. #خاطرات_تبلیغ ✍موسوی باردئی خیلی خسته و کلافه بودم ازین روستا به آن روستا ازین کوچه به آن کوچه ازین مغازه به آن مغازه هرم آفتاب حوصله ام را سر برده بود با بی حوصلگی تمام روی صندلی چوبی کنار مغازه ی نجاری نشستم صدای پر از مِهر پیرزن قد خمیده ای رشته ی خیالم را پاره کرد لیوان شربت خاکشیر خنک در دستش انرژی ای مضاعفی به من داد. عکس آقای جلیلی را که در دستان من دید دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: ((تمام دارای ام یک انگشتر یادگاری از همسرم بود که آن را فروختم تا این یک هفته هر کسی برای انتخابات اینجا آمد برایش کم نگذارم. نفسی عمیقی کشید و با همان لهجه ی ترکی اش گفت: دخترم اگر آقای جلیلی را دیدی به او بگو من تمام دارایی ام را خرج ادامه دادن راه شهید رییسی کردم شما هم همه ی توانت را بگذار برای خدمت به مردم...)) از خودم خجالت کشیدم برای یک هفته تبلیغ اینقدر خسته شده بودم ولی آن پیرزن تمام دارایی اش را برای ادامه دادن راه شهید خدمت گذاشته بود. با قدرت ادامه می دهیم به امید پیروزی #رأی_به_اصلح #دکتر_جلیلی #مجله_افکار_بانوان_حوزوی @AFKAREHOWZAVId