eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
706 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
193 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. غریبانه‌ترین وداع ✍نجمه صالحی او را در آغوش گرفت. تن او بوی رمضان بیست سال پیش را می‌داد؛ شبی که پدر دستان برادر نوجوان را در دست او گذارده بود. هنوز طنین صدای پدر در خاطرش زنده بود:«ای عباس! در کنار برادرت حسين بمان که مظلوم‌تر از مظلومیت او نیست.*» پدر از آن دو خواسته بود مثل همیشه در کنار هم باشند و چه خوب همراهی کرد. اگر او نبود چگونه دریای طوفانی غم فراق برادرش حسن علیه السلام به آرامش می‌رسید؟! جان و دلش به غیرت و شجاعت او گرم‌تر می‌شد. نخستین آرایه‌های شجاعت، در زندگی پسر ارشد علی و ام‌البنین علیهماالسلام لحظه‌ای جان گرفت که پدر او را«عباس»نامید. شیر بیشه‌ای که شیران از او بگریزند، او در خانه‌ای پرورش یافت که از نور ایمان سرشار بود؛ در کنار پدری رشد نمود که در کرانه‌های تاریخ و در مقابل سیلاب‌های زمانه، محکم ایستاده بود. آشکار است که عباس، خلق و خوی حیدری خواهد گرفت. از زمان پرکشیدن پدر، بیست سال می‌گذشت. دستان عباس قوی‌تر و شجاعتش بیشتر شده بود. بازوانش را محکم گرفت. باچشمانش با او حرف زد، باید حرکت می‌کردند؛ روی به شریعهٔ فرات نهادند. شیران حیدر، چشم از عالم پوشیده و لشگر گرگ‌های درنده را می‌شکافتند و متفرق می‌کردند. بین دو برادر فاصله افتاد، صاحب لوا و فحل‌الفحول حیدر، به شریعه نزدیک‌تر شد. سیل تیر و سنگ از هر طرف به سویش روان بود، شبل مرتضی، دشمنان آل الله علیهم السلام را همچون ملخانی به این سو و آن سو پراکنده و رجز خوانی می‌کرد: 《وَاللّه ِ إن قَطَعتُمُ يَميني إنّي اُحامي أبَداً عَن ديني*》 چشم و سر و دستش فدایی برادر شد، بر زمین افتاد، باچشم خون‌بار نظر به برادر انداخت، حسین علیه السلام به سختی خود را به او رسانده بود. زانوانش سست شد‌. کمرش خم شد‌. بر زمین نشست. بانگ ای برادر، ای نوردیده برداشت و چه لحظه دردناکی وداع دو برادر... «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»آیه 227 /سوره شعراء *پيشگویی‌های اميرالمومنين(ع): سيد محمد نجفی يزدی *المناقب لابن شهرآشوب: ج ٤ ص ١٠٨، بحار الأنوار: ج ٤٥ ص ٤٠. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«استنداپ کمدین خواهر» ✍نرگس سلیمانی تمام تلاشش را می‌کند تا بخنداندم. خواهر است وشیطنت بچگی‌اش مرا به این روز انداخته که لب گاز بگیرم میان ادای سوره، تا نخندم و نمازم باطل نشود. سخت است جلوی حرکات طنزش نخندی، باید در این مورد هم روی خواهرم برنامه‌ریزی تبلیغی کنم و به او حرف استادم را بگویم که شکستن عامدانه‌ی نماز دربی احترامی به خدا مثل سیلی زدن به روی رسول خداست . در این چهار رکعت نماز چه فکرها که به ذهنم نرسیده است. از اجرا کردن موضوع تبلیغی روی خواهرم تا نخندیدن و حتی اینکه چگونه حواسم را جمع نماز کنم و شرمندگی از روی آقايی که تیرها به سمتش می آمد اما او نمازها را خواند. آخرين نماز حیاتش در ظهر عاشورا. دیگر خنده‌ام نمی‌آید. شرمندگی‌ام پیش خدا بیشتر می‌شود و خواهرم مأیوسانه می‌رود و من دو رکعت باقی مانده را در اوج شرمندگی از روی بندگی حسین برای خدا، می‌خوانم و بعد از نماز روی دعای مستجاب بعد نماز حساب ویژه باز می‌کنم و از خدا می‌خواهم مرا هم به خود برساند درست مثل حسین. @AFKAREHOWZAVI
«میراث مادرانه» ✍مریم زارعی درست لحظه ای که می خواستم به صحبت های سخنران با توجه گوش فرادهم یکی از فرزندانم به سمت من آمد و درخواستی داشت، دیگری حرفی داشت. آن یکی آمد و آن یکی رفت و این روال ادامه داشت، دل خوش به این بودم که با خوراکی های همراهم که هنوز به رؤیت بچه ها نرسیده بود به روضه گوش دهم. اما گوش سپردن به روضه هم میسر نشد و سینه زنی نیز هم آن‌چنان که شایسته بود اتفاق نیافت. به شدت از این مسئله ناراحت بودم، اما بعد از اندکی فکر کردن، به ذهنم آمد‌ که اگر مادر من از بچگی من را به هیئت نبرده بود، چگونه محبت اهل بیت علیهم السلام در دل من پرورش می یافت؟ اصلا اگر در این مجالس بزرگ نشده بودم حب حسین چگونه بر دلم جا می گرفت؟ اگر مادرم تحمل کودکی های من را نکرده بود، آیا کنون من، گریه کن حسین(ع) بودم؟ به راستی که، فرزندان از والدین ارث می برند! چه بهتر که حب علی و آل علی (ع) باشد، قطعا اجر این ارث، اگر بیشتر از روضه نباشد کمتر هم نیست! خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما که در راه حسینت لشگری از خون من باشد. @AFKAREHOWZAVI
