eitaa logo
آدم و حوا 🍎
43.3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
0 فایل
خاطره ها و دل نوشته های زیبای شما💕🥰 همسرداری خانه داری زندگی با عشق💕
مشاهده در ایتا
دانلود
يكى از بانوان مؤ منه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند عباسعلى كه هم اكنون قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك ده سال است بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك عصا خود را به اين سو و آن سو مى كشاند نماز جماعتش ترك نمى شود، نقل مى كند: حدود سى سال قبل مهر تربتى را كه خود از كربلا آورده بودم كثيف شده بود، آن را بردم در آب روان (آب خيابان وسط شهر مشهد مقدس ) شستشو دادم و در ميان سطل گذاشته برگشتم ، روبروى مسجد دوازده امامى ها كه رسيدم با خودم گفتم خوب است مهر را بر گردانم ، تا وقتى كه به منزل مى رسم طرف ديگرش نيز خشك شود، مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس بودن طرف زيرين مهر، قدرى تربت به انگشت بزرگم چسبيده انگشتم را به ديوار روبروى مسجد ماليده و رفتم . شب در خواب ديدم آقاى بزرگوارى كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام زمان ارواحنا فداه هستند، سرشان را به همان جاى ديوار كه ذكر شده گذاشته و به من مى فرمايند: ((اينجا تربت جدّم حسين عليه السلام را ماليده اى !))
دعای جلوگیری از کارهای غیرشرعی همسرتان❌❌❌❌ اگر همسرتان در دام شیطان افتاده و کارهای غیر شرعی انجام میدهد مثال رابطه با زنان و مشروب خوری یا نیامدن شب تا صبح به منزل و به ناراحتی شما از این موضوع اهمیت نمیدهد و یا برادر پدر و.... «آیه شریفه نهم از سوره مبارکه یاسین» را بخواند و به سمت فرد مورد نظرش بدمد در مقبول شدن سخنش بسیار موثر و مجرب است.
دعای جلب خواستگاران فراوان ❤️ دستورالعمل جلب خواستگار: در«جنة الواقیه»و«الخواص»آمدہ است که: امام صادق(ع)فرمودند: اگر دختری در خانه ماندہ باشد و کسی به خواستگاری او نیامد،سورہ مبارکه احزاب را بر پوست آهو یا پارہ ای کاغذ بنویسد ودر کوزہ کوچکی قرار دهند وآن کوزہ را در خانه ای که در آن دختر زندگی می کند،قرار دهند پس خواستگاران آن دختر زیاد می شوند. منابع: در کتاب جنة الامان آمدہ که این کار برای سریع آمدن خواستگار نیز مفید است
تو این شبای ماه رمضون می‌خوام هم رسم و رسومات شهرم و هم خاطرات روزه گرفتنم بگم من یکی از شهر های گیلان سمت شرق زندگی می‌کردم که الان جابجا شدیم .به اسم اَملَش تلفظش یعنی آب لش چون نزدیک کوه هستو جلگه ای قدیم بارون میومد کلی آب جمع میشد این منطقه جاهای دیدنی و بکر خیلی داره خودتون تو نت سرچ کنید دیگه.☘ بعد رسم و رسومات شب قدر : سه شب قدر تو شهرمون تو مسجد می‌خوابن و براشون سحری می‌ارن و غذا نذری که برا افطار پخش می‌کنند ۳-۴ مدل غذا درست می‌کنند، اینطور که ظرف یک بار مصرف اول برنج بعد ی قسمت فسنجون یک قسمتش خورشت آلو یک قسمتش قیمه و یک قسمتش کوکو سبزی یا سیب زمینی رو برنج می‌ریزن و پخش می‌کنند. روز ۲۱ هم نون با آرد برنج می‌پزند به اسم نون خُلفِه و با فرنی سحری می‌دن مسجد‌. شب تاسوعا عاشورا به گویش ما می‌گن (زاره زاره شب) یعنی شب گریه .. کلا مدل نذری اینطوریه، حتی برا محرم هم اینجوری غذا درست می‌کنند. صبحونه ش هم شبیه شب ۲۱ ... اینم بگم هر محل تو روزای محرم رسم داره غذا بده مسجد یعنی روز دهم محرم یک محل روز دوازدهم یک محل دیگه و اینطوریه که برنج داخل یک دیگ بزرگ و خورشت ها که بالا گفتم هر کدوم جدا جدا تو ی دیگ میریزن و همشون میذارن داخل ی تشت بزرگ یا سینی روحی بزرگ که ما میگیم مَجمَع و می‌ذارن رو سرشون میبرن مسجد. تو مسجد هم سفره بزرگ پهن می‌کنن و مردم میان میشینن و می‌خورند .