eitaa logo
⌟ دختران‌آسمٰاݩ ⌜
1.2هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
419 ویدیو
316 فایل
یھ‌محفل‌شگف‌آور💌 ـ ــ ـ ♡' : گالری‌تصاویر‌‌دخترونھ‌یِ‌باحجآب🌱 ∞↻ منبعِ‌دلنوشته‌هاے‌آرامش‌بخش🌻 ∞↻ بویِ‌بابونھ‌و‌ریحون‌میدھد🌿 ∞↻ حوالیِ‌دخترانگی‌ھایم(; 💛 ∞↻ منبع عکس های رنگی و مذهبی گونہ🍊
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 مادر غر زد:« بالاخره نفهمیدم چراغ علاالدین شرایط سخت بود یا ماکروفر؟» شیدا گفت:« من که میگم ماکروفر. چراغ علاالدین فقط یه نوع بود. پارمیدا میگه خواهرش سرگیجه گرفت تا تونست یه ماکروفر انتخاب کنه. تازه یه ماه بعد هم پشیمون شد چون فهمید یه نوع جدیدتر اومده که خیلی توپ تره.» سهراب گفت:« خدا رو شکر ما از این سختی ها نداریم. هنوز که هنوزه مثل دوران فئودالی شبا تشک ولحافمون رو کول می کنیم و دنبال یه متر جا می گردیم.» این حرف سهراب به دل ساده نشست اما این دلنشینی را نشان نداد. مادر گفت:« اینقدر نق نزنین. بالاخره ما هم یه خونه ی بزرگ می خریم. خدا رو چه دیدین؟ شاید همه تون صاحب اتاق شدین!» شیدا غر زد:« بالاخره، بالاخره، بالاخره، عمر نوح نداریم که؟» در آن موقع احتمالا مادر یاد مادربزرگ افتاده بود چون مثل او گفت:« صبر داشته باشین. اینقدر به خاطر دو تا آجر این دنیا به پدرتان ناحق نگین. خدا شاید به چنین مرد هایی زور نده اما عوضش وقتی بده درست و حسابی میده.» سهراب لبخند زد:« آره فکر کنم دست آخر تو جردن یه پنت هاوس بخره.» شیدا گفت:« حیف که من اون موقع تشریف ندارم!» سهراب گفت:« پس کجا تشریف دارین؟ کره ی ماه؟» شیدا به مادر که نه، به نقطه ضعف او نگاه کرد:« نه سینه ی قبرستان.» داد مادر بلند شد:« به خدا این ناشکری ها یک جایی کار دستتون می ده. پدر دارین مثل آب زلال شریف و درستکار فقط بی پوله. تو هیچ کدام از کتاب ها ی خدا هم ننوشته که بی پولی گناهه.» و بلند زد زیر گریه. بقیه گرفتار یک سکوت تلخ شدند. معمولا وقتی مادر بزرگ نبود آخر همه ی بحث های اقتصادی شان به چنین جایی ختم می شد. ساده برای یک لحظه از اینکه دچار بیماری مقایسه شده بود از خودش خجالت کشید. اشک های مادر را روی گونه های خودش احساس می کرد. می دانست حق با اوست. در هیچ کدام از کتاب های خدا ننوشته بود بی پولی گناه است. با این همه گناه بزرگ پدر توی خانه، میان اقوام، توی بنگاه های املاک و توی همه ی کشور بی پولی بود. تمام طعنه هایی که می شنید، تمام سختی هایی که می کشید و تمام نگاه های تحقیر آمیزی که تحمل می کر به خاطر همین گناه ننوشته بود. گناه بزرگ بی پولی. ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید 🎨🌈مَنـْ یِڪْ دُخْتَـرَمـْ🍭🎀 @adinezohour
🧡 ساده تلخی اتفاق خانه ی آلما را تمام و کمال با خودش به خانه برد. شیدا روی مبل توی پذیرایی کتاب به دست و عینک به چشم خوابش برده بود. با همان تلخی از کنار او گذشت. توی اتاق همه لباسش را عوض کرد. بی آنکه به کاج و لانه ی ۲ قمری جوان نگاهی بیندازد از اتاق بیرون آمد. خواست به آشپزخانه برود که احساس کرد صدای زیر لب نماز خواندن مادربزرگ را می شنود. تردید کرد اما خوب که گوش داد به طرف اتاق درازه راه افتاد. سرش را برد تو. خودش بود. تلخی ماجرا در دلش رنگ باخت. پاورچین جلو رفت و پشت مادربزرگ روی تخت نشست. گاه گداری که برای خاله ی ساده یک سفر کاری پیش می آمد و مصادف می شد با زمانی که مادربزرگ خانه شان بود به پیشنهاد خود مادربزرگ از بین ۳ فرزند دیگری که داشت او را می آورد خانه ی ساده اینا. وقتی مادربزرگ خارج از قرارداد های همیشگی به خانه شان می آمد احساسات ساده ۱۰۰ بار بیشتر از روز های قرارداد غلیان می کرد. نماز مادربزرگ که تمام شد ساده او را از پشت محکم بغل کرد و گونه اش را بوسید:« چه روز خوبی اومدی مادربزرگ! نمی یومدی من از غصه می مردم.» مادربزرگ هم خنده کنان او را بوسید و آهسته گفت:« زحمت میشم برای مامانت اما چی کار کنم که هیچ جا مثل خونه ی شما راحت نیستم.» ساده گفت:« به مامان چی کار دارین. اگه زحمته همش برای من.» مادربزرگ از توی کیفش یک تل سر بیرون آورد و گرفت رو به او. ساده آن را گرفت:« دستتون درد نکنه! برای من؟» مادربزرگ سر تکان داد:« وقتی می نویسی بزن به سرت.» ساده خندید:« یعنی کار عینکو میکنه؟» _ مو که بریزه دور چشم، چشم ضعیف میشه. ساده تل را به سرش زد و به مادربزرگ گفت:« تا شما نمازتون رو بخونین براتون چای دارچینی دم میکنم.» اما مادربزرگ دست ساده را گرفت و نگذاشت برود. ساده ماند که چه کارش دارد. مادربزرگ از توی کیفش یک پاکت نامه بیرون آورد و داد به ساده. _ این چیه؟ چشم های مادربزرگ برق زد آهسته گفت:« بازش کن!» ساده پاکت را باز کرد. توی آن یک چک بانکی بود. نگاهش پی صاحب چک رفت:« ماله باباعه؟!» و بلا فاصله رقمش را خواند و حیران و کشدار گفت:« ۹۰ میلیون ریال معادل ۹ میلیون تومن!!!» و با چشم هایی گرد شده به مادربزرگ گفت:« از کجا؟» ........ کپی فقط با نام نویسنده و ایدی کانال🍂 بھ ما بپیوندید 🎨🌈مَنـْ یِڪْ دُخْتَـرَمـْ🍭🎀 @adinezohour