eitaa logo
ابرار
231 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
12 فایل
╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا #ابرار @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ ارتباط با مدیر کانال: https://eitaa.com/AhmadRezaMoshiry
مشاهده در ایتا
دانلود
(ام_البنین) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 27اردیبهشت سال26هجری شمسی 4شعبان سال 26هجری قمری آری،مبارک است! برای من، امروز همچون شب قدر،مبارک است... خدایا،چه مهربان است زینب. بی او در مدینه، دور از مادر و خویشاوندانم چه می کردم؟ تحمل روزهای سخت آخر بارداری، آن هم بی وجود مهربانی و امیدآفرینی زینب... حتی تصورش را هم نمی توانم بکنم. این روزها و ماهها، زینب برای من، هم دوست بوده است، هم خواهر، هم مادر؛ و اگر شرم از ریحانه و دردانه رسول هذا مانع نبود،می گفتم : هم دختر. پرنیان وجود این فرشته نجابت، مهربانی و شکیبایی را از تار صفات مردانه علی و پود عفاف و عاطفه فاطمه بافته اند. بد عادت شده ام و نیک به وجود نازنین زینب عادت کرده ام. از سویی شرمسار زحمت و دلسوزی اش بودم و از سویی دعا می کردم ایام بارداری ام تا قیامت ادامه پیدا کند. اما امروز با به دنیا آمدن کودکم، آن آرزوی کودکانه، نافر جام ماند. تا دست به کمر بردم و از درد لب گزیدم،شانه زینب، زیر بازویم قرار گرفت. دردی غریب و سنگین که پیش از آن، هرگز تجربه نکرده بودم، در کمر و پهلویم می پیچید و چون پتک بر زانوانم فرود می آمد ولی پیش از آن که زانو خم کنم، دردی دیگر چون برق در وجودم می دوید و مرا وا می داشت تا کمر صاف کنم و بر پنجه پا بایستم. گویا حق با زنان همسایه بود که با دیدن من در ایام بارداری، می گفتند:(( کلابیه کوه خواهد زایید!)) کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زینب با جملاتی امید بخش و نوازشگر، مرا بر جامه خواب فرسوده ام نشاند و کوشید تا تکیه گاهی نرم برایم آماده کند. تنها چیزی هایی که از آن لحظه به بعد در خاطر دارم، درد بی امان و ناله بود و حضور قابله و برخی زنان همسایه و چهره مهربان و جملات التیام بخش زینب که دانه های درشت عرق را از چهره ام پاک می کرد و نه همچون پروانه، بلکه همچون فرشته رحمت بر سرم پر گشوده بود. درد می کشیدم و خوشا دردی که درمانش نگاه مهربان زینب باشد. آخرین چیزی که از آن لحظات در خاطر دارم، صدای خنده، کل کشیدن و هلهله زنان و آهنگ دلنشین کلام زینب بود که با قرائت آیات آغازین سوره مریم، تولد فرزند پسری را به من بشارت می داد. * * * بوی خوش خاک، عطر سیب سرخ، زمزمه ای نامفهوم ولی مهرآمیز و نجوای نرم اذان... چه سبکی رخوتناکی...بی شک درد جانکاه زایمان را تاب نیاورده و مرده بودم. بوی خاک مرطوب،عطر نفس فرشتگان و نجوای ملکی که کلمات شهادت را آرام و شمرده در گوشم زمزمه و تلقین می کرد و صدای همیشه مهربان زینب، که به شرینی، زیبایی چهره و قامت کشیده برادر نورسیده را می ستود و خدای بزرگ را به خاطر سلامت مادر و فرزند، شکر می گفت. کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 آه، پس من نمرده. بودم. پلک های سنگینم را به سختی از هم گشودم و چشمانم ابتدا به سیمای معصوم و لبخند پر مهر زینب روشن شد که با اشک شوق و سپاس، گاه به من و گاه به سمت دیگر بستر می نگریست. سر که چرخاندم، در سوی دیگرم، سرور و مولایم، همسرم علی را دیدم که با دامانی مرطوب و خاک آلود از آبیاری نخلستان، کودکمان را تنگ در آغوش گرفته بود و در گوشش به آرامی اذان را زمزمه می کرد. به همسرم سلام گفتم و کوشیدم تا با تکیه بر آرنج، برخیزم. دست پر مهر علی و زینب، از دو سو، شانه های خسته ام را یاری داد تا بنشینم. نوزاد رو دستانم قرار گرفت و ... خدایا! چقدر این طفل، زیباست! صورتی چون قرص ماه با قامت و انگشتانی کشیده و مهم تر از هر چیز: سلامت و شاداب. خدایا، هزار بار سپاس. -ساعتی است که برادرانم حسن و حسین برای دیدن مادر و کودک، بر در ایستاده‌اند. آیا اجازه می دهید که... نگاه شرمسار و مشتاق من و لبخند