eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
731 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
267 ویدیو
21 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. سادات ✍نرگس سلیمانی شنیدن قصه "عموعباس"(ع) برایش سخت بود. عاطفی‌ترین خاطره سال‌های نوجوانی‌اش شنیدن شعر "کجایی عموعباس " با صدای مداح هیئت محبوبش بود. غروب تاسوعایی که احساس می‌کرد زمین و زمان از اوج احساس و اخلاص مردم و مداح، دارد عمو عباس را صدا می‌زند. اما قصه‌ی عُلقه شدید او با عموعباس(ع) فارغ از تُرک بودنش، از یک گلایه شروع می‌شد. روضه‌خوان‌ها به رسم ادب ابتدای روضه "سادات ما را ببخشند" می‌گفتند و حواس‌شان نبود این جمله به نوجوان غیرساداتی مثل او چگونه برمی‌خورد که مگر فقط سادات از غصه این روضه درد می‌کشند و می‌سوزند؟ مگر عمو عباس(ع) از يادآوری قصه‌ی مادر، قصه‌ی زخم سر نازنین پدر، تشت خونین برادر، کم تراز اولاد فاطمه(س) غیرتی می‌شد!؟ گلایه‌اش از روضه‌خوان با شنیدن قصه‌ی عباس(ع) وقتی به برادر گفتن عباس(ع) به حسین(ع) می‌رسید، تمام می‌شد. با اطمینان به این شرح حال که دیگر عباس(ع) مثل پسر واقعی فاطمه(س) شده بود و از مادر اذن گرفته بود، آن هم اذن فرزندی! روح شاکی‌اش به روضه‌خوان هم امیدوار می‌شد که بی بی دوعالم به او هم به چشم ساداتش نگاه خواهدکرد! اگر ... همان‌طورکه به عموعباس(ع) نگاه کرد به عباس‌های زمانه‌اش، به آرمان‌های زمانه به ... @AFKAREHOWZAVI
@Radioz_Irامیدِ‌حرم.mp3
زمان: حجم: 8.49M
هرکی گرفتاری داره، اسم اباالفضل میاره.💔 📝 نویسنده و🎙 گوینده: زینب رضوی 📻 @Radioz_Ir
🏴«رزق اشک ندارها» 🖋به قلم طیبه فرید گفته بودند« توی روضه ها اشک نداریم!» گفته بود« باران که نمی بارد چکار می کنید؟ »گفته بودند «نماز باران می خوانیم...» گفته بود «باز کردن راه گریه دانیِ تان واجب تر از خشکسالی و بی بارانی شهر است.بروید برای خشکی چشم هایتان نماز باران بخوانید.» 🌱اگر نماز باران خواندید و چشمتان نم نشد روزی اشکتان را بسپارید به حضرت سقا! اهل دلی می گفت: «حضرت عباس وقتی به شریعه رسید اسب منتظر بود او آب بخورد! اما عباس اصلا بنای خوردن آب نداشت! محض خاطر اسبِ تشنه دست هایش را در آب شریعه فرو برد و تا نزدیک صورتش بالا آورد.... اسب خیالش راحت شد، فکر کرده بود آب خورده! و آب خورد» القصه این حکایت نه قصه اسب بود و نه قصه آب. فقط شرح مهربانی حضرت عباس بود. حضرت عباسِ ورشکسته ها و اشک ندارها..... @AFKAREHOWZAVI