«خونرسان»
✍زهرا سبحانی
دیگران را نمیدانم؛ ولی روز معلم بچگیهایم، یک جورایی عذاب وجدان داشتم برای شهید مطهری!
که روز شهادت عالمی اینچنین، ما افتادهایم به دَدر ددور.
خلاصه حواسم بود که بی احترامی نشود و انصافا حد نگه میداشتیم من و همکلاسیهایم.
بزرگتر که شدیم فهمیدیم آنچه ما از آن به جشن تعبیر میکردیم اسمش «گرامیداشت» است. هیچی نباشد بامسماتر از واژهی ناجور «جشن» است.
درست نمیدانم چه کسی روز معلم را به شهادت شهید مطهری ربط داده،
هرکسی بود، بقول داش مشتیها «دمش گرم» !
راست کار معلم اگر شهادت نباشد بیتعارف، همگی ول معطلیم!
چه ماهایی که کمکم موی سفید دارد میشود جزء لاینفک زندگیمان، حتی اگر رنگش کنیم
و چه آنهایی که هنوز مشکلشان، آبنبات چوبی و رسم الخط الفبای فارسیست.
معالقصه، خواستم بگویم در همین عالَم بزرگی عدد سنمان، ربط شهادت با معلمی را فهمیدم؛ که علم، عشق و عاشقیاش، اگر برای خدا نباشد به طبل توخالی میماند که فقط صدای بلندش به دردِ هایوهوی میخورد نه چیز دیگر.
نهایت میشود آلفرد نوبلی که آخر عمری به فکر پودر شدن جسدش بیفتد
و در کنارش برای اینکه به مردم نشان دهد که قاتل نیست کلی ثروت را بریزد برای مافیای بعد از خودش به اسم علم!
بگذریم؛ داشتم از عشق و عاشقی برای خدا میگفتم. عشق و عاشقی که ته عمرت چه در میدان جهاد باشد چه در خانه، به شهادت ختم میشود.
به تعبیر شهید امروز «شهادت، تزریق خون است به پیکر اجتماع، این شهدا هستند که به پیکر اجتماع و در رگ های اجتماع، خاصه اجتماعاتی که دچار کمخونی هستند خون جدید وارد می کنند.»
حالا تصورش را بکنید که این خونرسان جامعه، معلم هم باشد؛
میشود نقطهی اوج عبادالله
که خلق الله را به معرفت حق میرساند. اجر هر دو را میبرد؛ بهتر از این سراغ دارید؟!
گرچه این حرفها و این فلسفهها فقط روز معلم یادمان میآید که بازهم جای شکرش باقیست؛ یعنی اگر روزی مثل امروز را برای معلم نداشتیم دیگر حسابی اسیر تبلیغاتی میشدیم که ارزشها را عوضی جار میزنند و «معلم بلاگری» را جای قناری رنگ میکنند و تحویلمان میدهند.
علیایحال، روز معلم فرصتی ست برای اندیشیدن به اعتلای جایگاه معلم که انشاءالله در برنامههای بلند بالای مسئول جماعت و همچنین جزء مشغولیتهای معلمان جامعهمان باشد و صد البته قدردانی از همهی کسانی که در مکتب عشق، خون رسان جامعهاند؛ حتی اگر بلفعل شهید نباشند.
«روز معلم گرامی باد»
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«سوسکه»
✍ س_غلامرضاپور
از بچگی همیشه میز پراز کادوی روز معلم را دوست داشتم.
با اینکه هیچکدام از انها هیچوقت متعلق به من نبود اما از دیدن انهمه بستهی کادو پیچ شدهی رمز آلود کوچک و بزرگ که نمیدانستم چه چیزی در آنها هست بهوجد می آمدم..
کلاس اولی بودم که یک روز پدرم چند جلد کتاب تربیتی نو از قفسه کتابخانه بیرون آورد و لای روزنامه کادو پیچ کرد و داد به من و خواهرهایم که برای معلمهایمان کادو ببریم.
چندروز قبل از روز معلم.