. روز نهم محرم‌الحرام سال 61 هجرى قمرى ▪︎ شمر بن ذی الجوشن، با چهار هزار نفر، همراه با نامه‌ای از ابن زياد به عمر بن سعد مبنی بر جنگيدن با امام حسين علیه‌السلام و قتل ايشان، برای دومين بار وارد كربلا شد. ▪️عصر همان روز، ابن سعد با دستوری كه از ابن زياد دريافت كرده بود، آماده جنگ با امام حسين علیه‌السلام شد و لشكر خويش را بانگ زد كه:ای لشكرهای خدا سوار شويد و شما بهشت بشارت باد. پس جنود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت رو آوردند. اما امام علیه‌السلام تا روز دهم فرصت گرفت... ▪︎امام صادق علیه السلام فرمودند : تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند، و پسر مرجانه و عُمَر سعد به خاطر کثرت سپاه و لشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند، و آن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد و اهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود. کافی، ج 4، ص 174. @AFKAREHOWZAVI
. مردِ آزاد ✍نرگس ایرانپور ساعات آغازین شنبه صبح بود. شنبه دهم محرم سال ۶۱ هجری¹. عمر سعد با افرادش، رو به سوی میدان کرد. پرچم را به دست غلامش ذوید سپرده بود که پیشاپیش‌ سپاه در حرکت بود. سفره مناجات در خیمه‌های حسین‌بن‌علی علیه‌السلام گسترده بود. حضرت از ابتدای کار، یارانش را از شروع نمودن جنگ منع فرموده² و دست به سلاح موعظه و مناجات برده بودند: «خدایا تو در هر سختی و اندوهی مورد اطمینان من و در هر گرفتاری امیدم هستی و در هر مسئله‌ای که برایم رخ می‌دهد اطمینان‌بخش و مددکارم می‌باشی چه غم‌ها که بواسطه آن، دل‌ها به ضعف می‌گرایید و چاره‌اش به کاستی می‌رفت و در آن، دوست مرا رها می‌کرد و دشمن از آن مسرور می‌شد. ولی هنگامی که آن را نزد تو می‌آوردم و از آن بدرگاهت شکوه می‌کردم و چاره‌اش را از غیر تو نمی‌جستم آن را می‌گشودی و می‌زدودی، تو ولی هر نعمت و صاحب هر نیکی و غایت هر خواسته‌ای.»³ لشکر عمر سعد به میانه میدان رسیده و آغازین گرد و خاک جنگ را بلند کرده بودند. عمرو‌بن حجاج زبیدی، راست لشکر بود و شمر بن ذی الجوشن ضبابی کلابی، چپ لشکر عمر سعد ایستاده و در آستانه آتشِ ایستادن در برابر فرزند رسول خدا جولان می‌دادند.⁴ صدای پای اسبان به خیمه‌ها رسید. امام، مرکب طلبید و به قلب میدان زد. صدای مبارکش به گوش بیشتر مردمان حاضر در صحرا می‌رسید، فرمود: «ای مردم! سخنم را گوش دهید، در جنگ با من عجله نکنید، بگذارید شما را بدانچه حق شما بر گردن من است و باید آن را به شما بگویم موعظه کنم.»⁵ اولین خطبه امام بر تاریخ کربلا ثبت می‌شد که کسی در گوشه‌ای از میدان، خودش را بین بهشت و جهنم مخیر دید. قصه، قصه دنیایی بود که هیزم آتش جاودان دوزخ می‌شد. دینش را بر لبه شمشیری می‌دید که با هُرم آتش زر و زیور عبیدالله، تیز شده بود. «مهاجربن‌أوس»، تب و لرزی را که بر اندام «حرّ» عارض شده بود، نقل می‌کند. مهاجر از او پرسید: «تو شجاع‌ترین اهل کوفه‌ای! این چه حالی است در تو می‌بینم؟» حرّ گفت: «به خدا قسم من خودم را بین بهشت و جهنم مخیّر می‌بینم و الله چیزی را بجای بهشت بر نمی‌گزینم و لو اینکه قطعه قطعه گردیده و آتش زده شوم!» سپس به اسبش لگدی زد و به حسین علیه‌السلام ملحق شد. با شرمساری خودش را معرفی کرد و گفت هموست که راه بازگشت را بر کاروان امام بسته و باعث توقف در این صحرای پر بلا شده. سر به زیر انداخت: «هَل لي مِن توبه؟ توبه‌ام را می‌پذیری؟»