حالا اون زمان که مدرسه بودیم برا کادر مدرسه هم میاوردن .. و بچهایی که از خارج اون محل میومدن بعد مدرسه میرفتن خونه یکی از اهالی مبخوردن کلا در خونه ها که غذا درست میکردن باز بود الان کم شده ولی ادامه داره باز چون پیرا فوت کردن ... فاطی زمستونی @Adamvhava 🥀
اجازه دهید همسرتان زمانی را به خود اختصاص دهد: آقایان گاهی به تنهایی نیاز دارند و دوست ندارند مشکلاتشان را با دیگران در میان بگذارند در این مواقع به همسرتان اجازه دهید زمانی را به خود اختصاص دهند و با میل خود دوباره ارتباط برقرار کند و به ارتباطش پایبند باشد. بهتر است شما اگر همسرتان مایل به برقراری ارتباط بود به حرف هایش خوب گوش دهید و او را درک کنید. @Adamvhava 🥀
‏ما خانم ها بی توجهی برامون جذاب نیس، آدمی که به همه بی توجه عه و به ما توجه میکنه برامون جذابه. @Adamvhava 🥀
ویلای عجیبببب😱 سلام خوبید آقا دیروز دوست من شمال بود روستای حلیمه جان یه ویلا اجاره کرده بودن دوستم میگه تو اون ویلا ی اتاق بود که بغل اتاق یه اتاق دیگه بود که روش نوشته بودن به هیچ وجه سعی نکنید وارد این جا بشید😐 چندتام متکا گذاشته بودن جلو درش دوستم‌میگه مام بیخیالش شدیم بعد رفتن بالا پشت بوم ویلا میگه یه جا بود اینه داشت سقف اون اتاق یکم دید داشت  میگه دیدیم توش طناب دارو چندتا صندلی چوبی هس بعد بغل این اتاق عجیب همون اتاق اصلی ویلا یکی از دخترا خابیده بود اون اصلا خبر نداشت از نوشته همون اولش رفته بود خابیده بود میگه صبح بیدار شد گفت داشتم خاب جن و اینا میدیدم بنظرتون عجیب نیستتت؟؟؟؟
🌸🍃💕🍓 مطالبی که آمده اید بخانید❤️روی لینکها بزنید✅👇 ماجرای واقعی سنگسار کردن زن توسط شوهرش👇💜 https://eitaa.com/Adamvhava/62 داستان یک اشتباه 👇❤️ https://eitaa.com/Adamvhava/61 راز نماز خوان کردن اعضای خانواده👇💜 https://eitaa.com/azsargozashteha/48791 راز عذاب قبر زن باایمان👇💜 https://eitaa.com/azsargozashteha/48259 اهل شدن شوهر و همسر نااهل👇💜 https://eitaa.com/azsargozashteha/1824 دعای جلب خواستگاران فراوان 👇💜 https://eitaa.com/Adamvhava/51 داستان پدر بزرگ و دیدن چوپان عجیب و ترسناک 👇❤️ https://eitaa.com/Adamvhava/69 اتفاقی که سر دختر بچه پنج ساله امد👇❤️ https://eitaa.com/azsargozashteha/48337 داستان دزدی از حرم حضرت عباس👇❤️ https://eitaa.com/azsargozashteha/1853 اتفاق تلخ در مراسم شب احیا 👇❤️ https://eitaa.com/azsargozashteha/45098 دعای جلوگیری از کارهای غیر شرعی همسر👇❤️ https://eitaa.com/Adamvhava/50 خواب عجیب توهین کننده به تربت سیدالشهدا👇❤️ https://eitaa.com/Adamvhava/49 پیرزن هفتصد ساله که هنوز زنده س👇🍃 https://eitaa.com/azsargozashteha/54040 قاتل اعدامی که صدایش از داخل قبر میامد👇❌❌ https://eitaa.com/azsargozashteha/1806 خاطره پزشک زنان از زن باردار👇❌ https://eitaa.com/azsargozashteha/49560 