کتاب شعر کودکانه#شهرابریشم منتشرشد.
همزمان با ولادت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام کتاب #شعر_کودکانه_ شهرابریشم که در ۱۲ صفحه رنگی همراه با تصاویری از شهر برای رده سنی دبستان منتشر شد.
❤️❤️❤️
نمایندگی فروش:
کتاب شعر کودکانه #شهرابریشم
کتاب #مادرم_خدیجه
کتاب #تاریخ_یزدآباد
نشانی: یزدآباد بلوار الغدیر جنب کوچه شهیدحسن حفیظی(پابرج) نوشت افزار مهتاب(آقای روشنی)
📢پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
#تلگرام_ایتا_روبیکا👇👇👇👇👇👇
🆔👉 @Abrisham_city1
آدرس ما در اینستاگرام
https://instagram.com/Abrishamnews
اَلَشو یا #قلعه_نظام_آباد
قلعه نظام آباد که امروز جز چند تکه از چینه های آن در میان خانه های مسکونی اثری از آن نیست؛ در طومار شیخ بهایی با داشتن یک مادی آب به نام نظام آباد معروف به جوب سیاه و داشتن ٦ سهم آب از آن نام برده شده است. این قلعه که با داشتن چهار برج نگهبانی در چهار گوشه آن در کوچه جوب سیاه قرار دارد.
🔹در حدود صد سال پیش اهالی یزدآباد زمینهای داخل قلعه را که چند تپه در آن قرار داشت هموار کرده که آثاری از وجود حمام، تنور و خاکسترهای درون آن لوله های سفالی انتقال آب یا فاضلاب(تنبوشه) و محوطه ای مملو از کوزه و ظروف سفالی مشاهده شده است که به خاطر همین ظروف سفالی اهالی به این محل جا کنداله ای ها اطلاق میکردند و به خاطر مخروبه بودن به آن الشو می گفتند که امروز نیز از این محل به نام اَلَشو یاد می شود.
🔹در کتابچه گزارش اقتصادی و زراعی روستاهای پیرامون اصفهان که توسط صریح الملک قاجار از مستوفیان دربار ظل السلطان تهیه شده در مورد این قلعه می نویسد: « قریه ایست روداب و قنات آب هفتاد و دو حبه از جمله شصت و چهار حبه آن خالصه و هشت حبه دیگرش اربابی لیکن خراب و منهدم بود چند سال است که میرزا ابوالقاسم منشی سرکار آباد کرده زراعتی می کند. زمینش جدید النسق است...
✍️شایان ذکر است با توجه به سازه قلعه و شیوه معماری، قدمت این قلعه را به حکومت سلجوقیان می رساند.
( کتاب #تاریخ_یزدآباد صفحه۴۰)
تاریخ یزدآباد
❤️⃝🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
من و احمد کاظمی ( قسمت اول)
خاطرات #سردار_حاج_سیف_الله_رهنما_حسن_آبادی
من «سيف الله رهنما»، فرزند نعمت الله» در ۱ اردیبهشت سال ۱۳۳۴ در محله حسن آباد شهر ابریشم به دنیا آمدم مادرم با پدرم فامیل و نوه عمو بودند. یک خواهر و دو برادر دارم و بچه ی چهارم خانواده هستم همین ته تغاری بودن باعث شده بود پدرم بیشتر از بقیه بچه ها نسبت به من محبت داشته باشد. او زیاد اهل گفت و گو و شوخی نبود و جدی به نظر میرسید اما بچه ها را خیلی دوست داشت؛ با این حال، طوری با آنها رفتار میکرد که به اصطلاح پررو نشوند. توی روی ما هم اصلاً نمی خندید.
او جذبه زیادی داشت اما چون کوچکتر از همه بودم، تحت تأثیرجذبه های او قرار نمی گرفتم و از سر و کولش بالا می رفتم فوت مادرم ضربه سنگینی برایم بود مادرم مشکل گوارشی پیدا کرد. نظر دکترها این بود که باید جراحی شود؛ اما پدرم از جراحی وحشت داشت؛ لذا او را به خانه آورد و خودش روزی یک نوبت به پزشک مراجعه می کرد...
#تاریخ_یزدآباد
❤️⃝🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
هنر #معماری و معماران ( قسمت دوم)
پالونه کردن : بعد از این که طاق زده می شد از روی بام برای استحکام بیشتر بنا یک پوشش با خشت زده می شد که به آن کار پالونه کردن می گفتند.