⁶ امام علیه‌السّلام فرمود: «بله،خدا توبه‌ات را بپذیرد و تو را ببخشد، نام تو چیست؟» حرّ گفت: «من حر بن یزید هستم!» فرمود: «همانگونه که مادرت تو را نامیده تو آزاده‌ای به امید خدا در دنیا و آخرت⁷.» پاک و آزاد وارد میدان شد. سینه‌اش را اماج تیرهایی کرد که بوی نفاق و خیانت می‌داد. بیش از چهل نفر از سپاه پیش رویش را هلاک کرده و خود در سایه جوانمردی سیدالشهدا آرمید و از اولین شهدایی بود که در مکتب انسان ‌پرور حسین (ع) جاویدان شد⁸. و حرّ، معنایی تازه بر آزادگی بخشید. آزادگی ردایی شد برقامت تمام آنانی که در برابر منکر خدا و ظلم بر خویش و هم‌کیشان، ایستادند. سلام خدا بر رحمت واسعه الهی که هم‌چون جد شریفش بر هدایت انسان‌ها حریص است و بی‌بهانه می‌بخشد.‌ صَلّی‌اللّه‌عَلَیکَ‌یاٰرَحْمَةَاللّه‌الواٰسِعَة. _______________________________ ۱. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲. به نقل از ابی مخنف به نقل از عبدالله بن عاصم از ضحاک بن عبدالله مشرقی. ۲. ارشاد، ج۲، ص۹۵. ۳. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۳. ۴. مقتل ابی‌مخنف، ص۱۴۷. ۵. همان، ص۱۴۹. ۶. سید‌بن طاووس، لهوف علی قتل الطفوف، ص۱۰۳. ۷. همان، صص۱۵۷_۱۵۶. ۸. انساب‌الاشراف، ج۲، ص۴۷۶. @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. همه زیر پرچمش یک خانواده‌ایم ✍الهام سادات حجازی بخش اول بی‌بی نذر قیمه داشت. همیشه قبل از آمدن عزاداران امام حسین علیه‌السلام، بی‌بی حیاط را آب و جارو می‌کرد و به گلدان‌های شمعدانی دور حوض با آبپاش گلبهی رنگش آب می‌داد. گل‌های محمدی داخل باغچه با آجرهای مثلثی شکل دور باغچه، به حیاط لطف و صفای خاصی داده بود. از یک روز قبل‌تر بی‌بی برای نذری دست به کار می‌شد، یکی یکی شیشه‌های ایوان را با دستمال تمیز می‌کرد. عاشق پرده‌های سفید پاپیونی پشت پنجره‌اش بودم. بی‌بی خانه‌اش صفای خاصی داشت. همه می‌گفتند بی‌بی الهی خدا بهت عمر با عزت دهد؛ خانه‌ات با صفاست. از آپارتمان نشینی که دلمان می‌گرفت، می‌آمدیم اینجا تا دلمان باز شود. آن روز بی‌بی بعد از شیشه‌های ایوان تمیز کردن اتاق‌ها را شروع کرد. روپوش طاقچه‌های اتاق گلدوزی دست دوز خود بی‌بی بود. قاب عکس حاج میرزا روی طاقچه بود. اشک در چشم‌هایش جمع شد و با گوشه‌ی روسری اشک پلک‌های پشت عینکش را پاک کرد. صلوات و فاتحه‌ای برای حاج میرزا که شریک یک عمر زندگی‌اش بود فرستاد. یاد خاطراتی که با هم داشتند؛ افتاد. از مکه رفتنشان، از سوریه رفتن و خرید دمپایی سوغاتی برای همه نوه‌ها، از نذرهایی که می‌دادند. از روضه‌هایی که حاج میرزا در مسجد بازار صنف لباس فروشی‌ها می‌گرفت و روضه‌های پرسوز و شعور حاج منصور. بی‌بی با نگاهش به حاج میرزا گفت: رفتی و من را تنها گذاشتی. تو جایت خوبه حاجی، به حق مکه و کربلایی که با هم رفتیم دم مردن بیا به کمکم، من را ببر پیش خودت. گوشه‌ی دیگر طاقچه عکسی از حاج قاسم بود و یک عکس سه در چهار از نوه‌ی بی‌بی کنار عکس حاج قاسم بود. نوه‌ی بی‌بی چند سال پیش توسط داعش به شهادت رسیده بود. بی‌بی عکس این‌ها را همیشه با گلاب تمیز می‌کرد. هر سال محرم در روز عاشورا دیگ‌های بزرگ نذری در حیاط خانه‌ی بی‌بی به روی شعله می‌رفتند. از چند روز قبل از عاشورا، همسایه‌ها و اقوام به منزل بی‌بی می‌آمدند و در نذرش کمک می‌کردند. عده‌ای از خانم‌ها سیب‌زمینی پوست می‌کندند و خلال می‌کردند و عده‌ای لپه و برنج را پاک می‌کردند. بعضی از خانم‌ها در پاک کردن سبزی کمک می‌کردند. بی‌بی دوست داشت ریحان و ترخون سبزی بیشتر باشد، بقال محل حاج سید با کلاه سبز رنگی که بر سر داشت همیشه برای بی‌بی سبزی خوردن مخصوص سوا می‌کرد و می‌آورد دم در خانه بی‌بی. اقدس خانم و شیرین خانم مسئول پخت برنج بودند. شیرین خانم زعفران مخصوص از مشهد آورده بود و دم کرده بود تا روی پلوهای نذری بریزد. اما مسئول طبخ قیمه خود بی‌بی بود. نمی‌دانم چه سری بود قیمه‌های بی‌بی خوشمزگی خاصی داشت. خودش که می‌گفت قیمه‌ی امام حسین با بقیه‌ی خورش‌های قیمه خانگی مزه‌‌اش فرق می‌کند چون نذری است. هر کس یک عرض ارادتی داشت و یک حاجت دلی؛ -ملیکا خانم تازه عروس بود و چند سالی بود که بچه‌دار نمی‌شدند. متوسل به حضرت رباب و علی اصغر شده بود می‌گفت الهی همه‌ی بچه‌ها سلامت و عاقبت بخیر