روز معلم که شد دل توی دلم نبود که حتما خودم هم برای معلمم یک چیزی بخرم.
یک ۱۰ ریالی داشتم .
پشت دیوار مدرسه پیرمرد دستفروشی بود که خیلی چیزها در بساطش پیدا میشد .
آن روز قبل از رفتن به مدرسه با خواهرم کل بساط آن پیرمرد را گشتیم تا بالاخره دوتا سنجاق سر سیاه از آن نازکهای بلند که یک طرفش صاف و یک طرفش موج دار است خریدیم، دانه ای پنج زار.
ما به آنها میگفتیم سوسکه..
از خوشحالی نیشم تا بنا گوش باز بود
توی ذهنم خانم معلم را میدیدم که موهای سفید مشکیاش با فرق از وسط باز ،از زیر روسری پیداست درحالیکه به هر طرف موهایش یک سوسکهی سیاه زده و دارد برای دوستش تعریف میکند که "اینها را یکی از شاگردهایم برای روز معلم برایم آورده ،راحت شدم همش موهایم توی صورتم میریخت و چشمهایم اذیت میشد"
اما هنوزیک دغدغهی بزرگ داشتم و آن اینکه اینها را چطور کادو کنم ؟ دیگر پولی نداشتم.
سوسکهها را محکم در دستم گرفتم و به طرف مدرسه راه افتادم.
از بساط پیرمرد دستفروش تا سر کلاس چند بار ایستادم و مشتم را باز و بسته کردم تا سوسکه ها کمی هوا بخورند و کف دستهای محکم فشرده ی من ،خیس عرق نشوند.
توی کلاس یکی از دخترها یک دسته گل مصنوعی بزرگ آورده بود
وقتی دسته گلش را به خانم معلم می داد ، یک عالمه پز از سرو رویش می ریخت.
از دسته گلی که آورده بود احساس غرور میکرد ولی من کادوی خودم را بیشتر دوست داشتم
به ذهنم زد بروم کنار میز معلم و سوسکه ها را کنار همان دسته گل بگذارم تا کادو پیچ نبودنش به چشم نیاید.
مطمئن بودم خانم معلم هم برایش فرقی ندارد اما فقط نمیدانم چرا زنگ آخر داشت از بچه ها می پرسید که هرکدام چه هدیه ای آورده اند.
به اسم من که رسید خودش گفت :" آها چند روز پیش کتاب اوُردی "
با ذوق گفتم" دوتا سنجاق سر هم براتون آوردم، همونا که کنار گل روی میزه "
زنگ خورد و دیدم که خانم معلم تمام کادوها را با خودش برد .
پ.ن: سوسکه ای که تنها زیر پای بچه های نیمکت اول افتاده بود،
حتما مال کریمی بود که آنجا مینشست .
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
"زبان نوجوان"
✍ س_غلامرضاپور
هرچه پیش میرود بیشتر به این نتیجه میرسم که دخترهای نوجوان الان فرقی با نوجوانیهای خودمان ندارند.
من هم در نوجوانیام همین اندازه از جواب بعضی سوالات قانع نمیشدم.
فقط اینها صداقت دارند و میگویند که قانع نشدهاند و ما حرمت دبیری که زبانمان را بلد نبود، نگه میداشتیم و سکوت میکردیم.
صداقت این روزهایشان باعث شده تا ما بزرگترها برویم و زبانشان را یاد بگیریم
تا بتوانیم با زبان آنها حرف بزنیم
تا بتوانیم گاهی دنیا را از دریچه چشمهای آنها هم ببینیم.
و حرمت نگه داشتن آن روزهایمان باعث شده صبورباشیم و زود از کوره در نرویم.
اما من نوجوانهای امروز را بیشتر از نوجوانهای دیروز دوست دارم
قانع نشدنشان انگیزهام را برای مطالعه بیشتر و بیشتر میکند...
نمیگذارند بزرگترها آب ببندند به جواب سوالهایشان....
فقط باید زبان هر کدامشان را جدا جدا بلد باشی..
