود . ان شاءالله
🤒 بیمار امروز شفا یابد . ان شاءالله
✈️ مسافرت خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد .
👩❤️👩 انعقاد نطفه و مباشرت
مباشرت امروز : زمان مجامعت جنیان است و ممکن است فرزند مصروع و غشی از کار در آید .
👩❤️👩حکم مباشرت امشب .
مباشرت امشب (شب سه شنبه ) ، فرزند دهانی خوشبو دارد و بسیار مهربان و نرم دل است . ان شاء الله باجستحوی کلمه "تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید.
🔭 احکام نجوم .
🌓 امروز انجام امور زیر نیک است :
✳️ ختنه نوزاد .
✳️ خرید لوازم خانه و خرید عید.
✳️ ارسال کالاهای تجاری .
✳️ آغاز معالجه و درمان .
✳️ و شکار صید و دام گذاری و ماهی گیری نیک است.
💇♂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر است .
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، برای رگ ها ضرر دارد .
🔵 دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد .
👕 دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود .
✴️️ وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد .
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴تعبیر خواب:شب سه شنبه اگر کسی خواب ببیند تعبیرش از آیه ی 2 سوره مبارکه " بقره " است .
الم ذالک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین ....
و چنین استفاده می شود که خبری در قالب نامه یا حکمی می رسد و باعث خوشحالی خواب بیننده شود . ان شاء الله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما
تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
025 377 47 297
0912 353 2816
0903 251 6300
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
یا من هو بکل مکان...🍃
ای آنکه در همه جا هستی...❣️
فرازی از دعای زیبای مشلول
#story
#دعا_درمانی
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️ سلام بر تو ای رسول خدا، ای حبیب ما و نبی خدا
نماهنگ عربی بسیار زیبا مناسب برای نشر در شبکه های اجتماعی.
💐 #به_عشق_محمد
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#قسمت_پنجم #بخش2 #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری احساس کرد زیاد حرف زده است. - ببخشید! آدم، پیر که می
#بخش3 #قسمت_ششم
#رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و مادرش، دست و دلم به کار نمیرفت. پدربزرگ سری جنباند و گفت: «زود برگرد!»
پا را که از مغازه بیرون گذاشتم، گفت: «سلام مرا به ابوراجح برسان!» نگاهش که کردم، پوزخندی تحویلم داد. بازار شلوغ شده بود.
صداها و بوها احاطه ام کردند. در آن بازار بزرگ و پر رفت وآمد، کسی احساس تنهایی نمی کرد. سمسارها، کنار کاروانسرا، جنس هایی را که به تازگی رسیده بود جار می زدند. گدای کوری شعر می خواند و عابران را دعا می کرد. ستونهای مایل آفتاب، از نورگیرها و کناره های سقف، روی بساط دست فروش ها و اجناسی که مغازه دارها به در و دیوار آویزان کرده بودند، افتاده بود. گرد و غبار در ستونهای نورمیچرخید و بالا می رفت. از کنار کاروانسرا که می گذشتم، ردیفی از شتران غبارآلود و خسته را دیدم. حمال ها مشغول زمین گذاشتن بار آنها بودند. در قسمتی که مغازه های عطاری و ادویه فروشی بود، بوی قهوه، فلفل، کندر و مشک، دماغ را قلقلک می داد. بازرگانان، خدمتکارها، غلامان، کنیزان و زنان و .مردان با اسب و الاغ و زنبیل های خرید در رفت وآمد بودند.
دوست داشتم مثل همیشه خودم را با دیدنیهای بازار سرگرم کنم، اما نمیتوانستم. پیرمردی با شتر برای قهوه خانه آب می برد. در آن قهوه خانه، آب انبه و شیرینی نارگیلی میفروختند که خیلی دوست داشتم. هر روز سری به آن جا میزدم. آن روز هیچ میلی به شیرینی و شربت نداشتم. سقایی که مشکی بزرگ بر پشت داشت، آب خوری مسی اش را به طرف رهگذرها می گرفت. تشنه ام بود بی اختیار از کنار سقا گذشتم. پسر بچه ای پشت سر مادرش گریه می کرد و مادربی توجه به گریه او، زنبیل سنگینی برسر داشت و تند تند می رفت. دلم میخواست به همه کمک کنم. می خواستم هرچه را آن بچه برایش گریه میکرد، بخرم و زنبیل را تا در خانه شان برای آن زن ببرم. قبلاً به این چیزها توجه نمی کردم. می فهمیدم که حال دیگری دارم.
بازار، پس از هر چهل قدم، پله ای کوتاه می خورد و پایین میرفت. حمام ابورجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم. گاهی از پشت سر تنه می خوردم. پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف می کردند. بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی، مار کبرایی را از جعبه بیرون میکشید. ماردیگری را دور گردن انداخته بود. دو شُحنه دستها را برقبضه شمشیرهایشان تکیه داده و کنار نیم دایره تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار.
ایستادم. مدت ها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی اش، آمدن یکطوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه، برمن چه گذشته بود. دلم درهم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود. انگار هنوز گرمی دستهایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقت دیگر دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم. میخواستم بدوم تا همه، هراسان، خود را کنار بکشند. می خواستم در انباری تنگ و تاریک مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازاربروم و فریاد بکشم.