درون اتاق ها بیشتر کاه گل می شد و کسانی که سفیدکاری می کردند گچ آن را که تنها مصالح ناموجود در یزد آباد بود از دستگرد خیار محل گلزار ۷ تهیه می کردند خاک رس را نیز از صحرای دشتچی که در کنار رودخانه زاینده رود نزدیک یزدآباد است می آوردند در معماری خانه های قدیمی یزدآباد محل هایی چون طویله برای نگهداری حیوانات کاهدان محل نگهداری گاه و علوفه و مطبخ محل پخت نان و غذا وجود داشته که در معماری خانه های امروزی اثری از آن نیست. از استاد بناهای یزدآباد میتوان از مرحوم استاد حسن ناظری، مرحوم استاد جعفر رضایی یاد کرد از معماران امروز یزد آباد که در همین راستا تلاش می کنند می توان از علیرضا ناظری فرزند استاد حسن، محمد علی امان الهی و مصطفی باقری نام برد./تاریخ بزداباد
#تاریخ_یزدآباد
❤️⃝⃡🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
پایگاهاطلاعرسانیابریشم
من و احمد کاظمی ( قسمت اول) خاطرات #سردار_حاج_سیف_الله_رهنما_حسن_آبادی من «سيف الله رهنما»، فرزند
من و احمد کاظمی ( قسمت دوم)
#خاطرات_سردار_سیف_الله_رهنما_حسن_آبادی
دوران سربازی که از ۱۵ شهریور ۱۳۵۳ شروع شده بود در ۱۵ شهریور سال ۵۵ به پایان رسید. وقتی از خدمت برگشتم پدرم به من و برادرم گفت که هر دویتان باید ازدواج کنید و در یک شب عروسی بگیرید خودش دو تا از دخترهای هم ولایتی را برایمان انتخاب کرده بود؛ طوری که بنده در انتخاب همسر آینده ام هیچ نقشی نداشتم. نام دختری که او برایم در نظر داشت «طیبه» بود.
من و طیبه خانم در مهرماه سال ۱۳۵۵ ازدواج کردیم و عروسی گرفتیم عروسیمان هم بیشتر شبیه مهمانی بود. پدرم تمام مخارج مراسم من و برادرم را متقبل شد و شام هم چلو خورشت سبزی داد. دو سال بعد در ۳۱ فروردین ۱۳۵۷ اولین فرزندمان به دنیا آمد که پسر بود. به دلیل علاقه زیادمان به حضرت امام خمینی اسم او را «روح الله» گذاشتیم...
#تاریخ_یزدآباد
❤️⃝⃡🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
نقشه قلمرو حکمرانی #سلجوقیان بر سرزمین #ایران
در این دوران #شهرابریشم چگونه است؟
سلجوقیان در قرن پنجم و ششم برایران حکمرانی می کردند. طغرل سلجوقی اصفهان را #پایتخت قرار داد.شیعیان اسماعیلیه با تصرف قلعه شاهدژ بر فراز کوه صفه از طریق دشت ابریشم( کوه های سمت شرق #یزدآباد) از شهرابریشم به عنوان ورودی قلعه شاهدژ و دسترسی به زاینده رود استفاده می کردند.
قلعه و مادی #نظام_آباد( #یزدآباد فعلی) در این دوره ساخته می شود.در کنار این قلعه مرکز سفال سازی نیز فعال می شود.
قلعه ساسان و درّه گبری در #حسن_آباد که از پیش از ورود اسلام به ایران دارای ساکنینی بوده همچنان به حیات خود ادامه می دهد.
توتستان هایی در #باغ_ابریشم فعلی جهت پرورش کرم ابریشم بوجود می آید.
راه باستانی بختیاری در سمت غربی #شهرابریشم و راه استراخاتون مرکز یهودیان منطقه لنجان از مرکز شهرابریشم عبور می کند.
ناصرخسرو قبادیانی جهانگرد مسلمان از راه باستانی بختیاری پس از عبور از شهرابریشم وارد شهر اصفهان می گردد.
«به خان لنجان رسیدیم و بر دروازه شهر نام سلطان طغرل بیک نوشته دیدم و از آن جا به شهر اصفهان هفت فرسنگ بود.