دعا برای سربه راه کردن فرزند👇❌ https://eitaa.com/azsargozashteha/1824 راز گمشدن مهشاد در جاده چالوس👇❌ https://eitaa.com/azsargozashteha/48336 خاطره پزشک زنان از یک خانم باردا👇❌ https://eitaa.com/azsargozashteha/42917 دعای وفاداری برای نگرفتن زن دوم👇❌ https://eitaa.com/azsargozashteha/12910 راز شهیدی که در قبر خندید👇❤️ https://eitaa.com/azsargozashteha/50691 داستان گم شدن زنداداشم در ماه رمضان 👇❤️ https://eitaa.com/azsargozashteha/1833 راز ویلای عجیب 👇🍃 https://eitaa.com/Adamvhava/58 •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❌ شش ماهی از زایمان ناموفقم گذشته بود ولی نمیدونستم چرا انقدر حالت تهوع دارم همسرم مدام بغلم میکرد و میگفت حتما خبراییه عشقم همیشه م بهم روحیه میداد و میگفت تو دوباره مادر میشی بهترین مادر دنیا هم میشی بعدشم چشمکی بهم میزد و میگفت تو جواب دعاهای مادرمی اما انگار خبری نبود چند بار ازمایش داده بودم منفی بود یه روز رفتم دستشویی که یه دفه مثل چند دفه ی قبل که سقط داشتم همون حالتا برام پیش اومد با وحشت همسرمو صدا کردم تا بیاد کمکم کنه. رنگ به رخسار نداشتم با کمک همسرم سرپا ایستادم بوی خیلی بدی توی دستشویی پیچیده بود جوری که نمیشد نفس کشید وقتی چیزی رو که سقط شده بود دیدیم شاخ دراوردیم . من غش کردم ولی صدای همسرم رو میشنیدم که سریع زنگ زد به به اورژانس با عجله رفتیم بیمارستان و اونجا فورا دکتر برام دستور عمل داد بعد از عمل متوجه شدم سر جراحی قبلیم که سزارین شده بودم دکتر گاز استریل و دستکش توی شکمم جا گذاشته بود😔 شوهرم سریع زنگ زد به پلیس و از پزشکم شکایت کرد تو رو خدا مراقب باشید بلایی که سر من اومد سر شما نیاد •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈• @Adamvhava •┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
⭕️سنگسار شدن یک زن توسط شوهرش ساعت 7:30 دیروز تو تهران میخواستن حکم رو اجرا کنن، خیلی وحشتناک بود! زن رو گذاشته بودن تو چاله و تا سینه زیر خاک بود به شوهرش التماس میکرد که ببخشتش، اما مرد دستش را پر از سنگ کرده بود و منتظر دستور قاضی بود و با تمام انزجار نگاهش میکرد و میگفت که باید قصاص بشه زن التماسش میکرد، اما مرد فقط دنبال قصاص بود و فریاد میزد و به زن لگد میزد... کاملا دچار جنون شده بود و میگفت مگه من چیکارت کرده بودم و خودش رو میزد. خیلی دردناک بود... ترس در چشمان زن موج میزد و با صدای بلند داد میزد که منو ببخش، بخاطر دختر کوچیکمون منو ببخش، قول میدم که جبران میکنم... عده ای داد میزدن ببخشش و عده ای دیگر میگفتن بکشش! شوهر رو به قاضی کرد و گفت حکم رو اجرا کن، قاضی به زن برگشت و گفت که وصیتی نداری؟ زن گفت فقط به من اجازه بدید یک بار دیگه بچه ی خودم را شیر بدهم... بچه ی ۲۰ ماهه را براش آووردن و زن را از خاک بیرون کشیدن تا به بچه شیر بدهد. اما در عین ناباوری بچه لب به شیر نزد! هیچ کس باورش نمیشد! پدر با عصبانیت رو سر نوزاد داد زد که چرا شیر نمیخوری؟ باور نکردنی بود...! بچه به اذن خدا زبان در آوورد و گفت آخه بابا شیر رامک خوشمزه تره!!! رامک دوست بزرگ و کوچک. لطفا کسی فحش نده و بدو بیرا نگه بهم! تبلیغاته، میفهمی؟؟؟ تبلیغات... هر چی بگی خودتی... منم خودمم قربانی هستم