باشند و کسایی که خدا به آن‌ها اولاد نمی‌دهد هم بچه‌دار شوند. این حرف‌ها را با چشم‌هایی پر از اشک می‌گفت. -نیوشا دختر زری خانم آرایشگر محل، نوجوان بود. حاجتش قبولی در آزمون تیزهوشان بود. بی‌بی می‌گفت مردم موقع جشن‌ها و عروسی‌ها به آرایشگاهت می‌آیند، الهی خدا دلت را با قبولی نیوشا شاد کند. -آقا وحید که زحمت آوردن کیسه‌های برنج را می‌کشید جوان مجردی بود. بی‌بی به آقا وحید می‌گفت الهی خیر ببینی از جوانی‌ات، الهی یک دختر خوب قسمتت بشه، الهی زنده باشم داماد شدنت را ببینم. آقا وحید چادر بی‌بی را می‌بوسید و زیر لب آمین می‌گفت و می‌گفت الهی سایه‌‌ی شما روی سر ما مستدام باشد. -سمیرا خانم یک بچه‌ی معلول داشت. دوست داشت پسرش شفا پیدا کند و خودش با پای خودش در روضه امام حسین شرکت کند. -عماد پسر خانم حیدری چند سالی بود که برای ادامه تحصیل رفته بود آمریکا. از طریق اسکایپ تماس تصویری می‌گرفت . عماد حتی چندین هزار کیلومتر آن طرف‌تر، در سرزمین غربت، دلتنگ روضه و نذری امام حسین ‌می‌شد. بی‌بی به عماد یک سربند یا حسین یادگاری داده بود و عماد آن سربند را با خودش به آمریکا برده بود و برای مراسم «روز حسین» استفاده می‌کرد. عماد از مراسم «روز حسین» چند تصویر ارسال می‌کرد. بی‌بی با دیدن آن‌ها اشک در چشمان آبی رنگش جمع می‌شد و به سینه می‌زد و با بغض و گریه می‌گفت قربون امام حسین برم که صدای غربتش تا آمریکا هم رفته... 🍃ادامه دارد @AFKAREHOWZAVI
. همه زیر پرچمش یک خانواده‌ایم ✍الهام سادات حجازی بخش دوم -حاج حبیب پیرمرد محل یا نه بهتر بگویم پیرغلام محل بود. بی‌بی همیشه می‌گفت با اسم حاج حبیب همیشه یاد حبیب بن مظاهر دشت کربلا می‌افتد. حاج حبیب آقا از جانبازهای دفاع مقدس بود. آرزو داشت شهید شود. -رقیه دختر شیرین خانم هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما به اصرار خودش، مادرش چادر مشکی برایش دوخته بود و برای دهه اول محرم سرش کرده بود. رقیه داخل حیاط لی لی بازی می‌کرد و گاهی هم به تماشای ماهی‌های قرمز داخل حوض می‌ایستاد. بی‌بی به شیرین خانم می‌گفت یک بچه کم هست اگر چند تا داشتی الان دخترت همبازی داشت، الهی خدا به حق این روضه‌ها به شما اولاد صالح و سالم بدهد. خلاصه در این محل هر کس در دلش یک خواسته و آرزو داشت همه خواسته‌ها و حاجت‌هایشان را پای دیگ نذری امام حسین آورده بودند. بی‌بی تجدید وضویی می‌کرد و با عصای چوبی رنگ قهوه‌ای سوخته‌ی صیقلی‌اش با چارقد مشکی گل‌ریز براقش، با عینک قاب دایره‌ای‌اش و بند عینکش که خرمهره‌های خوشگل و شبیه آب نبات داشت و ما از بچگی هوس خوردن آنها را داشتیم، انگشتر نگین درشت عقیقش که به نام حضرت زهرا(س) حکاکی شده بود، می‌رفت سراغ دیگ‌های نذری و پخش نذری. با بسم الله و صلوات و ذکر یا حسین بود که دم‌کنی‌های بزرگ روی دیگ‌های نذری کنار می‌رفت و ظروف همسایه‌ها پر می‌شد از غذای قیمه امام حسین. چند تا دیگ هم مخصوص نیازمندها بود که بی‌بی شبانه آنها را تقسیم می‌کرد. آن‌جا همه‌ی محل، زیر پرچم امام حسین (ع)یک خانواده بودند. از پیر و جوان و نوجوان تا نوزاد و بچه‌های کوچک همه در زندگی‌هایشان یا یک عرض ارادتی داشتند به خاندان امام حسین یا حاجات‌شان را از این خاندان گرفته بودند و برای حاجت‌روایی باز هم متوسل به این خاندان می‌شدند. 🍃پایان @AFKAREHOWZAVI
. ✍م.حیدریان‌منش نامش فاطمه بود و تازه عروس خانه ی امیرالمومنین علیه السلام شده بود بچه های حضرت زهرا را بسیار احترام می کرد اما می دید هر بار شوهرش او را فاطمه صدا می زند غمی بر چهره بچه ها می نشیند دلش طاقت نیاورد لذا خواست دیگر او را فاطمه صدا نزنند. ۲ کاروان به مدینه رسید سراسیمه به همراه زنان بنی هاشم خود را به کاروان رسانید بشیر کاروانسالار بود و خبرها را یک به یک می رساند او خودش را به بشیر رساند چه خبر از مولای دو عالم حسین؟ گفت خانم جان پسرتان عثمان را شهید کردند دوباره پرسید از مولایم حسین چه خبر؟ گفت جعفر را هم شهید کردند این بار با آشفتگی پرسید باز بشیر جواب داد که عثمان را هم شهید کرده اند هر بار که بشیر لب وا می کرد دلش بیشتر می ریخت اما نگران مولایش بود به بچه هایش ولایت مداری آموخته بود تا حافظ حسین باشند اما نمی توانست باور کند با وجود بچه های دلاورش حسین نباشد دوباره محکم تر پرسید بشیر از آقا و مولای دو عالم حسینم چه خبر؟ گفت عباس را هم شهید کردند دیگر طاقت نیاورد اگر عباس را هم شهید کرده‌اند پس چه خبر از حسین؟ فریاد زد بشیر تمام فرزندانم فدای حسین بگو از او چه خبر داری؟ گفت بانو او را هم شهید کردند سوزناک ناله زد از ته قلب محزون شد و به صورت کوبید نوحه سرایی کرد و گفت بشیر بند دلم را پاره کردی کاش فرزندانم و تمامی انچه در زمین است فدای حسین می شد و او زنده می ماند. ۳ با خود اندیشید چگونه می تواند بنی امیه را رسوا کند بدون اینکه جلوی او را بگیرند و مانع کارش شوند اگر به مسجد می رفت جلوی او را می گرفتند گفت من چهار پسر از دست داده‌ام در خانه ام مجلس عزا می گیرم مجلس می گرفت زینب برای عرض تسلیت به خانه اش می آمد و وقایع کربلا را برای مردم نقل می کرد. اما به نظرش این کافی نبود اینطور خیلی ها صدای او را نمی شنیدند بعضی‌ها به خانه او نمی‌آمدند و خبرها را نمی‌شنیدند تصمیم گرفت به بقیع برود چهار صورت قبر درست می کرد و چنان سوزناک نوحه سرایی می کرد که دوست و دشمن اشک می ریختند. @AFKAREHOWZAVI
. سادات ✍نرگس سلیمانی شنیدن قصه "عموعباس"(ع) برایش سخت بود. عاطفی‌ترین خاطره سال‌های نوجوانی‌اش شنیدن شعر "کجایی عموعباس " با صدای مداح هیئت محبوبش بود. غروب تاسوعایی که احساس می‌کرد زمین و زمان از اوج احساس و اخلاص مردم و مداح، دارد عمو عباس را صدا می‌زند. اما قصه‌ی عُلقه شدید او با عموعباس(ع) فارغ از تُرک بودنش، از یک گلایه شروع می‌شد. روضه‌خوان‌ها به رسم ادب ابتدای روضه "سادات ما را ببخشند" می‌گفتند و حواس‌شان نبود این جمله به نوجوان غیرساداتی مثل او چگونه برمی‌خورد که مگر فقط سادات از غصه این روضه درد می‌کشند و می‌سوزند؟ مگر عمو عباس(ع) از يادآوری قصه‌ی مادر، قصه‌ی زخم سر نازنین پدر، تشت خونین برادر، کم تراز اولاد فاطمه(س) غیرتی می‌شد!؟ گلایه‌اش از روضه‌خوان با شنیدن قصه‌ی عباس(ع) وقتی به برادر گفتن عباس(ع) به حسین(ع) می‌رسید، تمام می‌شد. با اطمینان به این شرح حال که دیگر عباس(ع) مثل پسر واقعی فاطمه(س) شده بود و از مادر اذن گرفته بود، آن هم اذن فرزندی! روح شاکی‌اش به روضه‌خوان هم امیدوار می‌شد که بی بی دوعالم به او هم به چشم ساداتش نگاه خواهدکرد! اگر ... همان‌طورکه به عموعباس(ع) نگاه کرد به عباس‌های زمانه‌اش، به آرمان‌های زمانه به ... @AFKAREHOWZAVI
. روضه‌ی خانگی ✍فاطمه میری طایفه‌فرد یک سنجاق کوچولو و طلایی نقطه اتصال روسری مادربزرگ بود. روسری‌اش پر بود از سفیدی مانند موهایش، مانند قلبش. اصلا جرات نداشتیم پیشش رنگ تیره بپوشیم. همیشه می‌گفت سیاه فقط برای عزای ارباب، من مُردم هم حق ندارید سیاه بپوشید. تسبیح رنگی‌اش را همیشه در دست داشت و لبش به ذکر بود. اصلا خانه‌اش محل ذکر بود، محل توجه به الله، به آل الله(علیهم‌السلام). یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً . سوره احزاب آیه ۴۱ ای کسانیکه ایمان آورده اید خدا را بسیار یاد کنید. ▫️▫️▫️ در حیاط مشغول بازی بودیم که صدای تق‌تق عصا از کوچه باریک مادربزرگ شنیده می‌شد. عصاکوبان از دالان باریک خانه رد می‌شد و خودش را به دهلیز می‌رساند. یااللهی می‌گفت و خبر از آمدنش می‌داد. مادربزرگ چادر فلفلی گل‌ریز خود را سر می‌کرد و گوشه‌اش را با دندان محکم می‌کرد. - بفرمایید حاج‌آقا. خانم‌ها یاالله... خانم‌ها خودشان را جمع‌وجور می‌کردند و آماده شنیدن روضه حاج‌آقا فحول می‌شدند. رسم هرماهه مادربزرگ بود که پانزدهم هرماه روضه برپا کند و فامیل را از ریزودرشت مهمان خوان ارباب... دستانش پر از خالی بود، اما دلش متصل به دریای فضل اباالفضل‌العباس(ع). ▫️▫️▫️ حاج‌آقا روی منبر خانه مادربزرگ می‌نشست. منبر که نه، یک صندلی قدیمی بود که رویش چادری مشکی کشیده شده بود و جلوی آن کمدچه‌ای قدیمی که ترمه عروسی‌اش را حمایلش کرده بود. حاج‌آقا با ذکر یک مسأله شرعی شروع می‌کرد و با