علی، سوال نیمه تمام زینب را پاسخ داد و لحظاتی بعد، خانه کوچکم به یمن قدوم فرزندان پیامبر، معطر و گلباران شد. عطر سلام، عطر تبریک و عطر لبخند شان تا قیامت، مشام جانم را معطر خواهد داشت. طی این سالها، هرگز این خانواده را تا بدین حد شادمان و مسرور ندیده بودم. پسرکم دست به دست می چرخید و هر حرکت کوچکش، بهانه ای برای خنده و تشویق و تحسین جمع، فراهم می آورد. کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 * * * همسرم علی، امروز چهل و هشت ساله است و حسن و حسین و زینب، هر کدام با یک فاصله، به ترتیب: بیست و سه، بیست و دو و بیست و یک ساله اند. خوشا به حال فاطمه و فرزندانش. مردم، سال میلاد و چه بسا روز تولد آنان را به خاطر می سپارند ولی طفل من، افسوس. چه کسی جز من، روز و سال ولادت او را به خاطر خواهد سپرد؟ از آن روز که پا به این خانه گذاشتم، خود را نه بانو، که خدمتگزار و کنیز این خانواده شمردم و اینک این طفل که باید به او بیاموزم که اگر چه همچون حسن و حسین، فرزند علی است ولی فرزند فاطمه دختر پیامبر نیست. آه، اینان سرور جوانان بهشت و نور چشمان پیامبر ند. چه جای حسرت و رشک بر پاره تن رسول خدا. سزاوار من آن است که بر خوله، همسر علی و مادر محمد حنفیه رشک برم چرا که می گویند پیامبر قبل از وفات، به سرورم علی، ولادت فرزندی با نام و کنیه خود را مژده داده است: ابوالقاسم محمد فرزند علی و خوله حنفیه. -هرگز روز ولادت برادر زیبا و رشیدمان را از خاطر نخواهیم برد. می دانید چرا؟ نگاه پرسشگر اهل خانه به سمت زینب چرخید و من که بیش از هرکس تشنه پاسخ این سوال بودم، ملتمس و بی تاب و مشتاق، به زینب چشم دوختم و گوش سپردم. -چون امروز چهارم شعبان، یک روز پس از روز میلاد برادرم حسین است.از ولادت برادرم حسن هم فقط همین مقدار می دانیم که وسط میهمانی به دنیا آمده است. وقتی با چشم و دهانی از تعجب باز، دیدم که حاضران با جدیت تمام، گفته زینب را با تکان دادن سر تایید می کنند، با ناباوری پرسیدم:((واقعا؟)) -آری واقعا. وسط میهمانی خدا! پانزدهم ماه رمضان! وهمگی لحظاتی شادمانه خندیدیم. کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 همسر و مولایم علی، نام نیکو برای فرزندمان برگزید:((عباس)). آیا انتخاب این نام، به جهت علاقه و محبت همسرم به عموی بزرگوارش ((عباس بن عبدالمطلب)) صورت گرفته؟ عباس، عموی پیامبر، سقای حجاج مسجدالحرام، مشتاق و مشهور به خرید و آزادسازی بردگان و حامی و پشتیبان همسرم در این سالهای سخت حق کشی و خانه نشینی است؛ همو که در زمان رحلت پیامبر، علی را در غسل و تجهیز کفن و دفن پیامبر، یاری داد، آن هم در هنگامی که نزدیکان متظاهر و اصحاب مدعی، درسقیفه، بر سر خلافت و جانشینی پیامبر، چنگ و دندان در گریبان و حلقوم هم فرو برده بودند. او، هم در سقیفه و هم در طی این سالها، همواره از علی و حق پایمال شده اش جانبداری کرده است. شاید قد رشید و اندام کشیده فرزندمان، ناخودآگاه قامت بلند عباس بن عبدالمطلب را برای همسرم تداعی کرده است. عباس یکی از پنج مرد بلند عرب است و در باره او می گویند:(( عباس آن گاه که می ایستد، می تواند با زنی که بر هودجی بر فراز شتر نشسته است، چهره به چهره سخن گوید.)) ساعتی بعد، عباس همراه با دو فرزندش عبدالله و عبیدالله برای دیدار و تبریک میلاد فرزندمان آمد. عباس که اکنون هفتاد و هفت سال دارد، همچون برخی دیگر از پیران بنی هاشم به ضعف شدید بینایی مبتلاست. به همین جهت، طفل همنام خود را به ملایمت لمس کرد و بویید و پس از تبریک و دعای خیر، چنان که گویا اول بار است که نامی چون عباس را می شنود، لب به تمجید گشود که: -عباس... عباس... عباس یعنی شیر بیشه. و چه نامی زیبنده تر و برازنده تر از این نام برای مولودی که پدرش شیر خدا (اسدالله )است و مادرش ماده شیر بنی کلاب؟ کپی با ذکر منبع بلا مانع است. ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ *ان الابرار لفی نعیم* کانال عمومی پیام رسان ایتا @abrar40 ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