#مردم خان لنجان عظیم ایمن و آسوده بودند هریک به کار و کدخدایی خود مشغول»
#تاریخ_یزدآباد
❤️⃝🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
به بهانه برگزاری #نماز_باران در اصفهان داستان نماز باران در #یزدآباد را به نقل از کتاب #میرزا بخوانید:
#نماز_رحمت
خبر رسید آسید عبدالحسین میرلوحی (حاج آقا بزرگ) قصد اقامه ی نماز باران دارد. آقا هم با عده ای از اهالی درچه راهی یزدآباد شد سید به محض اطلاع از حضور میرزا به اصرار جایگاه امامت را به آقا واگذار و اعلام کرد که همه به او اقتدا کنند. نماز که تمام شد راه افتادیم سمت درچه وسط راه، چنان باران شدیدی گرفت که تمام زمین ها سیراب شد.
#تاریخ_یزدآباد
#کتاب میرزا صفحه ۴۸
❤️⃝⃡🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
پایگاهاطلاعرسانیابریشم
من و احمد کاظمی (قسمت سوم) خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی پدرم کشاورز بود و برنج و گندم و
من و احمد کاظمی (قسمت چهارم)
خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی
🔹اینجا جای من نیست!
بعد از اخراج سراسری شیعیان از عراق توسط صدام حسین رئیس جمهور وقت این کشور تقریباً اکثر آنها به ایران آمدند و در نقاط و شهرهای مختلف کشور سکنی گزیدند. در ۹ فروردین ۱۳۵۹ تعدادی از این افراد در قالب سه دستگاه اتوبوس به #باغ_ابریشم فرستاده شدند. البته به مرور بر تعداد آنها اضافه شد.
آن زمان، باغ ابریشم زیر نظر شورای سپاه اصفهان اداره می شد. مسئولیت اردوگاه عراقی ها را به من واگذار کردند. هم زمان با ورود آوارگان عراقی گروهی از جمعیت هلال احمر به اردوگاه آمدند تا کار امدادرسانی و پذیرایی از آنها را انجام بدهند در آن مقطع هنوز در ایران سازمان هلال احمر شکل نگرفته بود و این گروه با نام سابق خود یعنی سازمان شیر و خورشید و آرم این گروه به اردوگاه آمد. اعضای شیر و خورشید که دختر و پسر و زن و مرد بودند، هنوز در فضای رژیم سابق سیر می کردند و رفتارهایشان در قواره انقلاب و مبانی اسلام نبود...
#شهرابریشم
#تاریخ_یزدآباد
❤️⃝⃡🇮🇷پایگاه اطلاع رسانی ابریشم
⭕️ @Abrisham_city1
پایگاهاطلاعرسانیابریشم
من و احمد کاظمی (قسمت چهارم) خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی 🔹اینجا جای من نیست! بعد از
من و احمد کاظمی ( قسمت ۵)
خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی
🔹والفجر۲
🔺تیرماه سال ۱۳۶۲ پدرم دچار بیماری شد و احتیاج به عمل پیدا کرد؛ لذا مجبور شدم به اصفهان بیایم و کارهای او را پی گیری کنم خانه ما در #حسن_آباد اصفهان، تلفن نداشت. من شماره یکی از همسایه ها را به لشکر داده بودم تا اگر کار واجبی پیش آمد، تماس بگیرند و اطلاع بدهند زمانی که به خاطر عمل پدرم در مرخصی بودم احمد هر روز تلفن می زد و برایم پیام می فرستاد که سریع تر برگردم؛ من هم می گفتم تا مشکل پدرم حل نشود نمی آیم حتی یک نوبت گفته بود به سیف الله بگویید مگر بابایت نمرده؟ بگذارش کنار و بیا! من هم از روی شوخی گفتم این دفعه که تلفن کرد به او بگویید بابای خودت مرده
شب ۱۹ ماه رمضان بود که مشکل مریضی پدرم رفع شد. فردای آن روز، بعد از ظهر بلیط گرفتم و روز ۱۱ تیر ۱۳۶۲ که مطابق با شب ۲۱ رمضان بود به اهواز رسیدم. احمد را که دیدم گفت: به لشکر مأموریت داده اند که برویم بانه ما می خواستیم برویم، اما چشم به راه و منتظر بودیم تا تو بیایی» آن شب ما، احیا را در پایگاه برگزار کردیم و بعد از این که نیروها سحری خوردند به سمت سنندج راه افتادیم...