یک ذکر مصیبت کوچک به پایان می‌برد. از گوشه خانه خانمی چادر به رویش می‌گرفت: - حاج‌آقا یه روضه از موسی‌بن‌جعفر(ع) بخوان، گرفتار(زندانی) دارم... حاج آقا هم شروع می‌کرد از زندان هارون گفتن و صدای ناله زن بلند می‌شد. گویی درد او بود که از زبان حاج‌آقا بیان می‌شد. شاید آن زن درد اهل‌بیت(ع) را با درد خود مقایسه می‌کرد و خجلت‌زده می‌نالید. ▫️▫️▫️ اما در پشت صحنه‌ این مادربزرگ بود که آبروداری می‌کرد، سینی برنجی را می‌آورد، چای را در استکان کمرباریک‌ می‌ریخت و صله‌ را زیر نعلبکی ماهرانه تعبيه می‌کرد، دوتا قند هم کنارش. میوه را کنار سینی در کیسه‌ای می‌گذاشت که حاج‌آقا حتماً با خودش ببرد. اواخرِ روضه، حاج‌آقای دیگر می‌رسید. به حرمت حاج‌آقا فحول، داخل مجلس نمی‌آمد، روی پله می‌نشست و صبر می‌کرد روضه تمام شود... توپ سرگردان پسربچه‌ها به سوی حاج‌آقا می‌پرید و چنددقیقه‌ای حاج‌آقا را هم‌بازی آن‌ها می‌کرد... تا اینکه صدای مادربزرگ می‌آمد - حاج‌آقا بفرمایید... به رسم ادب با حاج‌آقا فحول مصافحه و عرض ادب می‌کرد. این‌بار حاج‌آقای جوان از مسائل روز کشور می‌گفت و با روضه کوتاهی خاتمه می‌داد. از آن اتاق صدای خانم هم‌سایه بلند می‌شد: حاج‌آقا روضه خانم رباب را زحمت بکشید. حاج‌آقا هم شروع می‌کرد: - لالا لالا علی‌اصغر... بخواب مادر، بخواب مادر... ناله این‌بار از دیوار هم شنیده می‌شد. صدای زن هم‌سایه دل‌سوخته از بی‌اولادی گم می‌شد در میان ناله‌ها... حالا راحت‌تر زار می‌زد... ▫️▫️▫️ آخرای روضه دوتا از نوه‌های بزرگ‌تر از بازار می‌رسیدند. پول‌های خانم‌ها که جمع شده‌بود، بچه‌ها راهی بازار شده‌بودند برای خرید آجیل مشکل‌گشا... عزیز آجیل را کم‌کم در دستان ما می‌ریخت تا به همه‌ بچه‌ها به قاعده برسد. شیرینی روضه ارباب بود که با شهد آجیل به‌کام‌مان می‌ریخت و ما نفهمیدیم کی عاشق حسین(ع) شدیم... ▫️▫️▫️ مادربزرگ را خوب خریدند. او خادم خوبی برای فرزندان حضرت زهراء(سلام‌الله‌علیها) بود. او که هر پانزدهم ماه را روضه می‌گرفت، عاقبت هم پانزدهم شعبان در میانه جشن و شادی اهل‌بیت(ع)، چشم از دنیا فروبست... @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. «عاشورای امسال و هرسال..» ✍زهرا نجاتی شب عاشوراست و همان‌قدر که در خیمه‌های عاشورای سال 61 هجری، غوغا برپاست، امسال نیز مانند تمام این هزار و چهارصدسال، در دل عاشوراییان، شور و حالی عاشورایی برپاست.. همان‌طورکه قلب زینب بی تاب و تب است، قلب عاشوراییان نیز نگاهی به گهوار دارد، نگاهی به بی قراری رباب، نگاهی به دستهای اباعبدلله، نگاهی به لشگرذاکرین و نمازخوانان امشب، درخیمه‌ها. اگر لرزقلب زینب از مصایبی است که عاشورای سال61، رخ می‌دهد، ترس عاشوراییان از این است که در رویارویی آخرالزمان لشگرکفر که مدتی است با تمام خیل سوار و پیاده‌شان آمده‌اند، با کل لشگر ایمان پشت سر امام زمان ونایبش، درکدام لشگر شمشیرخواهند زد! اگرچه هزار و چهارصد سال گذشته است اما هردل زنده و بیدار عاشورایی، به دنبال شناخت جایگاه حقیقی نه دلبخواهی خود در عاشورای حسین است! دل عاشورایی این روزها، اگردرزمان، عقب مانده‌است، تلاش می‌کند که درشناخت روزگار، امام، و وظیفه‌اش عقب نماند! اگر هزار وچهارصد سال پیش، نتوانسته برای احیای امر به معروف و نهی ازمنکر، قیام کند، اکنون با جان ومال و زبان و دانش و عمر و هرآنچه دارد، برای احیای آنچه امامش، درراه آن جان سپرد، به میدان می آید. زن و مردهم ندارد، زن و مرد و پیر و جوان و نوجوان و کودک، هرکس مطابق آنچه می‌فهمد و می‌داند، با اقتدا به زینب‌کبری و ابالفضل‌العباس و حبیب و اکبر و اصغر و قاسم و عبدلله، نقشش را می‌شناسد و ایفا می‌کند. گاهی با امر به معروف، وقت وقتش با جهادتبیین، به موقع، با فرزندآوری و دریک کلام، همواره نه دوشادوش که پیشمرگ رهبر و امامشان، به میدان می آیند و ایفای نقش می‌کند! آری «کربلای تو همین‌جاست، همین امروز است، کوش کن با ولیعصر، معاصر باشی» برای کربلایی شدن، باید کربلایی اندیشید و هیچ‌وقت زمان کربلایی شدن، نخواهدگذشت... @AFKAREHOWZAVI