آنکه موافق است و خط قرمزش خون سرخ شهداست یکجور
اینکه مخالف است و خط قرمزش آرمی و بی تی اس است یک جور
آنکه نه مخالف است و نه موافق، فقط دوست دارد باهمه دوست باشد هم یکجور
حتی آنها که از پشت نگاه مات اما کنجکاوشان نمیتوانی بفهمی که الان فهمید یا دارد حرفهایت را چپ اندر قیچی برای خودش ترجمه میکند هم یک جور.
امروز عطیه در کلاس نمیخواست بپذیرد که نمایش زیبایی حد و حدود دارد....
ظریفیان سعی میکرد حرفهای من را به زبان خودشان برایش ترجمه کند.
بهادری هم تاییدش میکرد
نجابت میگفت حیا فطری است
و من باید حیای فطری را دوباره برای عطیه و بقیه بچه ها توضیح میدادم...
باصدای زنگ گفتگوی نیمه تمام ما رفت که در ذهن بچه ها خیس بخورد تا هفته بعد
باید برای هفته بعد مستندات علمی بیشتری آماده کنم و شاهد مثالهای نوجوانانه تری برایشان ببرم...
کمی هم روی زبان جدیدم کار کنم ..
زبان نوجوان.
#من_یک_معلمم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
🌸نامه جنین به مادرش
✍خ. محمدجانی
سلام مادر جان، خوبی؟
اینجا در وجودت که هستم، چقدر جایم آرام و راحت است. چقدر از اینکه کنارم هستی، آرامم و سردی و گرمی روزگار، در من اثر ندارد. تو تمام وجودت را به من ارزانی داشتی و وجود مرا، به سختی تحمل کردی و با اینکه برایت طاقتفرسا بودم، اما تو هیچگاه اَخم به ابرو نیاوردی و هیچگاه از اینکه وجودت را به پای من ریختی، احساس پشیمانی نکردی، بلکه با تمام وجودت، مرا لبریز از محبت و عشق خودت کردی، اما من در این مدت باعث اذیتت شدم و گاه بیمارت نمودم و گاه با دردهایی که وجودم بر وجودت وارد نمود، تو را خسته و آزرده خاطر کردم، اما تو تمام این دردها و سختیها را، تحمل نمودی و برایت شیرین و لذتبخش بود تا به من زندگی ببخشی و چشمانم را به جهانی فراتر از این جا باز کنم. تو خیلی چیزها از دنیایی که در آن بودی برایم گفتی، اما برای من قابل درک نبود. چون شنیدن، کی بود ماندن دیدن.
تو به من گفتی:
«تحمل کن روزی از این جای کوچک و تاریک بیرون خواهی رفت و وارد دنیایی خواهی شد که بزرگیهایش را با چشمانت خواهی دید، در آن دنیا باید خیلی مواظب خودت و زیباییهای درونی و صفای قلبت باشی که زود فریب نخوری. مبادا! روزگار و رسم دنیا باعث شود که روزی مرا فراموش کنی.
من دوست دارم، تو بهترین زندگی را پس از این جهان داشته باشی و در این مسیر تا زمانی که به توانایی و رشد برسی، همپایت خواهم بود و دستت را خواهم گرفت و پله، پله با تو همقدم خواهم شد تا تو را از پلههای زندگی و پیشرفت یکی، یکی بالا ببرم و به مقصد بینهایت برسانم و اگر روزی من از تو جدا شدم، تو نترس نگران نباش. من میدانم که تو شجاع و نترس هستی. تو میتوانی؛ به تنهایی راهت را ادامه دهی و فقط به من قول بده که هیچگاه خسته و نا امید نشوی و مسیری را که شروع کردی، گم نکنی.»