هیچی به اندازه ی یه فنجون چای نمیتونه حالِ آدمُ خـوب کنه... مخصوصا از اونایی که عطـر دارن! مزه یِ قدیما رو میدن مزه یِ چایی هایِ مادر بزرگا... هیچی به اندازه یِ یه فنجون چایِ ترجیحا با نبات، نمیتونه دل دردِ خاطره هآرو خوب کنه... یادِ آدم بدایِ زندگیتُ بشـوره و ببره... روحِ سردِتُ گرم کنه... مطمئنم کاشفِ چای یه آدمی بـوده که یه خاطره هایی بَــد بازی میکـردن با روحش... دلت برای قدیما تنگ شده؟🥺 @Adamvhava 🥀
هیچی به اندازه ی یه فنجون چای نمیتونه حالِ آدمُ خـوب کنه... مخصوصا از اونایی که عطـر دارن! مزه یِ قدیما رو میدن مزه یِ چایی هایِ مادر بزرگا... هیچی به اندازه یِ یه فنجون چایِ ترجیحا با نبات، نمیتونه دل دردِ خاطره هآرو خوب کنه... یادِ آدم بدایِ زندگیتُ بشـوره و ببره... روحِ سردِتُ گرم کنه... مطمئنم کاشفِ چای یه آدمی بـوده که یه خاطره هایی بَــد بازی میکـردن با روحش... دلت برای قدیما تنگ شده؟🥺 @Adamvhava 🥀
مامانم زن خیلی خوبیه ❤️ از اون خوبايی كه واسه خودش يه‌پا خانوم خونه‌ست ... از اونا كه آشپزی و كدبانوييش بيسته! از اون زنايی كه با حرف زدن با مرد غريبه لپشون گل ميندازه و چادرشو سفت ميگيره! مامانم خيلي زن خوبيه! از اون خوبا كه بابام دوست داره و هی قربونش ميره و هی دورش ميگرده! چند سال پيش يه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده! می‌گفت طرف دختر خيلی خوبيه! از اونا كه تو دانشگاه جزء نمره‌اول‌هاست! از اونا كه ته منطقن و ميشه يه عمر زندگيو باهاشون ساخت! از اونا كه حرف نميزنن هرجا، و هر چيزيو نميگن! خلاصه اينكه خيلی دختر خوبيه! وقتی اينا رو تعريف می‌كرد داداش كوچيكم اخماش تو هم بود! وقتی ازش پرسيدم چته، با حرص گفت خب آخه چه جوری ميشه عاشق همچين دختری شد؟! يه هفته پيش واسه همين داداش كوچيكم رفتيم خواستگاری... دختری كه با سينی چايی اومد داخل، شيطنت از چشاش ميريخت! بوی عطرش كل اتاقو گرفته بود... از اون دختر حاضرجوابا بود كه اگه تو يه جمع بود صدای قهقهه‌اش همه‌جا پخش ميشد! كه دل داداش كوچيكه منو با همون نگاههای دلرباش برده بود... داداش كوچيكم ميگفت خيلی دختر خوبيه! ميدونی... خوبِ آدمها با هم فرق ميكنه! مردم به خوب بابام ميگن آپديت‌نشده! مردم به خوبِ داداش بزرگم ميگن از دماغ فيل افتاده! مردم به خوبِ داداش كوچيكم ميگن قرتی! از من ميشنوين بگردين دنبال خوبِ خودتون... با خوبِ خودتون زندگی بسازين و زندگی كنين، نه خوبِ مردم. نه داداشِ من ميتونه با يه زن مث مامانم به تفاهم برسه، نه بابام ميتونه كنار دختر موردعلاقه‌ی داداشم آرامش داشته باشه! بچسبين به خوبِ خودتون، حتی اگه از نظر بقيه خوب نباشه!🧡💚 @Adamvhava 🥀
در قلب هر دختری باید خیاطی کاشت تا: دلتنگی اش را بدوزد بغضش را قیچی کند انتظارش را کوتاه کند سرشانه های ظریفش را محکم کند تا پیراهن دلش آب نرود @Adamvhava 🥀