. و باز هم عاشورا... ✍زینب سید میرزایی و باز هم عاشورا فرارسید پله‌ای دیگر به سمت آسمان عشق. راهی دیگر از منزل حزن به محفل وصل. کوچه‌های بنی هاشم تاریخ برای به دنبال حیدر دویدن تا کربلای تاریخ امتداد دارد، تا عصر عاشورا که جهاد حسین ثانی عقیله بنی هاشم آغاز می‌شود. ما زینبیان با اقتدا بر حضرت ولایت برای شهادت آماده ایم.. روزی صاحبان ایمان‌های عاریتی در محضر علی علیه السلام اوراق شریف قرآن را بر نیزه کردند و روزی دیگر سر مظلوم ترین قران ناطق را بر نیزه بی وفایی نهادند و امروز، در عصر غیبت حضرت خورشید، قرآن را به آتش می‌کشند؛ خفاشان همواره به دنبال محو نورند و حذف خورشید. اما غافلند« از والشمس و الضحها والقمر اذا تلیها و النهار اذا جلیها» خورشید آمدنی است و ماه تابیدنی و روز ظهور رسیدنی است. @AFKAREHOWZAVI
. سادات من را ببخشند ✍فاطمه میری طایفه‌فرد نمی‌دانم این جمله از کجا آمد و یا چه کسی این را اولین بار گفت؟ شاید مداح وقتی داشته روضه عمو را می‌خوانده، سیمش وصل می‌شود و پرده‌ها کنار می‌رود. آن گوشه‌ی مجلس امام زمان(عج) را می‌بیند و از حال ایشان منقلب می‌شود. مداح هم نمی‌تواند راز دل بگوید چون شنیده‌است: هرکه را اسرار حق آموختند مهر کردن و دهانش دوختند. دهانش دوخته شد و با جمله سادات من را ببخشند عرض ارادت و شرمندگی‌اش را بیان کرده‌است. خودشان فرمودند در مجلسی که روضه عمو خوانده شود، می‌آیند. راستی امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود. امام مهدی علیه السلام در فرازی از زیارت ناحیه مقدسه عرضه می‌دارند: السَّلامُ عَلَی أبى الفَضلِ العَبّاسِ بنِ أمیرِ المُؤمِنینَ، المُواسى أخاهُ بِنَفسِهِ، الآخِذِ لِغَدِهِ مِن أمسِهِ، الفادى لَهُ الواقى، السّاعى إلَیهِ بِمائِهِ، المَقطوعَةِ یَداهُ، لَعَنَ اللّه ُ قاتِلَیهِ یَزیدَ بنَ الرُّقادِ الحیتى وحَکیمَ بنَ الطُّفیلِ الطّائِىَّ سلام بر عباس (علیه السلام) فرزند امیرمومنان (علیه السلام) که جان خویش را در راه برادرش داد از دیروزش برای فردایش توشه برگرفت، در راه برادر جانبازی کرد و خود را فدایش کرد، از او حفاظت و خود را سپر بلایش کرد، برای او آب آورد، دست هایش قطع شد. خداوند قاتلانش یزید بن وقاد و حکیم بن طفیل طایی را لعنت کند. بحارالانوار، ج 45، ص 64 و ج 101 ص 269 @AFKAREHOWZAVI
سفارش امام باقر علیه السلام برای تسلیت گویی در روز عاشورا 👇 ⚫️ اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَکُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ‌السَّلامُ وَجَعَلَنا وَاِیّاکُمْ مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ ال محمّد علیهمُ‌السّلام مصباح المتهجد،صفحه772 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. و اما زینب...نجمه صالحی مصائب زینب سلام الله علیها از امروز شروع خواهد شد! از این لحظه پیام عاشورا و فرهنگ سبز حسینی در دستان زینب و زینب‌های زمانه قرار می‌گیرد تا تمام هویت زن در اسلام به تصویر کشیده شود! امان از لحظهٔ بی‌قراری زینب سلام الله علیها! زینب کبری بودن دل می‌خواهد، کسی جز او نمی‌تواند در هجوم طوفان غم بایستد و بگوید:«مارایت الا جمیلا» کسی جز او نمی‌تواند در سخت‌ترین رویداد، همچون حیدر، اسدالله الغالب علیه السلام محکم بایستد و با دشمنان این چنین با صلابت سخن بگوید! زینب کبری سلام الله علیها بود که کوه صبر در برابرش زانو زد. او بود که استوار ایستاد تا اسوهٔ زن تراز اسلامی شود. زن تراز اسلامی است که در مسیر تسلیم و رضای الهی گام برمی‌دارد و در سخت‌ترین مصیبت‌ها جز زیبایی نمی‌بیند. در مدرسهٔ زینبی، کسانی که معنای صبر و مقاومت را می‌فهمند، خدا را به آسانی و درستی می‌شناسند. «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»۲۲۷/شعرا @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الامام الحسين (عليه السلام) عِبرة وعَبرة ✍زهرا مهرجویی يك بار دیگر عاشورا از راه رسید و من دوباره تاریخ را ورق می‌زنم؛ تاریخی که پس از گذشت سال‌ها هرگز رنگ و بوی تکرار به خود نگرفته است. چه سری در شهادت حسین بن علی