تو چه زیبا اینها را برایم گفتی و چه زیبا از خودت در سرمای استخوانسوز زمستان گذشتی تا با آغوش گرمت به من گرما ببخشی و در گرمای طاقتفرسای تابستان مهرت سایبانی شد تا نسیم خنکای عشقت را در قلبم بِوَزانی و نسیم روحبخشت را، در جانم میهمان همیشگی لحظههایم نمایی. تو دعاهایت نردبانی شده بود تا من، این مسافر کوچکت را با سلامت به مقصد برسانی و بیصبرانه روزهای انتظار را به نظاره و شماره نشسته بودی تا چشمانت، به جمال من روشن شود، اما من با ورودم جز گریه و اندوه چیزی برای تو نداشتم. گاه گریههای شبانهام، خواب را از چشمان خسته و رنجورت میربود، اما تو چیزی نمیگفتی و از خواب شبت میزدی، تا من به خواب روم و در کمال آسایش رشد کنم، شاخ و برگ بزنم و تنومند شوم.
آری، مادر تو چه زیبا همهی ناگفتهها را برایم گفتی، اما من چشم و گوش بسته، فقط خواستم از دنیا استفاده کنم از مأ کولات و چیزهایی که نفسم و چشمانم دید و خواهش کرد و تمایل داشت. دنیا، مرا غرق خودش کرد و انگار نصیحتهایت را به فراموشی سپردم و تو را که اینگونه وجودت را به پای من ریختی، به فراموشی سپردم و خانه، فرزند، پست و مقام، همه چیزم را از من گرفت. حتی تویی که بهترین و مهربانترین موجودی بودی که تا به حال دیده بودم.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
همه روزهای تحصیلیام
✍فاطمه میریطایفهفرد
همه روزهای تحصیلیام را دوست داشتم اما سطح سه را بیشتر. همه مکانهای تحصیلم را دوست داشتم اما #جامعهالزهرا را بیشتر. همه دوستان تحصیلم را دوست داشتم، اما #طلبهها را بیشتر.
حل کردن حسابان را دوست داشتم، حتی وقتی که مغزم را تریت میکرد، یا وقتی که با رياضيات گسسته، احتمال افتادن دو سیب از هفت سیب را در سبد با شرایط خاص محاسبه میکردم. اما هیچکدام به پای نشستن در کلاس #استاد_مستقیمی نمیرسید. اگر تاریخی حساب کنم، به اندازه طول ساختن اولین خانههای تمدن یکجانشینی جهان در تپهزاغه، تا گذاشتن میل مخابراتی برج میلاد فاصله زمانی داشت. کلاسهایی که عمری آرزوی نشستن بر روی صندلیاش را داشتم و سوالهایی که یک عمر آرزوی شنیدن پاسخش را داشتم، همه همینجا جمع بود. تمام #ایران را بهعلاوه تمام شامات و آندلس و جغرافیای هند را طی میکردیم. از بین النهرین و ماوراءالنهر در شرق و غرب عالم رد میشدیم و جایی خوشتر از ایران نمییافتیم.
کلاس #استاد_موسوی اما درس تاریخ معاصر ایران بود، بحث بر سر مشروطه مشروعه و شاهان بیحال قاجار و مردان جنگی مثل ستارخان و باقرخان و آن خانمی که میگفت: خاک میخوریم ولی خاک نمیدهیم.
با #استاد_سالاریه یاد گرفتم که چگونه از حقانیت مذهبم دفاع کنم و چگونه حدود و ثغور اعتقادم را بچینم که امامم، علماءالابرار نشود. #استاد_طیبی ما را به خانه مادران امامان میبرد و ما را با نرجس خاتون و حمیده خاتون همسفره میکرد و میشدیم دختران شهربانوی ایرانی.
رفاقت من با شیخ مفید از سر کلاس #استاد_حکیمزاده شروع شد و تا کاظمین قد کشید. آنوقت دلم میخواست همپای سیدرضی پای درسش بنشینم و از حقانیت شیعه دفاع کنم. در همین حوالی، زیر سایه نام مادرم زهرا(سلاماللهعلیها) درس خواندم و خوشتر از این روزها نیافتم، حتی وقتی که راننده تاکسی دم در جامعه دو پهلو کرایه میگرفت، حتی وقتی که بهجای جواب به سوالات دینی و تاریخی مردم، باید دنبال جواب سوالات اقتصادی میبودم. روزهای درسم با تدریس کسانی گذشت که علم خود را آمیخته به اعتقاد و باور به کام شاگردانشان میریختند. کاش من هم بتوانم تنفس در این اتمسفر را به کام دختران ایران بچکانم. راستی #روز_معلم مبارک.