❌ پدربزرگم می گفت یه روز بعد از آبیاری مزارع داشتم برای ناهار برمی گشتم طرف خونه، که زمین بغلی، تپه مانند بود دیدم یه چوپان قد بلند بالای تپه خوابیده و کلاهشو هم کشیده رو صورتش و دستاشو هم گذاشته زیره سرش پدربزرگم می گفت من فکر کردم حتما این چوپان از ده بغلی اومده و اینجا خوابیده، اون چوپانه بالای تپه خوابیده بود و پدربزرگم هم پایین بوده ، پدربزرگم می گفت هرچی چوپان رو صدا زدم که چرا اینجا خوابیدی و اهله کدوم دهی؟هیچ جوابی نداد و کوچکترین اعتنایی به من نکرد بنابراین یه سنگ برداشته و به طرف چوپانه پرتاب کرده بود می گفت سنگ به چوپانه نخورد ولی یکدفعه چوپانه مثل دیونه ها از زمین بلند شد وبه طرف من دوید پدربزرگم می گفت تا چوپانه از زمین بلند شد دید جای پا سم داره از وحشت بیل و وسایلشو پرت میکنه و شروع میکنه با سرعت دویدن برمیگرده پشت سرش میبینه اون موجود عجیب داره با سرعت پشت سرش میدوه و صدای وحشتناکی هم از خودش درمیاره یهو پدربزرگم یادش میفته بسم الله بگه و صلوات بفرسته برای همین شروع میکنه با صدای بلند چند بار بسم الله و صلوات میفرسته و همونطور با سرعت میدویده یهو میبینه که اون موجود عجیب غیب شده و دیگه نیست از اون موقع همیشه به ماهم میگه هروقت خواستید برید سمت دشت و کوه و بیابون ذکر صلوات و بسم الله فراموشتون نشه
داستان روناهی با اسم روناهی برای دسترسی به داستان رو سرچ کنید @Adamvhava 🥀
سلام به همگی. طاعات تون قبول حق🌹🌹 نوجوان که بودم دایی ام دانشجو بود، 👨‍🎓 چند روز با دوستش اومدن شهر ما. این دوستش دانشجوی تاریخ بود و بنده خدا خیلی هم سیاه بود.🧑🏾‍🦱 یبار داییم اینو صدا کرد حسین تاریخ، 😎 اما من اشتباهی شنیدم حسین تاریک. 🥸 یهو بلند گفتم چرا بهش میگی تاریک 🧐 بگو حسین بلک (black= سیاه) اینجوری که باحالتره🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️ قیافه داییم 😶‍🌫️😐😲😵‍💫 قیافه دوستش😒🤨🫤 قیافه من ☹️😞🥹🫣 یهو فهمیدم چه سوتی ای دادم. تند تند ازش عذرخواهی میکردم میگفتم ببخشید اشتباه شنیدم، اونم میگفت اشکال نداره.😥😥 بدبخت بعدا از من خواستگاری هم کرد، واقعا در منه خنگ چی دید که عاشقم شد🤣🤣🤣🤣 اما من روی دیدنش رو نداشتم جواب رد دادم. 🫥😮‍💨 @Adamvhava 🥀
یه خانم متشخص هی غر نمیزنه، زیاد تلفن حرف نمیزنه، تلویزیون زیاد نمیبینه، به زندگی کسی کار نداره و درگیر رشد و پیشرفت خودشه. هر کی اومد غیبت کنه، حرف بیاره و حرف ببره زیاد بهش رو نمیده. توی بازی مردم شرکت نمیکنه. زیاد از حد با کسی رفت و آمد نمیکنه که سبک نشه. دوستای عزیزی که هر روز مجبورن برن خونه خانواده همسر به خاطر اینه که بیکارن و هدف ندارن. همسرشون میبینه اینها یا توی نت هست یا پای تلویزیون، میگه پاشو بریم اونجا. اما اگر مردی ببینه خانمش برنامه و هدف جدی ای داره، مدام دنبال رفتن اونجا نیست. به همسرانتون هم یاد بدید مطالعه کنن، بیکار نباشن. تشویقشون کنید به کار کردن و پیشرفت کردن تا بی برنامه نباشن و همش سر از خونه این و اون درنیارن @Adamvhava 🥀
اونجا که مولوی میگه: گهی در گیرم و گه بام گیرم چو بینم روی تو آرام گیرم...! @Adamvhava 🥀
سال هفتاد و‌پنج عاشق رها دختر عموی دوستم شدم ، من دانشجو عمران و رها دانشجو پزشکی بود،بعد از یکسال خونواده دختر بما اجازه داد بریم خواستگاری، خان اول گفتن کار نداری ،رد کردن، باهزار داستان استخدام استانداری شیراز شدم ، یکسال زمان برد و دوباره رفتیم ، گفتن ماشین نداری،کنار دانشگاه و کار و کار ازاد یه بنز معماری خریدم اونموقع ماشین بدی نبود دوباره رفتم ، گفتن خدمت نرفتی ، لیسانس رو هفت ترمه تموم کردم، یادمه چقدر بهم فشار اومد، خدمت رو خریدم ، رفتیم دوباره، خونه رو وسط کشیدن ، اینجا پدرم کمک کرد زمین داد