#شهرابریشم
#دفاع_مقدس
#تاریخ_یزدآباد
پایگاهاطلاعرسانیابریشم
✅اینستاگرام↙️↙️↙️
https://instagram.com/Abrishamnews
پایگاهاطلاعرسانیابریشم
من و احمد کاظمی ( قسمت ۵) خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی 🔹والفجر۲ 🔺تیرماه سال ۱۳۶۲ پدرم د
من و احمد کاظمی (قسمت۶)
خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی
🔹بعد از عمل برای ادامه درمان به بیمارستانی در مشهد اعزام شدم. در آنجا دکتر بخیه ها را کشید و صد جلسه فیزیوتراپی برایم نوشت. یک ماه در مشهد ماندم؛ اما کلافه شدم به دکتر گفتم مرا برای فیزیوتراپی بستری کرده اید که چه؟ مرخصم کنید بروم اصفهان آن جا فیزیوتراپی را ادامه می دهم او با درخواستم موافقت کرد. روزی که داشتم مرخص میشدم دکتر فیزیوتراپ گفت: «از من به شما نصیحت اگر میخواهی زودتر خوب بشوی به جای فیزیوتراپی برو کوه نوردی؛ فقط حواست باشد مسیر طولانی نرو!
نصیحت او را نصب العین قرار دادم اصفهان ارتفاعاتی دارد به نام #شاهکوه که مکان مناسبی برای کوه نوردی است در اولین جمعه به آنجا رفتم و پای در مسیر .گذاشتم در بین راه به یک آشنا برخوردم که شکارچی بود قبل ترها او خیلی پاپیچ من می شد که همراهش به کوه نوردی بروم آن روز همراه او شدم. با وجود این که دکتر سپرده بود مسیر طولانی نروم اما این دوست خوب مرا تا قله با خودش کشاند و برد.
تا ۱۰ مهر در اصفهان ماندم و دوره درمان را گذراندم...
#شهرابریشم
#تاریخ_یزدآباد
🇮🇷پایگاهاطلاعرسانیابریشم
✅ما را در اینستاگرام دنبال کنید↙️
https://instagram.com/Abrishamnews
پایگاهاطلاعرسانیابریشم
من و احمد کاظمی (قسمت۷) خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی 🔺روزی که #حاج_همت آسمانی شد. 🔸دشمن
من و احمد کاظمی ( قسمت ۸)
خاطرات #سردار سیف الله رهنما حسن آبادی
🔹 #انقلاب
🔺با شروع مبارزات مردمی اصفهان که تقریباً از برج تیر و مرداد سال ۱۳۵۷ اوج گرفت، به لحاظ آشنایی های سیاسی که در دوره خدمت پیدا کرده بودم، به صف مبارزات پیوستم راهپیمایی و سخنرانی و جلسه ای در اصفهان نبود که در آن شرکت نکنم. مراسمات اصفهان که تمام می شد به اتفاق چند تا از بچه محل ها به #حسن_آباد بر می گشتیم و تازه در آن جا مردم را بسیج می کردیم؛ بعد تظاهرات راه می انداختیم و تا #یزدآباد می رفتیم و شعار مرگ بر شاه می دادیم یادم هست وقتی به یزدآباد می رسیدیم بعضی از اهالی، از روی ترس می گفتند شعار بد ندهید و فقط نصر من الله بگویید؛ ولی ما گوشمان بدهکار نبود و شعار تند می دادیم و بعد بر می گشتیم.
اعلامیه های حضرت امام از طریق محمد منتظری به دست ما می رسید. چون دستگاه تکثیر نداشتیم و از طرفی نمی توانستیم به کسی اعتماد کنیم، متن اعلامیه ها را برای بعضی از افراد که آنها را محرم می دانستیم، می خواندیم یا می دادیم خودشان آن را بخوانند...
#شهرابریشم
#تاریخ_یزدآباد
🇮🇷پایگاهاطلاعرسانیابریشم
✅ما را در اینستاگرام دنبال کنید↙️
https://instagram.com/Abrishamnews
#ابریشم
اینجا زادگاه #گلخانه داران سبزی و صیفی ایران است.
🔹پیشخوان جدید فروشگاه شرکت گلخانه داران
#یزدآباد
#تاریخ_یزدآباد
@Abrisham_city1
⫷لحظه به لحظه در کنار شما هستیم⫸