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
بهترین جای دنیا
✍راضیه کاظمی زاده
نزدیک بیست سالی است که در مقام دانش آموزی هستم، بعد از دوازده سال آموزش در دوران کودکی و نوجوانی، پا به جایی گذاشتم که همه چیز آن برایم رنگ و بوی دیگری داشت!
هر روزمان را با دعای عهد آغاز می کردیم و با عرض ارادت به مولا، پای درس اساتید می نشستیم، جو صمیمانه ای که در کلاس درس ها با اساتید داشتیم، درس خواندن را برایم دوست داشتنی می کرد!
هر روز که می گذشت با اساتید بهتری آشنا می شدم، حس صمیمیت با استاد تبدیل شده بود به حس دوستی و همکاری!
راه و روش چگونه تحقیق کردن و مقاله نوشتن را با #استاد_مهرجویی تجربه کردم، او که در عین استادی مانند مادری دلسوز در هر زمان و هر لحظه ای در کنارم بود!
در کنار #استاد_سالاریه به دنیای اثبات حقانیت علی بن ابیطالب علیه السلام سفر کردیم و تا باطل بودن سقیفه را اثبات نکردیم، بیخیالش نشدیم! استادی که اوایل آشنایی همیشه از حضور در کلاسش دلهره داشتم و اما حالا خصوصیترین کارهایم را با او در میان میگذارم .
با #استاد_شیرازی به دنیای زنان قدم گذاشتیم و ایشان با آن همه تجربه در تدریس به زیبایی از زنان الگو ساز برایمان سخن گفتند و ما بهره بردیم و افتخار کردیم از زن بودنمان.
با #استاد_حسینی_پناه و درس استعمار پا به دنیای اقتصاد گذاشتیم و با مفهوم استعمار دست و پنجه نرم کردیم! به راستی تا آن زمان اینقدر خوب با آن مفاهیم آشنایی نداشتم.
با #استاد_علیخانی با دنیای بزرگ ادیان الهی آشنا شدیم و مات و مبهوت میماندیم از آن همه اطلاعات! براستی که ایشان دریایی از علم بودند.
با #استاد_روحانی به دنیای «آیه تطهیر» قدم گذاشتیم و توانستیم در کنار تلاشهای بیدریغ ایشان معنای عصمت اهل بیت علیهم السلام را به خوبی بفهمیم و ثابت کنیم، به طوریکه هر کجا که بحث آیه تطهیر مطرح می شود حرفی برای گفتن داریم.
با #استاد_شریعت_ناصری با دنیای حدیث آشنا شدیم و در کنار تدریس ایشان از مطالب ناب تفسیری بهره ها بردیم.
با #استاد_حکیم_زاده وارد دنیای همسرداری اهل بیت علیهم السلام شدیم و هر جلسه از نکات ناب مشاوره ای ایشان بهره ها بردیم و دلگرم شدیم برای ادامه زندگی، براستی که ایشان سنگ صبور خوبی برای طلاب هستند.
با #استاد_طیبی عزیز وارد دنیای مادران اهل بیت علیهمالسلام شدیم، دنیایی که هرچه جلوتر می رویم بزرگتر و زیباتر میشود با آنهمه اطلاعاتی که استاد دارند، گویا سر هر کلاس در و گوهر از دهانشان خارج میشود و ما مشغول صید مرواریدها هستیم!
به نظرم در هیچ کجای دنیا چنین رابطهای بین استاد و شاگرد برقرار نیست! خدا را شکر که در #جامعهالزهرا سلاماللهعلیها نفس میکشم!
اساتید عزیزم روزتون مبارک :)
#روز_معلم
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
دو اباعبدالله
✍🏻 زهرا کبیری پور
از آنجایی که در دوران امام صادق (علیهالسلام) شرایط برای ترویج و تثبیت مذهب تشیع فراهم بود.