بهم و وام از بانک و‌یه خونه ساختم ، دوسال زمان برد ،دیگه عاشق نبودم ، عادت کرده بودم به دوست داشتن این خانم ، کسی جز ایشون جلو نظرم نمیومد، تو این مدت دختر با من ارتباط کرفت ، رابطه منو دختر یواشکی شکل گرفت ، براش رنو پنج خریدم از نزدیک خونه خودشون سوار میشد میرفت بیمارستان و دوباره برمیگشت نزدیک خونه پارک میکرد، کسی نمیدونست اون هنوز دانشجو بود،براش موبایل گرفته بودم که واقعا خیلی اون زمان ابهتی داشت، موبایل رو خونه نمیبرد ، هرکسی هم موبایل نداشت،رفتیم خواستگاری مادرش گیرداد هزار سکه طلا مهریه.دیگه بریده بودم ،پدر مادرم قبول کردن ، صلوات فرستادن ، مادرش تو مراسم جلوم شیرینی گرفت ،رد کردم ، خل شده بودم جرات پیدا کردم و گفتم ببخشید من موافق نیستم ،این مهریه از نظر من مردوده، اصلا چطور تا حالا ثابت نشده بهتون من واقعا این دختر رو دوست دارم ، ولوله شد، بحث شد، لج کردم و برگشتیم سال ۸۲ یا ۸۳ شده بود دیگه وقتی بخودم اومدم دیدم هفت هشت سال عمرم رو تلاش کرده بودم برای رسیدن به دختری که یه کلمه نکفت منم دوستش دارم ، مهریه باشه یا نباشه اصلا ، دختر سریع ازدواج کرد و سال بعدش شنیدم طلاق گرفته... سال ۸۵ تو مراسم فوت مادرم همشون امده بودن ، همون موقعها بود مادرش پیغام داد اگه دوستش داری بیا ، این پروسه یکم زمان برد ، افسرده فوت مادر بودم و شیمی درمانی شروع شده بود، سال ۸۶ بود، با مادره صحبت کردم که درگیر شیمی درمانی ام، گفت پس بیخیال شو و لطفا نیا... من دیگه قادر به دوست داشتن کسی نبودم ، ذهنم کلا گیر بود ، سال ۹۲ به اصرار خونوادم با دختری ازدواج کردم که تو شرکتم کار میکرد و دوماه بعد خانمم تو تصادف فوت کرد ، مادر زنم شش ماه بعد از فوت خانمم ، ادعای سکه های مهریه رو کرد و دادگاه و دادگاه و تمام ۱۳۶۵ تا سکه رو گرفت که تا پارسال ادامه داشت این پرداخت مهریه من برا زنی که فقط دوماه زندگی مشترک داشتیم و درد از دست دادنش یه طرف و سالها سکه دادن یه طرف، از حدود پونصد هزار تومان خریدم تا چهارده تومن فک کنم ، تازه به ارامش و تنهایی عادت کردم، امشب در زمانی که فکر نمیکردم ، در جایی که فکر نمیکردم دوباره رها رو دیدم ، بسیار اتفاقی در کشوری غریب،دست و پاهام لرزید ، اونم وارفته بود از این دیدن اتفاقی ضربان قلبم بشدت نامنظم شد، تمام خاطرات در چند ثانیه رد و بدل شد گفت شماره بدیم که در ارتباط باشیم؟ فقط تونستم بگم خیر سخت بود برام اما امشبم رو زهر مار کرد ، محیط رو ترک کردم و پیاده راه افتادم ، تا رسیدم خونه تازه متوجه شدم ماشین برده بودم و حالا صبح باید برگردم ماشین رو بیارم نسل ما خونواده ها جای ما تصمیم میگرفتن، عاطفه و‌عشق رو سرکوب میکردن اما من هنوز تو قلبم یواشکی دوستش دارم @Adamvhava 🥀
یه چیزی رو میخوام بهت بگم در مورد زندگی: یه خیابون رو تصور کن که داخلش پره تیر برقه یکی روشن یکی خاموش وقتی از داخل کوچه میخوای رد بشی یه تیکه تاریکه یه تیکه روشن رفیق زندگی هم مثل همین کوچس یه قسمتش تاریکه یه قسمتش روشن پس غصه نخور بعد تمام این تاریکی و روشنایی ها یه نورافکن پرنور جلوته.🧚🏻 💕🍃🌸💕💕🌸 @Adamvhava 🥀
به جای دوستت دارم و همیشه باهات می‌مونم و این چیزا، مثل حافظ بهش بگید: «مطمئن باش که مهرت نرود از دل من! مگر آن روز که در خاک شود منزل من...» @Adamvhava 🥀