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
ابرار
#بخش3 #قسمت_ششم #رویای_نیمه_شب #مظفر_سالاری به بهانه ای از مغازه بیرون آمدم. بعد از رفتن ریحانه و
#بخش3 #قسمت_هفتم
#رویای_نیمه_شب
#مظفر_سالاری
دو زن از کنارم گذشتند. برخود لرزیدم که شاید ریحانه و مادرش باشند، اما آنها نبودند. به راه افتادم. هنوز در بازار بودند؟ نه. زود آمده بودند که به شلوغی برنخورند. کنیزی با دیدنم خندید. شاید از حالت چهره ام به آنچه بر من میگذشت، پی برده بود. ریحانه شاید حالا داشت گلیم می بافت. شاید هم داشت به زنها درس میداد. تنها امیدم آن بود که آنچه برمن می گذشت بر او هم بگذرد. آیا گوشواره ای که ساخته بودم، برایش همان معنایی را داشت که سکه ها برای من؟ گوشواره را به گوش کرده بود؟ معنای خنده کنیزک چه بود؟ این سؤالها فکرم را مشغول کرده بود. نگران بودم ابوراجح هم متوجه حالاتم شود و مجبور شوم همه چیز را به او بگویم. به یاد حرف پدربزرگ افتادم که می گفت: «حیف که ابوراجح شیعه است، وگرنه دخترش را برایت خواستگاری می کردم.» نمی دانم چه چیزی بین ما و شیعیان فاصله ایجاد می کرد. آن ها هم مثل ما نماز می خواندند و به حج می رفتند. اگر راهی بود میتوانستم پدربزرگ را راضی کنم که ریحانه را برایم خواستگاری کند. سیاه تنومندی به من تنه زد. پیرمرد دستفروشی، طبق تخم مرغ جلویش گذاشته بود. ریسه های سیر از دیوار بالای سرش آویزان بود. تنه که خوردم نزدیک بود پایم را روی تخم مرغ ها بگذارم. فرش فروشی که آن سوی بازار روی قالیها و گلیم هایش لمیده بود و قلیان می کشید، با دیدن این صحنه، خنده اش گرفت. وقتی مرا شناخت، دستش را روی عمامه اش گذاشت و مختصرتعظیمی کرد. سعی کردم حواسم را بیشتر جمع کنم.
به حمام رسیده بودم. اگر پدربزرگ هم راضی می شد، ابوراجح هرگز اجازه نمی داد. او و دخترش شیعه بودند و من و پدربزرگم، سنی و نمی دانستم چه چیزی بین ما که مسلمان بودیم فاصله انداخته بود. این فاصله بیش از همیشه ناراحتم می کرد.کاش آن ها به مذهب ما در می آمدند،ولی او شیعه متعصبی بود. آرزو کردم کاش خدای مهربان هر چه زودتر او را به راه راست هدایت میکرد! آن وقت دیگر هیچ مانعی در میان نبود. ولی چطور چنین چیزی ممکن بود؟ تعصب ابوراجح از روی آگاهی و مطالعه بود. در اوقات فراغتش کتاب می خواند و یادداشت برمی داشت. ریحانه در خانه او تربیت شده بود. لابد او هم مانند پدرش متعصب و علاقه مند است.
به دوراهی رسیدم. یک طرف، بازار با وسعت و هیاهو و شلوغی اش ادامه پیدا می کرد. طرف دیگر، کوچه تنگ و مارپیچی بود با خانه های دوطبقه و سه طبقه. حمام ابوراجح میان این دوراهی جا خوش کرده بود. معلوم نمی شد جزئی از بازار است یا قسمتی از کوچه. در دو طرف در حمام، حوله ای آویزان بود. وارد حمام که می شدی،بوی خوشی به استقبالت می آمد. پس از راهرویی کوتاه، از چند پله پایین می رفتی و به رختکن بزرگ و زیبایی می رسیدی. دو سوی رختکن، سکویی بود با ردیفی از گنجه های چوبی. مشتری ها لباس خود را توی آنها می گذاشتند. میان رختکن، حوض بزرگی بود با فوارهای سنگی، از صحن حمام که بیرون می آمدی، نرسیده به رختکن، ابوراجح حوله ای روی دوشت می انداخت. پاهای خود را در پاشویه سنگی حوض، آب می کشیدی و سبک بال بالای سکو می رفتی تا خود را خشک کنی و لباس بپوشی. سقف رختکن، بلند و گنبدی بود. آن بالا نورگیرهایی از سنگ مرمرنازک کار گذاشته بودند که از آنها نور آفتاب نفوذ می کرد و در آب حوض می افتاد. نورگیرها تمام فضای رختکن را روشن می کردند. حمام ابوراجح را یک معمار ایرانی ساخته بود. پس از پله های ورودی، پرده ای گل دار آویخته بود. کنارش اتاقکی چوبی بود که ابوراجح ویا شاگردش توی آن می نشستند و از مشتریها پول میگرفتند. چیزی که همان لحظه اول جلب نظرمی کرد، دو قوی زیبای شناور در حوض آب بود. یک بازرگان اندلسی آنها را برای ابوراجح آورده بود. در حله، قوی دیگری نبود. خیلی ها به حمام می آمدند تا قوها را ببینند. تنی هم به آب می زدند و نظافت می کردند. ابوراجح آنها را دوست داشت و به خوبی ازشان نگهداری می کرد.
ابوراحج بالای سکو نشسته بود و با چند مشتری که لباس پوشیده بودند حرف می زد. . .
#ادامه_دارد...
#کپی_با_ذکر_منبع_بلامانع_است.
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮
*ان الابرار لفی نعیم*
کانال عمومی پیام رسان ایتا
#ابرار
@abrar40
╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