این امام بزرگوار برای اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) مجالس عزاداری بسیاری برگزار میکردند و به دیگران نیز توصیه میکردند که مجالس روضه راه بیندازند و در مصیبت سیدالشهدا (علیهالسلام) گریه کنند.
در بعضی از روایتها آمده است که حضرت (علیهالسلام) از شعرا درخواست میکردند که در عزای حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) شعر بسرایند و امام (علیهالسلام) پس از شنیدن آن اشعار به شدت گریه میکردند.(۱)
با توجه به این روایات و بر اساس شواهد تاریخی، میتوان امام صادق (علیهالسلام) را بانی روضههای امام حسین (علیهالسلام) دانست.
امامی که همکُنیهی جد غریبشان بودند.
اباعبداللهی که قیام کرد و بساط الحاد و انحراف را از دین اسلام برچید و اباعبداللهی از نسل او سالها بعد رئیس مذهب تشیع شد و با برپایی مجالس روضه در عزای او گریست و با همین گریهها و روضهها اجازه نداد یاد و خاطرهی قیام جد شهیدش از تارک تاریخ زدوده شود.
در تاریخ درخشان تشیع دو اباعبداللهی وجود دارد که یکی دین را از انحراف نجات داد و دیگری آن دین را توسعه داده و تثبیت کرد.
امام صادق (علیهالسلام) اگرچه به لحاظ حاکمیتی در فضای آزادتری نسبت به جد غریبش قرار داشت اما در مظلومیت و غربت نیز کم از اجداد شهیدش نداشت.
امام (علیهالسلام) در اواخر عمر شریفشان به شدت لاغر و ضعيف شده بودند و سراسر زندگیشان به دشواری، سختی و رنج گذشته بود.
بنا بر روایات مشهور در روزهای منتهی به شهادتِ بانیِ مجالسِ عزا، برخی از روضههای مشهور مجسم شد.
دستان ایشان را مانند جدشان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بستند.
درب خانهی او را به آتش کشیدند.
مانند امام حسن مجتبی (علیهالسلام) مسموم شده و شهید شدند و اگر امروزه صحن و سرای اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) پابرجاست و زائرانِ عاشق، به سوی او پر میگشایند، از برکت کار رسانهایِ قویِ اباعبدالله ثانی امام صادق (علیهالسلام) است، که خود صحن و سرا و حرمی ندارد.(۲)
به امید روزی که پرچم یالثاراتالحسین (علیهالسلام) را بر فراز گنبد منورش برافشانیم.
۱. ابن قولویه، کامل الزیارات، ج۱، ص۱۱۲.
۲. طبرسی، اعلام الوری، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۱۳۲.
#امام_صادق_علیهالسلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
هدایت شده از 🍃 شاعران حوزوی 🍃
بسمه تعالی
اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی قم با همکاری امور بانوان اداره کل سازمان تبلیغات اسلامی قم،مجمع جوان ستایشگر و گروه فرهنگی رَحیل به مناسبت دههی کرامت برگزار میکند:
✅محفل ملی شعر
🔹با شعرخوانی
اعظم سعادتمند
زهرا سادات هاشمی
عاطفه جوشقانیان
سیده فرشته حسینی
سیده نرگس میرفیضی
راضیه جبه داری
فاطمه زاهد مقدم
منصوره محمدی مزینان
مهتا صانعی
محدثه آشتیانی
🔹بااجرای رقیه خلف زاده
🔹همراه با رونمایی از دو کتاب (بازدَم و هَمدمَ)
سرودههای سمانه خلف زاده
🔹زمان:شنبه،۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳،ساعت ۱۷تا ۱۹
🔹مکان:قم،خیابان جمهوری،نبش کوچه(۶)،اداره کل تبلیغات اسلامی،سالن کوثر
🔹به همراه اهدای هدیهی یادبود به همهی حضار گرامی...
🔹حضور برای عموم بانوان آزاد است
@shaeranehowzavi