علیه‌السلام و یارانش هست که هر بار داستان کربلا و حادثه عاشورا را مرور می‌کنیم درسی تازه می‌یابیم. و چه سخن به جایی است که "حسین عِبرة و عَبرة " حسین اشک است و درس . درسی که با اشک به ثبات می‌رسد و جاودانه می‌شود. امروز یک بار دیگر جمله ابومخنف در توصیف پیکار اباعبدالله را مرور می‌کردم: " مارأيت مكسورا قط أربط جءشا و لا أمضى جناناو لا اجرأ مقدما منه . والله مارأيت مثله ، قبله و لا بعده ". راستی حسین با این کمر شکسته از داغ عباس و آن جگر سوزان از داغ دل اکبر و با سوز شهادت شیرخواره در آن میدان رزم چه دیده که چنین با عزمی استوار و قلبی توانمند بی مهابا به قلب دشمن می‌تاخته است؟ تا جايى که ابو مخنف می‌گوید هرگز مانند حسین، چنین داغداری ندیده‌ام نه قبل از عاشورا و نه پس از آن؟؟! 🥀عظم‌الله اجورنا و اجورکم بمصابنا بالحسین‌علیه‌السلام🥀 *تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲ @AFKAREHOWZAVI
. منتظِرِ منتظَر ‌✍🏻زهرا کبیری پور در میان شهداء کربلا صحابه‌ای وجود دارد به نام انس بن حارث کاهلی که هر شنونده‌ای در میزان معرفت او درمانده می‌شود انس از اصحاب پیامبر(ص) بود، روزی از رسول خدا(ص) خبر وقایع سال ۶۱ هجری در کربلا را می‌شنود. پیامبر(ص) می‌فرماید: «إنَّ ابنی هذا -یَعنی الحُسین- یُقْتَل بِأرضٍ یقالُ لَها كَربلاء فَمَنْ شَهِدَ ذلك مِنْكُم فَلْیَنْصُرْهُ» فرزندم حسین روزی در سرزمینی به نام کربلا کشته خواهد شد هر کسی که او را درک کرد، یاریش کند. برای انس شنیدن همین جمله کافی بود تا خیلی زودتر از واقعه، بار و بنه خود را ببندد و خانه و زندگی خود را بار شتر کند و در بیابانی نزدیک به کربلا* ساکن شود. مدت‌ها هرکس از کنار او رد می‌شد سؤال می‌کرد: در این بیابان چه می‌کنی؟ مگر این بیابان چه دارد که تو را ماندگار کرده است؟! انس پاسخ می‌داد روایتی از پیامبر(ص) شنیدم که حسین فاطمه در این بیابان طلب یاری خواهد کرد، می‌ترسم واقعه اتفاق بیفتد و من به یاری او نرفته باشم. صلى الله علیک یا اباعبدالله * نزدیک کوفه یا کوفه ‌منبع: ابن حجر عسقلانی، الإصابة، ۱۴۱۵ق، ج‌۱، ص۲۷۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ۱۳۷۹ق، ج‌۱، ص۱۴۰. @AFKAREHOWZAVI
🏴 و آه حسین... ✍آمنه عسکری منفرد ◾️وچگونه است جدال عقل و عشق، آنجاکه عقل می‌گوید بمان وعشق می‌گوید برو... و حسین عاشقِ‌عشق است که فتح خون می‌کند، آنجا که حتی غنچه را هم به مسلخ برده‌اند تا نورِحق شعله‌ور نگردد وآسمان نظاره‌گر قربانی‌شدن خون خدا باشد و زمین شاهد این قربانی... آه حسین، و«آه» اسمِ اعظمِ حق است، آنجا که علمدار شرمندهٔ فرزند رباب، بی‌دست بر زمین افتاده وبر مشک التجا می‌کند، که آبرو بخرد عباس را، و آنگاه که ابالفضل ندا برآرد «یا أخا أدرک أخا».... و «سَلامٌ علی قَلبِ زینب الصَبور»...آنگاه که بوسه بر رگهای بریدهٔ حجت‌ِخدا می‌زند وتنها دستِ‌ولایت است که سکینهٔ این قلب است و اینک هفتادودو گل پرپر ، هفتادودو رأس مطهر ، هفتاد ودو پیکر بی‌سر و آه حسین... وعصر امروز، عقیله بنی‌هاشم مانده است که روایتگر این واقعه است و بارِ امانت بردوش، امامی تب‌دار، کاروانی از مُخَدراتِ اسیر، پریشان و داغدار، دخترکانی رنجور از داغِ پدر، برادر، عمو وگهوارهٔ بی‌اصغر... و «سَلامٌ عَلی خَدِّ التَّریب و سَلامٌ عَلی شَیبِ الخَضیب »... و آه حسین... @AFKAREHOWZAVI
. ✍طیبه روستا هر شب عاشورا دست‌ها به سوی آسمان بالا می‌رود و از لب‌ها؛ "مکن ای صبح طلوع" می‌جوشد. و هر صبحش خورشید از همان زاویه، شاید با چند درجه‌ی ریز اختلاف، از پشت همه کوه‌های عالم طلوع می‌کند. یزید و نوچه‌هایش هنوز هستند و کودکی روی دست‌های پدرش پر می‌کشد. حسین علیه‌السلام به مسلخ می رود و دختر علی سلام الله علیهما جز زیبایی چیزی نمی‌بیند. نوایی آسمانی قرآن می خوانَد. نیزه‌های کینه دشت‌های بلا را شخم می‌زنند و دنیا هنوز همان است که گفته بودند؛ کُلُّ یَومٍ عاشُوراءُ وَ کُلُّ أرْضٍ کَرْبَلا. و هنوز هم از زمین شخم خورده‌ی فلسطین کودک شیرخواره‌ای پرمی‌کشد تا در آغوش حسین(ع) آرام بگیرد. @AFKAREHOWZAVI